شناسهٔ خبر: 15124962 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: آرمان امروز | لینک خبر

الیوت؛ در میانه شعر و حکمت

جواد دانش‌آرا*

صاحب‌خبر -

عیش مدام شعر

تامس استرنز الیوت (۱۹۶۵-۱۸۸۸) زاده خانواده‌ای متمکن از دودمانی فرهنگ‌پرور در نیوانگلند آمریکا؛ دانش‌آموخته هاروارد در فلسفه و زبانشناسی تاریخی و ادبیات تطبیقی؛ گریخته از آمریکا و هاروارد و همدم شماری از خلاق‌ترین چهره‌های برجسته در پاریس؛ بازگشته به ریشه‌های خویش در انگلستان؛ درگیر خفت کار و تنگدستی و عیش مدام شعر: از آشنایی با رباعیات تکان‌دهنده خیام تا چیره‌دستی در کمابیش بخش اعظم ادبیات کلاسیک غرب تا بازنمایی پیوسته میراث شرق و هند؛ ودرنهایت مفتخر به دریافت نوبل ادبیات (۱۹۴۸) به‌خاطر «سهم برجسته و پیشگامانه‌اش در شعر امروز ما».

الیوت از آغاز جوانی، تحت‌تاثیر فیلسوف بریتانیایی اف. اچ. برادلی (۱۸۴۶-۱۹۲۴)، بر این باور بود که ما پیوسته «نمود» را توصیف می‌کنیم نه «بود» را. کار شاعران در مواجهه با جهان و کار منتقدان در مواجهه با متن در اصل نوعی تفسیر است و چون هر تفسیری نسبت به نظام خودش نسبی است، کسی که بر کلی‌ترین و منظم‌ترین نظام معنا عالم باشد قادر خواهد بود تفسیرهایی را که به ارزش‌های مطلق نزدیک‌تر می‌شوند عیارسنجی کند. بنابراین شعر صادق و راستین باید بتواند در جهان تکثر تفاسیر و تنوع حالات و باورها بزرگ‌ترین کل را چنان بسازد تا نمودگار روزگار شاعر باشد. الیوت باور داشت که این وظیفه در وضع کنونی تمدن پیچیده ما حادتر است و همین به ناگزیر کار سرودن را دشوار و شعر «معاصر» را دشوارگو و کنایی می‌کند. به نظر الیوت مساله شاعر معاصر یک چیز است: آفریدن «فرم» مناسب یعنی فرمی که در عین قابلیت نمایش کثرت از قدرت القای وحدت کلی نیز برخوردار باشد و این نیز میسر نمی‌شود مگر آنکه شاعر «استعداد فردی» خود را وقف یک «سنت» ادبی پربار و دیرپا کند و به نحو خلاقانه از امکانات از پیش‌پرورده آن سنت استفاده سنجیده نماید. این تلقی از «فرم» سرانجام الیوت را، برخلاف فی‌المثل ادگار آلن پو، معتقد ساخت که فقط در شعر بلند است که می‌توان تنوع حالات را نمایش داد که البته خود نیازمند تنوعی درخور است، هم در درونمایه و منظر و شخصیت‌ها و پرسوناها، و هم در لحن و سبک و ژانر. حال این‌همه کثرات را بر چه پایه می‌توان وحدت بخشید؟ پاسخ الیوت جوان، همسو با جیمز جویس، این بود: استفاده از یک چارچوب اسطوری جاافتاده و باقابلیت، تا همچون استخوان‌بندی استواری تمامی جزئیات لازم را در کلیتی انداموار برپا نگاه دارد. از دل چنین طرح بزرگی بود که «سرزمین بی‌حاصل» پس از سه سال کار، و تقریبا ده سال امیدپروری و تمهید مقدمات پدید آمد.

سرزمین بی‌حاصل

«سرزمین بی‌حاصل» که برخی آن را انقلابی‌ترین و برترین دستاورد الیوت می‌دانند نمایش بیهودگی و بی‌حاصلی زندگی معاصر است. ۴۳۴ سطر و ساختاری سمفونی‌وار دارد و روایت نمایشی خود را عمدتا در قالب شخصیت‌ها و صداهای گوناگون و همچنین از طریق تلمیحات رنگارنگ پیش می‌برد. به‌جای آنکه بیان کند، بیشتر نشان می‌دهد و القا می‌کند. شعر از پنج بخش یا موومان تشکیل شده: تدفین مردگان، بازی شطرنج، موعظه آتش، مرگ در آب، و تندر چه گفت. و این فرصتی فراهم می‌آورد تا شاعر و خواننده در افق‌های تاریخی و فرهنگ‌ها و زبان‌های غرب و شرق سیر کنند. آنچه این سیر بی‌انتها را معنا‌دار می‌کند، به‌زعم شاعر، تقرب به جانب «ذهن اروپا»ست، از کهن‌ترین متون ایام عصمت تا زیست گله‌وار و سرگردان اروپای پس از جنگ اول جهانی. توده‌هایی که باهم و راس ساعت به سر کار می‌روند و بازمی‌گردند تا قرار و مدارهای آخر شب و آخر هفته را زیر سایه بی‌رغبتی و بی‌عشقی بگذارند، در شهرهایی که از فرهنگ والای گذشته تهی می‌شوند و بیابان‌هایی کوهستانی که جز شن‌باد و جیرجیر سیرسیرک‌ها و سوت خاروخسک‌ها صدایی نیست و آبی نیست. از دوردست شرق عالم قدیم آواز ابر و بارش باران به گوش می‌رسد، اما این نیز به زبانی است رازناک و تعبیرش نیز درهرحال نیازمند ایثار نفس. شعر با سه تعبیر «نثار کنید، تیمار کنید، مهار کنید» و با آوای صلح و درود به پایان می‌رسد و الیوت در ۳۴ سالگی به جاودانگی قدم می‌نهد.

چهار کوارتت

هفده سالی گذشته بود و الیوت که اکنون منتقد و شاعری بلندآوازه بود، همچنان در دستاوردهای عمر خویش تامل می‌کرد. پس از توفیق حیرت‌انگیز «سرزمین بی‌حاصل»، او «مردان توخالی» را سروده بود و آشکارا از پیچیدگی تلمیحات تودرتو و زبان‌های رنگ‌رنگ به‌سوی سادگی و استحکام کلاسیک سیر کرده بود. سپس در بی‌قراری طلب و در جستجوی جهش ایمانی، دو شعر «سفر مغان» و «چهارشنبه خاکستر» را با زبانی اعتراف‌گونه سروده بود. از سوی دیگر، علاقه به نمایشنامه‌نویسی هم که رهایش نمی‌کرد با نگارش «قتل در کلیسای جامع» (۱۹۳۵) توفیق یافت. الیوت موفق و اما ناخرسند بود. بمباران‌های لندن در جریان جنگ دوم جهانی و تلخ‌تر از آن، تاملات عمر به‌سامان‌نرسیده‌اش او را مشوش می‌داشت. او در بی‌قراری به قرار می‌اندیشید. از دل همین خواست متناقض‌نما بود که چهار شعر یا کوارتت متوالی، در فاصله شش سال، پدید آمد و نام «چهار کوارتت» پذیرفت.

«چهار کوارتت» را معمولا آخرین شعر بزرگ الیوت و پس از «سرزمین بی‌حاصل» مهم‌ترین شعر او به‌شمار می‌آورند. «چهارکوارتت» به اندازه «سرزمین بی‌حاصل» دشوارگو و کنایی و پرتلمیح نیست. در سال‌های میان این دو شعر، الیوت در بخشی از باورهای ادبی خویش بازنگری کرده بود و به نفع سادگی کلام دانته‌وار از قسمتی از آرمان «ذهن اروپا» و شگردهای بیانی آن چشم‌پوشی کرده بود. او اکنون بیشتر به شرق و غرب می‌اندیشید و دغدغه‌اش «تاریخ» و «حافظه» بود، به تعبیر خودش «نقطه تلاقی‌ بی‌زمان و زمان». شعر «چهار کوارتت» نیز همچون «سرزمین بی‌حاصل» ساختار موسیقایی دارد، اما در قالب شعر-رساله نگاشته شده. شعری است کاملا مدرن ضمن بهره‌گیری از امکانات سنت ادبی خویش. ژانرهای امروزین و قوالب قدیم گفت‌وگوی میان حال و گذشته را امکان‌پذیر می‌کنند. چهار کوارتت این شعر عبارتند از: برنت نورتون، ایست کوکر، درای سلويجز، و لیتل گیدینگ. هر کوارتت نام مکانی است که یا در حافظه تاریخ جایگاه مهمی دارد یا در حافظه شخص شاعر. این شعر کاوشی است در زمان‌ها و مکان‌های معین که در مرتبه والاتر به واکاوی مفهوم «زمان» ختم می‌شود. در خلال این موضوع، شاعر به تامل در حالات دیگر نیز می‌پردازد، نظیر آزادی، عمل، هنر، تبار، پیری، حرکت و سکون، دعا، گناه، و عشق. شعر با اتحاد «آتش» و «گلسرخ» و امید به طلب بی‌نهایت به پایان که نه، به نتیجه می‌رسد: «در انجام من آغاز من است.»

* مترجم «سرزمین بی‌حاصل» و «چهار کوارتت»