به گزارش ایسنا به نقل از پایگاه اطلاعرسانی نهاد کتابخانههای عمومی کشور، عصر شعر مجازی خانواده و سبک زندگی با عنوان «با هم تا بهشت» همزمان با ایام دهه کرامت، روز گذشته (دوشنبه ۲۴ خرداد) به همت محافل ادبی نهاد کتابخانههای عمومی کشور با مشارکت کنگره «زیر یک سقف» به صورت ارتباط ویدئویی از سراسر کشور برگزار شد.
در این مراسم مصطفی محدثی خراسانی ضمن سپاس از برگزاری چنین مراسمی، گفت: من یاد خاطرات ۳۰ سال پیش خودم افتادم. زمانی که اردوهای دانش آموزی در باغرود نیشابور و میرزاکوچکخان رامسر در آموزش و پرورش برگزار میشد و دوران باشکوه شعر جوان کشور بود. در جشنوارههای شعری هم که در آن دهه برگزار میشد شاهد پیوند مشترک شاعران جوان بودم و این اتفاق مبارکی بود. امروز آن شاعران در شمار شاعران برجسته کشور هستند. خیلی خوشحالم که شعر در سالهای پس از انقلاب گسترش چشمگیری در میان جوانان داشته است. تا پیش از انقلاب ردی از تعبیر شعر جوان ندیدم.
او افزود: به برکت انقلاب و حضور باشکوه جوانان و شوری که در جان آنها ایجاد شد، شعر شیوع خوبی داشت. ازدواج شاعران جوان نیز شاید اینگونه قضاوت شود که دو شاعر که با هم ازدواج میکنند چه کسی قرار است زندگی آنان را اداره کند، اما میبینیم که زندگی موفق و الگویی دارند و بسیاری از آنان در این برنامه حضور دارند.
مصطفی محدثی خراسانی در ادامه به شعرخوانی پرداخت:
هرچند دل از دست تو آرام ندارد
جز یاد تو در خاطر ایام ندارد
پندار رسیدن به خم زلف تو کفر است
کفری که به جز، صبغه اسلام ندارد
برخاستم، اما نه به قصد ننشستن
برگشتهام و کوی شما بام ندارد
تا حلقه در آمدم و روی زدن نیست
پیکم، ولی آن پیک که پیغام ندارد
بیمم مده از عشق که پایان نپذیرد
آغاز مگر داشت که انجام ندارد؟
در ادامه این مراسم زوج شاعر محمدکاظم کاظمی و زینب بیات به شعرخوانی پرداختند.
محمدکاظم کاظمی:
تو را از شیشه میسازد، مرا از چوب میسازد
خدا کارش درست است، این و آن را خوب میسازد
تو را از سنگ میآرد برون، از قلب کوهستان
مرا از بیدِ خشکی در کنار جوب میسازد
در آتش میگدازد، تا تو را رنگی دگر بخشد
به سوهان میتراشد تا مرا مطلوب میسازد
تو را جامی که از شیر و عسل پُر کردهاش دهقان
مرا بر روی خرمن برده خرمنکوب میسازد
تو را گلدان رنگینی که با یک لمس میافتد
مرا ـ گرد سرت میچرخم و ـ جاروب میسازد
تو از من میگریزی باز هم تا مصر رؤیاها
مرا گرگی کنار خانه یعقوب میسازد
مرا سر میدهد تا دشتهای آتش و آهن
و آخر در مصاف غمزهای مغلوب میسازد
خدا در کار و بارش حکمتی دارد که پی در پی
یکی را شیشه میسازد، یکی را چوب میسازد
زینب بیات:
خوب من خود را چه زیبا در دلم جا کردهای
ماهواری در دل این برکه بلوا کردهای
مشهد و بلخ و بخارا را نشاندی گرد هم
چتر این رنگینکمان را روی ما واکردهای
بوی جوی مولیان میآید از اقصای شرق
ای امیر شهر دل، عزم بخارا کردهای
پل زدی در مرزهای سرزمین فارسی
از فراز آن خراسان را تماشا کردهای
بیت بیت اشعار بیدل را تو در هر صبحگاه
سفرهای گسترده با نان و مربا کردهای
جادهپیمای تکی با رخش بیهمتای خویش
تازگی با من بگو؟ قصد کجاها کردهای
شرح کن این زندگی را واژه واژه، حرف حرف
بیدلی کن بیدلیها را تو معنا کردهای
زوج شاعر بعدی در این مراسم مهدی جهاندار و زهرا سپهکار بودند که از استان اصفهان طی ارتباط مجازی به شعرخوانی پرداختند.
زهرا سپهکار:
من یک زنم آزادیام را دوست دارم
شیرینم و فرهادیام را دوست دارم
مثل غزل گاه ابریام گاه آفتابی
ایرانیام، آبادیام را دوست دارم
در سایهای مردانه دلگرمم به فردا
من همسر مردادیام را دوست دارم
هم مادر و مادربزرگم خانه دارند
این شغل مادرزادیام را دوست دارم
مُهر مرا از جانمازم باز برداشت
با کودک خود شادیام را دوست دارم
میگیرمت ای بچّه آهوی گریزان
آهویی و صیّادیام را دوست دارم
دور اتاقش عکسهای حاج قاسم
طفل دهه هشتادیام را دوست دارم
در شهر، آزادی حصاری ترسناک است
در خانهام آزادیام را دوست دارم
در ادامه مراسم سیدابوالفضل مبارز و عاطفه سادات موسوی که در راه زیارت امام رضا(ع) بودند در ارتباطی مجازی به شعرخوانی پرداختند.
سیدابوالفضل مبارز:
بی تو چندیست از کفم دادم٬ سر گیسوی خواب کامل را
برسان از لب غزل ریزت٬ به نگاهم جواب کامل را
چشمهای تو آخر تقواست٬ بنویسم چقدر زیبایند؟!
بنویسم چرا تو میبندی، بین مردم نقاب کامل را
هرچه باشم دچار مسجد من٬ در به در بی قرار مسجد من
باز هر روز کنج این خانه٬ میبری تو ثواب کامل را
پیش از این محو عزتت بودم٬ مست زیبایی قدم زدنت
برقع از روی خود بگیر و ببین٬ رو به رویت خراب کامل را
لبه چادر تو میگوید٬ مقصد چشمهایمان خاک است
به تبرک به روی من آیا٬ میتکانی حجاب کامل را؟
صفحه صبح زود لبخندت٬ اول بحث جبر و تفویض است
گرچه که اختصاص باید داد٬ به لبت یک کتاب کامل را
نصف فنجان چاییات مانده٬ بچهداری نمیگذارد که
گرچه کم کرده چاییات روی، استکان شراب کامل را
تو میآیی غرور میآید٬ کاش میشد کلاش بردارم
تا که خالی کنم به خوش باشی٬ سر راهت خشاب کامل را
عاطفه سادات موسوی:
امشب اسیر باغچه، مدهوش خانهام
گویا نشسته عشق در آغوش خانهام
اینجا میان هر تپش قلب زندگی
پیچیده است نام تو در گوش خانهام
نسپردهاند صورت ماه تو را به ذهن
آیینههای یاد فراموش خانهام
هر شب سکوت بکر تو تکرار میشود
در ضبط صوت عاشق و خاموش خانهام
آه ای درخت بید که مجنون تر از منی
افتاده است زلف تو بر دوش خانهام
از لطف همنشینی با چشمهای تو
خو کرده است خنده به دمنوش خانهام
ای دست گرم عشق بدون حضور تو
غم میشود دومرتبه تن پوش خانهام
زوج شاعر دیگری که در این مراسم به شعرخوانی پرداختند حمید حمزهنژاد و عاطفه پورابراهیم بودند.
عاطفه پورابراهیم:
برخورد دل یک اتفاق خیس و بارانی
در یک نظر عاشق شدن، در یک دم آنی
زیبایی تصویر تو طراحی قالی
چون طرح گلهای اصیل فرش کاشانی
شب را برای دیدن چشم تو میخوابم
چشمی که بی خوابی کشید از نابسامانی
آرامش دل هستی و بر دردها کافیست
تنها همین که غصههایم را تو میدانی
رنجیدهای و باز هم خیره به چشمانت
خندیدنت بر چشمهای خیس و گریانی
همسو به دنبالت، ندیدی خط به خط رفتم؟
عشقی که رد شد از مسیر خط پایانی
پژواکهای سرد سد شد در گلو آیا
در انتظار این صدای سرد می مانی؟
حمید حمزهنژاد:
ﺩﻟﺶ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻪ ﻋﮑﺲ ﮔﻨﺒﺪ ﺑﻮﺩ
ﻫﺰﺍﺭ ﺑﻐﺾ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺳﺮ ﮔﻠﻮ ﺳﺪ ﺑﻮﺩ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺟﺎﺩﻩ ﯼ ﻣﺸﻬﺪ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺮﺩ
ﻭ ﺷﻮﺭ ﻭ ﺷﻮﻕ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﯼ ﭘﺮ ﺩﺭﺩ
ﺭﺳﯿﺪ ﻣﻘﺼﺪ ﻭ ﻗﻠﺒﺶ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺗﻼﻃﻢ ﺑﻮﺩ
ﻧﻮﺍﯼ ﺭﯾﺰ ﻟﺒﺶ ﯾﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﻫﺸﺘﻢ ﺑﻮﺩ
ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺣﺮﻡ ﺑﺎ ﺍﺩﺏ ﺳﻼﻣﯽ ﮐﺮﺩ
ﺩﺭ ﺍﺯﺩﺣﺎﻡ ﺻﺪﺍﻫﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻭ ﮔﻢ ﺑﻮﺩ
ﭼﻘﺪﺭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ
ﺣﺴﺎﺏ ﺭﻓﺘﻪ ﺯ ﺩﺳﺘﺶ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﭼﻨﺪﻡ ﺑﻮﺩ
ﺩﻟﺶ ﺷﺒﯿﻪ ﮐﺒﻮﺗﺮ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﮔﻨﺒﺪﻫﺎ
ﻭ ﯾﺎ ﻣﯿﺎﻥ ﺣﺮﻡ ﻫﺎﯼ ﻣﺸﻬﺪ ﻭ ﻗﻢ ﺑﻮﺩ
ﺍﮔﺮﭼﻪ ﺩﺍﻍ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪ ﺍﺵ ﺑﻮﺩﻩﺳﺖ
ﻭﻟﯽ ﺯ ﺷﻮﻕ ﻟﺒﺎﻧﺶ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺗﺒﺴﻢ ﺑﻮﺩ
ﮔﺮﻓﺖ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻓﻮﻻﺩ ﭘﺮ ﻫﯿﺎﻫﻮ ﺭﺍ
ﺯﻣﯿﻦ ﺯﺩﻩ ﺳﺖ ﺑﻪ ﺭﺳﻢ ﺍﺩﺏ ﺩﻭ ﺯﺍﻧﻮ ﺭﺍ
ﻧﺸﺴﺖ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺫﺭﻩﺍﯼ تاﻣُﻞ ﮐﺮﺩ
ﺳﺮﺵ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺣﺮﻡ، ﺍﺑﺮ ﮔﺮﯾﻪاﺵ ﮔﻞ ﮐﺮﺩ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﻨﺞ ﺩﻟﺶ ﯾﮏ ﻏﻢ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ
ﭘﺪﺭ ،ﭘﺪﺭ، ﭘﺪﺭ ﭘﯿﺮ ﺷﯿﻤﯿﺎﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ
ﮐﻤﯽ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ ﻭ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺍﻣﺎﻣﺶ ﺯ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﺮ ﺧﻮﺍﺳﺖ
ﻭ ﭼﻨﺪ ﺟﻤﻠﻪﺍﯼ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﺯﺍﺭ ﻭ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﮔﻔﺖ
ﺩﻋﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺝ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺁﻣﯿﻦ ﮔﻔﺖ
-----
تو مونس و غمگسار راهم هستی
تمثال مبارک نگاهم هستی
مانند ستون اصلی خیمه عشق
در راه خدا تو تکیه گاهم هستی
------
چشمان تو آتش است و پروانه دلم
عشق تو شراب ناب و پیمانه دلم
گفتی که برای عشق بیعانه گذار
گفتم که بیا، بگیر، بیعانه دلم
در ادامه کلیپی از کنگره زیر یک سقف پخش شد. در بخش دوم این نشست شعرخوانی سعید تاجمحمدی و زهرا شرفی به شعرخوانی پرداختند.
زهرا شرفی:
مادرم خانهدار بود
تمام جاهای خالی
تمام نقطه چینها
پَرِ تمام سیاه کوکها
خانهدار سنجاق کرده بودم.
مادرم خانهدار بود
شاعر نبود!
دامنش بوی قلاب و دار قالی میداد.
بوی آویشن دستهاش
روی آویشن کوهیها بلند می شد.
دست تمام دارچینها
تمام زنجبیلها
تمامِ گلسرخها را
از پشت بسته بود.
مادرم آیتالله کوچکی بود
بی که فقه خوانده باشد
بی که درس خارجه بداند
هر صبح یک ختم گل محمدی
پشت گالشهای بابا
تلاوت میکرد.
عبدالباسط را ندیده بود
اسم کوچکش را هم نمیدانست
اما راضیه دبستان که میرفت
سبح اسم را از بر میخواند.
آشپزخانهمان
شباهتی به بیمارستانهای شهر نداشت
سرفههای بابا
که یکی رو
یکی زیر
سمفونی شبهای زمستانمان میشد
مادرم ابوعلی سینا بود
که دستهاش به سما میرفت
پیش از آن هیچ امامزادهای
این طور شفا نداده بود.
مادرم جنگ را نمیدانست
حقوق ملل را نشنیده بود
پوتین سربازها را از نزدیک ندیده بود
برادرم
شناسنامهاش هم قدِ تفنگها هم نشد
مادرم بیکلاه و سبیل قجری
بزرگترین فرمانده شد
و یک صبحِ زود
دست خرمشهر را گرفت و به خانهمان آورد.
لکلکها که میرزا علی را
پشت در خانهمان گذاشتند
مادرم پای روضه سیدعباس
اشکهاش را شیرازه میبست
به گلوی نازکِ برادرم.
بزرگتر که شد
نقش علیاکبر را تعزیه میخواند.
حالا گیسها و دندانهاش یک رنگ دارند
خانهمان رنگ کمانی که
تا حال
هیچ بارانی با خودش
به روستا نیاورده.
ما همیشه مادرم را
مادر صدا میزنیم
زنِ همسایه مادرِ شهید
بابا خانم گل
راستی اسم کوچکِ مادرم چه بود؟
سعید تاجمحمدی:
از معبر شنیدهام امروز که تو تعبیر خوابهای منی
من تقاص گناههای توام تو جزای ثوابهای منی
آمدی بعد سالها در من هر چه کابوس بود، رؤیا شد
آمدی خاطرات تلخم مُرد هر چه دیروز بود فردا شد
تو خودم را به یادم آوردی بعد از آنی که رفت از یادم
چشمهایت به عشق فهماندند من دلخسته بعد از این شادم،
چون قرار است بعد از این با تو حال بد ماضی بعید شود
بعد یک عمر، حال من خوب و نام من واقعاً «سعید» شود
خندههایت به من حلال شد و چشمهایم به عشق محرم شد
تا گرفتی تو دستهای مرا اعتقادم به عشق محکم شد
ای تو تعبیر خوابهای خوشم! با تو حالا چقدر بیدارم...
پیش چشم فرشتههای خدا مینویسم که: «دوستت دارم...»
تو بمان تا فرشته بنویسد عشق ما هم عبادتی شده است
من و تو با دو مُهر و سجاده چه نماز جماعتی شده است...
محمدحسین مهدویان و عاطفه جوشقانیان دو زوج شاعر دیگری بودند که از قم مهمان این برنامه بودند.
محمدحسین مهدویان:
برگشتهام دوباره و عطر غذای تو
پیچیده توی خانه و گرمای چای تو
دلگرمی من است در این روزگار سرد
دلگرمی من است همین خندههای تو
دست خدا گذاشت تو را در مسیر من
تا راهی بهشت شوم پا به پای تو
حرفی بزن دوباره و شعری بخوان گلم
هستم چقدر عاشق لحن صدای تو
انگار آفریده شدی تو برای من
انگار آفریده شدم من برای تو
تنها چراغ زندگی من نگاه توست
آری تمام زندگی من فدای تو
عاطفه جوشقانیان:
هر صبح بازی میکنم با کودکانم
من هم شبیه کودکانم شادمانم
دنبال آنها میدویم و میگریزیم
پروانهها را هم به بازی میکشانم
موسیقی آرامبخش خانه ماست
هر جیک جیک خندهای در آشیانم
من چای میخواهم نه نسکافه نه فنجان
رفتار من شرقی ست، حتی استکانم..
در خانه من هستم که مد میآفرینم
با من مطابق میشود رنگ جهانم
از گرمی این خانه میگوید برایم
هرگاه صحبت میکنم با شمعدانم
حتما خدا لبخند دارد بر لبانش
وقتی که بازی میکنم با کودکانم
مسعود یوسفپور و عاطفه جعفری دو شاعر دیگر حاضر در این نشست بودند که به شعرخوانی پرداختند.
مسعود یوسفپور:
رسیده است به اهل زمانه تو و من
چنان که رود به دریا، ترانه تو و من
کنار عشق، که همواره میشود تکرار
نشسته قافیه همسرانه تو و من
دل من و تو به مهر هم است گرم، بگو
به چرخ پیر بخندد جوانهی تو و من
ستون مهر بلندست آنچنان که هنوز
ستاره میچکد از سقف خانه تو و من
کبوتریم و میان فرشتههای خدا
زبانزدست به عشق، آشیانه تو و من
قدم زدیم و گلی تازه روی قالی رست
بهشت پر زد و آمد به شانه تو و من
دو چای تازهدم، از تیره نگاه و نسیم
برای حرف زدن شد بهانه تو و من
عاطفه جعفری:
ما دو سیاره هر چه که داریم
در مداری به عشق مربوط است
بیقرار و مدار یک دگریم
بی قراری به عشق مربوط است
من و عشق و تو میرسیم به ما
ما دو روحیم و یک بدن تنها
ما دو رودیم و پیش رو دریا
رود جاری به عشق مربوط است
پا نخواهد کشید از این منزل
گل قالی که بسته دل روی دل
میتکانم غبارهایش را
خانهداری به عشق مربوط است
ابر چشمم هواییات شده است
گاه پیشت اگر گریستهام
از سرم سایهاش مبادا کم
گریه، باری به عشق مربوط است
همسرم! دستهات خالی نیست!
متر و معیار، وضع مالی نیست
عشق یک معدن خیالی نیست
هرچه داری به عشق مربوط است
----------------------
دو کبوتر که بین راه همیم
زیر یک سقف، در پناه همیم
آسمان سقف خانه من و توست
گرم دیدار روی ماه همیم
ماهی سرخ حوض کوچک هم
شب به شب غرقه نگاه همیم
قرص خورشید، سهممان کافیست
ما پذیرای هر پگاه همیم
در بهشت حیاط خلوت خویش
میوه شاخهی گناه همیم
من تو را مینویسم و تو مرا
ما غزلهای دلبخواه همیم
صورت غم نبست در دل ما
ما هر آئینه محو آه همیم
با همیم و خیالمان تخت است
دیرسالیست تکیهگاه همیم
گر جهان فتنهگر جهان جنگ است
زیر یک سقف در پناه همیم
شعرخوانی نغمه مستشار نظامی بخش دیگری از این مراسم بود
گفتم سلام...-نام تو-
گفتی سلام شعر
مضمون شعر من که نباشی کدام شعر؟!
موسیقی سکوتی و من را نشاندهای
پشت هزار خاطره بیکلام شعر
ابری منم که شاعر تنهایی توام
باران تویی که میچکد از پشت بام ،شعر
با همسری که شاعریاش عین زندگیست
صبحانه و ناهار تو شعر است و شام شعر
اصلا چرا شعار، چرا حرف، خوب من
عرض سلام و نور و دعا
والسلام شعر
فاطمه ناظری و علیرضا حکمتی از استان کرمانشاه دیگر زوج شاعر حاضر در این مراسم بودند که به شعرخوانی پرداختند
فاطمه ناظری:
ناگهان رد شدنِ باد بهاری، خوب است
گیسوان توبر انگشت نگاری، خوب است
بغض دلگیریِ از یار، شود سهم دلت
بعد بر شانه او سر بگذاری، خوب است
عصرِ یک جمعه دلتنگْ بخندد با تو
از سر ذوق شود اشکِ تو جاری خوب است
ناگهان وا بشود در، برسد یار از راه
چشمهایت بشود آینهکاری، خوب است
عطر پیراهن او، شیوه دل بردن او
بگو آری بگو آری، بگو آری، خوب است
زوج شاعر دیگری که در این مراسم به شعرخوانی پرداختند محمدعلی نقیب و فاطمه زاهد مقدم بودند
فریبا یوسفی نیز شاعر دیگری بود که به شعرخوانی پرداخت:
فصل نشاط توست، خوش باش دخترم
تا گریه میکنی، من رنج میبرم
دنیای وحشت است، دست مرا بگیر
با من کمی بجوش، با من که مادرم
با من بیا ببین، فردا چگونه است
از من بپرس، من! من آشناترم
گاهی مرا ببر با خود به کودکی
نگذار بپّرد آن حال از سرم
دیروز من تویی، فردای تو منم
آیینه همیم، بنشین برابرم
جایی که زنگ نیست، جای درنگ نیست
در بینهایتی بنگر که بنگرم
جز بیغباریات، آیینه جان من!
هرگز نبود و نیست دلخواهِ دیگرم
گاهی به اشتباه، گاهی به اشک و آه
با هیچیک نخواه، یک دم مکدرم
فرداست مقصدش، این رود میرود
تو روز اولی، من روز آخرم
انتهای پیام
نظر شما