به گزارش مشرق، حاج مرزوق، یکی از شیفتگان و دلسوختگان مکتب حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) بود ؛ که تمامی عمر شریف خود را در راه ارادت به ساحت اباعبدالله و خاندان اهل بیت (علیهم السلام) سپری نموده بود. او که کیمیای حسینی را در وجود خود نهادینه کرده بود در این وادی به عنایت و کرامتی ازجانب خاندان اهل بیت (علیهم السلام) و خصوصاً حضرت امام حسین (علیه السلام) واصل شده بود.
در سال (۱۲۷۰)، اصناف بازار تهران اقدام به دعوت از حاج مرزوق (که از طلاب اهل کربلا بود) نمودند تا به ایران بیاید ؛ بعد از در خواست های مکرر و اصرار آن ها به ایران آمد که بعدها خود او می گوید: در خواب امام حسین (علیه السلام) را می بیند که به او می فرماید: هرجا که باشی با ما در ارتباط هستی اما ما یک سری شیعیانی در ایران داریم که بهتر است به آنجا بروی؛ در نتیجه حاج مرزوق به ایران عزیمت می کند.
تأثیر نوحه ها و مرثیه ها و روضه های او در تهران و در میان مردم ارادتمند به سیدالشهداء (علیه السلام) به قدری بود که او را پدر نوحه خوانی معاصر می نامند؛ و بسیاری از آداب و سبک های عزاداری و نوحه خوانی در هیئات تهران منسوب به ایشان می باشد. همچنین اوج اثر گذاری ایشان در برپایی و بنیان گذاری سنت ؛چهارپایه؛ در شب های مسلمیه در حرم حضرت عبدالعظیم الحسنی (علیه السلام) بوده است.
اکثریت مداحان قدیمی شاگردان حاج مرزوق بودند:حاج اکبر ناظم،مرحوم شاه حسین،حاج محمد علامه و حاج محمد علی اسلامی نمونه هایی از دست پرورده های سبک و سلوک حاج مرزوق عرب(حائری) می باشند.
سینه زنی تهرانی های قدیم تا قبل از عزیمت مرحوم حاج مرزوق حائری از کربلا به تهران، اینگونه بود که اصطلاحاً سه ضرب و بی وقفه سینه می زدند. بدین ترتیب اساسا « دم سرپا » و « زمینه خوانی»، در تهران رایج نبود. مرحوم حاج مرزوق بنیانگذار سینه زنی سنتی در تهران بوده است. اوج تکامل این سبک، توسط مرحوم شاه حسین و مرحوم ناظم شکل گرفت.
استاد غلامرضا سازگار نقل می کردند:
یک روزحاج مرزوق به یکی از دوستانش ، به نام سید حسن پیغام میدهد ،که بیا حاج مرزوق با شما کاردارد ،آن موقع حاج مرزوق دربستر بیماری بود . سیدحسن می گوید: رفتم دیدم به هم ریخته فرمود: من آخر عمرم است سید حسن ! می خواهم یه رازی را با شما در میان بگذارم ، دیروز مادرت زهرا (سلام الله علیها) را دیدم، در تب داشتم می سوختم، در بیداری دیدم نه خواب گفت: تشنگی بر من غالب شد. سه تا دختر داشتم؛ راضیه ، مرضیه و فاطمه . دختر اول را صدا زدم، راضیه مقداری آب به من بده، دیدم یک بانوی مجلله با روبند سبز پدیدار شد، حیا کردم، آب نخواستم.
دختر دومم را صدا زدم: مرضیه ! دوباره دیدم بی بی بلند شد آمد طرف من. دختر سومم را صدا زدم: فاطمه؛ بار سوم که شد خانم فرمود: حاج مرزوق سه بار من را صدا کردی؟ چی می خواهی ؟ گفتم بی بی جان ! من حیا کردم حرف بزنم، فرمود: حاج مرزوق عمری نوکری کردی، حالا وقتش است ما جواب بدهیم، سرم را پایین انداختم، فرمود: تشنه هستی؟ از زیر چادر ظرف آبی بیرون آورد ، نوشیدم ، به گوارایی این آب ، تا حالا نخورده بودم ، طبق عادت بچگی، گفتم: صلّی الله علیک یا ابا عبدالله ... ، دیدم صدای گریه ی بی بی بلند شد، فرمود: حاج مرزوق ! دلم گرفته برایم روضه بخوان، گفتم خانم، دکترها من را از روضه خواندن منع کرده اند ، ولی چون شما می فرمایید چشم. چه روضه ای بخوانم؟ فرمود: روضه ی علی اصغرِ حسین را بخوان ...
یکی از اهل معنا در خصوص برزخ ایشان می فرمود: حاج مرزوق را درجوارآقا بزرگ تهرانی دفن کردند. یکی ازمؤمنان درعالم رویا آقابزرگ رامشاهده می کند و به وی می گوید: چقدرخوب است که حاج مرزوق را نزد شما دفن کرده اند ! آقابزرگ درپاسخ می فرماید : این گونه هم که فکر می کنی، نیست. به محض آنکه حاج مرزوق را اینجا دفن کردند، آقا امام حسین (علیه السلام) او را برداشتند و با خود بردند.
شعری که سروده حاج مرزوق است ؛
پیمان وفـــــــا با نگه مســت تو بستیـم بســـــتیم در میکده پیمانه شکستیم
یک دم نسپردیم ره عقـــل و خـــــــرد را دیـوانـــه تو مســــت تو از روز الستیم
نـاز تـو خـریـدیم بـه مـحـــراب عـبــــادت قامت چو به قد قامت زیبای تو بستیم
شب بود و من و دل به هوای سـر زلفت دیوانه صفت سلسله ها را بگسستیم
رفــتـیم به ســر مـنزل عشــاق بلا کش در حـلــقـه ســودا زدگان تو نشستیم
وقت است کنی جلوه به خلوتگه عشاق هرچند که خواریم گل روی تو خستیم
نظر شما