شناسهٔ خبر: 68028130 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: مهر | لینک خبر

امیری سامانی با مهر مطرح کرد؛

شرط داستان‌نویسی، استفاده درست و سازنده از تجربه زیسته است

نویسنده کتاب «قدیس دیوانه» می گوید در داستان نویسی تجربه زیسته‌اش را یکباره وارد داستان نمی‌کند تا بعد آن را تبدیل به داستان کند و شرط داستان‌نویسی، استفاده درست و سازنده از تجربه زیسته است.

صاحب‌خبر -

خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: کتاب «قدیس دیوانه» عنوان مجموعه داستانی است از احمدرضا امیری‌ سامانی که شامل ۱ ۳ داستان با موضوعات مختلف است. مضامینی گوناگونی که هر کدام از آن‌ها شرایط روحی و تفکرات انسان‌هایی را به تصویر می‌کشند که در موقعیت‌هایی بین مرگ و زندگی دست و پنجه نرم می‌کنند. موقعیت‌ها و آدم‌های غیرعادی که راوی را به سمت نتیجه‌گیری خارق‌العاده‌ای می‌رسانند. موقعیت‌هایی که شخصیت‌هایش باید در آنها دست به تصمیمات خاصی بزنند. شخصیت‌هایی که حیران و سرگردان در بزنگاه‌هایی قرار می‌گیرند. که قادر است آنان را متأثر و منقلب کند. اما همچنان در گذشته‌ای که در آن اسیرند سیر می‌کنند و تحول پذیر نیستند انگار گذشته برزخی‌ست که رهایی از آن ممکن نیست.

داستان‌های این مجموعه که بنا بر گفته نویسنده ایده هر کدام از آن‌ها در زمان و مکان جداگانه‌ای به ذهن او خطور کرده است، گاهی تلخ و گاهی شیرین هستند و به راحتی می‌توانید با شخصیت‌های آن ارتباط برقرار کنید و همراهشان اشک بریزید و لبخند بزنید. در واقع هر قصه از این مجموعه، جهانی منحصر به‌فرد دارد. اما به گمان می‌رسد عنصر مرگ در بیشتر داستان‌ها به چشم می‌آید.

داستان‌ها در زیست‌بوم‌های گوناگون رخ داده است و روایت‌هایی از مناطق غربی کشور تا مرکز، شمال و جنوب و همین‌طور شهر تهران را در بر گرفته است و اگرچه نویسنده سعی می‌کند به طور مستقیم به یک شهر یا منطقه خاص اشاره نکند؛ اما از لهجه‌های محلی آن منطقه استفاده می‌کند. و این نشان از تجربه زیستی قوی نویسنده و هنر او در یادگیری لهجه‌ها و گویش‌ها دارد.

این اثر ۱۵۳ صفحه‌ای که در سال ۱۳۹۹ توسط نشر صاد روانه بازار چاپ شد، در چهاردهمین دوره جشنواره جلال آل‌احمد در بخش داستان کوتاه نامزد دریافت جایزه ادبی جلال شد.

به همین بهانه با احمدرضا امیری سامانی نویسنده این کتاب به گفت‌وگو پرداخته‌ایم.

مشروح این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید:

* آقای امیری سامانی ماجرای شکل‌گیری این مجموعه داستان چه بود؟ اولین بار کجا و چگونه نگارش این مجموعه به ذهن شما خطور کرد؟

به صورت پراکنده در موقعیت‌های مختلف داستان‌ها به من الهام می‌شدند. مثلاً ایده داستان «جهان سوم» این گونه شکل گرفت که من رفته بودم فرودگاه بین‌المللی امام خمینی و با این صحنه روبه‌رو شدم که خانواده‌ای داشتند جسد میت‌شان را از فرودگاه تحویل می‌گیرند. این مراسم و تصویر ایده‌ای را در ذهن من ایجاد کرد که بعدها تبدیل به داستان «جهان سوم» شد. انگار شبیه دکمه‌ای بود که لباسی برای آن دوخته شد.

* نگارش داستان‌ها چه‌قدر طول کشید؟ اغلب در چه مکانی قلم می‌زدید؟

نگارش داستان‌ها از شکل‌گیری ایده تا نگارش حدود ۱ سال طول کشید. آن زمان خبرنگار بودم و جاهای مختلف می‌رفتم و به‌واسطه این پویایی ایده‌های داستانی مختلفی در ذهن من شکل گرفت که تبدیل به این مجموعه داستان شد. البته حدود ۲۵ داستان بود که من این ۱۳ داستان را برای این مجموعه انتخاب کردم.

دو سه محیط مختلف بود. به غیر از داستان «زنده‌یاد» که در طبقه دوم خانه پدری در تهران ‌نوشتم بقیه داستان‌ها را در زیرزمین یک کارگاه نوشتم.  یک کامپیوتر قدیمی داشتم که توسط آن داستان‌ها را تایپ می‌کردم. داستان «زنده یاد» را در ایام عید نوشتم و ۶-۸ روز عید را با شخصیت حسن‌علی زندگی کردم. شخصیتی که به یکباره در ذهنم جای گرفت و انگاری که دوست داشت من بنویسمش. دیگر داستان‌ها در زیرزمین نوشته شدند. زیرزمین بزرگی که در آن آزادی عمل داشتم و می‌توانستم رفتار و حرکات شخصیت‌هایم را  در تنهایی تصور و تقلید کنم تا حدی که آن شخصیت داستانی در کالبدم رخنه می‌کرد و من می‌شدم آن شخصیت. حتی این امکان را داشتم که در آن زیرزمین موسیقی ملایمی بگذارم و شروع به نوشتن کنم. در واقع همه چیز تحت کنترل خودم بودم.

* سرنوشت ۱۲ داستان‌ باقی مانده چه شد؟

آن داستان‌ها را بعدها تکمیل کردم و قصد دارم که در آینده در یک مجوعه داستانی چاپ کنم.

* درباره نحوه چاپ اثر هم بگویید. چرا این ناشر را انتخاب کردید؟

کل کتاب را اوایل دهه ۹۰ نوشتم. اما به خاطر شرایطی که آن زمان بر من تحمیل شد نتوانستم چاپش کنم. تا اینکه سال ۹۸ به پیشنهاد دوستی که با قلم من آشنا بودند من را به آقای شرفی‌خبوشان که آن زمان کارشناس نشر یا دبیر نشر صاد  بودند معرفی کردند. ایشان داستان‌ها را خواندن و استقبال کردند و در نهایت گفتند که اثر شما را چاپ می‌کنیم. البته قبل از آن هم با چند ناشر در خصوص کتاب صحبت کرده بودم اما در همان مراحل اول به خاطر مشکلاتی که پیش می‌آمد مسیر را تا انتها ادامه نمی‌دادم. در حقیقت مثل بذری بودم که زیر تخته سنگی گیر کرده بود. که در نهایت سال ۹۸ از مشکلات فارغ شدم و اثر به مرحله چاپ رسید. جالبه که بدانید قبل از دریافت جایزه جلال با خودم عهدی بسته بودم که یکی الی دو سال دیگر در عرصه ادبیات که مورد علاقه‌ام هست تلاش می‌کنم اگر موفق شدم که ادامه می‌دهم و اگر نشد می‌روم سراغ حرفه دیگری. البته این کار را هم انجام داده بودم و سال ۹۹ رفتم سراغ کار فنی. تا اینکه از طرف کمیته برگزاری جایزه جلال خبر دادند که کتاب شما جزو چند آثار برتر جشنواره انتخاب شده است. و همین امر سبب شد که دوباره به عرصه ادبیات برگردم.

* به جز جایزه جلال اتفاق اجتماعی و فرهنگی دیگری برای این اثر رخ نداد؟

کتاب من در زمان کرونا چاپ شد و آنگونه که باید دیده نشد اما سال گذشته چند نفر از دوستان نویسنده از جمله خانم پری رضوی در کتابخانه‌ای به نام «پندار» در منطقه غرب تهران جلسه نقدی برای این کتاب گذاشتند که جلسه خیلی خوبی بود.

* آیا کتاب دچار تغییر عنوان نشده است و از ابتدا قصد بر این داشتید که همین عنوان فعلی نام اثر شما باشد؟

از همان ابتدا به انتخاب خودم عنوان اثر «قدیس دیوانه» بود و ناشر هم با همین عنوان موافقت کرد. در واقع این عنوان را به این خاطر انتخاب کردم که گیرای خاصی داشت و خواننده جذب می‌شد. ضمن اینکه عنوان یکی از داستان‌های مجموعه هم بود.

* کتاب «قدیس دیوانه» شامل ۱۳ داستان با درون‌مایه واحد است. درون‌مایه‌ای که به پشیمانی بعد از یک اتفاق اشاره دارد. چرا برای گردآوری داستان‌های این مجموعه، به این موضوع توجه داشتید و آنها را درون‌مایه داستان‌هایتان قرار دادید؟

به‌واسطه رفت و آمد و مراوده‌ای که آن زمان با یکسری افراد داشتم با این امر مواجه شدم که انسان‌ها در زندگی سر یک دو راهی قرار می‌گیرند. دو راهی‌ای که خیلی اتفاقی سر راه آدم ظاهر می‌شود و یک طرفش خوب است و طرف دیگرش بد و حد وسطی ندارد. دو راهی‌ای که انتخاب هر کدام از آن پیشمانی‌ای به همراه دارد. من در داستان‌هایم شخصیت‌هایم را با این دو راهی مواجه کردم و قضاوت آنها را هم به مخاطبان سپردم. مثلا در داستان «منیر» شخصیت حاجی بازاری را داریم که به‌واسطه مریضی زنش سر یک دو راهی قرار می‌گیرد.

* داستانی هست که برگرفته از تجربه زیسته خودتان یا یکی از نزدیکان شما باشد؟

من تجربه زیسته‌ام را به یکباره وارد داستان نمی‌کنم تا بعد کل آن را تبدیل به داستان کنم، چون شرط داستان‌نویسی، استفاده درست و سازنده از تجربه زیسته است. در واقع تجربه زیسته خودم را خرد کرده و از آنها در داستان‌ها استفاده می‌کنم. مثل اینکه فرد ضبط صوت قدیمی را بردارد و تجزیه‌اش کند و از هر کدام از قطعاتش برای کاری استفاده کند. مثلاً در داستان «زنده‌یاد» تصویری است که حسن‌علی پاکت سیگار را مچاله کرده و پرت می‌کند زمین و تمام بدنش به رعشه می‌افتد و در نهایت زانو می‌زند.

من در واقعیت با این تصویر روبه‌رو شدم؛ تصویر مرد چاقی که راننده خط واحد اتوبوس‌های قدیمی بود و عصبانی شده بود آمد از جلو اتوبوس رد بشود پاکت سیگار را که کوبید زمین، تمام بدنش لرزید. یا در داستان «ناجی» آن تصویری که جیگر گاومیش را به سرباز می‌دهد بخورد تا جان بگیرد را من در واقعیت دیده بودم. در واقع من دیده بودم که جگر گاومیش را به کسی می‌دهند که کم خونی دارد و یا کسی که در مرداب آب شیرین خونریزی کند، خون زیادی از دست می‌دهد.

* در داستان محبوبه مخاطب در نهایت نمی‌داند شخصیت داستان به چه اقلیمی وارد می‌شود؛ چرا این بخش ابهام دارد؟

داستان محبوبه داستانی است که در یک کلان‌شهر اتفاق افتاده است. نخواستم کلان‌شهر خاصی را نام ببرم بلکه فقط قصد این را داشتم که شلوغی آن شهر را نشان بدهم. به همین خاطر گویش یا لهجه خاصی را برای دیالوگ‌ها لحاظ نکردم تا هر خواننده‌ای که در کلان‌شهر زندگی می‌کند بتواند با داستان ارتباط بگیرد.

من در این داستان بیشتر با شخصیت مجبوبه همراه بودم و ناصر آنجایی می‌میرد که منیر در پشت تلفن او را از بیماری خودش مطلع می‌کند. چراکه منیر عزیزترین فرد ناصر بود و حالا نبود او برای ناصر مساوی با مرگ بود.

* در اواسط داستان قدیس دیوانه هم یک ابهام باقی ماند! زاویه نگاه شما چرخید و مشخص نشد داستان درباره چه کسی است؛ راوی یا فریدون؟

شخصیت داستان فریدون بود. راوی سوم شخص است که وارد داستان شده و در ابتدای داستان دارد فریدون را به خواننده معرفی می‌کند. در داستان به دو امر قایل هستم؛ اول که نگو نشان بده و دوم غافلگیری خواننده است. من در ابتدا دارم فضای محل اتفاق را نشان می‌دهم. میرزا باقری که وارد داستان می‌شود و به‌واسطه حضور او و گفت‌وگویی که با آن مهندس انجام می‌دهد شخصیت فریدون به مخاطب معرفی می‌شود. در واقع به‌واسطه راوی سوم شخص، شخصیت اصلی داستان را معرفی کردم. راوی‌ مهندس برقی است که رک گوست و اصطلاخات فنی دوست دارد و با اهالی روستا همدلی نمی‌کند و به همه از سطح بالا نگاه می‌کند و حالا این راوی سوم شخص در گفت‌وگویی که با میرزا باقر دارد شخصیت داستان را معرفی می‌کند و می‌بینیم که در ادامه و تا انتهای داستان هم با شخصیت همراه می‌شود تا آنجا که اتفاق پایانی داستان رخ می‌دهد. و فریدون چیزی را به مهندس ثابت می‌کند. در واقع از صحنه دوم داستان و به‌صورت پلکانی شخصیت اول داستان را معرفی کردم چراکه نمی‌خواستم خواننده از همان ابتدا با شخصیت آشنا بشود، بلکه قصد داشتم تعلیق و کمکش ایجاد کنم تا خواننده در طول داستان با شخصیت اصلی آشنا بشود.

* داستان‌های این مجموعه در زیست‌بوم‌های مختلف رخ می‌دهند و در نوشتن‌شان از لهجه‌های محلی شهرهای مختلف ایران بهره برده‌اید. از انجام این‌کار هدف خاصی داشتید؟

این استفاده به علاقه شخصی من برمی‌گردد. و می‌توانم بگویم که استفاده از آنها در داستان یک جورهایی برای خودنمایی خودم بود، چرا که من در زیست‌بوم‌های مختلفی زندگی کردم و گویش‌ها و لهجه‌های مختلفی را یادگرفتم؛ مثل گویش مازندارانی، شهرکرد، ترکی و تقریبا عربی. و دوست داشتم این توانایی را در داستان‌هایم نشان بدهم.

البته جدای از این خودنمایی، به‌نوعی نسبت به شهرهای مختلف سرزمینم احساس دین چراکه شاید در آینده به‌واسطه تحولات شهری این گویش‎‌ها و لهجه‌ها از بین بروند و من خواستم به‌واسطه قلمم تا حدی که بلد هستم و در توانم هست این گویش‌ها و لهجه‌ها را ثبت کنم.

* هر نویسنده‌ای همه داستان‌هایش را مثل بچه‌هایش دوست دارد، ولی اگر بخواهید یکی از داستان‌هایتان را انتخاب کنید، کدام است و چرا؟

در این مجموعه سه داستان‌ را دوست داشتم. اولی داستان «اعدامی شماره ۲۵» بود که واقعا دلم به حال ایرج سوخت که چه تکتیکی استفاده کرده بود و از لحاظ فنی چگونه شرایط مرگش را برای خودش ایجاد کرده بود و پایانی که برایش اتفاق افتاد. بعد از نوشتن این داستان گریه کردم. و دیگری داستان «زنده‌یاد» بود که بعد از نوشتن این داستان هم برای شخصیت حسن‌علی گریه کردم چراکه احساس می‌کردم نباید این فرد اینقدر سختی می‌کشید و روزگار چه سختی‌هایی را بر او تحمیل کرده بود. شخصیتی که از یک جایی به بعد دیگر نتوانست ادامه بدهد و بر طبل بی‌عاری زد و از شهر و دیارش دور شد و خواست از طریقی دیگری خودش را تسکین بدهد. در حقیقت داستان بازگشت قهرمان بود. و داستان دیگر «محبوبه» بود که با مرگ دسته و پنجه نرم می‌کرد و در تقلای بین مرگ و زندگی، مرگ را انتخاب می‌کند.

* برای مجموعه داستان کوتاه تعریف و چارچوب مشخصی وجود دارد؟

بله قالب مشخصی دارد. نویسنده نمی‌تواند یک رمان را در قالب یک داستان کوتاه جا بدهد. داستان خراب می‌شود. داستان کوتاه هنرنمایی نویسنده است. اینکه نویسنده در تعداد کلمات مشخصی فضای داستان، شخصیت داستان، کمکش و گره را ایجاد کند و در نهات پیام داستان را به خواننده القا کند و حاشیه نرود و از داستان خارج نشود هنر اوست که توانسته به اصل و چهارچوب داستان کوتاه مسلط باشد و آن را رعایت کند. درست مثل فیلم کوتاه می‌مانند. عباس کیارستمی اگرچه فیلم بلند می‌خواست اما در ساخت فیلم کوتاه هنرنمایی می‌کرد.

* فضای کم در داستان کوتاه ما را مجاب می‌کند که خلاقانه‌تر عمل کنیم و فضاهای اضافی و پرسوناژهایی که کاری برای پیشبرد روند داستان نمی‌کنند را زودتر تشخیص داده و حذف کنیم. در واقع داستان کوتاه ‌نویسی به ما کمک می‌کند در حذف بی‌رحم شویم. به نظر شما آیا این بی‌رحمی فقط در داستان کوتاه به کار ما می‌آید؟

نمی‌گویم بی‌رحمی. من معتقد هستم این خلاقیت نویسنده است که تشخیص بدهد که روایت و ایده‌ای که در ذهن دارد در چه قالبی به بهترین شکل بروز پیدا می‌کند. نویسنده باید ببینید روایتی که دارد می‌نویسد مناسب چه قالبی از داستان است. گاه من نویسنده اگر داستان کوتاه هم را بسط بدهم و تبدیل به رمان کنم، داستانم می‌سوزد و برعکس، اگر ایده‌ای که مستعد یک رمان یا داستان بلند خوب است را وارد فضای تنگ داستان کوتاه کنم آن را هدر داده‌ام.

الهام قاسمی