به گزارش پایگاه اطلاعرسانی نهاد کتابخانههای عمومی کشور، عصر شعر مجازی خانواده و سبک زندگی با عنوان «با هم تا بهشت» همزمان با ایام دهه کرامت، دوشنبه ۲۴ خرداد به همت محافل ادبی نهاد کتابخانههای عمومی کشور با مشارکت کنگره «زیر یک سقف» با حضور و شعرخوانی جمعی از زوجهای شاعر شناخته شده کشور همچون محمدکاظم کاظمی و زینب بیات؛ مهدی جهاندار و زهرا سپهکار ؛ محمد علی نقیب و فاطمه زاهد مقدم؛ عاطفه جوشقانیان و محمد حسین مهدویان؛ سعید تاجمحمدی و زهرا شرفی؛ فاطمه ناظری و علیرضا حکمتی؛ عاطفه جعفری و مسعود یوسف پور و همچنین حمید حمزه نژاد و عاطفه پور ابراهیم به صورت ارتباط ویدئویی از سراسر کشور برگزار شد.
در این مراسم مصطفی محدثی خراسانی ضمن سپاس از برگزاری چنین مراسمی که با هوشمندی و درایت توسط نهاد کتابخانه های عمومی کشور برگزار می شود، گفت: من یاد خاطرات 30 سال پیش خودم افتادم. زمانی که اردوهای دانش آموزی در باغرود نیشابور و میرزاکوچک خان رامسر در آموزش و پرورش برگزار می شود و دوران باشکوه شعر جوان کشور بود. در جشنواره های شعری هم که در آن دهه برگزار می شد شاهد پیوند مشترک شاعران جوان بودم و این اتفاق مبارکی بود. امروز آن شاعران در شمار شاعران برجسته کشور هستند. خیلی خوشحالم که شعر در سال های پس از انقلاب گسترش چشمگیری در میان جوانان داشته است. تعبیر شعر جوان تا پیش از انقلاب ردی از آن ندیدم.
وی افزود: به برکت انقلاب و حضور باشکوه جوانان و شوری که در جان انها ایجاد شد، شعر شیوع خوبی داشت. ازدواج شاعران جوان نیز شاید اینگونه قضاوت شود که دو شاعر که باهم ازدواج می کنند چه کسی قرار است زندگی آنان را اداره کند، اما می بینیم که زندگی موفق و الگویی دارند و بسیاری از آنان در این برنامه حضور دارند.
مصطفی محدثی خراسانی در ادامه به شعر خوانی پرداخت.
هرچند دل از دست تو آرام ندارد
جز یاد تو در خاطر ایام ندارد
پندار رسیدن به خم زلف تو کفر است
کفری که به جز ،صبغه اسلام ندارد
برخاستم ، اما نه به قصد ننشستن
برگشته ام و کوی شما بام ندارد
تا حلقه در آمدم و روی زدن نیست
پیکم، ولی آن پیک که پیغام ندارد
بیمم مده از عشق که پایان نپذیرد
آغاز مگر داشت که انجام ندارد ؟
در ادامه این مراسم زوج شعری محمد کاظم کاظمی و زینب بیات به شعرخوانی پرداختند.
محمد کاظم کاظمی:
تو را از شیشه میسازد، مرا از چوب میسازد
خدا کارش درست است، این و آن را خوب میسازد
تو را از سنگ میآرد برون، از قلب کوهستان
مرا از بیدِ خشکی در کنار جوب میسازد
در آتش میگدازد، تا تو را رنگی دگر بخشد
به سوهان میتراشد تا مرا مطلوب میسازد
تو را جامی که از شیر و عسل پُر کردهاش دهقان
مرا بر روی خرمن برده خرمنکوب میسازد
تو را گلدان رنگینی که با یک لمس میافتد
مرا ـ گرد سرت میچرخم و ـ جاروب میسازد
تو از من میگریزی باز هم تا مصر رؤیاها
مرا گرگی کنار خانة یعقوب میسازد
مرا سر میدهد تا دشتهای آتش و آهن
و آخر در مصاف غمزهای مغلوب میسازد
خدا در کار و بارش حکمتی دارد که پی در پی
یکی را شیشه میسازد، یکی را چوب میسازد
زینب بیات:
خوب من خود را چه زیبا در دلم جا کرده ای
ماه واری در دل این برکه بلوا کرده ای
مشهد و بلخ و بخارا را نشاندی گرد هم
چتر این رنگین کمان را روی ما وا کرده ای
بوی جوی مولیان می آید از اقصای شرق
ای امیر شهر دل، عزم بخارا کرده ای
پل زدی در مرزهای سرزمین فارسی
از فراز آن خراسان را تماشا کرده ای
بیت بیت اشعار بیدل را تو در هر صبحگاه
سفره ای گسترده با نان و مربا کرده ای
جاده پیمای تکی با رخش بی همتای خویش
تازگی با من بگو؟ قصد کجاها کرده ای
شرح کن این زندگی را واژه واژه، حرف حرف
بیدلی کن بیدلی ها را تو معنا کرده ای
زوج شاعر بعدی در این مراسم مهدی جهاندار و زهرا سپهکار بودند که از استان اصفهان طی ارتباط مجازی به شعرخوانی پرداختند.
زهرا سپهکار:
من یک زنم آزادی ام را دوست دارم
شیرینم و فرهادی ام را دوست دارم
مثل غزل گاه ابری ام گاه آفتابی
ایرانی ام، آبادی ام را دوست دارم
در سایه ای مردانه دلگرمم به فردا
من همسر مردادی ام را دوست دارم
هم مادر و مادربزرگم خانه دارند
این شغل مادرزادی ام را دوست دارم
مُهر مرا از جانمازم باز برداشت
با کودک خود شادی ام را دوست دارم
میگیرمت ای بچّه آهوی گریزان
آهویی و صیّادی ام را دوست دارم
دور اتاقش عکس های حاج قاسم
طفل دهه هشتادی ام را دوست دارم
در شهر، آزادی حصاری ترسناک است
در خانه ام آزادی ام را دوست دارم
در ادامه مراسم سید ابوالفضل مبارز و عاطفه سادات موسوی که در راه زیارت امام رضا(ع) بودند در ارتباطی مجازی به شعرخوانی پرداختند.
سید ابوالفضل مبارز:
بی تو چندیست از کفم دادم٬سر گیسوی خواب کامل را
برسان از لب غزل ریزت٬ به نگاهم جواب کامل را
چشم های تو آخر تقواست٬ بنویسم چقدر زیبایند ؟!
بنویسم چرا تو می بندی ٬ بین مردم نقاب کامل را
هرچه باشم دچار مسجد من٬ در به در بی قرار مسجد من
باز هر روز کنج این خانه٬ می بری تو ثواب کامل را
پیش از این محو عزت ات بودم٬ مست زیبایی قدم زدنت
برقع از روی خود بگیر و ببین٬ رو به رویت خراب کامل را
لبهی چادر تو می گوید ٬ مقصد چشم هایمان خاک است
به تبرک به روی من آیا٬ می تکانی حجاب کامل را؟
صفحهی صبح زود لبخندت٬اول بحث جبر و تفویض است
گرچه که اختصاص باید داد٬ به لبت یک کتاب کامل را
نصف فنجان چایی ات مانده ٬ بچه داری نمی گذارد که
گرچه کم کردهچاییات روی٬ استکان شراب کامل را
تو میایی غرور می آید ٬ کاش می شد کلاش بردارم
تاکه خالی کنم به خوش باشی٬ سر راهت خشاب کامل را
عاطفه سادات موسوی:
امشب اسیر باغچه، مدهوش خانه ام
گویا نشسته عشق در آغوش خانه ام
اینجا میان هر تپش قلب زندگی
پیچیده است نام تو در گوش خانه ام
نسپرده اند صورت ماه تو را به ذهن
آیینه های یاد فراموش خانه ام
هر شب سکوت بکر تو تکرار می شود
در ضبطصوت عاشق و خاموش خانه ام
آه ای درخت بید که مجنون تر از منی
افتاده است زلف تو بر دوش خانه ام
از لطف هم نشینی با چشم های تو
خو کرده است خنده به دمنوش خانه ام
ای دست گرم عشق بدون حضور تو
غم می شود دومرتبه تن پوش خانه ام
عاطفه سادات موسوی
زوج شاعر دیگری که در این مراسم به شعرخوانی پرداختند حمید حمزه نژاد و عاطفه پور ابراهیم بودند.
عاطفه پور ابراهیم:
برخورد دل یک اتفاق خیس و بارانی
در یک نظر عاشق شدن،در یک دم آنی
زیبایی تصویر تو طراحی قالی
چون طرح گلهای اصیل فرش کاشانی
شب را برای دیدن چشم تو می خوابم
چشمی که بی خوابی کشید از نابسامانی
آرامش دل هستی و بر درد ها کافیست
تنها همین که غصه هایم را تو می دانی
رنجیده ای و باز هم خیره به چشمانت
خندیدنت بر چشم های خیس و گریانی
همسو به دنبالت، ندیدی خط به خط رفتم ؟
عشقی که رد شد از مسیر خط پایانی
پژواک های سرد سد شد در گلو آیا
در انتظار این صدای سرد می مانی؟
حمید حمزه نژاد:
ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻪ ﻋﮑﺲ ﮔﻨﺒﺪ ﺑﻮﺩ
ﻫﺰﺍﺭ ﺑﻐﺾ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺳﺮ ﮔﻠﻮ ﺳﺪ ﺑﻮﺩ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺟﺎﺩﻩ ﯼ ﻣﺸﻬﺪ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺮﺩ
ﻭ ﺷﻮﺭ ﻭ ﺷﻮﻕ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﯼ ﭘﺮ ﺩﺭﺩ
ﺭﺳﯿﺪ ﻣﻘﺼﺪ ﻭ ﻗﻠﺒﺶ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺗﻼﻃﻢ ﺑﻮﺩ
ﻧﻮﺍﯼ ﺭﯾﺰ ﻟﺒﺶ ﯾﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﻫﺸﺘﻢ ﺑﻮﺩ
ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺣﺮﻡ ﺑﺎ ﺍﺩﺏ ﺳﻼﻣﯽ ﮐﺮﺩ
ﺩﺭ ﺍﺯﺩﺣﺎﻡ ﺻﺪﺍﻫﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻭ ﮔﻢ ﺑﻮﺩ
ﭼﻘﺪﺭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ
ﺣﺴﺎﺏ ﺭﻓﺘﻪ ﺯﺩﺳﺘﺶ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﭼﻨﺪﻡ ﺑﻮﺩ
ﺩﻟﺶ ﺷﺒﯿﻪ ﮐﺒﻮﺗﺮ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﮔﻨﺒﺪ ﻫﺎ
ﻭ ﯾﺎ ﻣﯿﺎﻥ ﺣﺮﻡ ﻫﺎﯼ ﻣﺸﻬﺪﻭ ﻗﻢ ﺑﻮﺩ
ﺍﮔﺮﭼﻪ ﺩﺍﻍ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﺵ ﺑﻮﺩﻩ ﺳﺖ
ﻭﻟﯽ ﺯﺷﻮﻕ ﻟﺒﺎﻧﺶ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺗﺒﺴﻢ ﺑﻮﺩ
ﮔﺮﻓﺖ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻓﻮﻻﺩ ﭘﺮ ﻫﯿﺎﻫﻮ ﺭﺍ
ﺯﻣﯿﻦ ﺯﺩﻩ ﺳﺖ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺍﺩﺏ ﺩﻭ ﺯﺍﻧﻮ ﺭﺍ
ﻧﺸﺴﺖ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ ﺗﺂﻣُﻞ ﮐﺮﺩ
ﺳﺮﺵ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺣﺮﻡ، ﺍﺑﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﺵ ﮔﻞ ﮐﺮﺩ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﻨﺞ ﺩﻟﺶ ﯾﮏ ﻏﻢ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ
ﭘﺪﺭ ،ﭘﺪﺭ، ﭘﺪﺭ ﭘﯿﺮ ﺷﯿﻤﯿﺎﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ
ﮐﻤﯽ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺍﻣﺎﻣﺶ ﺯ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﺮ ﺧﻮﺍﺳﺖ
ﻭ ﭼﻨﺪ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺯﺍﺭ ﻭ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﮔﻔﺖ
ﺩﻋﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺝ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺁﻣﯿﻦ ﮔﻔﺖ
-----
تو مونس و غمگسار راهم هستی
تمثال مبارک نگاهم هستی
مانند ستون اصلی خیمه عشق
در راه خدا تو تکیه گاهم هستی
------
چشمان تو آتش است و پروانه دلم
عشق تو شراب ناب و پیمانه دلم
گفتی که برای عشق بیعانه گذار
گفتم که بیا ، بگیر ، بیعانه دلم
در ادامه کلیپی از کنگره زیر یک سقف پخش شد. در بخش دوم این نشست شعرخوانی سعید تاجمحمدی و زهرا شرفی به شعر خوانی پرداختند.
زهرا شرفی:
مادرم خانه دار بود
تمام جاهای خالی
تمام نقطه چین ها
پَرِ تمام سیاه کوک ها
خانه دار سنجاق کرده بودم.
مادرم خانه دار بود
شاعر نبود !
دامنش بوی غلاب و دار قالی می داد.
بوی آویشن دست هاش
روی آویشن کوهی ها بلند می شد.
دست تمام دارچین ها
تمام زنجبیل ها
تمامِ گل سرخ ها را
از پشت بسته بود.
مادرم ایت الله کوچکی بود
بی که فقه خوانده باشد
بی که درس خارجه بداند
هر صبح یک ختم گل محمدی
پشت گالش های بابا
تلاوت می کرد.
عبدالباسط را ندیده بود
اسم کوچکش را هم نمی دانست
اما راضیه دبستان که می رفت
سبح اسم را از بر می خواند.
اشپزخانه مان
شباهتی به بیمارستان های شهر نداشت
سرفه های بابا
که یکی رو
یکی زیر
سمفونی شب های زمستانمان می شد
مادرم ابوعلی سینا بود
که دست هاش به سما می رفت
پیش از آن هیچ امامزاده ای
این طور شفا نداده بود.
مادرم جنگ را نمی دانست
حقوق ملل را نشنیده بود
پوتین سرباز ها را از نزدیک ندیده بود
برادرم
شناسنامه اش هم قدِ تفنگ ها هم نشد
مادرم بی کلاه و سبیل قجری
بزرگترین فرمانده شد
و یک صبحِ زود
دست خرمشهر را گرفت و به خانه مان آورد.
لک لک ها که میرزا علی را
پشت در خانه مان گذاشتند
مادرم پای روضه ی سید عباس
اشک هاش را شیرازه می بست
به گلوی نازکِ برادرم.
بزرگتر که شد
نقش علی اکبر را تعزیه می خواند.
حالا گیس ها و دندان هاش یک رنگ دارند
خانه مان رنگ کمانی که
تا حال
هیچ بارانی با خودش
به روستا نیاورده.
ما همیشه مادرم را
مادر صدا میزنیم
زنِ همسایه مادرِ شهید
بابا خانم گل .
راستی اسم کوچکِ مادرم چه بود ؟
سعید تاج محمدی:
از معبر شنیده ام امروز که تو تعبیر خواب های منی
من تقاص گناه های توام تو جزای ثواب های منی
آمدی بعد سالها در من هر چه کابوس بود، رؤیا شد
آمدی خاطرات تلخم مُرد هر چه دیروز بود فردا شد
تو خودم را به یادم آوردی بعد از آنی که رفت از یادم
چشمهایت به عشق فهماندند من دلخسته بعد از این شادم،
چون قرار است بعد از این با تو حال بد ماضی بعید شود
بعد یک عمر، حال من خوب و نام من واقعاً «سعید» شود
خنده هایت به من حلال شد و چشمهایم به عشق محرم شد
تا گرفتی تو دست های مرا اعتقادم به عشق محکم شد
ای تو تعبیر خواب های خوشم! با تو حالا چقدر بیدارم...
پیش چشم فرشته های خدا می نویسم که : «دوستت دارم...»
تو بمان تا فرشته بنویسد عشق ما هم عبادتی شده است
من و تو با دو مُهر و سجاده چه نماز جماعتی شده است...
محمدحسین مهدویان و عاطفه جوشقانیان دو زوج شاعر دیگری بودند که از قم مهمان این برنامه بودند.
محمد حسین مهدویان:
برگشته ام دوباره و عطر غذای تو
پیچیده توی خانه و گرمای چای تو
دلگرمی من است در این روزگار سرد
دلگرمی من است همین خندههای تو
دست خدا گذاشت تو را در مسیر من
تا راهی بهشت شوم پا به پای تو
حرفی بزن دوباره و شعری بخوان گلم
هستم چقدر عاشق لحن صدای تو
انگار آفریده شدی تو برای من
انگار آفریده شدم من برای تو
تنها چراغ زندگی من نگاه توست
آری تمام زندگی من فدای تو
عاطفه جوشقانیان:
هر صبح بازی می کنم با کودکانم
من هم شبیه کودکانم شادمانم
دنبال آن ها می دویم و می گریزیم
پروانه ها را هم به بازی می کشانم
موسیقی آرامبخش خانه ماست
هر جیک جیک خنده ای در آشیانم
من چای میخواهم نه نسکافه نه فنجان
رفتار من شرقی ست، حتی استکانم..
در خانه من هستم که مد می آفرینم
با من مطابق می شود رنگ جهانم
از گرمی این خانه می گوید برایم
هرگاه صحبت می کنم با شمعدانم
حتما خدا لبخند دارد بر لبانش
وقتی که بازی می کنم با کودکانم
مسعود یوسف پور و عاطفه جعفری دو شاعر دیگر حاضر در این نشست بودند که به شعرخوانی پرداختند.
مسعود یوسف پور:
رسیده است به اهل زمانه ی تو و من
چنان که رود به دریا، ترانه تو و من
کنار عشق، که همواره میشود تکرار
نشسته قافیه ی همسرانه ی تو و من
دل من و تو به مهر هم است گرم، بگو
به چرخ پیر بخندد جوانه ی تو و من
ستون مهر بلندست آنچنان که هنوز
ستاره می چکد از سقف خانه ی تو و من
کبوتریم و میان فرشته های خدا
زبانزدست به عشق، آشیانه ی تو و من
قدم زدیم و گلی تازه روی قالی رست
بهشت پر زد و آمد به شانه ی تو و من
دو چای تازه دم، از تیره ی نگاه و نسیم
برای حرف زدن شد بهانه ی تو و من
عاطفه جعفری:
ما دو سیاره هر چه که داریم
در مداری به عشق مربوط است
بی قرار و مدار یک دگریم
بی قراری به عشق مربوط است
من و عشق و تو میرسیم به ما
ما دو روحیم و یک بدن تنها
ما دو رودیم و پیش رو دریا
رود جاری به عشق مربوط است
پا نخواهد کشید از این منزل
گل قالی که بسته دل روی دل
می تکانم غبارهایش را
خانه داری به عشق مربوط است
ابر چشمم هوایی ات شده است
گاه پیشت اگر گریسته ام
از سرم سایه اش مبادا کم
گریه، باری به عشق مربوط است
همسرم! دست هات خالی نیست!
متر و معیار، وضع مالی نیست
عشق یک معدن خیالی نیست
هرچه داری به عشق مربوط است
دو کبوتر که بین راه همیم
زیر یک سقف، در پناه همیم
آسمان سقف خانه ی من و توست
گرم دیدار روی ماه همیم
ماهی سرخ حوض کوچک هم
شب به شب غرقه ی نگاه همیم
قرص خورشید، سهممان کافیست
ما پذیرای هر پگاه همیم
در بهشت حیاط خلوت خویش
میوه ی شاخه ی گناه همیم
من تو را مینویسم و تو مرا
ما غزلهای دلبخواه همیم
صورت غم نبست در دل ما
ما هر آئینه محو آه همیم
با همیم و خیالمان تخت است
دیر سالی ست تکیه گاه همیم
گر جهان فتنه گر جهان جنگ است
زیر یک سقف در پناه همیم
شعرخوانی نغمه مستشار نظامی بخش دیگری از این مراسم بود
گفتم سلام...-نام تو-
گفتی سلام شعر
مضمون شعر من که نباشی کدام شعر؟!
موسیقی سکوتی و من را نشانده ای
پشت هزار خاطره بی کلام شعر
ابری منم که شاعر تنهایی توام
باران تویی که می چکد از پشت بام ،شعر
با همسری که شاعری اش عین زندگی ست
صبحانه و نهار تو شعر است و شام شعر
اصلا چرا شعار،چرا حرف،خوب من
عرض سلام و نور و دعا
والسلام شعر
فاطمه ناظری و علیرضا حکمتی از استان کرمانشاه دو زوج شاعر حاضر در این مراسم بودند که به شعرخوانی پرداختند
فاطمه ناظری:
ناگهان رد شدنِ باد بهاری ،خوب است
گیسوان توبر انگشت نگاری ،خوب است
بغض دلگیریِ از یار، شود سهم دلت
بعد بر شانه ی او سر بگذاری، خوب است
عصرِیک جمعه ی دلتنگْ بخندد با تو
از سرذوق شوداشکِ تو جاری خوب است
ناگهان وا بشود در ،برسد یار از راه
چشمهایت بشود اینه کاری ،خوب است
عطر پیراهن او،شیوه ی دل بردن او
بگو آری بگو آری ،بگو آری ،خوب است
دو زوج شاعر دیگر که در این مراسم به شعرخوانی پرداختند محمد علی نقیب و فاطمه زاهد مقدم بودند
فریبا یوسفی شاعر دیگری بود که به شعرخوانی پرداخت
فصل نشاط توست، خوش باش دخترم
تا گریه میکنی، من رنج میبرم
دنیای وحشت است، دست مرا بگیر
با من کمی بجوش، با من که مادرم
با من بیا ببین، فردا چگونه است
از من بپرس، من! من اشناترم
گاهی مرا ببر با خود به کودکی
نگذار بپّرد ان حال از سرم
دیروز من تویی، فردای تو منم
ایینه ی همیم، بنشین برابرم
جایی که زنگ نیست، جای درنگ نیست
در بینهایتی بنگر که بنگرم
جز بیغباریات، ایینهجان من!
هرگز نبود و نیست دلخواهِ دیگرم
گاهی به اشتباه، گاهی به اشک و اه
با هیچیک نخواه، یک دم مکدرم
فرداست مقصدش، این رود میرود
تو روز اولی، من روز اخرم
نظر شما