شناسهٔ خبر: 67680977 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: مهر | لینک خبر

روایت «مجله مهر» از شب و روز تاسوعای ۱۴۰۳؛

حسین (ع) حساب و کتابش فرق می‌کند...

خدا می‌داند که اگر او همان حسین (ع) است که ما عاشقش هستیم، برای همه همان است؛ حتی برای او که نه از پنجره روضه شنیده و نه دلش شکسته. هر چه باشد، حسین (ع) حساب و کتابش با ما حسابی فرق دارد.

صاحب‌خبر -

خبرگزاری مهر؛ گروه مجله _ زهرا افسر: دهه اول محرم که می‌شود ناخودآگاه صدای طبل و دمام در سرمان می‌پیچد. بوی اسپند مشام‌مان را پر می‌کند. به یاد کودکی‌ها که دست در دست پدر و مادرهایمان راهی دسته‌های عزاداری می‌شدیم؛ در بزرگ‌سالی هم هر طور که شده خودمان را به هیئت می‌رسانیم. ما بزرگ شده‌ایم؛ عوض شده‌ایم؛ پایین رفته‌ایم و بالا آمده‌ایم؛ اما حسین همان حسین (ع) کودکی‌هایمان است.

محرّمش حد و مرز ندارد. از آمریکا تا پاکستان؛ شنیده‌ام که در پایتخت هندی‌ها هم مراسم عزاداری گرفته‌اند. یکی با ساری هندی آمده و دیگری با چادر؛ ولی همه‌شان به خاطر پسر علی‌بن‌ابی‌طالب آمده‌اند. تفاوت‌های ظاهری هم مانع عزاداری‌شان نشده است. محرم امسال را همه جوره دیده‌ام از روضه خانگی گرفته تا هیئت‌های بزرگی که مکان اجتماع حسینی‌ها است. حالا دو شب بیشتر از دهه اول باقی نمانده و انگار کمتر کسی دل آن را دارد که خود را به این جمعیت نسپارد و شب را در خانه بماند.

گفتم قطره؟ نوشتم دریا؟

شب نهم محرم را جایی رفتم که پر از عطر شهدای مدافع حرم و دفاع مقدس است؛ کنار یک امام‌زاده، با نوای شخصی که همه او را به امام حسین (ع) می‌شناسیم؛ یعنی هیئت رایة‌العباس با مداحی «حاج محمود کریمی».

چیذر سال‌های سال است میزبان حاج محمود و مراسم پررفت و آمد اوست. تمام ساکنان محله با اینکه می‌دانند مردم از راه دور و نزدیک برای مراسم می‌آیند و کوچه‌های تنگ و باریک «شمیران» عملاً قفل می‌شود، طوری در برگزاری مراسم همکاری می‌کنند که انگار هر کدام خودشان مستقل از دیگران میزبان جمعیت باشند. تن خودشان و همه اهل و عیال‌شان سلامت باشد؛ دور از جان‌شان؛ انگار برای یکی از عزیزان خود سیاه پوشیده باشند و سیاهه زده باشند. انگار برای برادر، انگار برای پدر، لال باشم و کاش کسی داغ فرزند نبیند، انگار که خدای ناکرده برای پسر خودشان عزا گرفته باشند.

امام‌زاده علی اکبر، دور تا دور در محاصره جمعیت قرار گرفته است، کسی اما گلایه ندارد. محاصره‌شان از جنس عشق است و دل‌هاشان آرام. اینجا میان هیئت‌های کوچک و بزرگ، پایین شهر یا این بالا، همه خودی هستند. همه منتظرند وقتی صدای مداح اوج گرفت، پشت سر او که جان‌سوز فریاد می‌زند «ای»، آرام و دل‌شکسته همراهی‌اش کنند و بگویند حسین. اغلب آرام صدا می‌زنند. جمعیت اما آن قدر زیاد است که قطره قطره صداها روی هم جمع می‌شود و در آسمان یک دریا ندای حسین راه می‌افتد.

گفتم قطره؟ نوشتم دریا؟ یاد «آب» افتادم… انگار زمین و زمان روضه می‌خواند...

روضه خانگی را دست کم نگیر

ظهر روز نهم محرم را مهمان روضه خانگی در شهر اندیشه بوده‌ام. یک خانه ویلایی دو طبقه که حیاطش به آقایان اختصاص داشت و خانم‌ها در پذیرایی خانه بودند. یک نفر جلوی در مردانه ایستاده و خوش آمد می‌گوید، نفر دیگری چند قدم آن طرف‌تر ایستاده تا خانم‌ها را راهنمایی کند. حیاط خانه را با فرش‌های مختلف طوری پر کرده بودند که انگار یک حسینیه قدیمی است که هر کسی یک فرشی برای آن آورده تا زیر پای عزاداران سیدالشهدا خالی نباشد.

پرس‌وجوها به اینجا می‌رسد که چهار برادری که هم مادرشان فوت کرده و هم پدرشان، هرکدام یک گوشه کار را گرفته‌اند و چند سالی است که در خانه برادر بزرگشان روضه می‌گیرند. همه‌شان از کودکی خود را در دستگاه امام حسین (ع) شناخته‌اند و زمانی که پدرشان در قید حیات بوده در خانه پدری روضه می‌گرفتند. حالا برادر بزرگ‌تر تصمیم گرفته رسم پدر را ادامه دهد.

اکثر مهمان‌ها با هم نسبت خانوادگی دارند و به قدری خون گرم هستند که مرا هم در بین خودشان جای داده‌اند. و انگار من هم یکی از اقوام آنها هستم. روضه‌شان، همه چیزش طعم کودکی می‌دهد از حاج‌آقای کهن‌سالی که روی آن صندلی‌ها با پارچه مشکی می‌نشیند و مقابلش لیوان آب ولرم می‌گذارند تا آن سید محبوب جمع که می‌گویند نفسش حق است. از آن کفش‌های نامرتب دم در گرفته که یکباره بی ان که بفهمی چه کسی و چه زمانی سراغشان رفته جفت جفت و مرتب می‌شوند تا آن چای فنجان‌های کوچک و نعلبکی‌های سفید با گل‌های قرمز.

مداح را نمی‌شناسم؛ مختصری روضه می‌خواند اما اهل روضه همان کم را دقیقه‌ها اشک می‌ریزند. لحن مداح شبیه مداح‌های دفاع مقدس است؛ مانند همان‌ها که دهه شصتی‌ها از اخبار و دهه هفتادی‌ها توی فیلم‌ها دیده‌اند. ناخودآگاه یاد شهدای معروف و گمنام می‌افتم. ذکر ساده عزا می‌خواند و توی همان جمعیت محدود روضه خانگی دو دسته می‌شوند و شاه‌بیت شب و روز نهم محرم را تکرار می‌کنند: «ای اهل حرم میر و علمدار نیامد، علمدار نیامد…» دسته دوم جواب می‌دهد: «سقای حسین سید و سالار نیامد، علمدار نیامد…»

سینه زنی شروع می‌شود؛ بر خلاف تصور صدای سینه‌زدن طوری است که انگار صدها نفر باهم سینه می‌زنند. نگاهی به جمعیت می‌اندازم، اینجا روی هم هفتاد نفر هم نیستند. این حجم صدا از هیئت شب گذشته حاج محمود دست کمی ندارد. یاد حرف مادرم می‌افتم: «روضه خانگی را دست کم نگیر! روضه خانگی برکت زیاد دارد.»

حساب و کتاب امام حسین (ع)

حالا، به وقت نگارش این خط‌ها، روز نهم محرم رو به آخر است و چیزی نمانده آسمان شهرها صدای «مکن ای صبح طلوع» پر کند. چیذر را دیدم در شمال تهران، روضه خانگی هم رفتم حوالی کرج. این طرف و آن طرف هم ایستگاه صلواتی زیاد نصیبم شد. حالا که قرار است روایتی از روز نهم بنویسم تمام ذهنم را یک فکر پر کرده است؛ اینکه حسین همه‌جا همان حسین (ع) است… هیچ کجا حسینش با آن یکی فرق نمی‌کند.

حسین برای آن کسی که می‌کوبد از پایین شهر خودش را به منطقه یک تهران برساند تا صدای ماندگار حاج محمود را گوش دهد تا آن کسی که از شمال غرب خودش را به میدان خراسان و هیئت‌هایش می‌رساند، همان است. حسین (ع) برای او که حتی در خانه‌اش نشسته و شاید فقط مشکی پوشیده و شاید فقط لحظه‌ای از پنجره اتاق صدای روضه گوش داده و دلش شکسته، همان است.

خدا می‌داند که اگر او همان حسین (ع) است که ما عاشقش هستیم، برای همه همان است؛ حتی برای او که نه از پنجره روضه شنیده و نه دلش شکسته. هر چه باشد، حسین (ع) حساب و کتابش با ما حسابی فرق دارد.

نظر شما