شناسهٔ خبر: 68393371 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه وطن‌امروز | لینک خبر

نگاهی به دفتر شعر «هزار و نهصد زخم» سروده وحیده افضلی

به دریا نگاه کن

صاحب‌خبر - وارش گیلانی: دفتر شعر «هزار و نهصد زخم»، دومین‌ دفتر شعر وحیده افضلی است که شامل اشعار آیینی و وطنی است؛ یعنی شامل اشعار مذهبی و انقلابی و نیز دفاع مقدسی و از این دست اشعار که اشعار مقاومت را نیز می‌توان بر آن افزود و... این دفتر در 72 صفحه تنظیم شده است و شامل اشعاری است در قالب‌های غزل و مثنوی و ترکیب‌بند. این کتاب را انتشارات موسسه‌ فرهنگی شاعران پارسی‌زبان در قطع پالتویی منتشر کرده است؛ اشعار دیگر شاعران را نیز در این قطع و با یک طرح روی جلد کلی مشابه منتشر می‌کند تا هر جا دیده شود، نشانی باشد بر مجموعه‌شعرهای این انتشارات. در نخستین ‌شعر این دفتر نوعی آگاهی شاعرانه چنان بر این اثر حاکم شده که با چیزی جز نظم، نظمی که گاه با اندکی تبحر کلامی همراه است، مخاطب را روبه‌رو نمی‌کند: «تو ماه! ماه منیری! چگونه از تو بگویم؟ تو آفتاب ضمیری، چگونه از تو بگویم؟ به راه حضرت حیدر، چه رنج‌ها که کشیدی تو ابتدای غدیری! چگونه از تو بگویم؟ تو بازتاب نبوت! تویی بهانه‌ خلقت اگر تو خیر کثیری، چگونه از تو بگویم؟» بعد همین ابیات نه‌چندان قوی منظوم، تبدیل می‌شوند به مشتی حرف‌های معمولی و تکراری که بارها و بارها در گفتارها و گفته‌ها آمده و ربطی به شعر ندارند؛ آن هم مشتی حرف‌های معمولی و تکراری درباره‌ سیده‌ ۲ عالم حضرت فاطمه‌ زهرا(س): «سلام سیده‌ بانو! ‌بگیر دست دلم را اگر تو دست نگیری، چگونه از تو بگویم؟ زنی شبیه تو هرگز، نیامده‌ست به دنیا سلام سیده‌ بانو! سلام حضرت زهرا(س)» این سستی و نظم در شعر دوم کتاب که غزل است تا حدی جبران می‌شود؛ در غزلی که ردیف «سبز» به سبزتر شدن شعر یاری رسانده؛ شعری که شاعر آن را برای وطن سروده است: «دست‌هایم که از تو روییدند، مثل خط شمالی‌ات سبزند تو چه مرز مبارکی هستی! خاک‌های حوالی‌ات سبزند دل تو در کویر هم دریاست، اینچنین می‌شود که می‌بینم سروهای بلند تو حتی در تب خشک‌سالی‌ات سبزند کوچه‌های شهیدپرور تو، عطر و بوی محمدی دارند گرچه گل‌ها ز دستت افتادند، باز دستان خالی‌ات سبزند گرچه بدخواه داری ‌ای زیبا! سرنوشتت عوض نخواهد شد چشم‌های تو تا ابد روشن، دست‌های تعالی‌ات سبزند...» و این تبحر شاعرانه در غزل، در چند غزل دیگر تکرار می‌شود؛ از جمله غزل 3 که عاشورایی است: «خورشید فرو رفت و زنی سوخته از عشق بنشست به بالین سری سوخته از عشق دنبال سری بود که بر روی چو ماهش بوسه بزند با دهنی سوخته از عشق» شاعر این مجموعه در ردیف‌های بلند بهتر و با انسجام بیشتری حرف خود را شاعرانه بیان می‌کند؛ در ردیف‌های بلندی شبیه «سوخته از عشق». شاعر در شعر 4 که بر پیشانی‌اش نوشته «به یاد امام انقلاب» در ترسیم چهره و منش و رفتار امام خمینی(ره) تبحر به خرج داده و در بعضی ابیات خوب توانسته از عهده‌ تعریف و تمجید و شیفتگی خود برآید: «ابروانش را به استادی به بازی می‌گرفت در کنار خنده‌اش، اخمی غلط‌انداز داشت صبر او صبر عجیبی بود، آن روزی که گفت این حقیقت را که در گهواره‌ها سرباز داشت روز پایان، پیش پای مرگ... هنگام وداع خنده‌ای بر چهره‌اش چون لحظه‌ آغاز داشت» حال همین شاعر با همین اندازه تبحر در شاعری را در همین غزل ببینید با ترکیبات سست و سبکی چون «گلبرگ‌های ناز» و «صبحگاه روشن و دلباز» و «چشمانی درشت و باز»؛ آن هم در مطلع غزل و بیت دوم و چهارم. خود گویاست که مصراع‌ها و ابیاتی که این‌ گونه ترکیبات را در خود گرفته، نمی‌توانند زیبا و مناسب عمل کنند. این قانون کلام زیباست، چه رسد به شعر: «در میان چشم‌هایش بی‌نهایت راز داشت در بهار خنده‌اش گلبرگ‌های ناز داشت سید خوش‌روی ما در مشکی عمامه‌اش وعده‌ یک صبحگاه روشن و دلباز داشت هرکسی می‌دید او را بی‌تامل می‌شناخت این نشانش بود؛ چشمانی درشت و باز داشت...» به راستی این ‌گونه ترکیب‌ها برای کسی که شیفته‌ او هستی و رهبرش می‌دانی، چقدر می‌تواند کاربرد داشته باشد؟ اصلا تناسبی با شخص مورد ستایش دارد؟ نکته‌ دیگر اینکه فرق شعار با شعر در شعر اگرچه دامنه‌دار به نظر نمی‌رسد اما در واقع، امری بسیار گسترده است، زیرا ما در اغلب شعرها به مواردی برمی‌خوریم که خود را در زیر لفظ و آرایه‌ها پنهان کرده‌اند و مخاطب را در این پنهان‌ شدن‌ها گمراه می‌کنند. در شعر باید واقعیت پایه و اساس باشد و شعر وجوه عینی داشته باشد یا برای هر امر به ظاهر غیرمعقولی باید تمهیدی متناسب با آن اندیشیده شده باشد. یعنی وقتی وحیده افضلی می‌گوید: «برخیز از زمین و به بالا نگاه کن یعنی به صبح روشن فردا نگاه کن...» وجه عینی را در شعر رعایت کرده، زیرا یکی از موارد روشن و اصلی به بالا نگاه کردن، آسمان را دیدن است و به ‌دنبال آن دیدن صبح و شب و خورشید و ماه و ستاره و... اگرچه در همین بیت، شاعر در دام وزن گرفتار آمده و «صبح» را «روشن» خوانده که کلمه‌ دومش حشو و زاید است. زیرا نیازی نیست که بگوییم «صبح روشن»، چون که صبح روشن است و نیازی به بازگویی‌اش نیست. در بیت دوم صاحب این دفتر از «زخم‌های عمیقی» می‌گوید و آن را بی‌هیچ وجه عینی و تمهیدی حواله می‌دهد به «دست‌های مداوا»، آن هم به ‌صورت «دائم» و تنها اکتفا می‌کند به اتصال «زخم» و «مداوا» که این برای یک بیت یا شعر کافی نیست، و بیشتر شبیه شعار است؛ اگرچه بسیاری از این‌ شکل ابیات پذیرش عام دارد و متاسفانه گاه پذیرش خاص هم پیدا کرده است. یا وقتی از «خشکسالی» می‌گوییم، نمی‌توانیم براحتی و در واقع با شعار «به دریا نگاه کردن» از این خشکسالی بگذریم یا «عمرش را دراز بدانیم»؛ باید منطق شعری محکم‌تر و ساختارمندتری را در بیت یا شعر لحاظ کرد: «این خشک‌سال آمده بر خاک‌تان فرود عمرش دراز نیست، به دریا نگاه کن» بیت آخر شعر 6 را که مقطع غزل است، شاعر نیز به ‌سستی تمام می‌کند؛ اگرچه به‌ نظر هم نمی‌آید که خواسته باشد از تمهید «عقیق یمانی» و «اویس قرنی» و «بوی خوش به‌ جای مانده» و... در لفافه و به کنایه بهره ببرد. حال با این منطق سست و پایه‌ ضعیف اکتفا می‌کند به لفظی سست‌تر که «انگشتر یمن به رنگ خون است، به وقت شهادت به آن نگاه کن» که مخاطب درمی‌ماند که شهید عظیم‌الشأن چرا باید این کار را به ‌وقت شهادت انجام دهد! یعنی بیت در نارسایی خود ناتوان است، اگرنه شکی نیست که شاعر از این تعابیر منظوری داشته است: «انگشتر عقیق یمن، رنگ خون توست وقتی شهید می‌شوی آن را نگاه کن» و اما یکی از آفت‌های بزرگی که جامعه‌ شاعران زن و ایضا مرد را گرفته، شباهت‌هایی است که بین زبان و نوع بیان و طبعا نوع تعابیرشان وجود دارد. در جامعه‌ زنان آیینی‌سرا و انقلابی نیز این آفت وجود دارد. یعنی این آفت کلی و فراگیر است و همیشه هم بوده است؛ تنها می‌ماند این امر که در زمانی کمتر است و در زمانی بیشتر است. امروز که شعر بسیار گفته می‌شود و شاعر به‌حد وفور همه جا موج می‌زند، این آفت بیشتر است و بدتر خود را نشان می‌دهد. یادم است اواخر دهه‌ 60 وقتی اشعار قیصر امین‌پور و سیدحسن حسینی و سلمان هراتی منتشر می‌شد، همه احساس کردند این ۳ در عین شباهت‌های اندکی که در نوع زبان و بیان به هم دارند - که به علت همزمانی طبیعی هم بود - انگار به زبان دیگر و نوتری حرف می‌زنند، بنابراین دامنه‌ تقلید و پیروی از آنان چنان بالا گرفت که قابل کنترل نبود که البته هیچ‌کدام‌شان به اصل زبان این ۳ نفر نزدیک هم نشدند که در واقع طبیعت زبان و کلام چنین خاصیت و قابلیتی دارد که اصل را با فرع و کپی و تقلید قاطی نمی‌کند؛ اگرچه عامه‌ مردم این را درنیابند. علت این امر نیز روشن بود، چرا که زبان این ۳، زبانی ساده و در واقع سهل و ممتنع بود؛ چنانکه به‌ نوعی زبان احمد عزیزی نیز، یعنی حداقل مثل زبان سپهری قابلیت تقلید یا پیروی بیشتری داشت. از این رو پیروان شعر پرتصویر و رنگارنگ عزیزی نیز شروع کردند به سرودن مثنوی‌‌‌هایی از آن دست، که طبیعی است که هیچ یک به گرد عزیزی هم نرسیدند. در عوض چون زبان علی معلم سخت بود و تقریبا غیرقابل تقلید، کسی به آن سمت نرفت تا پخته‌خواری کند و غذای حاضر و آماده بردارد. حالا این آفت دامن شعر شاعران زن امروز را نیز گرفته، چنانکه دامن شعر شاعران زن آیینی‌‌سرا و انقلابی را. به ابیات ذیل دقت کنید، براحتی خواهید دریافت از این زبان، ده‌ها بلکه صدها شاعر زن دیگر استفاده می‌کنند: «بانو! دلم گرفته در این روزهای غم ای حضرت کریمه‌ ما! خواهر کرم یادت که هست آمده بودم زیارتت من بودم و تو بودی و آرامش حرم گفتم به گریه آمده‌ام یاری‌ام کنی بانو! به نام حضرت بابای‌تان قسم! حالا دوباره باز هوای تو در سرم پیچیده و نمی‌رود‌ای ماه محترم...» اگرچه ممکن است در اشعار بعضی‌های‌شان تفاوت‌هایی احساس شود، چنانکه در شعر بسیاری از شاعران زن افغانستانی، از جمله سیده‌تکتم حسینی که البته اشعار وی نیز در عین تفاوت‌ها، تحت تاثیر شعر و جریان شعری ایران است؛ ضمن اینکه وابستگی درونی و بیرونی به زبان دری به این تفاوت رنگ و رقمی دیگر می‌زند: «هرجا نشسته پشت سر هر دو دم زده بین من و تو را به خیالش به هم زده جز دشمنی به خورد من و تو نمی‌دهند تلخ است تلخ میوه‌ این باغ سم زده غافل از اینکه آنچه که پیوند جان ماست این سال‌ها رفاقت ما را رقم زده من میهمان خانه‌ مردانه‌ای شدم آن خانه‌ای که سکه به نام کرم زده من کیستم؟ همان که در این سال‌های دور با تو کنار خاطره‌هایت قدم زده این بار تو به شانه من سر بنه، ببار قربان چشم‌های تو‌ای ابر نم زده...» غزل 30، خاصه ۳ بیت اول آن از وحیده افضلی، شاید از جمله سرمشق‌ها و الگوهایی باشد که می‌تواند او را به زبان مستقل شعری نزدیک کند: «گل‌زعفران‌های بنفش دامنت را فیروزه‌های آبی پیراهنت را پیشانی دریایی‌ات را دوست دارم آن چشم‌های سبز ناز روشنت را من دوست دارم، خاک خوبم! دوست دارم وقتی که باران می‌خوری... بوییدنت را».

نظر شما