زهره گردان خبرنگار اطلاعات نوشت: «سال ۱۳۷۶ از دانشگاه علوم پزشکی ایران فارغالتحصیل شدم. یادم هست دو سال پایانی تحصیل به عنوان انترن یا همان کارورز پزشکی بسیار سخت گذشت. مانند سایر دانشجویان پزشکی هم باید درس می خواندم و هم شبها در اورژانس کشیک میدادم. در ماه، حدود ۱۲ تا ۱۵ کشیک شبانه داشتم؛ یعنی خیلی شبها را با شنیدن صدای گریه و زاری بیماران و نوشتن شرح حال از نوع بیماری آنان سرمیکردم. با پایان شببیداری ها تازه کلاس های درسی آغاز می شد و باید عملکرد شب گذشته را به اطلاع استادان می رساندم. این دوره کارورزی اگرچه دانشجوی پزشکی را ورزیده میکند، اما به همان اندازه فشار جسمی و روحی به همراه دارد؛ حال در نظر داشته باشید که من همزمان با تحصیل به عنوان ویزیتور مشغول به کار بودم تا بتوانم از پسِ بخشی از هزینههایم برآیم و به این منظور مجبور بودم در روز، سه چهار ساعت پیاده روی داشته باشم.»
اینها بخشی از خاطرات دکتر حکمتالله رحیمی است که به مناسبت روز پزشک برایمان تعریف میکند؛ پارهای از رنجهایی که برای رسیدن به نقطه کنونی برده است.
ما به پاس قدردانی از زحمات و خدمات پزشکان، در روزی که به نام آنان نامگذاری شده است به سراغ چند تن از پزشکان رفتهایم تا از دشواریهای این حرفه بگویند، از سالهای طولانی تحصیل، شببیداریها، دوره پرکار کارورزی و ارتباط شبانهروزی با بیماران.
طرح پزشکی
دکتر رحیمی میگوید: طرح پزشکی خود را در روستای سردشت شهرستان لردگان واقع در استان چهارمحال و بختیاری گذراندم تا زودتر فارغالتحصیل شوم.
در طول روز باید اهالی روستا را درمان می کردم و سه روز در هفته هم به روستاهای اطراف که پزشک نداشتند، سر می زدم. منطقه کوهستانی بود و کار را برایمان سخت میکرد. شبها هم اهالی روستا گاهی برای درمانهای غیرضروری مراجعه میکردند، مثلا خاطرم هست پیرزنی را نیمه های شب سوار بر فرغون نزد من آوردند که از پادرد گلایه می کرد. وقتی پرسیدم چند وقت است که از این بیماری رنج میبرید، پاسخ داد سه سال!
یا پسر کوچکی را که چند روز بیمار بود، ساعت دو صبح برای درمان پیش من میآوردند. اگر دارو کم می نوشتم، خیلی از بیماران با من بحث میکردند و آن را روی میز طبابت پرت می کردند.
فرزندم دوماهه بود که برای گذراندن طرح به آن منطقه دورافتاده رفتم. گرفتن مرخصی بسیار سخت بود و شاید دوسه بار بیشتر برای دیدن خانواده به تهران نیامدم. از سختی های لردگان هم عبور کردم و موفق شدم در سال 1379 در منطقه فلاح، مطبی اجاره کنم.
فلاح در جنوب شهر تهران، منطقه ای پرتراکم و کارگری است. بیمارانی که به من مراجعه می کردند از نظر مالی مشکلات زیادی داشتند. من هم به تبعیت از استادم، دکتر بابک زمانی، تابلویی در مطب نصب کردم تا بیماران نیازمند در صورت مشکل در پرداخت ویزیت، حتما موضوع را اطلاع دهند. صندوقی هم برای تهیه داروهای بیماران مستمند در نظر گرفتیم.
هماکنون ۱۲ ساعت در روز کار میکنم، از 9 صبح تا 9 شب؛ زمانی طولانی و خستهکننده و خانواده همیشه از کمبود وقتِ من برای آنان گلایهمند است.
نامهربانی بیمهها
دکتر رحیمی میگوید: به همه این مسائل، نامهربانی بیمه های تأمین اجتماعی را هم باید اضافه کرد. من هنوز سهم بیمه بیمارانی را که زمستان پارسال ویزیت کردم نگرفتهام. این موضوع پزشکان را ناامید میکند و برخی برای جبران مافات، سرمدرمانی و آمپولدرمانی می کنند. اگر روابط مالی بین پزشک و بیمار از بین برود، قطعا شرایط راحت تری برای هر دو گروه ایجاد خواهد شد.
نسخه الکترونیک هم مشکلاتی برای ما پزشکان ایجاد کرده است و زمان زیادی را از ما می گیرد. از طرفی برخی بیماری ها نیاز به طول درمان دارند، ولی گاهی بیمار این موضوع را نمیپذیرد و چند بار به مطب مراجعه میکند.
به عشق وطن
دکتر مهستی کریمی زند، متخصص داخلی، یکی دیگر از پزشکان وفاداری است که به سراغش میرویم. وی با این که چندصباحی به کانادا مهاجرت کرده بود، اما به عشق وطن و سرزمینش به ایران بازمیگردد و برای این که به وصیت پدرش عمل کند، بهعنوان تنها متخصص شهر تفرش، سالها مشغول طبابت در این شهر میشود.
این پزشک متخصص میگوید: وقتی بچههای همسن وسال من بازی می کردند، من درس می خواندم، کمتر به میهمانی می رفتم، کمتر تفریح میکردم و شبانهروز در حال مطالعه بودم. وقتی ازدواج کردم چون همسرم هم پزشک بود، مرتب کشیک میدادیم و کمتر میتوانستیم با هم وقت بگذرانیم. زمانی که صاحب فرزند شدیم، یک شب در میان کشیک میدادیم تا بتوانیم فرزندمان را نگهداری کنیم.
طرحم را در شهر زیبای تفرش گذراندم ولی به دلیل نبود مهد کودک، مجبور بودم فرزند سهسالهام را روی تختی که در اتاق معاینه بیماران بود نگهداری کنم. در این مسیر، هم خودم، هم فرزندم و هم همسرم بسیار سختی کشیدیم. از آنجایی که در بخش دولتی مشغول به کار بودیم، از نظر مالی هم مثل یک کارمند حقوق داشتیم، ولی عشق به همنوع و شغلم باعث شد که با جان و دل کار کنم و همه سختیها را تاب بیاورم.
به گفته وی، اوج سختی کارش به زمان کرونا بازمیگردد: آن زمان در شهر هشتگرد کار میکردم و منزلم در تهران بود. مسئول بخش کرونا بودم و عجیب ترین و سختترین برهه طبابتم را پشت سر گذاشتم. گاهی روزی ۱٤٠ بیمار کروناییِ بستری را ویزیت می کردم، آن هم با آن لباس های مخصوص و ماسک و بدون نوشیدن آب و غذا. اوایل شیوع کرونا نمیتوانستم بیماران را به خوبی درمان کنم و از این بابت بسیار غصه میخوردم. خودم هم چندین بار کرونا گرفتم و چند تن از دوستان عزیزم را از دست دادم. معتقدم هر آنچه در توان داشتهام، برای مردمم انجام دادهام و آرام میگیرم به این که بسیار تلاش کرده و میکنم و باز همین مسیر را ادامه خواهم داد.
مصائب تحصیل در غربت
مهدی پارسا، دکتر داروساز تحصیلکرده هندوستان است. با این که پیشنهادهای کاری خوبی در خارج از کشور داشته است، اما بعد از اتمام تحصیلاتش به ایران برمیگردد تا در وطن خدمت کند.
وی میگوید: نسل ما نسل انقلاب بود. زمانی که به سن کنکور رسیدیم به انقلاب فرهنگی خوردیم و دانشگاه پنجسال تعطیل شد، من هم وارد بازار کار شدم. نزدیک ۳۵ سالم بود که با جدیت به دنبال ادامه تحصیل رفتم. علاقه خاصی به داروسازی داشتم، اما متون دروس تغییر کرده بود و سال اول و دوم قبول نشدم. زبان انگلیسیام را تقویت کردم تا برای ادامه تحصیل به خارج از کشور بروم. از دانشگاه حیدرآباد هندوستان در رشته داروسازی پذیرش گرفتم. هیچ کس حتی خانوادهام در جریان نبود. یک ماهه جمع و جور کردم و بدون هیچ پشتوانه مالی صرفا با پساندازی که به دست آورده بودم راهی شدم.
روز اول در غربت خیلی سخت گذشت. سر کلاس واقعا متوجه سخنان استاد نمیشدم و به سختی امکان جزوه گرفتن از همکلاسیها وجود داشت. ترم اول کلی واحد افتادم، ولی انگیزهام را از دست ندادم. تصمیم گرفتم بعد از کلاسها با استادهایم کلاس خصوصی بردارم. بین دو ترمِ دانشگاه، سخت تلاش کردم و ترم دوم بیشتر درسها را با نمره عالی گذراندم. در دوره هفتساله دانشجوییام حتی یکبار به مسافرت نرفتم.
تاجمحل، دهلی و بمبئی را بعد از اتمام درس و گرفتن مدرک دیدم و با وجود دلتنگی زیاد، به ایران نیامدم تا هوای وطن باعث تزلزل در ادامه تحصیلم نشود. در اوقات بیکاری مشغول به کار شدم تا بتوانم از پسِ شرایط مالی برآیم. به محض تمام شدن درسم با این که شرایط کاری عالی داشتم، ولی به کشورم برگشتم و در شهر قم داروخانه تأسیس کردم. قصه زندگیام را گفتم تا بدانید هیچوقت برای رفتن به دنبال آرزوهایتان دیر نیست، فقط کافی است به خدا توکل داشته باشید و از سختیها فرار نکنید.
***
پزشکان باارزشترین سرمایه خود را اهدا میکنند که چیزی نیست جز عمر گرانقدرشان. به قول شادروان دکتر قریب، «اگر پزشک هستی، دیگر متعلق به خودت نیستی و اگر متعلق به خودت هستی دیگر پزشک نیستی».
نظر شما