شناسهٔ خبر: 23096523 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه ابتکار | لینک خبر

تطبیقِ شرایط جغرافیایی خاص با جبرِ تاریخ در مختصاتی متفاوت

لیلا درخش

صاحب‌خبر - «استوا» دومین مجموعه شعر آزاده فراهانی است. مجموعه‌ای خواندنی و تازه نفس که با در برگرفتنِ پانزده شعر، قابل تامل است. سراینده که در مجموعه نخست خود هم با زبانی که متاثر از ساختاری آرکائیک بود توانست روانی شعر و خلق معانی و تصاویر بکرش را به رخ بکشد در مجموعه دوم خود «استوا» توانسته به پختگی بیشتری دست یابد. لطافت ترکیب‌های شاعر چنان قابل توجه است که کاربردِ تلمیح و تضمین و ضرب‌المثل و ... بیش از آنکه در سطرهای شعر او به عنوان آرایه به کار رود بخشی از زبانِ روانِ شاعر می‌شود، به طور مثال: «زیر شاخه‌های انجیر و رنگ‌های پریده‌ای از شفق در الحان عربی، فارسی خوان «لَن تَرانی» شدیم که خورشید را در خواب دیدم» لن ترانی دیگر صرفا آرایه نیست. این روانی بخشی از ویژگی‌های شعر اوست و شامل کاربردِ فنون بینامتنی است. چنانچه در به کارگیری تشخیص هم او وقتی از قدم‌های تهران حرف می‌زند، باز رویکردِ معنا بر کاربرد فنون شعری غلبه دارد «شاید تو بخوانی در قدم‌های تهران و باد بنویسم از رمز از این دو حرف».
زبان شعری او تا به حال بارها نشان داده که از اِلمان‌های تاریخی و فرهنگی نیز به خوبی در ساخت معانی تازه بهره می‌برد. فراهانی دغدغه‌های زیست‌محیطی خود را تبدیل به مفهومی جدید در اشعارش کرده است. وقتی می‌گوید «بیابان را تکان دادی و حفر به نقب‌های زمین رسید به آب -یا- و ... زن که از قنات مرکزی عمیق‌تر است آب را ملی کند» شاهد تلفیقی از زبانِ زنانه شاعر با دغدغه‌های او هستیم. سراینده «استوا» از شخصیت‌های ملی، مذهبی، نیز بی هیچ تکلفی بهره می‌برد، رابعه، فرانک، فریدون و ... در شعر او کاراکتری از شعر شده‌اند، مانند «فرانک شدیم و عشق از میان‌مان گذشت و فریدون در شراب، کهنه‌تر می شد از نصف‌النهار زمین».
سراینده از مترادف‌های معنایی هم هوشمندانه بهره می‌برد به طور مثال، ترکیب اذا زلزلت در کنار گسل‌های بی قرار «آن شب اذا زُلزِلَت بی‌نهایت بود. حقیقتا شعر او فریادی‌ست در حال انتشار با تعریفی شاعرانه چنان‌چه خود می‌نویسد، شعر و پارسی صدا می‌زند دلتنگی‌های ایوان صدا می‌زند و من می‌پراکنم از استوا تا میانه خاور» این خلاقیت‌ها توانسته تازگی روح بخشی به واژه‌ها بدهد، طوری‌که نه تنها داستان و عبارات کهن شکل نو می‌گیرند بلکه ساختار کلاسیک را به نوعی دوباره احیا می‌کند. مانند «نیشابور پی در پی از جانب دستار هلهله می‌بست» یا «یوسف را با چاه قورت داده» زبان طنز و شلاق ترکیب‌ها در سطرهایی چون «در همه این شهر یک خانه که در من تمام می‌شود در تخمک رها شده از فصل‌های ناتمام» یا «شکل گرگ بر پوستم خال شو بیرون بیا از من ای گرگ بی‌قرارم» همواره بکر و رهاست. اینها بخش کوچکی‌ست از توانمندی زبانی شاعری خلاق و دغدغه‌مند که دوباره با مجموعه‌ای آبرومند فرصت خواندنِ سطرهایی ناب را که بحق شعرند و حاصل شعوری که از پسِ سال‌ها کشف و شهود برآمده را در اختیارمان قرارداده است.
تصادمِ نابهنجاری‌های تاریخیِ خاورمیانه با وضعیتِ جغرافیاییِ خاورِ دور
در همین رابطه «احسان نعمت‌اللهی» نیز در نقدی بر مجموعه استوا با عنوان نگاهی کوتاه به اشعار آزاده فراهانی می‌نویسد: مواجهه ما با اشعاری‌ست که به لحاظِ سنتزِ فرم‌های زبانی و نیز محتوایِ اندیشه‌گانی؛
به شدّت دغدغه‌مند هستند؛ آن هم در هژمونیِ تخت‌‌نگاری و خنثی‌نویسی. ویژگی نگاهِ دغدغه‌مندِ سراینده این اشعار؛ توصیفِ دغدغه‌های تاریخی و هویتی و زنانه و فرهنگیِ، در زیست جهانِ شاعر، به واسطه بازی با همان معیارهای مسلط و حاکم است و بازیِ تسلسلیِ ارجاعاتی که توسطِ وی؛ دستخوشِ ورود کردن به گزاره‌هایِ تازه‌ای می‌شویم که قید و بندی بر صدق و کذبِ آن‌ها نیست، جز جهانِ موجَّهی که شعر، می‌آفریند. بلاشک‌؛ عبور منطقی و هدفمند و به جا از ساختارِ نوشتار و گفتارِ کلامی است که سبب می‌شود تولیدِ هنر و شعر، از سنتزِ کالایی صرفا فرهنگی؛ به محمل و مجالی برای اندیشیدن و پرسش ، مبدّل شود و علاوه بر روایتگریِ جبرِ فرهنگی و تاریخی در ساحت پارول‌(parole) ؛ دست به تحلیل و اندیشیدن‌، زد. شعرِ «استوا»، با تلاقیِ و تصادمِ نابهنجاری‌های تاریخیِ خاورمیانه با وضعیتِ جغرافیاییِ خاورِ دور، با ورود به ساحتی جهان شمول، از تحلیلِ پدیدارهای خود بنیانی که بر خویش دلالت دارند (به زعم سارتر) ، عبور کرده و با نقضِ قابلیت‌های معمولِ پارول؛ تلاش در گریز از تابعیت‌های پیچیده و چند‌وجهی را دارد. از دیگر نکاتِ بارزِ این شعر چالشی برایِ گریز از کارکردهای قراردادیِ نشانه‌ها است. به‌طور مثال بازی با مفهومِ قراردادی «سرو» و تلاش شاعر برای بازآفرینی بدیعِ آن یا تطبیقِ شرایط جغرافیایی خاص با جبرِ قراردادی تاریخ در مختصاتی متفاوت. ماهیتِ استعاری روایت را واکنش‌های بیان مستمری، شکل می‌دهد که خود نیز کنشی در امتدادِ کنش‌های دیگر بوده و با گذار از قطبِ مجازیِ متن؛ واقعیتِ جدیدی را در قالب زبان، می‌آفریند. آن چه که در شعرِ «بخوابم تا زنگ بعد» مورد بحث قرار می‌گیرد، پرسشی است پیرامونِ زوالِ قهرمان به واسطه میراثِ ناکارآمدِ دستگاهِ اندیشه، پرسشی که به واسطه احیای روایتی از رخدادهای تجربه شده و بی‌آغاز؛ ماهیتی کارکردگرایانه دارد و از ابتدا نیز برای ما روشن می‌کند که قرار نیست در وادیِ نظام‌های چند گزینه‌ایِ انسجام‌گرا گام نهد. در شعرِ «پیکرهای متعدد سلولی» با کثرتِ نمادهایی سروکار داریم که قرار است به مثابه ابزاری در راستای گذار از آگاهی به خودآگاهی، متجلّی شوند. وجهِ نمادینِ روایت به بیانی پنهان در لایه زیرینِ متن ارجاع می‌دهد تا در نتیجه نماد نه تنها ابزارِ بیانِ اندیشه، بلکه ابزارِ وحدت‌بخشِ پندار و ایماژ و در نهایت، بخشی از اندیشه مستترِ هنرمند در اثر هنری باشد. شاعر با دیاکرونیک دانستنِ عواملِ ناکامیِ تاریخی- فرهنگی جامعه خویش، به سمتِ نوعی «روایت‌گریِ کنایه‌ای» می‌رود و گرایش‌های طبیعی و ارزش‌گذاری‌ها را به سُخره می‌گیرد.از یک سو به واسطه بَرکشیدنِ کاستی‌های نگاه و نگرشِ کنشگرانِ تاریخی و از دیگر سو به واسطه زیر سوال بردنِ صداقت و نیتِ گفتمانِ غالبِ خویش. در نهایت نیز باید اشاره کرد که این نوع پَس‌ نگریِ تلفیقیِ، گستره‌ای از بیانِ روایی را شامل شده است که به نقطه آغازینِ هر یک از روایت‌های پیشینیِ خویش پیوند می‌خورَد. شعر «لیوان به لیوانِ تو که نمی رسد ...» تلاشی است برای تجربه نوعی دگرگونیِ نظمِ موجود، به واسطه بازتولیدهایی که به مثابه زوال و نیستی درک می‌شوند و در نهایت در خودِ محصورِ راوی و یا به بیانِ دیگر گسستگیِ همیشگیِ self از other انتخاب.
رفت و آمد مدام
«محبوبه ابراهیمی» نیز در نقدی به این مجموعه شعر می‌نویسد: شعر فراهانی در رفت‌‌و‌آمد بین سنت و مدرنیته است و این دور از زیسته و درگیری‌های شخصی آزاده فراهانی به عنوان یک فرد معاصر نیست. دوره‌های تکامل بشری (اگر بشود اسمش را تکامل بگذاریم) تا به امروز از دوران متفاوتی عبور کرده است. دوران اسطوره و حکمرانی میت‌ها به عنوان الفبای میتوس و اسطوره و بعد دوران پیدایش دین و حکومت دین و بعد که عوامل متعددی از جمله شکست‌ها و پیروزی‌ها در جنگ‌های ۲۰۰ ساله صلیبی و سست شدن باورها به فتاوی پاپ‌ها و همه و همه باعث رنسانس شد و جای دین را عصر روشنگری گرفت که پیروزی بزرگ عقل بر مذهب بود و آغاز دوران مدرنیته. اما عصر ما عصر پسامدرنیته است، جایی که دیگر هیچ کلان روایتی هیج نیروی استعلایی‌ای وجود ندارد نه اسطوره و نه عقل، اما همه اینها در کنار هم و در یک کلونی کوچک هم می‌توانند به حیات خود ادامه دهند. شعر فراهانی در رفت‌و‌آمد مدام در این لولا‌هاست. حتی در تقطیع‌های کوتاه خود که شبیه نفس‌های ناکام و ناتمام انسان است این به وضوح پیداست. واحد شعر فراهانی انگار که نه کلمه، بلکه دال‌های آن «حروف» هستند و این برای کار شاعر به یک شناسنامه تبدیل می‌شود .