این را کارگردان فیلم گلنار میگوید. آخر، در دههی 60، سایهی حوادث جنگ تحمیلی روی زندگی کودکان و نوجوانان هم سایه انداخته بود. رویدادهای آن سالها علاوه بر بُعد حماسی، جنبههای تلخ بمباران و خرابیها یا اندوه از دست دادن شهیدان را هم درپی داشت. بهخاطر همین، برخی از سینماگران کشور سعی کردند که در فیلمهایشان فضایی ساده، اما شاد برای بچهها بسازند؛ فضایی که در آن، غلبهی دوستی، خوبی و زیبایی بر بدی و زشتی، کمک میکرد، امید در دل بچهها زنده بماند.
«کامبوزیا پرتوی» نویسنده و کارگردان گلنار و بسیاری از آثار ماندگار دهههای 60 و 70 است. دو دههای که دورهی شکوفایی سینمای کودک و نوجوان ایران را شکل دادهاند. حالا به پیشواز بیستوهفتمین جشنوارهی بینالمللی فیلمهای کودکان و نوجوانان میرویم و پای حرفهای پرتوی مینشینیم؛ کسی که اولین پروانهی زرین بهترین فیلم جشنواره را برای فیلم «ماهی» گرفته است.
* * *
آن موقع، برای ساخت فیلمهای بزرگسال سخت گیری زیادی بود و هر فیلمنامهای، هزارتا اما و اگر داشت. دربارهی تئاتر هم حساسیت زیاد بود. با این حال، سینمای کودک و نوجوان مشکل خاصی نداشت. من هم در دههی 60 ، سینمای کودک را برای کار انتخاب کردم.
در واقع من از سالهای قبلش، به فکر ساختن فیلم برای کودکان بودم. آنزمان، بیشتر فیلمهایی نمایش داده میشد که قصهی دختر پولدار و پسر فقیر یا پسر پولدار و دختر فقیر بود. وقتی که فیلمسازی را شروع کردم، با نسلی از هنرمندان همراه شدم که پرورش یافتهی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودند. کارگردانهایی مانند «عباس کیارستمی»، «بهرام بیضایی»، «مسعود کیمیایی» و «نعمت حقیقی»، این دغدغه را داشتند که باید برای سینمای کودک و نوجوان کاری کرد. طبیعتاً دغدغهی خودم هم بود. البته اولین فیلمنامهای که در سال 62 نوشتم، بزرگسال بود. میدانستم سینمای کودک باید ساده و صمیمی باشد و با این انگیزه، شروع به ساخت فیلمهایی برای کودکان کردم.
بچههایی که مخاطب فیلم گلنار بودند، کودکی خود را در زمان جنگ ایران و عراق گذراندند. جنگ، روی زندگی و نگاه این بچهها، تأثیر زیادی گذاشته بود. مثلاً برنامهی کودک، صحنههای بچهها را پخش میکرد و بچهها در نقاشیهایی که میفرستادند، نقاشیهایی از جنگ کشیده بودند. یادم هست بعضی از این نقاشیها، صحنهی بمباران بود. آن موقع فکرکردم یک فیلم ساده، شاد و رنگی برای بچههایی که هیچ تفریح دیگری ندارند، جالب خواهد بود.
بله، حدس میزدم. تفریح بچهها خیلی محدود بود و امکان دیدن فیلمهای زیادی را نداشتند.
خانوادهی غزل شاکری را میشناختم و در اولین فیلمی که به اسم «عینک» برای تلویزیون ساختم بازی کرد. البته نقش اصلی نداشت، ولی چهره و جسارتی داشت که باعث شد به این فکر بیفتم در آینده از او برای نقش مناسبی دعوت کنم. این بود که در فیلم «ماهی» بازی کرد و بعد در نقش اصلی «گلنار» خودش را نشان داد.
نه، چون داستانی که گلنار بر اساس آن ساخته شد، اصلاً ایرانی نبود.
بله، این یک داستان روسی است که اتفاقهایش باید در جنگل میگذشت و فضایش اصلاً قابل تغییر نبود. برای همین هم در شمال آن را ساختیم. آقای «کامبیز صمیمیمفخم»، برای پیدا کردن محل فیلمبرداری گلنار، سفرهای زیادی رفته بود و چند منقطه برای ضبط فیلم انتخاب شد. عاقبت در جنگلهای «اسالم» و «هشتپر» فیلمبرداری را انجام دادیم.
بله، «شیرک». وقتی شیرک را نوشتم، داستان آن در شمال میگذشت. اما زمانی که «داریوش مهرجویی» آن را کارگردانی کرد، فضای داستان را به جنوب برد؛ چون میگفت شمال خیلی توریستی است و نمیشود غم را در آن احساس کرد. تقریباً همان موقعی بود که بهرام بیضایی، «باشو، غریبهی کوچک» را ساخته بود و دربارهی فضای داستانی شمال، برای فیلمهایی که عنصر نوجوان دارند خیلی صحبت میشد.
فیلمبرداری همین حالا و در تهران هم سخت است! مشکل اصلی ما، نگاتیو بود. آنموقع مثل الآن در تحریم بودیم و نگاتیو با یارانه و سهمیه تهیه میشد. در هر صحنهای که بچهها در آن نقش داشتند، بهخاطر اشتباههای بازی و تکرار صحنهها، نگاتیو زیادی مصرف میشد. اگر در فیلمی قرار بود از حیوانها فیلم بگیریم هم، مصرف نگاتیو زیاد میشد. در گلنار، همهی این مشکلها به سختی فیلمبرداری در شرایط جنگل، مشکل نور و وضع هوا اضافه شد. مثلاً صحنههای حرکت گاری با عروسکها و بچهها و الاغی که گاری را میکشید، خیلی مشکل بود.
فکر میکنم در آن موقع، مسئولان سینمایی توجه بیشتری به کودکان و نوجوانان داشتند. در بنیاد سینمایی فارابی، بخش بسیار قوی و مؤثری برای کودک و نوجوان وجود داشت. همینطور یک گروه سینمای نمایشدهنده، برای فیلمهای کودک و نوجوان تشکیل شده بود. مجموعهها و اشخاصی بودند که از این فیلمها حمایت میکردند. همین جشنوارهی اصفهان هم در آن دوران ریشه دارد.
نه، چون تلویزیون راه را با مجموعهی «مدرسهی موشها» باز کرد و فیلم آن هم ساخته شد. گربهی آوازخوان را زمانی ساختیم که جنگ تمام شده بود و عوارض بعد از آن، به چشم میخورد. مثلاً بعضی بچهها، پدر و مادرشان را توی جنگ از دست داده بودند. تعداد زیادی هم کودک کار و خیابان داشتیم و میخواستیم به آنها نشان دهیم که خودشان باید راهشان را پیدا کنند.
بله، تلخ تمام میشد و دوباره، گربهها را بیرون میکردند. وقتی کار ضبط تمام شد، بعضی از دوستان پیشنهاد کردند، آخر داستان را تغییر بدهیم که در تدوین، این قسمت را عوض کردیم.
مسئله این است که با شادی هر حرفی را میشود زد، ولی با غم نمیشود. با خشم واندوه، تنها خاطرهی بد ساخته میشود. بچهها این نیاز را دارند که محصولهای شادیآفرین در اختیار داشته باشند.
اتفاقاً در اینباره باید موضوعی را شرح بدهم که مربوط به فیلم «بازی بزرگان» است. ایدهی این فیلم زمانی به ذهنم رسید که فیلم «تنها در خانه» ساختهی «کریس کلمبوس» را دیدم. یک بچهی آمریکایی در خانهی بزرگی، تنها میمانَد و خانوادهاش به تعطیلات میروند. بنابراین او سرگرمیهای زیادی پیدا میکند و ماجراهای خندهدار و جالبی اتفاق میافتد. داستانی به ذهنم رسید که در آن بچهها در شهر تنها میمانند و دشمن شهر را اشغال میکند؛ تنها در خانه ماندن در ایران اینطوری بود. جالب اینکه در کشورهایی مثل بوسنی و هرزگوین که با موضوع جنگ روبهرو بودند، از این فیلم استقبال شد.
از دوران بعد از جنگ، ناهنجاریهایی شکل گرفت. ساخت و ساز زیاد شد و پولدارهایی بهوجود آمدند که تفریح میخواستند. تفریح برای این گروه، یک باور آسان شده بود. اتفاقهایی افتاد که موضوع اصلی، رفتار با دختران نوجوان بود.
آنموقع حتی دستگاه ویدیو هم ممنوع بود و فیلمهایش قاچاقی جابهجا میشد. دست بچهها، از هر فیلمی کوتاه بود. الآن اگر بخواهید فیلمی برای نوجوانها بسازید، باید تازهتر و بهتر از فیلمهایی باشد که میبینند. حتی بهتر از کارتونهایی که در سوپرمارکتها میخرند. تنها در اینصورت میتوان نوجوانها را به سینما جلب کرد.
نه. اخیراً فیلم پرماجرایی ساخته شد که برای نسخههای ضبط شده، آن را به خارج از کشور بردند تا جلوههای ویژه بر رویش انجام شود. مسئولان تا به حال چندبار گفتهاند که باید شهرک سینمایی کودک و نوجوان ساخته شود، ولی این اتفاق نیفتاده است. به تازگی صحنههای تصادف و بدلکاری خوبی در ایران ساخته شده است، ولی در سینمای کودک و نوجوان، نیاز به امکانات خیلی زیادی داریم. قسمت زیادی از آنها امکانات رایانهای است که باید برایش متخصصهای ماهر داشته باشیم. الآن تنها فیلم مشهور کودک و نوجوان، کلاه قرمزی است که سابقهی تلویزیونی دارد و بر شخصیت جذاب آن متکی است.
من، وقتی فیلم میسازم که حتماً حرفی را برای زدن داشته باشم. هروقت دغدغهای داشتهام، فیلم ساختهام یا طرحش را نوشتهام؛ ولی الآن دورهی بزرگسال است و از سینمای کودک حمایتی نمیشود. الآن سینمای کودک، نگاه تجاری ندارد و فیلم کودک نمیتواند در گیشه با فیلمهای بزرگسال رقابت کند. سرمایهگذار و سینمادار هم مایل نیستند فیلمی داشته باشند که ستارهی پرفروش ندارد.
یکی از اولین شرطهای سینمای «تینایجر»ی این است که بتوانیم نوجوانها را درست به همان شکلی که هستند و با کارهایی که میکنند نشان دهیم، ولی این در شرایط فعلی ما ممکن نیست. نوجوانها باید خودشان را در فیلم ببینند، ولی ساخت چنین فیلمی مشکل است.
بله، همیشه این فکر را در ذهن دارم. طرحهایی هم در مراحل مختلف اجرا دارم که آنها را دنبال میکنم.
میگفتند صدّام فرودگاه را زده
این کارگردان در جریان گفتوگو، بارها از جنگ تحمیلی و اثرهایی که بر روی نوجوانان گذاشت، سخن گفت. پایان شهریورماه، سالگرد حملهی ارتش بعثی عراق به میهن عزیزمان، ایران است. از او میپرسیم که آیا زمان بمباران فرودگاه مهرآباد را بهخاطر میآورد؛ یعنی زمانی که جنگ آغاز میشود؟
پرتوی میگوید: «شهریور 1359، نزدیک دانشگاه تهران زندگی میکردم. آنموقع جلوی دانشگاه، خیلی شلوغ بود و همیشه بساط کتابفروشها پهن میشد. جمعیت زیادی هم بهدنبال کتابهای جدید، بحث و گفتوگو جمع میشدند. من هرروز به آنجا میرفتم. یکروز که با چندنفر از دوستانم رفته بودیم، شنیدیم که مردم میگویند صدّام فرودگاه را زده است. شهر خیلی ملتهب بود. البته ما فکر میکردیم، جنگ به زودی تمام شود؛ ولی خیلی بیشتر از آنچه که فکر میکردیم طول کشید. بعداً جنگ را از نزدیکتر هم دیدم. زمانی که برای تحقیق دربارهی ساخت فیلم به آبادان و اهواز رفته بودم، دیدم که چهطور جنگ، همهچیز را نابود کرده است. شاید همین برخوردها بود که در من دیدگاه خاصی نسبت به نوجوانانی که در معرض جنگ قرار دارند، به وجود آورد.
* * *
این فیلم به کودکی پیامبرص میپردازد
پرتوی نویسندهی فیلمنامهی «محمدص» است. از او میپرسیم که دربارهی مشهورترین فیلمی که از زندگی پیامبر اسلام ساخته شده است، چه نظری دارد و آیا در نوشتن فیلمنامه از «الرساله»ی «مصطفی عقاد» هم الهام گرفته است؟ او میگوید: «فیلم محمدص، به بخش دیگری از زندگی پیامبر اکرمص میپردازد و دوران کودکی ایشان را نشان میدهد. فیلم مصطفی عقاد مربوط به ابتدای پیامبری و جنگهای آن دوران است. آنفیلم در فضایی هالیوودی ساخته شد و عواملش تصور میکردند با توجه به جمعیت مسلمانان جهان، فروش خوبی داشته باشد و از نظر تجاری موفق شود. خیلی هم بر موضوع جنگها تأکید شده بود. درحالیکه در فیلم محمدص بر مهر و محبت این دین تأکید شده است. الآن هم در دنیای امروز، نیاز داریم که دیدگاه دیگری از اسلام را به نمایش بگذاریم.
از اسمش راضی است!
بیشتر هنرمندان علاقه دارند اسم خاصی داشته باشند و با آن شناخته شوند. مثلاً خوانندگان زیرزمینی، اسامی ابتکاری و عجیبی برای خود میسازند. «کامبوزیا» خود به خود اسم خاصی است و پرتوی میگوید که این اسم را پدرش که خیلی به مطالعه تاریخ ایران علاقه داشت، انتخاب کرده است. کامبوزیا همان نامی است که بیشتر با تلفظ کمبوجبه میشناسیم. پرتوی که دوستانش او را کامبیز صدا میکنند، از اسمش راضی است ولی این را هم میگوید که این نام باعث شده بعضیها فکر کنند، او خیلی پولدار است!
عکسها: مهبد فروزان
∎
نظر شما