شناسهٔ خبر: 67955239 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: اکونیوز | لینک خبر

بزرگترین اثر هنری آنجاست که انسان خود به اثر هنری تبدیل شود - اکو

اقتصاد ایران: اصفهان - استاد حوزه و دانشگاه گفت: در نظر عارفان، انسان تمام مراتب عالم و تمام مراتب اسماً و صفات را می‌تواند در خودش متجلی کند. بزرگترین هنر، آنجاست که خود انسان به اثر هنری و به تجلی‌گاه ح

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار مهر محمدحسن طباطبایی صبح سه شنبه در نشست «جستارهای فلسفی عاشورایی» در مقدمه‌ای درباره نسبت فلسفه و عاشورا اظهار کرد: چه بسا افرادی چه از نااهلان و چه از اهل فلسفه، نسبت موجود میان فلسفه و عاشورا را به دیده انکار می‌نگرند. پرسشی که در ابتدای بحث مطرح می‌کنیم این است که آیا رابطه‌ای میان این دو موضوع وجود دارد؟ برای پاسخ، نخست باید چیستی فلسفه را بررسی کنیم.

وی ادامه داد: جایی که انسان خود را مخیر می‌بیند که آیا فلسفه را انتخاب کند یا خیر؟ گویی از پیش، فلسفه او را انتخاب و دعوت کرده است. اینجا افراد دو دسته می‌شوند؛ یک عده به این دعوت لبیک می‌گویند، ولی یک عده پاسخ مثبت نمی‌دهند.

بررسی فلسفه با سه شاخص کلان

این استاد حوزه و دانشگاه با اشاره به معنای مورد خود نظر از فلسفه به سه شاخص کلان اشاره نمود: اول؛ پیوند فلسفه با دغدغه حقیقت. فیلسوف همواره در پی درک و شناخت حقیقت است. دوم؛ فلسفه، جنبه بنیادین دارد. فلسفه در وهله نخست به مقولات بنیادیت از قبیل هستی، نیستی، حرکت، عالم، معنا و… می‌پردازد. در وهله بعد نیز، گرچه مسائل روزمره و خرد مورد نیز مورد توجهئ فیلسوف قرار می‌گیرد اما رویکرد وی به این مسائل نیز رویکدی بنیادین و در نسبت با بنیادهاست.

وی درباره سومین خصوصیت فلسفه که بسیار مهم است، گفت: تأکید بر پرسش‌ها و نحوه تقرب فیلسوف به پرسش، سومین ویژگی این فلسفه محسوب می‌شود. پرسش‌های فلسفی، گشوده است. یعنی فلسفه به دنبال این نیست تا پرسشی مطرح کند، پاسخش را بیابد و آن را کنار بگذارد؛ بلکه فیلسوف، همواره به پرسش‌های بنیادین خود باز می‌گردد.

طباطبایی با ذکر مثالی ادامه داد: همه ما مسلمان‌ها به خدا اعتقاد داریم و از سویی اصول دین نباید تحقیقی باشد. یعنی باید بینشی نسبت به مبادی اعتقادی داشته باشیم. ولی اگر من در سن نوجوانی درباره خدا سوال داشتم و با مطالعه یک کتاب، آن را برای خود حل کردم؛ اکنون که ۴٠ سال دارم و تفکراتم با یک نوجوان ۱۲ ساله زمین تا آسمان فرق دارد، همچنان می‌توانم به همان پاسخ و فهم سابق خود اکتفا کنم؟

وی با اشاره به اینکه پرسش‌های فلسفی زنده است، عنوان کرد: در نگاه کسانی که با فلسفه بیگانه هستند، این بدان معناست که فلسفه در حل پرسش‌ها ناکام است. در حالی که این ناشی از یک مقایسه نادرست میان علم و فلسفه و عدم درک سرشت پرسش‌های فلسفی است. فلسفه همواره به ما کمک می‌کند که به پرسش‌ها در افق‌های بالاتر بیندیشیم و این نوعی تجدید عهد با حقیقت است.

این استاد حوزه و دانشگاه ادامه داد: به سراغ مسئله عاشورا بازمی‌گردیم. این حادثه عظیم در تاریخ بشری حتماً برای اهل فلسفه جلب توجه می‌کند. ما هم به مثابه مسلمان و هم به مثابه اهل فلسفه وظیفه داریم که عاشورا را در زندگی فردی و اجتماعی مورد بازخوانی قرار دهیم. چرا که عاشورا به عنوان یکی از مقومات سنت و جهان زیست دینی ما مطرح است. اگر سنت در هر دوره مورد بازخوانی قرار نگیرد، به دام تحجر و جمود می‌افتد. بنابراین حیات هر سنتی در گرو تجدد است. سنتی که غنی‌تر باشد و نسبت بیشتری با حقیقت داشته باشد، ماندگارتر است.

موانع ورود به مباحث فلسفی

وی با اشاره به شهید مطهری، گشودگی به شبهات گوناگون و شجاعت مواجهه با پرسش را از ویژگی‌های روحیه فلسفی برشمرده و آن را ناشی از عشق و ایمان به حقیقت دانست. بنابراین رجوع و تأمل فلسفی ما به عاشورا نه تنها امکان دارد و مطلوب است، بلکه ضروری است. چرا ما از این وظیفه مهم خود بازماندیم؟

وی در ادامه به ۲ مانع بسیار مهم در مسیر فلسفه ورزی اشاره کرد و گفت: یکی، تنبلی است که سبب ساده‌سازی مسائل می‌شود. فلسفه، صبر می‌خواهد و محتاج ریاضت است. دومین مانع هم ترس است. ترس از مورد پرسش قرار دادن بنیان‌های دنیایی که در آن سکنی گزیدیم و در آن به اطمینان رسیدیم. اما فیلسوف این ترس را ندارد و شجاع است. این شجاعت از کجا ناشی می‌شود؟

طباطبایی ادامه داد: شما می‌خواهید بنایی بسازید، آیا به دنبال رفاه، آرامش، امنیت و قدرت هستید یا در ورای تمام این‌ها در پی حقیقت هستید؟ دو رانه مهم در درون انسان وجود دارد؛ خواست حقیقت و خواست قدرت. اینکه کدام بنیادی‌تر است از مسائل مهم انسان‌شناسی است. گاه من حقیقت را به نوعی شناختم و به آرامش رسیدم و اگر پرسشی از آن طرح کنم، همه چیز به هم می‌ریزد. اینجا ما میان خدای واقعی و بت مخیر می‌شویم. بت همیشه صنمی نیست که با سنگ و چوب می‌سازند و پرستش می‌کنند؛ گاه بت، فهم خاصی از خداست که در ما شکل گرفته است. آیا ما حاضریم تا از خدای شکل گرفته در درون خودمان دست بکشیم؟ اینجا ممکن است بت‌پرستی من در قالب دینداری ظهور کند.

وی با بیان اینکه در عرصه تفکر مرتب دام بلا وجود دارد، اظهار کرد: اگر دغدغه من رسیدن به حقیقت باشد از این پرسش‌ها استقبال می‌کنم. پس فیلسوف چون دغدغه اصلی‌اش، حقیقت به شمار می‌رود در نتیجه شجاع است. اینجا اگر اشتباهات ما هم آشکار شود، مایه خرسندی است. ما یک اصل مهم دینی داریم و آن اجتهاد است. اجتهاد یعنی نمی‌توانی در تفکرات در مرحله شیخ طوسی بمانی و باید همگام با تحولات زمانه حرکت کنی تا نسبت به دین، فهمی درست داشته باشی. پس ممکن است در اجتهاد، حرف نو بزنیم. در اینجا باید به تمایز مهم نوآوری در قالب اجتهاد و بدعت توجه داشت. میان نوآوری که در پی تلاش حداکثری از فهم دین بوده با وقتی که در پی اغراض دیگر است، تفاوت وجود دارد. گاهی دین و دنیای من در مقابل حقیقت قرار می‌گیرد که باید از آن عبور کرد و گاهی دین و باور من به حقیقت، در مقابل منافع قرار می‌گیرد که اینجا باید ایستاد.

چرا حادثه عاشورا مهم است؟

این استاد حوزه و دانشگاه با طرح این پرسش که چرا عاشورا مهم است، اضافه کرد: در روایات ما تأکید شده که در واقعه عاشورا، اراده الهی باید به طور خاص مورد توجه قرار گیرد. ما می‌توانیم از منظر فلسفی به حادثه عاشورا همچون صحنه هنرمندی خداوند تقرب پیدا کنیم. یعنی اراده خدا در شکل گیری این صحنه و حفظ آن در تاریخ نقش دارد و ما هم هر چه در حفظ و این صحنه و مورد توجه واقع شدن آن نقش ایفا کنیم، در این رویداد هنری مشارکت نمودره ایم.

وی با طرح این پرسش که فیلسوفان با مباحث هنری چه نسبتی برقرار می‌کنند؟ بیان کرد: وجه اصلی هنری که امروز مطرح می‌شود، تأثیرگذاری بر مخاطب است. اینجا با یک مخاطب محوری مواجهیم که در آن معیاری عینی برای قضاوت وجود ندارد و هر شخص هر چیز را از دیدگاه خود می‌سنجد و همین سبب شده که بشر امروز در گفت‌وگو به بن‌بست برسد و افق مشترک و حقیقت عینی برای گفت‌وگو نداشته باشد.

طباطبایی به بررسی هنر از نگاه فیلسوفان کلاسیک پرداخت و گفت: آن‌ها معتقدند که هنر، تقلید از واقعیت است. ما در اینجا با دو رکن مهم در هنر روبه‌رو هستیم. یکی، واقعیتی که به تصویر کشیده می‌شود و دوم، آن واسطه‌ای که در آن، واقعیت روایت می‌شود. برای مثال در دو تابلویی که یک گل را به تصویر کشیده اما در یکی، زیبایی هم وجود دارد؛ فیلسوف دومی را انتخاب و از جلوه‌های بصری عبور می‌کند و به نامحسوس‌ها می‌رسد.

وی با اشاره به طبقه بندی هنرها و تاریخ هنر به سمبولیک، کلاسیک و رومانتیک از دیدگاه هگل، بر اهمیت عنصر میانجی و نسبت آن با حقیقت بازنمایی شده در اثر هنری اشاره نموده و گفت: اگر از این منظر به مساله نزدیک شویم می‌توان گفت بالاترین هنر، آنجایی است که متعالی ترین حقیقت در چهره انسانی ظهور می‌کند. در «فصوص‌الحکم» آمده است که؛ در نگاه عرفای ما عالم تجلی‌گاه و مظهر اسماً و صفات حضرت حق است. لذا عالم را به آینه تشبیه می‌کنند و البته این عالم یک جلایی دارد و جلای این آینه، آدمی است. به عبارتی عالم بدون خلقت آدمی نمی‌توانست به غایت خود برسد. غایت، انعکاس حقیقت حق‌تعالی است. کدام یک از مظاهر دنیا می‌تواند به اندازه انسان، مظهر حق باشد؟

این استاد حوزه و دانشگاه گفت: در نظر عارفان، انسان تمام مراتب عالم و تمام مراتب اسماً و صفات را می‌تواند در خودش متجلی کند. و از این دیدگاه می‌توان گفت بالاترین هنرها آنجاست که خود انسان به اثر هنری و به تجلی‌گاه حق تعالی تبدیل شود. در این صورت، ما می‌توانیم از او با نام شهید یاد کنیم. شهید، حقیقت را شهود می‌کند و ما با نظر کردن به شهیدی که به وجه‌الله نظر می‌کند؛ به خداوند متصل می‌شویم. شهید چطور این کار را می‌کند؟ اگر آینه کثیف، کدر و خراب باشد، آیا می‌تواند نور را انعکاس دهد؟ مرآت به این است که در تصویر فانی باشد و اگر بخواهد کوچک‌ترین خودی را نشان بدهد، دیگر بی‌فایده است.

وی گفت: فیض حضرت حق جاری است و آنچه که مانع دریافت این فیض می‌شود، خودیت‌ها و منیت‌های ماست. هر کس بتواند این حجاب‌ها را کنار بزند، در مراتب تجلی و ظهور حرکت می‌کند و حتی از مقام تسلیم می‌گذرد و به رضا می‌رسد. در هیچ صحنه‌ای از تاریخ به اندازه کربلا، فنای‌فی‌الله و از خودگذشتگی در نسبت آن حقیقت متعالی وجود ندارد و اوج این صحنه در لحظات آخری است که برای حضرت حسین (ع) اتفاق می‌افتد.

برچسب‌ها: