به گزارش ایلنا، این روزها زمان برای جریان اصلاحطلب به سرعت سپری میشود، نوار پیروزیهای آنها بعد از کسب پیروزیهای متوالی در دو انتخابات ریاست جمهوری، دهمین دوره مجلس در سال و انتخابات شوراهای شهر در تهران و کلانشهرها، در یازدهمین دوره انتخابات به واسطه دو عامل ردصلاحیت اکثریت نمایندگان و کاندیداهایشان و همچنین مشارکت بسیار پایین، قطع شد تا انتخابات را به رقیب سنتی واگذار کنند.
حال این جریان سیاسی با از دست دادن کرسیهای خود در مجلس سهم اگرچه اندک خود از نظام تقنینی کشور را از دست رفته میبیند، همچنین آنها اگرچه در دو انتخابات از حسن روحانی حمایت کردند اما نه روحانی خود را اصلاحطلب دانست و نه آنها به اندازهی حمایتشان در دولت او نقش و سهم داشتند، اتفاقی که منجر شد تا اصلاحطلبان در تمام سالهای پس از ۹۲ هزینه دولتی را بپردازند که نقش چندانی در تصمیمسازی و اداره آن نداشتند.
تحت تاثیر اتفاقات مذکور اصلاحطلبان روزهای خوبی را سپری نمیکنند، آنها از یکسو با معضل بیانگیزگی و دلسردی بدنه اجتماعی به دلیل مشکلات اقتصادی مواجه هستند و از سوی دیگر با نوعی بلاتکلیفی آن هم در فاصله کمتر از یکسال باقیمانده به انتخابات دست و پنجه نرم میکنند.
در چنین شرایطی اعضای هر جریان سیاسی به نقد درونی روی میآورند تا عوامل شکست و ناکامی خود را در درون جستوجو کنند، اتفاقی که میتواند در برخی موارد به افزایش تنشهای درونی و شعلهور شدن آتش اختلافات منجر شود که نمونههایی از آن گاه و بیگاه در مصاحبههایی که از چهرههای مختلف این جریان منتشر میشود، قابل مشاهده است.
اما سوال اینجاست، علت دلسردی بدنه اجتماعی و بیانگیزگی آنها از همراهی با اصلاحطلبان چیست؟ چه عواملی به ناکامی اصلاحطلبان منجر شد؟ تئوریسینهای این جریان چه نقشی در سردرگمی کنونی این جریان سیاسی دارند؟ نقش رقیب در ناکامی اصلاحطلبان چه میزان است؟ راههای برونرفت اصلاحطلبان از وضع کنونی و ادامه فعالیت در سپهر سیاسی کشور کدام است؟
این سوالات را با عبدالکریم حسینزاده مطرح کردیم و حاصل این گفت و شنود مصاحبهای شد که در ادامه میخوانید، حسینزاده متولد ۱۳۵۹ در شهرستان نقده و نماینده این حوزه انتخابیه در مجالس نهم و دهم بوده است. وی در مجلس دهم رئیس فراکسیون حقوق شهروندی بود و همچنین یکی از سه نماینده اصلاحطلبی است که در شورایعالی سیاستگذاری اصلاحطلبان عضویت دارد.
مشروح این گفتوگو را در ادامه بخوانید:
اصلاحطلبان برای عدم قبول مسئولیت همواره نیمی از حقیقت را گفتهاند
اصلاحطلبان این روزها در شرایط مطلوبی بهسر نمیبرند، از یکسو چهرههای شاخص این جریان در سالهای گذشته بخش عظیمی از اعتبار اجتماعی خود را در انتخاباتهای مختلف هزینه کردند، انتخاباتهایی که البته دستاورد مطلوبی به همراه نداشت و منجر به از دست رفتن سرمایههای اجتماعی این افراد شد. احزاب اصلاحطلب هم در امر یارگیری و کادرسازی و ساماندهی بدنه اجتماعی چندان موفق عمل نکردند. ظاهرا این دو عامل در کنار یکدیگر جریان اصلاحطلب را تاحدودی به بن بست کشانده و بزرگان این جریان امکان معرفی یک چهره برای انتخابات آینده را ندارند. شما ریشهها و عوامل شرایط کنونی را در چه موضوعاتی میدانید؟
برای پاسخ به این سوال باید قدری به گذشته رفت؛ چراکه از بین رفتن اعتبار و سرمایه اجتماعی برای یک جریان امری ناگهانی نیست و همانگونه که اعتبار به مرور زمان به دست میآید، از بین رفتن یا کم شدن آن نیز به مرور و بر اثر موضعگیریهای مختلف به صورت کلامی (از قبیل بیانیه، مصاحبه، سخنرانی و ...) یا رفتار پراتیک (مثل تصمیم برای حضور در انتخابات، معرفی نامزد، اعتراضات مدنی و ...) است. با این پیشفرض من مجموعه رفتارهای جریان اصلاحطلب را به دو بخش بعد از سال۹۲ و قبل از آن تقسیم میکنم. البته موضوع پیش از سال۹۲ بسیار گسترده است و در ادامه آن را توضیح میدهم.
ایده اصلی اصلاحطلبی یا رفرمیسم، ایدهای است که در آن سیاستهای کلی یک نظام سیاسی مورد قبول همه است اما در بخش اجرا و تعیین ساختار برای اجرا، نیاز به اصلاح دارد؛ فرض کنید شما به حضور نهادهای نظامی در اقتصاد نقد دارید و میگویید باید به بخش خصوصی واگذار شود. در آن صورت احزاب شما با همین دیدگاه در مجلس، ریاستجمهوری، شوراهای شهر و نهادهای اینچنینی حضور پیدا میکنند و به اصلاح این امر میپردازند.
جریان اصلاحات توانست در انتخابات ریاست جمهوری پیروز شود، نیروهای خود را به شوراهای شهر بفرستد و بخش قابل توجهی از کرسیهای مجلس را نیز به دست بیاورد، با این حال این سوال وجود دارد که چرا با وجود داشتن قدرت، اصلاحطلبان در اجرای شعارهای خود موفق نبودند.
معمولا اصلاحطلبان در مواجهه با این پرسش اینگونه پاسخ میدهند که «قدرت نهادهای مقابل یا نهادهای انتصابی بسیار بالاست.» این بخشی از مساله است که اتفاقا درست هم است، اما همه پاسخ را در برنمیگیرد و نقد من به جریان اصلاحات از همین موضع است؛ زیرا معتقدم اصلاحطلبان برای عدم قبول مسئولیت همواره نیمی از حقیقت را گفتهاند و بخش مهم دیگر که ناشی از مسئولیت یا عملکرد خودشان است را نادیده گرفتهاند.
میتوان همیشه از ساختار قدرت ایراد گرفت و این ایراد هم صحیح است، اما نکته من این است که صرف پرداختن و برجسته کردن این بخش، بی آنکه بخواهیم از مسئولیت و اقدامات و عملکرد خودمان بگوییم، اگر فریب مردم نباشد، پوشاندن واقعیت یا نادیده گرفتن بخشی از واقعیت است. به زبان خیلی ساده میتوان این مثال را زد که اصلاحطلبان «لا اله الا» را میگویند اما «الا الله» را نمیگویند.
تئوریسینهای جریان اصلاحات هنوز در حال و هوای سال ۷۶ هستند
برخی تا یک ایده را به ابتذال نکشند، ولکن ماجرا نیستند
این نقد شما به نوعی درست است اما شاید از آنجا که سهم بخش مقابل آنقدر بزرگتر است که قابل نادیده گرفتن نیست، در نتیجه اصلاحطلبان تکرار این موضوع را چاره کار خود میدانند.
بله، یکی از تکنیکهای مواجهه با یک موضوع، تکنیک «تکرار» است که یک پدیده یا مشکل فراموش نشود.
من دو دوره نماینده مجلس بودهام و مسئولیت یکی از سختترین و جدیدترین فراکسیونهای مدنی (فراکسیون حقوق شهروندی) را برعهده داشتم، بنابراین با این صحبتی که شما میکنید کاملا موافقم و اطلاعات من درباره این نقد حتی از شما بیشتر است، لذا مخالفتی با آن ندارم.
اما از سوال خودتان وام میگیرم و مثالی میزنم: «ما در کشور مشکل بیکاری داریم و کسی آن را نفی نمیکند. حالا فرض کنید فردی دنبال کار نمیرود یا برای پیدا کردن شغل واقعا تلاش نمیکند و مدام در خانه از همین «تکنیک تکرار» استفاده کند و بگوید وضعیت اشتغال در کشور بحرانی است.» این که در کشور مشکل اشتغال داریم را من هم قبول دارم اما تکلیف تلاش من چه میشود؟
اگر بخواهم عملکرد اصلاحطلبان از سال ۹۲ به بعد را در یک جمله کلیدی بیان کنم، آن را با همین مثال میتوان توضیح داد. ایکاش فقط مشکل همین بود. نقد مهمتر این است که اصلاحطلبان در استفاده از این تکنیک هم دقت نمیکنند؛ یعنی تئوریسینهای این جریان هنوز در حال و هوای سال ۷۶ هستند و متوجه تغییر پاردایمها و تحولات جامعه نشدهاند. دهه هفتاد به لحاظ آزادیهای مدنی دهه بسیار آزاردهندهای بود و جریان خط امام که بعدها به نام اصلاحطلب مشهور شدند با ایده «رقیبهراسی» توانستند در حالی پیروز انتخابات شوند که این پیروزی اتفاقا برای خودشان بیش از هرکس دیگر غیرمنتظره بود.
این ایده یکبار استفاده شد و پاسخ هم داد. سال ۸۰ هم همین ایده پی گرفته شد و آقای حجاریان آن زمان ایده «فتح سنگر به سنگر» را مطرح کرد که باید سنگرهای در اختیار رقیب را یکی یکی فتح کنیم تا بتوانیم رفرم را انجام دهیم. یعنی سال ۸۰ دوباره همین ایده استفاده شد. شاید تا اینجا منطقی بود. عجیب آنکه همین ایده در انتخابات سال ۸۴ هم تکرار شد، در سال ۸۸ هم همین ایده مطرح شد، سال ۹۲ همین و سال ۹۶ هم همین کار را کردند. در انتخابات مجلس هفتم تا نهم اصلاحطلبان حضور نداشتند و لیستی از آنها منتشر نشد اما در مجلس دهم هم همان ایده سال ۷۶ تکرار شد.
جالب اینجاست که برای انتخابات ۱۴۰۰ باز هم همین حرف را میزنند. این رفتار یعنی اصلا شما متوجه تغییر پاردایمها نیستید و یک خط را گرفتهاید و چون یکبار با آن موفق شدهاید، میخواهید همینطور یکنواخت آن را تکرار کنید. یعنی تا یک ایده را به ابتذال نکشند، ولکن ماجرا نیستند. اینجا یک نفر باید به تئوریسنهای این جریان نهیب بزند که بس کنید.
احزاب اصلاحات در چند سال اخیر حتی یک طرح و ایده به فراکسیون امید ندادند که پیگیری کنیم
منظور شما از تئوریسینها دقیقا کدام فرد یا افراد است؟
معمولا خیلی تمایلی ندارم بحث را شخصی کنم اما در این مورد خاص چون پای یک رفتار نادرست در میان است، بهتر است فکت بیاورم، زیرا معتقدم تئوریسینهای اصلاحات بر مبنای برداشتهای نادرست یا دستکم نصفه نیمهای که دارند، فکر میکنند و طبیعی است خروجی آن تحلیل نادرست باشد.
بسیاری از دوستان تئوریپرداز آیا واقعا نمیدانند که جامعه تغییر کرده است و شبکههای اجتماعی به سرعت اخبار را بین مردم توزیع میکنند؟ اجازه دهید در این مورد مثالی بزنم؛ اگر خاطرتان باشد در ماجرای فوت دنیا فنیزاده عروسکگردان شخصیت کلاهقرمزی، مادر او از ماجرا اطلاع نداشت اما خبر در تمام شبکههای اجتماعی دست به دست میشد. یکی از خبرگزاریها برای تایید خبر با مادر این هنرمند تماس گرفت و مادرش گفت چنین چیزی صحت ندارد و بلافاصله خبری روی خروجی آن خبرگزاری رفت که «فوت فنی زاده تکذیب شد.» منظورم این است ما در جهانی زندگی میکنیم که مردم و جامعه از فوت یک فرد حتی زودتر از مادرش مطلع میشوند. حالا شما میخواهید این تغییرات را نبینید.
من معتقدم همانگونه که اصولگرایان بخشی از واقعیات را در استفاده از رسانههایی مثل صدا و سیما وارونه نشان میدهند، اصلاحطلبان نیز از راه دیگر واقعیت را وارونه نشان میدهند. در حالیکه جامعه تغییر کرده و مطالبهگر شده است اما هنوز تئوریسینهای اصلاحات حاضر نیستند این واقعیات را ببینند یا عامدانه آن را نمیبینند.
شما مصاحبه اخیر آقای علوی تبار را بخوانید، در این مصاحبه میگوید: « وقتی ممکن است که حکومت، بلندمدت تصمیم بگیرد و منافع و مصالح را در افق بلندمدت ارزیابی کند. متأسفانه چنین ظرفیتی در برخی از جناحهای کشور ما وجود ندارد».
درخصوص این عبارت چه میتوان گفت؟ در کتاب «فیلسوفان یونان» دیوژن لائرتیوس این تناقض را با جملهای به نقل از اپیمنیدس طرح کرده که گفته بود «همه مردم آتن دروغگو هستند.» یعنی اگر این فرد راست هم بگوید، به این معنی است که خودش حقیقت را نمیگوید. حالا باید از جناب علوی تبار پرسید منظور ایشان از جناحهای کشور چیست؟ آیا ایشان خارج از همین جناحهاست؟ اگر این مثال درست باشد که بخشی از آن به جناح خود آقای علویتبار باز میگردد. به جرأت و قاطعانه میتوانم بگویم احزاب و حتی تئوریسینهای اصلاحات که مدام از نارسایی جناحهای کشور میگویند در طول دوره ۸ ساله حضور من در مجلس حتی یک طرح و ایده را به فراکسیون امید ندادهاند که ما پیگیر آن باشیم.
بخشی از اصلاحطلبان به صورت جعلی تبارسازی میکنند
اما بپذیرید که بخش قابل توجهی از تغییرات، اصلاحات و آزادیهایی که در جامعه ما طی ۲۰ سال گذشته ایجاد شد، رهآورد شکلگیری همین جریان اصلاحطلب بود و نمیتوان آن را نادیده گرفت.
جریان اصلاحات حتما دستاوردهایی داشته است. من هم خود را یک اصلاحطلب میدانم و به آرمانهای این جریان وفادارم اما لزومی نمیبینم از نقد آن سخن نگویم؛ چراکه در آن صورت به آرمان خودم خیانت کردهام.
اما درخصوص سوال شما و اینکه آزادیهای مدنی نتیجه مرور اصلاحات بوده است، ببینید اینکه بخشی از آزادیها و تغییرات نتیجه پیگیریهای مداوم بوده، دقیقا نکتهای است که مرا به رفرمیسم امیدوار و پایبند میکند اما متاسفانه باید بگویم اینکه تمام دستاوردها را به پای اصلاحطلبان بگذارید هم جمله ناقصی است.
بخشی از مطالبهها به واسطه تغییرات جوامع به وجود آمدهاند، بخشی فشارهای خارجی بوده و بخشی هم مطالبات مدنی مردم که اتفاقا اصلاحطلبان در قبال آن سکوت کردهاند. مثلا ما در مجلس برای ورود زنان به ورزشگاهها خیلی تلاش کردیم، اما واقعیت آن است که همان یکباری هم که زنان به ورزشگاه رفتند، به خاطر فشار فیفا بود. بحث من این است که ما باید مطالباتمان را واضحتر و رساتر بگوییم و به دنبال اجرایی شدن آن باشیم اما در همین ماجرا بخش عمده اصلاحطلبان یکی دو جین مصاحبه کردند که ورود زنان به ورزشگاه نتیجه رایزنی ما بود. خب این قلب واقعیت است.
این مواضع در سالهای اخیر تئوریزه هم شده است، یعنی بخشی از اصلاحطلبان به صورت جعلی تبارسازی میکنند. در نشریههای تخصصی اصلاحات مثل مهرنامه مباحثی مطرح میشد که مثلا آخوند خراسانی نیای اصلاحطلبان است و شیخ فضل الله نوری نیای اصولگرایان. یعنی با این تبارسازیهای جعلی که ریشه در واقعیت نداشت، اینگونه جریانسازی میکردند که اصلاحات قدمتی صد و خردهای ساله دارد و الان به دست اصلاحطلبان کنونی رسیده و برای پیشرفت باید حرفی که تئوریسنهای آن میگویند را اجرایی کرد.
این رفتار نه در بحث نظری که در مباحث عملیاتی هم تسری داشت، مثلا کارگزاران که خود را حزبی تکنوکرات میداند، از طریق همین فرضیهها تبارسازی میکرد و چهرههای تاثیرگذار تاریخ ایران مثل علی امینی و دکتر مصدق را تکنوکراتهایی میدانست که در دوره آنها وضعیت ایران بهتر بود و نتیجه میگیرد چون علی امینی تکنوکرات موفق بود، پس اکنون ایدههای کارگزاران هم تنها نسخه شفابخش است.
فارغ از ایراد تئوریک که ناشی از نگاه پوزیتویستی به تاریخ است، کل ماجرا جعلی است. یعنی به سبک پوزیتویستها شما یک جزء ماجرا را میگیرید و همان را بسط میدهید، مثلا میگویید علی امینی در دهه چهل فلان سیاست مثبت را پیاده کرد و حالا بدون اینکه شرایط زمانه و تغییرات آن را ببینید، بخواهید روی موج علی امینی سوار شده و خود را نزدیکترین ایدئولوژی اجرایی به همان سیاست نشان دهید. این تبارسازیهای جعلی یک جریان را کاملا به نابودی میکشد چراکه تالی فاسد دارد، یعنی درست است که میتوان روی موج آن سوار شد، اما اگر به این نتیجه برسیم که مثلا تکنوکراسی در فلان دوره ایران را به نابودی کشانده، طبیعتا کل ایده تکنوکراسیسم را باید زیر سوال برد. خب این ایراد نگاه پوزیتیویسم به تاریخ است و اینکه فقط به دنبال اثبات بخشی از تاریخ باشیم که به دردمان میخورد.
اصلاحطلبان باید یک بار تکلیفشان با خودشان را مشخص کنند و مانیفست ارائه بدهند
اصلاحطلبان بدون ارائه مانیفست مجبورند مسیر تکراری خود را در یک دور باطل ادامه دهند
مردم میگویند اینها سر و ته یک کرباسند
لزومی ندارد به خاطر برچسبگذاریهای رقیب از خواستههای برحق خود دست بکشیم
به سوال ابتدای گفتوگو بازگردیم، با در نظر گرفتن همه اتفاقات که تاکنون رخ داده است و شرایطی که در آن بهسر میبریم، چه نقشه راهی میتواند مناسب وضع کنونی اصلاحطلبان باشد؟
همانطور که گفتم ما در چرخه آدمهای تکراری، احزاب تکرای و حرفهای تکراری گرفتار شدهایم. اصلاحطلبان یک نگاه فتیشیستی به احزاب دارند و مدام میگویند مشکلات به خاطر این است که احزاب وجود ندارند. به گونهای که انگار اگر حزب تشکیل شود، فردا همه چیز درست میشود.
در دوره آقای خاتمی صدها حزب و NGO ثبت شدند که همگی فعالیت داشتند. آیا همه مشکلات حل شد؟ مسلما نه. چون موضوع فقط تاسیس حزب و تشکل مردمنهاد نیست. موضوع این است که واقعا باید برنامه داشت و برنامهمحور پیش رفت، همچنین اصلاحطلبان باید یک بار تکلیفشان با خودشان را مشخص کنند و یک مانیفست ارائه بدهند که در آن مشخص شود برنامه جریان اصلاحات درباره خصوصیسازی چیست، درباره بیمهها چه نظری دارند، درباره حقوق زنان، حجاب، حقوق زندانیان، ارتباط با غرب، آزادی رسانهها، شعارهای میهنی-فاشیستی و ... چه نظری دارند.
به جرأت میگویم اگر از ده اصلاحطلب برجسته کشور بپرسید نظرتان درباره خصوصیسازی چیست، حداقل میتوانید ۴ نظر مختلف بشنوید. اگر بپرسید نظرتان درباره حجاب اجباری چیست، با نظرات متفاوت روبرو میشود. ایرادی هم ندارد که نظرات متفاوت باشد؛ ایراد آنجا است که در نبود یک استراتژی واحد، هر فردی تلاش میکند ملغمههایی از نظر یا سلیقه شخصی خودش را به کرسی بنشاند و از آن سخن بگوید. در برخی موارد من جبهه پایداری را ستایش میکنم؛ آنها میگویند رابطه با غرب حرام است و این ایده را چه غلط چه درست، پیش میبرند. کاری ندارم که چه منفعتی از آن میبرند یا نمیبرند. این بخش موضوع برایم مهم است که هر کسی وارد آن جریان شود، تکلیفش راجع به مذاکره با آمریکا مشخص است.
از این حیث، رفتار اصلاحطلبان دقیقا شبیه نامگذاریهای خیابانها در کشورمان است؛ مثلا در تهران ما هم خیابانی به نام نواب صفوی داریم، هم به نام دکتر حسین فاطمی. هم به نام شیخ فضل الله خیابان داریم، هم به نام ستارخان. هم به نام مصدق خیابان داریم، هم به نام آیتالله کاشانی. خب اینها جمع اضداد است. شما نمیتوانید همزمان حامی نواب صفوی و دکتر فاطمی باشید. من خردهای به اصولگرایان نمیگیرم اگر در ظاهر بگویند به دنبال ارتباط سازنده با جهان هستیم اما همزمان با سفر رییسجمهور به مصر از خیابان خالد اسلامبولی رونمایی کنند یا از تلویزیون مستند فرعون را پخش کنند. این تناقضها بحث داخلی خودشان است و کاری با آن ندارم، نقد من به اصلاحطلبان است که چگونه متوجه این تناقضهایی که مدام تکرار میکنند نیستند؟ چگونه تغییرات پارادایمی را نمیبینند و بر اساس تحولات جامعه یک مانیفست ارائه نمیکنند. همین الان بزرگترین حزب اصلاحطلب خودش را حامی میرحسین موسوی میداند و میگوید سیاستها و دیدگاههای میرحسین را قبول دارد و از آن حمایت میکند اما همان حزب در به در به دنبال اموال دولتی است و میپرسد چرا خصوصیسازی نشده است. من قصد ندارم بگویم مخالف خصوصیسازی هستم، بلکه منظور من این است که این کجفهمیها و رفتارهای سلیقهای از دل عدم وجود یک مانیفست بر میآید. از احزاب اصلاحطلب باید پرسید مانیفست شما در اداره کشور، در مسائل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی چیست.
اصلاحطلبان تا صد سال دیگر هم اگر به این سوالات پاسخ ندهند و برای آن جوابی نداشته باشند، مجبورند مسیر تکراری خود را در یک دور باطل مدام ادامه دهند و هر بار یک بز بلاگردان پیدا کنند و تقصیرات را به گردن آن بیندازند. این بز بلاگردان بیش از بیست سال است که همان ایده «رقیب هراسی» است.
در انتخابات ریاستجمهوری تصویری از کمپین آقای رییسی در مصلی دست به دست میشد و اینگونه میگفتند این عکسها را ببینید، اگر رئیسی بیاید، بین زنها و مردها دیوار کشیده میشود. آیا این همان موضوعی نبود که سال ۷۶ درباره آقای ناطق نوری میگفتند؟ جامعه با تحلیل و خبر سروکار دارد. مردم از خود میپرسند آنها درباره ناطق نوری آنگونه تبلیغ کردند و الان ناطق نوری نزدیکترین فرد به بزرگان اصلاحات است. چرا مثلا ده پانزده سال بعد آقای رئیسی نزدیکترین فرد به آنها نشود؟ با این طرح سوال به خود میگویند اینها سر و ته یک کرباسند.
این برای من که به آرمان اصلاحطلبی وفادارم، یک درد است و باید این موارد را نقد کنم، بنابراین معتقدم اصلاحطلبان ابتدا باید مانیفستی آماده کنند که تمام نظرات، برنامهها و خواستههای آنها را دربرگیرد و بعد از چکشکاری و طرح نظرات تمام سلائق، بر پایه همین پیش بروند و ذرهای کوتاه نیایند. اصلاحطلبان دنبال براندازی نیستند، حالا بخشی از تندروها میخواهند چنین برچسبی به آنها بچسبانند، این دیگر مشکل اصلاحطلبان نیست و لزومی ندارد به خاطر برچسبگذاریهای رقیب از خواستههای برحق خود دست بکشند.
اصلاحطلبان به دنبال تعامل با همه کشورهای جهان هستند، اگر رقیب آنها را غربزده بخواند، مشکل آنها نیست و لزومی ندارد به خاطر خوشخدمتی بر این هدف چشم بپوشند. اصلاحطلبان معتقد به آزادیهای مدنی و اجتماعی در چارچوب قانون اساسی هستند و اگر رقیب برای حذف آنها، این جریان را متهم به بسط ناهنجاری میداند، این دیگر مشکل خود آنهاست بنابراین لزومی ندارد از این هدف دست کشید.
در پایان اگر بخواهم به صورت موردی و آیتمی بگویم که اصلاحطلبان با چه نیازهایی مواجه هستند، باید بگویم که اولا اصلاحطلبان باید در عمل تغییرات جامعه را درک کرده و بپذیرند، که من به هزار و یک دلیل میگویم این اتفاق هنوز در عمل رخ نداده است.
دوم اینکه مهمتر از آن لازم است دریابند و بر خود بقبولانند که این تغییر پارادایم برای آنان از هر چیزی واجبتر است.
سوم اینکه با برنامه و بر پایه یک مانیفست حرکت کرده و به دنبال اجرای آن باشند و بدانند مردم از آنها مانیفست روشن و وفای به عملیاتی کردن آن و تعهد سازمانی و اندیشهای میخواهند نه حرف و شعار.
و نکته چهارم اینکه باید به دو سوال به صورت صریح و شفاف پاسخ دهنم، که دقیقا چه چیزی را میخواهیم اصلاح کنیم؟ و مسیر و برنامه انجام این اصلاحات در سازوکار قانونی موجود چیست؟
اگر اصلاحطلبان این تغییرات را در نگرش به موضوعات ایجاد کنند و به ارائه مانیفست روشن و دنبالهروی از آن بپردازند، در آن صورت بسیاری از بنبستها و بحرانهای کنونی برطرف خواهد شد؛ چراکه وقتی شما برنامه عملیاتی روشن و مشخصی داشته باشید، شناسایی و معرفی و یا حتی تربیت نیروهای سیاسی-اجرایی متناسب با آن برنامهها نسبت به شرایطی که هیچ ایده و برنامه روشنی نداشته باشید، راحتتر خواهد بود.
گفتوگو: امین مهرآور
∎
نظر شما