به گزارش ایکنا؛ نشست ادبی «دلم سوخت...» با نظر به بیانات مقام معظم رهبری در سوگ مظلومیت شهدای اردیبهشت با حضور جمعی از شاعران و اهالی اندیشه کشورهای ایران، افغانستان و هندوستان؛ شامگاه ۱۸ خرداد با مدیریت علیرضا قزوه و اجرای سیدمسعود علویتبار به میزبانی گروه بینالمللی هندیران برگزار شد.
سیدمسعود علویتبار، شاعر و کارشناس تاریخ و تمدن ملل اسلامی در ابتدای این نشست با تاکید بر این جمله مهم که بر آینه شهادت هیچگونه غبار و زنگاری وجود ندارد و نخواهد داشت تصریح کرد: به همین دلیل با اطمینان میتوان گفت که به گواهی مصادیق متعدد تاریخی، شهادت؛ رساترین رسانه انقلاب و بلکه رساترین رسانه جامعه اسلامی در طول تاریخ بوده است.
علویتبار افزود: بنا بر روایت قرآن و کلان خداوند سبحان، شهیدان هم زندهاند و هم با شهادت خود باعث آگاهتر شدن، پویاتر شدن و زندهتر شدن جامعه میشوند. همانگونه که با شهادت «شهید بهشتی» در هفتم تیر ۱۳۶۰ آگاهی مردم از فعالیتهای مخرب ضد انقلاب بیشتر شد و شهادت شهید بهشتی، اسباب همدلی و اتحاد مردم را فراهم آورد.
این پژوهشگر و منتقد ادبی خاطرنشان کرد: با شهادت مظلومانه سیدابراهیم رئیسی و همراهانش، آگاهی مردم از تلاشهای بیوقفه، شبانهروزی و روحیه جهادی شهید رئیسی بیشتر شد. دانش بر همین مولفه همدلی و اتحاد هر چه بیشتر را در سطح جامعه به دنبال داشت.
علویتبار در پایان یادآور شد: تمام خوبیهایی که خداوند در نهاد بشر به ودیعه نهاده است سرانجام به وسیله شهادت از طرف خداوند مُهر تأیید و تکمیل میخورند.
«برای رئیسی دلم سوخت»؛ چه سوزاند این جمله رهبر تو
در این نشست که با بداههنویسی خوشنویسان ایرانی از جمله مسعود ربانی، محسن شعبانی و خوشنویسان هندی از جمله محمدآرمان حبیب همراه بود؛ شاعرانی همچون علیرضا قزوه؛ عبدالرحیم سعیدیراد؛ امیر عاملی؛ ایرج قنبری؛ سیدمسعود علویتبار؛ کمیل کاشانی؛ سید منصور مهدی؛ عمادالدین ربانی؛ نغمه مستشارنظامی؛ پروانه نجاتی؛ نجمه پورملکی؛ میترا ملکمحمدی؛ لیلی حضرتی؛ آمنه آلاسحاق؛ فاطمه ناظری؛ امالبنین بهرامی؛ صامره حبیبی، آسیه مرادپور و صبا فیروزی حضور داشتند.
در ادامه برخی از اشعار ارائه شده در این محفل را مرور میکنیم:
دلم سوخت وقتی که جمعی شما را
ندانست قدر و غریبانه رفتی
دریغا به توصیف راهت نشستند
زمانی که مظلوم از خانه رفتی
سروده امیر عاملی
دلم سوخت با دیدن قاب عکست دلم سوخت مانند انگشتر تو
دلم سوخت وقتی خبر زیر و رو شد دلم سوخت با دیدن پیکر تو
دلم سوخت با بالگرد تو در مه دلم سوخت با آخرین عکسهایت
دلم سوخت با شال سبز غریبت دلم سوخت با روضه مادر تو
دلم سوخت وقتی که گفتند از تو زمانی که دیگر نبودی ببینی
دلم سوخت با یاد آن قلب زخمی دلم سوخت مانند بال و پر تو
شنیدی، گذشتی، شنیدی، نهفتی به جز با امین راز دل را نگفتی
«برای رئیسی دلم سوخت» دل را چه سوزاند این جملهی رهبر تو
دلم سوخت، با یاد زخم زبانها کجایند امروز نامهربانها
«خداحافظ ای داغ بر دل نشسته» خداحافظ تو، خدا یاور تو
سروده نغمه مستشارنظامی
به راه هر چه دشمن کار کردند
شبیه کار استکبار کردند
دل من سوخت آقای رئیسی!
تو را دیدند و باز انکار کردند
سروده عبدالرحیم سعیدیراد
برای سوره انسان دلم سوخت
برای مردن وجدان دلم سوخت
به روی کارهایت چشم بستند
برای این همه کتمان دلم سوخت
سروده پروانه نجاتی
سیهپوش داغ رئیسی جهان بود
عزادار این سوگ پیر و جوان بود
دل زخمی کوه پر بود از غم
به رنگ شهادت دل آسمان بود
میان غبار مه آن نازنین مرد
نشان داد او لالهای بی نشان بود
در آن دم که بلبل ز دل ناله می کرد
بهار دل انگیز ما چون خزان بود
به جز ناله کردن گریزی نباشد
ز غم مرغ دل را چنین آشیان بود
نه تنها دل ما از این غم کباب است
نصیب جهان زین مصیبت فغان بود
برای رئیسی دلم سوخت و ای کاش
کمی ابر باران دلش مهربان بود
سروده سیدمسعود علویتبار
لعنت به کسی که آتش افروخته است
برقامتتان لباس غم دوخته است
گفتی که دلت سوخته، ای حضرت عشق
از سوختن دلت دلم سوخته است
سروده علی حسنپورآستانه
دلم سوخت در لابلای خبرهای غمبار
که غم پشتِ غم پشتِ غم روی قلبم شد انبار
دلم سوخت در جنگل مه در آن برف و بوران
دلم سوخت چون بالگردی که افتاده از کار
دلم سوخت از داغ سنگین و سرد جدایی
دلم سوخت یکباره از داغ چندین سپیدار
«رئیسیِ مظلوم» شد زائر آسمانها و دنیا
به روی سرم تا همیشه شد آوار
دلم سوخت از زخم نامهربانها برایت
دلم سوخت از طعنههای رفیقان بیمار
که آزار دادند روح تو را نارفیقان
برای تو ای جان! دل رهبرم سوخت هر بار
عجب روزگار عجیب و غریبی است اما
دگر بس کن ای روضهخوان از دلم دست بردار
شهیدان پرواز اردیبهشتاند آری
شهیدان خدمت همان خادمان سبکبار
سروده محمدمهدی عبداللهی
برای گریه رهبر دلم سوخت
برای آن همه باور دلم سوخت
برای سید خدمت به مردم
برای مصحف پرپر دلم سوخت
سروده فاطمه ناظری
از دیدن خاکستر پروانه دلم سوخت
انگار نه انگار در این خانه دلم سوخت
باید چه کند گر پدری داغ ببیند؟
از گریه پنهانی و مردانه دلم سوخت
از این همه تابوت که آمد چه بگویم
دیدم که تویی بر سر هر شانه دلم سوخت
من بغض نکردم که نگویند شکستم
نشکستم و پیمانه به پیمانه دلم سوخت
جای تو به روی نوهات دست کشیدم
آه از نفس سینه دردانه دلم سوخت
ای دولت خدمت تو کجایی که ببینی
بر این همه اخلاص شهیدانه دلم سوخت
بر خدمت تو چشم که بستند بماند
از تهمت یاران ِ چو بیگانه دلم سوخت
از پیرخراسان به تو ای خادم ملت
اینقدر بگویم که غریبانه دلم سوخت
سروده نجمه پورملکی
رئیسی رفت و قلب کشوری سوخت
جهان در حیرت و ناباوری سوخت
شنیدم چون گل عمرش اجل چید
ز داغش قلب و جان رهبری سوخت
سروده سید تصور مهدی(هندوستان)
دلم سوخت وقتی که دیدم غریب است
گرفتار یک عده مردم فریب است
صبور و شکیبا گلایه نمیکرد
که این سیره مردمان نجیب است
دلم سوخت از زخمهایی که میخورد
و از طعنههایی که او را می آزرد
برای رئیسی دلم سوخت، آری
چه سنگین به دوش دلش بار غم برد
دلم سوخت بر اوج تنهایی او
شگفتا از این عشق و شیدایی او
ردای شهادت برازنده اوست
و این است مزد شکیبایی او
سروده کمیل کاشانی
اگر چه مِهر خمینی گذشت از این بوم
شکوهِ اوست در آیینه دگر معلوم
تمام هستی ماها فدای مظلومی
که سوخته دل او بر رئیسیِ مظلوم
سروده احمد رفیعیوردنجانی
کبوتر شدی، پر زدی سمت بالا دلم سوخت
همه ایستادند بر بام حاشا دلم سوخت
صدا کردم آقا نرو، کوچهها بیتو سردند
مرا هم ببر با خودت سمت دریا، دلم سوخت
تو رفتی که این رسم و آیین رود روان است
چرا ای امید دل، اما تو بی ما دلم سوخت
از آن جمله نامردمیها که کردند باتو
به مولا به مولا به مولا به مولا دلم سوخت
به امروز خلقی که امیدشان سویتان بود
به حال بد هرچه فردا و فردا دلم سوخت
دلم سوخت با دیدن اشک در چشم رهبر
به آن بغض پنهان در حرف آقا دلم سوخت
به قدر خود کوههایی که از ما ربودت
به اندازه جنگل سبز افرا دلم سوخت
سروده سیدهکبری حسینیبلخی (افغانستان)
به قول حضرت آقا در این میانه دلم سوخت
دگر برای رئیسی در این زمانه دلم سوخت
کسی که لحظه به لحظه تلاش کرد و ندیدند
برای زحمت روز و تب شبانه دلم سوخت
تمام خاک وطن، زیر گامهاش ورق خورد
برای آن همه بارِ بروی شانه دلم سوخت
که نام نامی ایران بلند کرد به دنیا
برای آن همه اقدام زیرکانه دلم سوخت
چه بذرها که به زحمت بروی مزرعه پاشید
و بعد رفتن او میزند جوانه دلم سوخت
خسارت است نبودش، عزیز مغتنم ما
برای خادم آگاه و بیبهانه دلم سوخت
کنون که رخت شهادت به تن نمود و رها شد
برای آن همه حرف منافقانه دلم سوخت
برای آن همه چشمی که دید حاصل رنجش
و آن زبان که به او بست تازیانه دلم سوخت
غزل رسید به فصل فراق لیلی و مجنون
از این غروب غم انگیز شاعرانه دلم سوخت
سروده امالبنین بهرامی
شنید هر کسی از هُرم ماجرایت سوخت
چو شمع ریخت همی اشک و در عزایت سوخت
هوای کرب و بلا داشتی شهید شدی
پریدی از قفس و شهر در هوایت سوخت
گمان کنم دم آخر تو روضه میخواندی
ز داغ آلعبا گفتی و عبایت سوخت
چقدر زخم زبان میزدند بعضیها
نمیزدند دم از تو دلم برایت سوخت
سروده عمادالدین ربانی
دو چشمش را به راهت دوخت سید!
به سینه غصهها اندوخت سید!
برای طعنههایی که شنیدی
دل رهبر برایت سوخت سید!
سروده صبا فیروزی
بهشتی سیرتی بودی که اهل آسمان بودی
دلم میسوزد، آماج عناد دشمنان بودی
میان قیل و قال دشمنان، از ادعاها دور،
طلوعی بیهیاهو، موج نوری بینشان بودی
جهانت از حضور دشمنی از کینهها خالی
رفیق دردمندان، آشنایی مهربان بودی
دلم میسوزد اما دیر فهمیدند قدرت را
تو که آماج تیر طعنه و زخم زبان بودی
تو، مظلومیت بیانتهایت، سادگیهایت،
و فهمیدند... حالا از بزرگی یک جهان بودی
خراسان در خراسان عطر مظلومیتت پیچید
زلال و پاک بودی، آب بودی، آسمان بودی
بیابان تا بیابان جای جای خاکمان شاهد
هوای لالهها را داشتی و باغبان بودی
فدای خرقه سرشار از عطر خراسانت
لیاقت داشتی و میهمان آستان بودی
نمیدیدند فصل تازه فصل عشق و ایمانست
وبعد از رفتنت گفتند اهل آسمان بودی
غزل بارید و باران آمد و آیینهها را شست
تو با خیل ملائک فارغ از کون و مکان بودی
سروده میترا ملکمحمدی
غنیمت بود آن دولت، دلم سوخت
امان از لحظه هجرت، دلم سوخت
عبای خاکی خدمت به تن داشت
نه بالاپوشی از شهرت، دلم سوخت
دلش خون و رخش سیمای مهتاب
از آن صورت از این سیرت دلم سوخت
سلام بی جواب و زهر دشنام
چقدر از دشنه تهمت دلم سوخت
تحمل کرد کوه طعنهها را
از آن صبر و از آن طاقت دلم سوخت
قطاری که به شور و شوق میرفت
چه زود افتاد از حرکت دلم سوخت
برای آن غم اردیبهشتی
که شد آه دل ملت، دلم سوخت
برای آن همه خدمتگزاری
برای این همه غربت، دلم سوخت
سروده صامره حبیبی
دلم سوخت وقتی در آن باد و باران
تو با جمع یاران صمیمانه رفتی
پس از آن همه خدمت خالصانه
دلم سوخت وقتی غریبانه رفتی
کسی پیش از آن از تو چیزی نمیگفت
به جز طعنه چیزی مگر میشنیدی؟
ولی عاشقانه به هر سوی ایران
شبیه کبوتر تو پر میکشیدی
سفرهای استانیات ناتمام استچ
هنوز انتظار تو را میکشیدیم
نه سید نمیخواستیم از تو چیزی
جز اینکه صدای تو را میشنیدیم
دلم سوخت وقتی که آقا دلش سوخت
دلش سوخت و خم به ابرو نیاورد
عجب داغ سنگین و تلخیست این داغ
ببین با دل ما چه کردی تو ای مرد
سروده خدیجه دیلمی
یارانِ خدمت با شهادت پَر کشیدند
در آسمان تصویرِ هشت اختر کشیدند
مُهرِ شهادت را امامِ هشتمین زد
امضای او را این چنین محشر کشیدند
سروده آسیه مرادپور
برای مردی از مردان دلم سوخت
برای معنی باران دلم سوخت
چه بی رحمانه نقدت را نوشتند
که حتی گفت آقا جان دلم سوخت
سروده عباس فرجی
انتهای پیام
نظر شما