شناسهٔ خبر: 15112282 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: آناج | لینک خبر

گفت‌وگوی آناج با نقاش تبریزی؛

هنر نقاشی در تبریز بلاتکلیف است و بین مردم جایگاهی ندارد/ شهید مدنی کباب را کنار زد و به نان و پنیر قناعت کرد

حسن‌پور با ابراز نارضایتی از سیاست‌های غلطی که مانع پیشرفت هنر نقاشی در تبریز شد، از بلاتکلیفی این هنر در شهر خبر داد.

صاحب‌خبر -

گروه فرهنگی آناج: جعفر حسن پور کهنمویی، متولد خرداد  1324 در محله اهراب تبریز است که از آغاز نوجوانی عمر گران خود را پای بوم نقاشی‌های آغشته به رنگ گذارده و برای آموزش هنری گویا به دانش آموزان، در مقام معلمی هنر کوشیده است. وی در طول عمر هنری خود بیش از صد اثر خلق نموده و بخشی را در قالب کتابی با عنوان "شوق دیدار" به چاپ رسانده است. او که سعی دارد باورهای دینی اش را در تلالو رنگ‌ها به نمایش بگذارد، در گفت‌وگو با آناج از دغدغه‌ها، نگرانی‌ها و چند و چون هنر نقاشی می‌گوید.

در ادامه مشروح این گفت‌وگو را می‌خوانید؛

آناج: چند سال است که با هنر نقاشی سر و کار دارید؟

از سال 1334 وارد این حوزه شده‌ام؛ در واقع وقتی در مقطع چهارم ابتدایی مشغول تحصیل بودم، شوق و علاقه‌ای را نسبت به هنر نقاشی در خود احساس کردم. این اشتیاق وقتی در من بیشتر شد که برای کفش‌های مشکی رنگ و رو رفته‌ی خود دنبال واکس می‌گشتم اما به جای رنگ مشکی، قرمز آن را خریدم! زیرا مغازه‌ای که از آن نسیه خرید می‌کردیم، واکس مشکی رنگ نداشت؛ مرکرکروم (بتادین) داشتیم که ابتدا از آن روی کفش‌ها مالیدم و سپس واکس قرمز را روی آن کشیدم، در کمال تعجب دیدم که کفش‌هایم به رنگ قهوه‌ای درآمد و با این ترکیب رنگ، انگیزه‌ای ویژه پیدا کردم.

به مدت سه سال در مدرسه سعدی از دبیر هنرمان بهره مند شدم و چیزهایی در مورد طرح و رنگ و نقاشی یاد گرفتم. سال 1340 بود که می‌خواستم در رشته ادبیات مشغول تحصیل شوم اما غیر از هنر، رشته‌ی دیگری پاسخگوی احساسات من نبود؛ لذا در هنرستان هنرهای زیبای تبریز (میرک فعلی) ثبت نام کردم و بعد از سه سال دیپلم خود را اخذ کرده و به عنوان سپاه دانش، در دوره خدمت سربازی به معلمی پرداختم.

پس از اتمام سربازی در تهران ادامه تحصیل دادم و به تبریز بازگشتم و چند سالی را به عنوان دبیر در دبیرستان‌ها تدریس کردم و پس از انقلاب نیز در تربیت معلم فعالیت نمودم. اکنون نیز معلم هنر بازنشسته هستم.

آناج: چه تعداد آثار خلق کرده‌اید؟

از آنجایی که وابسته به آثار نیستم، تعداد آنها را نیز ثبت نکرده‌ام اما بخشی از تابلوهایم را پخش کرده‌ام؛ مثلا 90 اثر به دانشگاه هنر هدیه کرده‌ام و نزدیک چهل اثر نیز در منزل دارم که اگر به 50 مورد برسد نمایشگاهی برپا خواهم کرد.

آناج: به عنوان یک نقاش، هنر نقاشی را چگونه توصیف می‌کنید؟

هنرهای تجسمی بصری هستند نه کلامی؛ یعنی یک تابلوی نقاشی را به صورت کلامی نمی‌توان توضیح داد. این هنرها به دلیل بصری بودنشان بین المللی و دارای بیان مشترک هستند که توسط مردم همه‌ی دنیا دریافت می‌شوند اما بستگی به این دارد که با چه دیدی به یک نقاشی نگاه کنیم.

هنر برای انسان یک نیاز فطری است اما در اثر مشغله‌های به وجود آمده آدمی از این نیاز غافل شده است. البته نمی‌توان مردم را به خاطر هنردوست نبودنشان مورد مذمت قرار داد، زیرا آنها در دنیای ماشینی درگیر مشغله‌های بسیاری هستند و هنر نیز به وسیله‌ی تجمل عده‌ای رفاه طلب تبدیل شده است که به قیمت‌های میلیاردی تابلوها افتخار می‌کنند و پیش خود نیز خیال می‌کنند که صاحب آن تابلو شده‌اند؛ هرچند که ممکن است فکر هنرمند را نیز خریده باشند و او بخواهد در ازای یک میلیارد تومان نقاشی بکشد.

من هرگز هنر را به پول نفروخته‌ام

البته من هرگز هنر را به پول نفروخته‌ام چون اعتقاد به این ندارم که فقط پولدارها هنرمند می‌شوند؛ هرچند که فرزندان فقرا پولی برای خرید بوم و رنگ ندارند. اما فرزند فقیری که استعدادش فوران می‌کند چه کار باید بکند؟! من خیلی از استعدادها را در فرزندان فقرا یافته‌ام اما آنها معمولا به خاطر بی‌پولی مجبور می‌شوند استعدادهای خود را سرکوب کنند. در بعضی نیز این استعدادها به عقده تبدیل می‌شوند.

اگر مردم به هنری مثل نقاشی، با دید هوس نگاه کند، هرگز رشد نمی‌کند. در نتیجه فقط هنرمند و هنردوست به سراغ هنر می رود ولو اینکه ندار و فقیر هم باشد.

خرید رنگ و بوم بسیار هزینه بر است و هرکسی نمی‌تواند به راحتی آن را خریداری کند؛ من نیز از سال‌ها قبل برزنت‌های خاصی را خریداری و خود بوم‌هایی را درست کرده بودم که قابل شست و شو بوده و در مقابل ضربه، باد و غیره بسیار مقام هستند و به راحتی پاره نمی‌شوند و امروزه این نوع بوم‌ها در بازار وجود ندارد. زیرسازی این بوم‌ها عسل و روغن برزک خوراکی است و موجب می‌شود تا 500 سال نیز این بوم‌ها ترک برندارند.

آناج: شما در نقاشی تابع کدام مکتب هستید؟

نقاشی از اول با مکاتب رئال (که فقط واقعیت های طبیعی را نقاشی می‌کردند) و کلاسیک (در مسیحیت مطرح شده و از شیوه‌ها و رنگ‌های مذهبی استفاده می‌کردند) همراه بوده است و بعدا امپرسیونیسم ظهور کرد که انواع و اقسام شیوه‌ها را به کار می‌گرفت. اکنون نیز نقاش‌ها بنا به فکر و سلیقه خود، تابع مکاتب متعددی هستند و من نیز امپرسیونیستی را بیشتر می‌پسندم و دوست دارم از رنگ‌ها به صورت رک استفاده کنم.

در امپرسیونیسم، نقاشی طرح اولیه ندارد بلکه رنگ را مستقیم و بدون طرح روی بوم می‌زنند. یعنی نیازی نیست که ابتدا طرح اولیه بکشیم و سپس آن طرح را رنگ آمیزی کنیم.

* این نقاشی زمین خیس از باران غروب بهاری را نشان می‌دهد و حکایت از لحظه‌ی غروب انسان و مرگ او در آرامش دارد. هرچند من به عنوان خالق اثر این حالت را تجربه نکرده‌ام اما پیام آن در آموزه‌های دینی و در واقعیت وجود دارد.

* این نیز یک اثر سوررئالیستی است هرچند شاید جنبه‌ی هنری آن غالب نباشد اما با الهام از بیت " در بیابان گربه شوق کعبه خواهی زد قدم/ سرزنش ها گرکند خار مغیلان غم مخور" کشیده‌ام که در آن مردی که عصا به دست راست خود دارد رو به سوی کعبه می‌رود و در نگاهی دیگر همان مرد با عصا به دست چپ به سمت ما می‌آید و پشت به کعبه قرار دارد! سرش نیز نسبت به بدنش کوچکتر و پاهایش نسبت به دستانش بزرگتر است، یعنی آناتومی متناسبی ندارد؛ این آشفته حالی در اثر همان قد رعنا و ید بیضاست و هرکس در این روزگار قد رعنا و ید بیضا داشته باشد، خار مغیلان او را سردرگم می‌کند، نمی‌داند پیش برود یا عقب برگردد و کعبه  آمالش نیز پشت ابرها قرار می‌گیرد.

آناج: ارزیابی شما از هنر نقاشی در استان آذربایجان شرقی چیست؟

هنر نقاشی در فرهنگ مردم ما جایگاه خوبی ندارد و همگان نقاش را در همه حال به چشم یک نقاش نگاه نمی‌کنند و از او استقبال چندانی نمی‌نمایند. در حالی که همین افراد در شهرهای دیگر مثل تهران اصفهان بودند، خیلی بیشتر رشد می‌کردند. متاسفانه در جامعه ما دید مادی غالب‌تر است و اگر یک تابلوی نقاشی را که ارزش آن هرگز به پول سنجیده نمی‌شود، به حراج بگذاریم به دید انتفاعی به آن نگاه می‌کنند، یک تابلوی چند ده میلیونی را 500 هزارتومان قیمت‌گذاری می‌کنند. به عبارت دیگر دید انتفاعی موجب کاهش گرایش مردم به هنر می‌شود.

البته شاید یکی دیگر از عوامل غنای فرهنگی ما باشد؛ یعنی ما در هنرهای مختلفی حرف برای گفتن داریم درحالی که خیلی اجوامع اینگونه نیستند. برای مثال شوروی مثل ما پیامبر نداشت، پیامبر آنان نقاش بود و برای نقاشی نیز جایگاه ویژه‌ای قائل بودند اما ما خیلی از هنرها را داریم که پیام یک تابلو نقاشی را به سهولت انتقال می‌دهند و  این هنر می‌تواند دو بیت شعر باشد.

مردم ما نسبت به نقاشی احساس نیاز نمی‌کنند

مردم ما با صحبت های عالمان و دانشمندان، شعر و موسیقی اشباع و ارضاء می شوند و دیگر نسبت به هنری مثل نقاشی احساس نیاز نمی‌کند؛ برای همین در پی پیام‌های نهفته در یک تابلو نقاشی نیست.

آناج: آیا امکان کاربردی کردن هنر نقاشی و بردن آن به بطن زندگی مردم، فراتر از جنبه های تزئینی آن، وجود دارد؟

هنر ما صرفا زیبایی نیست بلکه پیام‌های آن در بطن زندگی و سرنوشت بشر جاری است. البته این ویژگی فقط برای هنر نقاشی نیست بلکه در هنرهای زیادی مثل معمیر اسلامی نیز صادق است. معماری اسلامی صرفا استحکام نیست بلکه وحدت، انسجام، صعود و عروج را نشان می‌دهد و حول مرکز ثقلی در حال حرکت است و رنگ‌های حساب شده دارد.

رنگ آبی را همه جا با نام ایران می‌شناسند

در بعضی مکتب‌ها از رنگ قهوه‌ای بیشتر می‌کنند اما آبی رنگ ایران است و در هرجایی ساخته شده باشد، مارک و نام ایران روی آن حک می‌شود. آبی رنگی است که با آن آسمان‌ها و اقیانوس‌های پاک تداعی می‌شود و نوعی آرامش را تلقین می‌کند که این خود عین کاربرد است. عصاره‌ی آبی، لاجوردی است و من همیشه سعی کرده‌ام در اکثر آثار خود از آن استفاده کنم.

بنابراین هنر نقاشی هنری کاربردی است اما به دلیل محدودیت‌های اقتصادی مردم و دلایلی که پیشتر توضیح دادم، چندان مورد استقبال نیست.

آناج: به نظر شما چگونه می‌توان هنر نقاشی را در استان رشد داد؟

متاسفانه سیاست‌های اتخاذ شده در جامعه‌ی ما اشتباه است؛ اجازه بدهید در توضیح این ادعا مصلی ارک را مثال بزنم؛ امروزه برخی شبهه پراکنی می‌کنند و می‌آیند می‌گویند زمین مصلی غصبی است! اما این دروغ محض است چون آن که الان از آن فقط ارک مانده است، مسجد علیشاه بود اما عده‌ای با تفکرات مغایر نام ارک (به معنای پناهگاه) را بر آن نهادند. پدرم نقل می‌کرد در زمان دموکرات‌ها به ارک پناهنده می‌شدیم. با تخریب مسجد علیشاه در زلزله، فقط ارک از آن بر جای مانده بود که در جریان استعمار نام مسجد را ازآن گرفته و ارک علیشاه را حفظ کردند و امروز نیز بر همان اساس ادعا می کنند که زمین مصلی غصبی است در حالی که این زمین‌ها از همان اول مسجد بودند که بعدا قسمت های مخروبه به مغازه تبدیل شدند.

اما اکنون چرا عده‌ای اصرار دارند بگویند زمین های مصلی غصبی است در حالی که شواهد تاریخی خلا آن را اثبات کرده است؟! با این روحیه و با این سیاست چگونه می‌توانیم انتظار رشد داشته باشیم؟ مگر برپایی نماز جمعه و رفتن مسجد چه آسیبی به آنان خواهد زد؟! مگر خداوند خود در قرآن به نماز جمعه امر نکرده است که شما امروز انقدر مانع تراشی می کنید؟ حال که اجماع بر برپایی نماز جمعه وجود دارد، حال چه می گویید؟! به نظر من در شهر ما گروهی بازدارنده وجود دارند که همواره مانع پیشرفت بوده‌اند و آنها همان هایی هستند که برپایی نماز جمعه در راه آهن و باغشمال را نیز برنمی تابیدند.

این تفکرات همیشه مانع پیشرفت است. به همین دلایل است که هنر به دست اصفهان افتاده و در تبریز هیچ رشدی وجود ندارد.

هنر را نقاش ها به اصفهان نبردند، بلکه سیاست های غلط بود که مانع پیشرفت تبریز شد

هنر را نقاش ها به اصفهان نبردند، خلق مسلمان با سیاست‌ها و بازی هایشان این کار را کردند. اگر بخواهیم در خصوص انتقال مکاتب مختلف از تبریز به اصفهان بحث کنیم، باید به ریشه‌های تاریخی آن بپردازیم. البته امروز نیز وضعیت خوبی نداریم برای همین است که همه ابتکارات خود را به شهرهای دیگر می‌برند و جوانان ما هم از بیکاری در عذابند. در حالی که هر هنرمندی به اصفهان می‌رود حتما کاری برایش پیدا می‌شود.

باورهای دینی هنرمند باید در آثارش متجلی باشد

هنر در مرحله اول نمایانگر فرهنگ یک قوم است و متاسفانه با تحریفات فرهنگی آن را نیز درگیر کرده‌اند. در نتیجه هنرمند نیز مجبور می شود جهت ارتزاق به تبلیغات روی بیاورد وگرنه اگر کسی صرفا به تربیت مشغول باشد چگونه می‌تواند امرار معاش بکند؟! البته فروختن تابلو هم حرام نیست ولی بهتر است در کارمان فکر الهی و مبانی دینی را حفظ کنیم چون یک نقاش هم دین و باور دارد و دینش باید در کارش متجلی شود.

خوب به خاطر دارم که در سال47 یکی از مقامات تهران از من پرسید که چقدر درآمد دارم؛ گفتم در دهات پاوه کار می‌کنم و ماهی 700 تومان دریافت می‌کنم؛ گفت بیا تهران نقاشی کن تا در ازای هر روزت 700 تومان پرداخت کنند! اما اینجا همان باور ها عقاید مطرح بود و من می‌دانستم چنین پول‌هایی را در ازای چه نوع کار به من خواهند. لذا درخواست‌شان را رد کردم و گفتم عشق من به معلمی است نه به دربار و کاباراهای تهران. عده‌ای هم بودند که به دبی و شهرهای امثال آن رفتند و مشغول کشیدن تابلوهای شهوانی به امیران شدند. هرچند امروز نیز درد این را داریم که چرا کسی سراغ تابلوهای مذهبی هنرمندان نمی‌رود تا آنها را در نمایشگاهی جای بدهد؟! اگر امروز هنر نقاشی در تبریز بلاتکلیف است، به این دلیل است که جایگاهی بین مردم ندارد.

آناج: به نظر می‌رسد شما علاقه‌ی خاصی به شهید آیت الله مدنی دارید؛ آیا با ایشان ارتباط داشتید؟

بله، حتی با فرزندم به خدمت ایشان رسیده بودم و ارادت خاصی به آن بزرگوار داشته و دارم اما بهتر است قبل از شهید مدنی در مورد آیت الله میرزا فتاح شهیدی بگویم که معتقدم در شهر ما بسیار مظلوم واقع شده است، او عارف و علامه ساده زیستی بود که مردم هرگز او را نشناختند و با بی‌مهری هایشان او را آزردند. حتی آیت الله اصفهانی هم بارها به ایشان عرض ارادت کرده و تحویلشان می‌گرفتند (آیت لله اصفهانی خود نیز کسی بود که آیت الله غروی در مورد او گفت: ایشان باید نجف را اداره می‌کردند)؛ در واقع با تامل در شأن آیت الله اصفهانی به راحتی می‌توانیم به جایگاه آیت الله شهیدی پی ببریم.

خیلی ها برای تخریب او نقشه می‌کشیدند تا مردم را به او بدبین کنند؛ از دوستی که دندان پزشک بود، شنیدم که می‌گفت نقاشی در بازار داد و بیداد می‌کرد که خانه‌ی آقای شهیدی را رنگ کرده‌ام و او به من پنج هزارتومان بدهکار است اما پول مرا نمی‌دهد؛ من نیز می‌دانستم آقای شهیدی خانه‌ای به آن بزرگی ندارد که هزینه‌ی نقاشی آن 5 هزارتومان باشد. نزدیک تر رفتم و گفتم نقاشی خانه مرا نیز قبول می‌کنی؟ گفت اشکالی ندارد. اما من نقاش را به جای خانه خود به خانه‌ی آیت الله شهیدی بردم؛ او خود در منزل نبود و خانه‌اش نیز دو اتاق محقر بیشتر نداشت. گفتم نقاش کارت را شروع کن اینجا همان خانه‌ی شهیدی است! البته نقاش را نیز عده‌ای از مخالفان اجیر کرده بودند.

علی‌رغم تبلیغات مخالفان که می‌خواستند او را مستکبر جلوه بدهند، او به قدری ساده زیست بود که برادرم می‌گوید روزی به خانه شان رفته بودم و می‌خواستم برایش گل گاوزبان بجوشانم اما در خانه شان بیش از یک قوری وجود نداشت که در آن نیز چایی دم کرده بودند.

روزی نیز وقتی داشت از مسجد خارج می‌شد به پدر من گفت دستمالی همراهت داری؟ پدرم گفت برای چه می‌خواهید؟ دستش را نشان داد و گفت دستم را بریده‌اند! یک نفر به بهانه‌ی دست دادن تیغه بر دستش زده بود که پدرم با دیدنش واقعا دستپاچه شده بود. ما متاسفانه این بزرگان را نشناختیم و از وجودشان بهره کافی نبردیم.

آیت الله مدنی کباب نمی‌خورد و به نان و پنیر اکتفا می‌کرد

آیت الله مدنی نیز بزرگواری بود که به نظر من اعجوبه‌ی شیعه بود. غذای روزانه اش چیزهایی مثل خرما و سیب زمینی بود. روزی تجار بازار از ایشان اجزه گرفتند که ناهار را باهم باشند. او نیز قبول کرد؛ ناهار مفصلی تدارک دیدند که شهید مدنی با دیدن آن واقعا برآشفت و با حالتی خاص گفت: اینها چیست، اینها را کنار ببرید ... او کباب نمی‌خورد چون درد فقرا را داشت و همچین یک عارف بود. او نیز از جنس همان امام خمینی بود که مفصل ترین غذایش شاید تخم مرغ بود.

روزی نیز به همراه شهید بهشتی به آذرشهر رفتند و آذرشهری‌ها به رسم مهمان نوازی برایشان صبحانه‌ی مخصوص آوردند اما آقای مدنی باز هم همه را کنار زده و به پنیری قناعت کردند.

قاتل شهید مدنی از شاگردان من بود

اما آن کسی که شهید مدنی را به شهادت رساند شاگرد من بود که در زمان پهلوی در دبیرستان منصور تحصیل می‌کرد و بعدها عضو مجاهدین خلق (منافقین) شد. البته قاتل آیت الله مدنی فردی بسیار لاابالی و فاسد بود که توصیف پلیدی آن واقعا ممکن نیست.

گفت‌وگو از: نیر حیدری