حدود چهلواندی سال حضور در عرصه تدریس و داوری کتابهای کودکان و نوجوانان که دستکم 30 سال آن کار بدون وقفه بوده است، این جسارت را به من میدهد که بر پایه تجربههایم بگویم که شعر برای نوجوانان در ایران همواره در برزخ دستوپا زده است. گاه شعر کودک بوده است، با مضامین اندکی پیچیدهتر یا در قالبی فنیتر ولی سرشار از بایدها و نبایدها یا خوشبینیهای کودکانه و گاه عبوس و تلخ، با نگاهی کاملا بزرگسالانه به دنیا و مسائل آن به بهانه جدیگرفتن نوجوانان. درواقع آنچه همواره غایب بوده دلمشغولیها، آرمانها، آرزوها، عواطف و احساسهای واقعی دوره نوجوانی بوده است. برای شناخت دوره نوجوانی نیازی به مراجعه به کتابهای روانشناسی نیست. کافی است هریک از ما سفری صادقانه به دوره نوجوانی داشته باشیم تا دریابیم که نوجوان در آستانه بزرگترین دگرگونی زندگیاش در چه دنیایی دستوپا میزند؟ چه حسوحالی دارد؟ در چه آتشی میسوزد و چگونه قرار است ققنوسوار از خاکستر خود سر بلند کند؟ هویت خود را بازشناسد. بر عواطف خود غلبه کند. روابطش را با جهان پیرامون و اطرافیان سروسامان بدهد. بر روحیه شورشی خود دهنه بزند. ارزشهای خود را بازشناسد و درونی کند.
شعر نوجوان مسئولیت پاسخگویی به همه نیازها را ندارد ولی آنجا که پای عواطف و احساسات به میان میآید نقش شعر برجستهتر میشود. پرسش این است شعر نوجوان تا چه اندازه به این مهم پرداخته و جای خود را میان خواندنیهای نوجوانان باز کرده است؟ تردیدی نیست که در عرصه شعری که مهر نوجوانی بر آن زده شده، هستند اشعاری که با شناخت کامل از عواطف و احساسهای دوره نوجوانی سروده شدهاند، شعرند، محکم و استوار و زیبا هستند و درخشان، ولی تعداد اندک آنها مصداق این گفته است که «کفاف کی دهد این بادهها به مستی ما».
گرچه نوجوان میتواند با سرککشیدن به پهنه شعر بزرگسالان برای خود توشهای فراهم آورد کمااینکه همه ما هم این کار را کردهایم یا به دلنوشتههای همنسلان خود که ذوقی دارند و سخن از زبان او میگویند رجوع کند ولی به زعم من شعر نوجوانی شعری است که برآمده از تواناییهای شاعری بزرگسال است که سفری شورانگیز به دوران نوجوانی خود داشته و در بازگشت کولهباری را به ارمغان آورده و صادقانه بر آنها لباس شعر پوشانده باشد.
آنچه در کتاب «خوابهایم را برایت تعریف میکنم» مشاهده کردم، بدونتردید نمونهای شایسته و درخور تعمق از یک سفر ساده به رؤیاهای دوره نوجوانی شاعر و سهیمشدن صادقانه دستاوردها با خواننده نوجوان است. سادگی، صمیمیت، صداقتِ درونمایه با پختگی و روانی تصویرهای ذهنی شاعرانه، با بهکارگیری زبانی بهظاهر روان و ساده ولی به نظر من کاملا جاافتاده و خوشساخت پدیدهای را به وجود آورده که آرزو میکنم اگر در شعر نوجوانان ما یک روند نباشد دستکم یک شروع تعیینکننده تلقی شود. کتاب، به من که همنسل شاعر هستم فرصت بازگشت و مرور تجربههای خودم را میدهد و به نوجوان فرصت شناخت، ارزیابی، مقایسه و حس همدلی با تجربههایی را میدهد که گرچه از جنس تجربههای مستقیم او نیست ولی قابل دریافت و همسانسازی است. اسم رمز بین شاعر و نوجوان در این اثر صداقت است، بین شاعر و نوجوان شیبی وجود ندارد که در یک طرف دانای کل باشد و در سمت دیگر موجودی منفعل که تعهد سپرده آنچه میخواند باور داشته باشد و بپذیرد. کتاب در مرز همدلی قرار دارد فقط باید دستی دراز کرد تا دستها به هم برسند. در بررسی کتاب به نکتههایی دست یافتم که فقط میتوانم آنها را فهرستوار بیان کنم؛ چراکه هریک مقال پردامنهتری را طلب میکند. در اینجا لازم میدانم یادآوری کنم که صفورا نیری قبل از اینکه به عرصه شعر کودک پا بگذارد، سه کتاب شعر با نامهای «سبز»، «ساده در باد» و «فصل پنجم» را بهعنوان شاعر بزرگسالان در کارنامه خود داشته است و هماکنون که دومین کتاب خود را برای نوجوانان منتشر کرده، همچنان به تجربه موازی در عرصه شعر بزرگسالان نیز ادامه میدهد که آخرین اثر او «شعرهای نیمشب مدار چهلونه درجه» از نشر مروارید است که در سال 95 به چاپ رسیده است که به نظر من همین یکی از نقطههای قوت او در کار برای نوجوانان است.
اما ویژگیها:
الف) انتخاب بافت رؤیا و خواب برای طرح تخیلات شاعرانه بسیار هوشمندانه و با ظرافت صورت گرفته است. یکسو جهان خواب و رؤیا است که نقش مهمی در زندگی نوجوانان دارد. بهطوریکه میگویند نوجوانان در بیداری هم خواب میبینند و سوی دیگر جهان واقعیتهاست. این همان نقشی است که هنر و ادبیات در زندگی انسان دارد، ساختن جهانی موازی که انسان در آن غوطه میخورد و در بازگشت به دنیای واقعیتها با آنچه با خود آورده میتواند معقول و منطقی بماند.
ب) همه خوابها، رؤیاهای شیرین نیستند و نشئتگرفته از کابوسها، ترسها و نگرانیهای انسانی هم هستند مانند خوابهای اول، دوم، چهارم، هفتم و یازدهم و پانزدهم و شانزدهم و هجدهم.
این همان صداقتی است که از آن سخن گفتم. زندگی فقط رنگ صورتی ندارد و چه بهتر که این آلام در شکل کابوسهایی باشد که وقتی انسان از آنها سر برمیآورد از بیداری احساس رضایت خاطر کند. برای مثال خواب دوم، کابوس پریشانی، باران بیرحم، سیل بنیانکن و فرار مردم.
«در خیابان سیل و مردم
میدویدند با هم
میرفتند
میرفتند». ص10
و در بیداری، تعبیر آن، تشبیه زیبای سوزنسوزنشدن پنجره از دانههای باران به پای مادر که درد میکند و با داروی خانگی، سوزنسوزن میشود.
«بیدار شدم از خواب
باران شبیه سنگریزهها
میخورد به پنجره
تن شیشه سوزنسوزن میشد
مثل پاهای مادر
وقتی میخواست با داروی خانگی
درد و خستگی را
از آنها بگیرد». ص 11
در اینجا مادر آن فرشته بیبال دوران کودکی نیست که از سر نیاز به او، توصیف میشود. اینجا نگرانی از میان رابطه بازسازیشده نوجوانی برمیخیزد و مهر میان دو انسان برابر را بیان میکند. یا خواب شانزدهم که کابوسی است ازلی و ابدی برای کودکان و نوجوانان و آن ازدستدادن والدین است. در این کابوس پدر و قهرمان بیکموکاست دوران کودکی نیست. و وابستگی از جنس نیاز مادی، بلکه مهر ساده پدر و فرزندی است و نیاز عاطفی.
«خواب دیدم
حال پدر خوب نیست ...
باران سیل شده است
آهسته و خفته
گریه میکردم
نفسم میبرید».
کابوس ازدستدادن پدر و همراهشدن اشک با بارانی که شکل سیل به خود گرفته، و تعبیر بیداری که توأم با نفسی راحت است چون پدری آرام، از خستگی در خوابی عمیق.
«آنقدر خواب بود که نفهمید
نوک انگشتانش را بوسیدم». ص39
ج) دسته دیگری از خوابها نوعی خودشناسی و نقد بلندپروازیهایی است که دیگر اولویت زندگی نیستند. و شاید امروز نگاه انتقادی ما را برانگیزند شاید با این آرزو که کاش چنین نبود، حس رقابتهای کودکانه، زیادهخواهیهای خامدستانه که امروز برای ما حسرتی به دنبال دارند؛ مانند خواب دوازدهم:
«خواب دیدم
میدویم با هم
من و درختها،
من از آنها میبرم
میرسم به رودخانه تک و تنها
...کاش درختها برنده میشدند
...کبوترها هم
برمیگشتند و مینشستند
روی شاخههای انگشتهایم». ص31
د) پارهای از شعرها حسرتهای گذشتهاند، رویدادها، انسانها و خاطرههای بیبازگشت.
رؤیای تابستانهای دوره مدرسه، سیزدهبدرها، خانههای قدیمی، همکلاسیهایی که امروزه یافتن هرکدامشان یک شادی است، چراکه تنها با آنها میتوان از رازهای سربهمهر سخن گفت.
مانند خواب نهم: یافتن همزبان حتی وقتی زبان مشترکی نیست و حس خوب جستوجو در بیداری.
و خواب نوزدهم
«فردا همون روزی است که باید
بگردم و پیدایشان کنم،
همه را
یا چند نفر را
یا یک نفر را
که دلم برایش پر میزند». ص45
ه) اما عشق پیامی است که در همه شعرها موج میزند.
عشق به طبیعت، خانواده، زندگی، دوستان، حیوانات. اما تبلور عشق را میتوان در شعر هشتم یافت. که از عشق سخنگفتن بدون بهکاربردن واژه آن که ظاهرا تابوی فرهنگی است که بدجوری مثل بختک روی ادبیات و هنر ما افتاده، کاریست کارستان، دشوار و یگانه.
در خواب، سیبی زیبا در بشقابی سپید که فقط میتوان آن را برداشت و بویید، تماشا کرد، و سر جایش گذاشت.
اما در بیداری!
«همهجا گشتم دنبال سیب
نه برای تماشا،
نه برای بوییدن
نه برای دوباره گذاشتن در بشقاب!» ص23
چه تداعی زیبایی است از شعر فروغ
«همه میدانند
همه میدانند
که من و تو از آن روزنه سرد و عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخه بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم».
سرانجام، کتاب با خواب بیستم به پایان میرسد، خوابی توأم با یک وعده شیرین که تا مدتها میتوان با یادآوری این خاطرههای بازگشتناپذیر سرخوش بود. کتاب با این شعر برمیگردد به آغاز، که با فرازی از همین شعر شروع شده است. گویی دایرهای است بسته، که میتوان در آن چرخید و چرخید.
«باغ نبود
گلها نبودند
آوازی تازه برای خواندن نداشتم
اما میدانستم
تا چندین روز میتوانم
در باغ این خواب قدم بزنم». ص 7- ص 47
نمیتوان انکار کرد که نگاه شاعر رویکردی گذشتهنگر دارد و نوجوان ممکن است خوابهایش از نوع آیندهنگر باشد. باید یادمان باشد ما هرچقدر تلاش کنیم نمیتوانیم از آنچه او تجربه میکند از نگاه او سخن بگوییم، ما فقط میتوانیم از آنچه خود تجربه کردهایم، وقتی در همان دوران سیر میکردیم سخن بگوییم با این امید که چون نیازمندیهای اساسی انسانی زمان و مکان نمیشناسند یکجا تجربههای ما با هم تلاقیکنند که میکنند و در آنجاست که آنچه از دل برآمده بر جان مینشیند، خوانده میشود و پذیرفته. باید یادمان باشد نوجوان امروزی در عصری زندگی میکند که جهان را میتواند در ثانیهای در یک دستگاه کوچک ببیند، بشناسد و به طور مجازی تجربه کند.
به گفته سیلویا واردل، کارشناس ادبیات کودکان و مدرس دانشگاه «برای نوجوانان در دنیای شتابزده امروز شعر علاوه بر نقش کلاسیک خود خواندنی است. سریع، جمعوجور، سرگرمکننده، لذتبخش برای خواندن و سهیمشدن با دیگران، سرشار از احساسات قدرتمند و لحظههای بهیادماندنی و دریچهای است به روی نوشتن و گشودن راهی برای بیان خود». این گوی و این میدان