شناسهٔ خبر: 67669184 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایلنا | لینک خبر

از ماجرای کندن چاه تا فرستادن شمر به کربلا/ امام حسین چه پیشنهادهایی به عمر سعد داد؟

هشتم محرم، چه اتفاقاتی بین دو سپاه رخ داد؟

صاحب‌خبر -

روز هشتم محرم، عطش در خیمه های امام حسین(ع) بالا گرفته بود. در این روز، گفت وگو هایی بین امام حسین(ع) و یارانش با عمر بن سعد رخ داد. به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، بر اساس منابع تاریخی، صحرای کربلا در روز هشتم محرم سال ۶۱ هجری شاهد رخدادهای غریبانه ای در حق امام حسین(ع) و خانواده و یاران آن حضرت بود.

روز هفتم چه گذشت؟: بسته شدن کامل آب به روی خیمه‌ها/ روز هفتم عباس(س) به همراه ۵۰ نفر چه کردند؟

روز ششم چه گذشت؟: جاسوسان در کربلا/ امام حسین چه کسی را نفرین کرد؟ / حبیب، شبانه چه کرد؟

روز پنجم چه گذشت؟: مسدود شدن مسیرهای کربلا و دستور بستن آب/ پنجم محرم، امام حسین(ع) چه کرد؟

صبح روز هشتم: از کندن چاه توسط یاران امام حسین(ع) جلوگیری شد

گفته می‌شود در روز هشتم محرم، تشنگی حسین(ع) و اصحابش را رنج می‌داد. در این روز، تعدادی از یاران امام(ع) اقدام به حفر چاه کرده بودند.

هنگامی که این خبر به عبیدالله رسید، پس پیکی به سوی عمر سعد فرستاد و گفت «به من خبر رسیده حسین چاه می‌کند و خود و اصحابش آب می‌نوشند، چون نامه‌ام به تو رسید ملتفت باش و تا توانی نگذار که آنها چاه بکنند و آبی بنوشند، بر آن‌ها تنگ بگیر.» عمر بن سعد نهایت سخت گیری را به آن‌ها کرد.

عمر بن سعد نیز یاران آن حضرت را تهدید کرد که چاه را از خاک پر کنند، در غیر این صورت به آنها حمله خواهد کرد.

ظهر روز هشتم: زید بن حصین همدانی برای گفت وگو درباره آب با عمر بن سعد دیدار کرد

هنگامی که تحمل تشنگی بر امام و یارانش سخت شد، یکی از اصحاب حسین(ع) به نام زید بن حصین همدانی که مردی زاهد بود به امام حسین(ع) گفت: «یابن رسول‌الله اجازه بده نزد ابن سعد بروم و با او درباره آب سخن بگویم؛ شاید از این مخالفت برگردد»

امام نیز موافقت کردند. همدانی نزد عمر رفت، ولی سلام نکرد.

عمر گفت: ای همدانی! مگر مرا مسلمان نمی دانی که سلام نکردی؟

وی در جواب گفت: اگر چنان که می‌گویی مسلمان بودی، پس چرا بر خاندان پیامبر(ص) شورش کردی و تصمیم به کشتن آن‌ها گرفته‌‌ای و آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن می‌‌نوشند، از آنان مضایقه می‌‌کنی و گمان می بری که خدا و رسولش را می‌شناسی؟

عمر سعد گفت: همه این‌ها را می‌دانم ولی نمی‌توانم از حکومت ری بگذرم.

زید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را برای امام حسین(ع) تعریف کرد و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حکومت ری به قتل برساند.

شبانگاه هشتم: دیدار و گفت وگوی امام حسین(ع) با عمر بن سعد

امام حسین(ع)، عمرو بن قرظه انصاری، اهل مدینه و ساکن کوفه که از یاران بسیار فعال ایشان محسوب می‌شد را نزد عمر بن سعد فرستاد تا به او بگوید که شبانه میان دو لشکر همدیگر را دیدار کنند.

عمر بن سعد با بیست سوار آمد و حسین (ع) نیز با بیست سوار آمد و مذاکرات تا پاسی از شب انجام شد.

در این ملاقات عمر بن سعد، هر بار در برابر سؤال سیدالشهدا(ع) که می‌فرمودند «آیا می‌‌خواهی با من مقاتله کنی؟» عذری می‌آورد.

یک بار گفت، می‌‌ترسم خانه‌‌ام را خراب کنند، امام فرمودند: من خانه‌‌ات را می‌‌سازم.

عمر سعد گفت: می‌‌ترسم اموال و املاکم را بگیرند. امام حسین(ع) فرمودند: من بهتر از آن را به تو از ملک خود در حجاز می‌دهم.

عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانواده‌‌ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و می‌‌ترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.

امام حسین(ع) که دید نصیحت و هدایت بر عمر سعد کارساز نیست و او از تصمیم خود باز نمی‌‌گردد، فرمود:

«دیری‌ نخواهد گذشت‌ که‌ بر بستر خودت‌ کشته‌ می‌شوی‌ و در روز حشر نیز خدا تو را نخواهد آمرزید. من‌ می‌دانم که‌ گندم‌ ری‌ را، جز مدت‌ اندکی‌ نخوری».

عمر سعد با تمسخر پاسخ‌ داد: اگر گندم‌ بهره‌ام‌ نشود، از جو استفاده‌ می‌کنم.

فرستادن شمر به کربلا

روایت شده است در پایان گفت‌وگوی امام حسین(ع) با ابن سعد، عمر طی نامه‌ای خطاب به عبیداللَّه بن زیاد نوشت:

«حسین بن علی(ع) با من پیمان بست که از همان جا که آمده، به همان جا بازگردد یا به یکی از سرحدات بلاد مسلمین برود و در حقوق و تکالیف همانند دیگر مسلمانان بوده، در سود و زیان مسلمانان شریک باشد، یا به نزد یزید برود تا هر چه یزید حکم دهد، درباره او اجرا کنند و این مایه رضای شما است و صلاح امت است».

عبیدالله پس از این گفت‌وگو، نامه‌ای نوشت و به شمر بن ذی‌الجوشن سپرد تا به کربلا برود.

در نامه نوشته شده بود:

« باری، تو را نفرستاده‌ام تا شانه از زیر کار خالی کنی. تو به آرامش و صلح و آسایش دل بسته‌ای. اگر حسین و یارانش تسلیم شدند آن‌ها را نزد من بفرست و گرنه، بر آنها حمله‌ور شو و پس از قتل آنان، اعضای بدنشان را قطعه قطعه کن. پس از کشتن حسین بر سینه و پشت وی اسب بتاز که وی ناسپاس و سرکش و گستاخ و بیدادگر است. اگر به دستور من عمل کردی، پاداش فرمانبر مطیع را دریافت خواهی کرد و اگر چنین نمی‌کنی، سپاه را به شمر بن ذی الجوشن بسپار که فرمان لازم را به او داده‌ایم.»

عبیدالله زیاد به شمر گفته بود اگر عمر سعد پذیرفت که با حسین بجنگد مطیع او باش وگرنه، گردنش را بزن و سرش را به کوفه بفرست و خودت فرماندهی سپاه را عهده‌دار باش. شمر با این زمینه‌سازی و با استفاده از موقعیت و روحیات عبیدالله بن زیاد، به سمت کربلا حرکت کرد.

انتهای پیام/

نظر شما