شناسهٔ خبر: 66799021 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: انتخاب | لینک خبر

خاطرات «سایه» قسمت چهاردهم؛

از ۵۳ تا ۵۷ کل مسئولیت موسیقی رادیو برعهده من بود/ در جامعه موسیقی ایرانی حیثیت و آبرویی نداشت/ رادیو وضعیت اسفناکی داشت/ کار‌های پیرنیا مهم، اما شلخته بود

استاد یه ارزیابی از اوضاع و شرایط رادیو وقتی وارد اونجا شدین بدید . حیثیت و اعتباری نداشت موسیقی ایرانی در جامعه؛ مثلاً همین برنامه گل‌ها پیش از ر‌ها من یه کشکول بود؛ یه قطعه از این یه قطعه از اون بدون هیچ ربطی واقعاً ... شعر‌ها خراب و پراکنده موسیقی بی ربط و پرت و پلا... من سعی کردم که تو هر برنامه شعر‌ها از یک شاعر یا دست کم تو یه فضا و معنا باشه و با موسیقی بخونه واقعاً...خیلی وضعیت اسفناک بود.

صاحب‌خبر -
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب» کتاب پیر پرنیان اندیش، جمعآوری خاطرات هوشنگ ابتهاج توسط میلاد عظیمی و عاطفه طیه است که در سال ۱۳۹۱ توسط انتشارات سخن منتشر شد. هوشنگ ابتهاج در این کتاب به خاطرات خود در مواجهه با سؤالات گردآورندگان میپردازد. این کتاب در دو جلد و بیش از هزار صفحه منتشر شده است. «انتخاب» روزانه بخشهایی کوتاه از این کتاب را در سی قسمت برای علاقهمندان به تاریخ منتشر خواهد کرد.

 

-استاد چطور شد که به رادیو رفتین؟

آقای رضا قطبی دعوت کرد.

-با ایشون آشنایی داشتید؟

قبل از رفتن من به رادیو یه بار به من نامه نوشته بود که جناب آقای فلان از شما دعوت می‌کنم که برای عضویت در هیأت داوری کتاب شعر سال رادیو و تلویزیون صبح و ناهار هم مهمان ما باشید. من از اینور و فلان روز تشریف بیارید ساعت ۹. اونور پرسیدم که موضوع چیه گفتند که به هیأتی هست که آقای رؤیایی هست و فلان هست و فلان. هست من هم: نوشتم نوشتم آقای رضای قطبی - جناب آقا ننوشتم - با اطلاعی که از هیأتی که شما برای داوری تشکیل دادین پیدا کردم از قبول دعوتتون معذورم و از نعمت مهمانی تون محروم هوشنگ ابتهاج. مرسوم بود که بنویسند با تقدیم احترامات فائقه که من ننوشتم. بعد به من گفتن که قطبی این نامه رو برداشته و رفته به رؤیایی این‌ها گفته ببینین به: شما می‌گم کار درست بکنین... یکی رو هم که من دعوت کردم قبول نکرد.

یه بار هم در اولین سال جشن هنر شیراز قرار شد در کنار جشن هنر، بیرون از برنامه‌های جشن هنر بود در واقع دو، شب شب شعر بذارن شنبه شعرای قدیمی مثل شهریار و مهدی حمیدی شیرازی و کی وکی و یکشنبه شعرای شعر نو؛ من و نادرپور و مشیری و کی وکی برای خوندن شعر یه عده از شعرایی که مرده بودن مثل نیما و یا نیامده بودن، من و نادرپور دو سه ماه با یه عده گوینده کار کردیم. نوارهاشو دارم. چیز جالبیه

- گوینده‌ها کی‌ها بودن؟

ایرج گرگین، آقای، اخوت خانم ژاله کاظمی و خانم پروین صادقی اگه اشتباه نکنم. این گوینده‌ها می‌اومدن خونه من کوشک و من و نادرپور شعر‌ها رو می‌دادیم این‌ها بخونن و توضیح می‌دادیم که چه جوری بخونن شعر شعرای غایب رو این‌ها خوندن. حالا یه قصه هم داره من از تهران که می‌خواستم برم شرط کردم که دوشنبه صبح باید تهران باشم کار مهمی تو شرکت سیمان تهران داشتم. روز یکشنبه پیش از ظهر من رفتم به ستاد جشن هنر هنوز جشن هنر تشکیلاتی نداشت و مقرش تو یه پادگان نظامی بود. گفتم من فلانی هستم فردا صبح با چه هواپیمایی باید پرواز کنم؟ این گفت من چه می‌دونم و اون گفت من چه می‌دونم اوقاتم تلخ شد. یکی گفت: هواپیما نیست آقا! (با لحنی خشک و بی اعتنا). حالا فکر کنید من تو یه پادگان نظامی هستم و قطبی هم پسر دایی ملکه مملکته و واقعاً از قطبی بیشتر از یه وزیر حساب می‌بردن گفتم برید به این رضای قطبی بگین تو چرا کسی رو دعوت می‌کنی می‌آری اینجا ولی نمی‌تونی به قولت عمل کنی که این بره و به کارش برسه در برسه. درو محکم بستم و اومدم.

گفتم من امشب شعر نمی‌خونم نادرپور گفت تو نمی‌خونی من هم نمی‌خونم. مشیری گفت: من هم نمی‌خونم خُب تو اون زمان خیلی خطر داشت این کار می‌گفتن داره اعتصاب راه می‌اندازه کارشکنی می‌کنه برنامه رسمی رو به هم می‌زنه. من گفتم نادرجان تو به من چیکار داری شما برید شعر تونو بخونید. می‌گفت: نه بالأخره دیدم کار داره بالا می‌گیره به نادرپور گفتم بریم من هم شعر می‌خونم خلاصه شعر مو خوندم و رفتم سر جام. نشستم بعد یه خانم اومد و یه پاکت داد به من و گفت اینو آقای قطبی فرستادن باز کردم دیدم بلیط درجه یک هواپیما برای فردا صبح ساعت هشت. این دو تا سابقه رو با قطبی. داشتم تا نوروز ۵۱ رفتیم شمال رضا سید حسینی و خانم و بچه هاش هم با ما بودن تو رستوران داشتیم ناهار می‌خوردیم اون موقع رادیو ساعت یک و نیم تا دو بعد از ظهر برنامه گل‌های رنگارنگ پخش می‌کرد من هم طبق معمول می‌گفتم که این قطعه با اون قطعه جور در نمی‌آد و اینجا شعر و غلط خونده و از این حرف‌ها سید حسینی ی: گفت سایه بیا این کار موسیقی رادیو رو به عهده - بگیر. گفتم پرت و پلا چرا می‌گی به من چه مربوطه من با رادیو چی کار دارم؛ من نه ساز می‌زنم نه می‌رقصم نه آواز می‌خونم به من چه؟ ! گذشت. روز ۱۶ یا ۱۷ فروردین سید حسینی به من زنگ زد گفت هرچه می‌خوای به من بد و بیراه بگو و فحش بده. من دهن لقی کردم و دیشب در جلسهٔ تلویزیون گفتم که ما عید با فلانی بودیم و چقدر خوش گذشت و ضمناً گفتم که این چیز‌ها را راجع به موسیقی رادیو گفتی قطبی هم گفت چه خوب از فلانی هم دعوت کنیم. من هم کلی با سید دعوا کردم. گفت هرچی می‌خوای به من بگی بگو که گفتم غش غش می‌خندد یاد روزی می‌افتم که سایه با اندوه بسیار از مچاله شدن استاد سید حسینی زیر بار غم درگذشت فرزند می‌گفت و برای دوست دیرینش غصه می‌خورد.

خلاصه سید حسینی گفت که هرچی می‌خوای بگی بگو، من فقط تلفن کردم که بهت بگم ممکنه امروز فردا یه ساعت دیگه از دفتر قطبی به تو تلفن بکنند... چند وقت بعد خانم فولادوند منشی قطبی بهم تلفن کرد و گفت میشه یه لحظه گوشی رو داشته باشید چون آقای مهندس قطبی می‌خوان با شما صحبت بکنند. قطبی گوشی رو برداشت سلام و حال و احوال و شما سفر میرید و ما رو نمی‌برید و بعد گفت می‌تونم ازتون خواهش کنم که یه وقتی به من بدید؟ خیلی آدم زیرک و خیلی آدم با تربیتی بود. (لحن سایه پر از تحسین و اعجاب است آره... گفت: یه وقتی به من بدید که من بیام خدمتتون خُب من می‌دونم که وزیر و سپهبد و ارتشبد از قبل از او وقت می‌گیرن و قطبی هم پنج دقیقه به اونا وقت می‌داد. گفتم: نه آقای قطبی مـن مـیآم پیشتون گفت: پس خودتون بفرمایین که کی تشریف می‌آرین. من هم گفتم هفته دیگه، روز فلان ساعت سه بعد از ظهر. گفت: من منتظرتون هستم. رفتم اونجا و دو سه ساعت نشستیم هفت هشت، بار، جهانبانی رئیس دفترش اومد و گفت: فلانی منتظره و بهمان منتظره قطبی گفت: بگید منتظر باشن. آخر هم به جهانبانی گفت: همۀ قرار‌ها رو کنسل کن

-عاطفه: تو اون جلسه چه مباحثی مطرح شد؟

یه مقدار حرف‌های خصوصی و حال و احوال کرد و بعد قضیه رو مطرح کرد. گفتم: من نه ساز می‌زنم، نه آواز می‌خونم من چیکار با این کار‌ها دارم. قطبی گفت: اتفاقاً درست به همین علت می‌خوام شما بیایی چون اگه یکی از این اهالی موسیقی رو، بذاریم دیگران نمی‌خوان زیر بار برن حالا به غیر از شخصیت شما این امتیاز رو هم دارین که کسی با شما رقابتی نداره گفتم آقای قطبی! نمی‌دونم شما منو چقدر می‌شناسین؟ گفت: من ابتهاج‌ها رو خوب می‌شناسم از شکل و شمایل و لحن سایه چنین بر می‌آید که منظور آقای قطبی این بوده که صابون ابتهاج‌ها به تن من هم خورده است! بهتر از شما می‌شناسم. آدم بدبخت میشه با این‌ها کار کنه! گفتم: از بچگی پدر و مادر و دایی و خاله، هیچکس نمی‌تونست به من بگه این کارو بکن، این کارو نکن. هم بدتر از بچگی هام هستم. گفت بله خوب می‌دونم، ابتهاج‌ها رو خوب می‌شناسم، قرار نیست کسی به شما امر و نهی بکنه شما دستور می‌دین ما اجرا می‌کنیم

خلاصه از ۱۶ ۱۷ فروردین تا اول خرداد هفته‌ای سه جلسه، هر جلسه سه چهار پنج ساعت من با قطبی جر و بحث داشتم هی شرط می‌داشتم. مثلاً بهش گفتم: آقای قطبی من بنان رو خیلی دوست دارم صداشو خیلی دوست دارم هنرشو دوست دارم. ولی اگه گفتم بنان نباید بخونه نباید بخونه گفت: بله گفتم اگه رفتم همین چهارراه ارگ - رادیو اونجا بود دیگه - یکی رو از تو خیابون آوردم که نه صدا داره و نه می‌تونه آواز بخونه نه سابقۀ این کارو، داره گفتم این بیاد بخونه ـ از این قطب به اون قطب - کسی نباید بگه اینو چرا آوردی گفت بله هرچی شما بگی. گفتم: حقوق هنرمندانو من تعیین می‌کنم گفت بله بعد هم یادم می‌رفت و هی حرفهامو تکرار می‌کردم می‌گفت این شرط‌ها رو هفته پیش گفته بودید و من قبول کرده بودم! بهش گفتم: آقای قطبی من کسی نیستم که از جا‌هایی به من تلفن کنن و دستور بدن و سفارش کنن. گفت: از چه جایی می‌تونن به شما دستور بدن؟ گفتم: از کاخ علیا حضرت شهبانو؛ خُب قوم و خویش فرح بود. از کاخ اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر، علیا حضرت ملکه مادر همین طور اسم بردم... گفت: اگه همچین تلفنی به شما شد، شما گوش نکنین گفتم من کی باشم که گوش نکنم با کدوم تانک و توپ جلوی این‌ها وایسم؟ من کی هستم که جلوی کسی وایسم؟ گفت: شما ترتیب اثر ندین من جوابشو می‌دم و واقعاً هم تا آخر رو حرفش وایستاد.

بالاخره گفتم یکی دو روز به عنوان مستمع آزاد میرم رادیو ببینم چی میشه. قطبی، جهانبانی رو صدا کرد و گفت آقای ابتهاج به عنوان قائم مقام مدیر عامل می‌آن به رادیو و هر کار دلشون بخواد می‌کنن

- دقیقاً از کی به رادیو رفتید؟

سال ۵۱ خرداد ۵۱ از سال ۵۱ تا ۵۳ من فقط برنامه گل‌ها رو به عهده گرفتم. بعد از سال ۵۳ دیدم نمی‌شه. برنامه گل‌ها بسته این بود که آهنگ ساخته بشه و در گل‌ها به کار بره پیشنهاد سفت و سخت قطبی هم از اول این بود که من کل موسیقی رادیو رو به عهده بگیرم که سال ۵۳ بهش گفتم من قبول می‌کنم این مسؤولیت رو و از ۵۳ تا ۵۷ کل موسیقی رادیو به عهده من بود.

-روز اول کارتون در رادیو یادتون هست؟

بله... کاملاً روز اول که رفتم همه رو جمع کردم آقای تجویدی، آقای فلان، آقای فلان آقای فلان، نوازنده خواننده گفتم من به شنونده موسیقی هستم نه بیشتر. نه ساز می‌زنم، نه آهنگ می‌سازم نه آواز می‌خونم ولی از پیش از نوجوانـی عـاشق موسیقی بودم و یه چیز‌هایی رو پیش خودم یاد گرفتم به شما هم می‌تونم امتحان پس بدم اگه از من بپرسید؛ یعنی یه آدم هالوی بی خبری نیستم و ردیف و گوشه‌ها رو بلدم. ولی در حد یه شنونده موسیقی گفتم یه شنونده عاشق موسیقی هستم و تازگی هم نداره. عادت کردم که موسیقی انواع ملل رو گوش بدم کلکسیونی از موسیقی کلاسیک دارم که کمتر آدمی با این دقت و سلیقه موسیقی کلاسیک جمع کرده موسیقی ایران رو هم از قدیمترین دوره‌هایی که ضبط شده می‌شناسم و طبعاً سلیقهٔ خاص خودم رو هم دارم. من تو خونه خودم به فلان آواز گوش می‌کنم و اصلاً طاقت ندارم که فلان آواز رو بشنوم ولی رادیو خونه من نیست رادیو مال همۀ مردم ایرانه. سلیقه من تو خونه من قابل اعماله، اینجا همه برای من مساوی هستن همۀ خواننده‌ها و همه نوازنده‌ها، حتی کسانی که دور از شما‌ها به نظر من صلاحیت خوندن و نواختن رو ندارن ولی چون سال‌ها تو رادیو بودن برای من محترمن هر کسی در ماه سهم مساوی از پخش داره. کار من اینجا اینه که همه امکانات رو برای کار کردن شما فراهم کنم و در هر لحظه‌ای که شما بگین حالا حالشو دارم و می‌خوام ساز بزنم، استودیو در خدمت شماست.

می‌خوام بهترین صدابردار در خدمتتون باشه اله، باشه بله باشه هر قدر می‌خواین تمرین کنین کار من اینه که امکانات رو برای شما فراهم کنم نه بیش از این البته از شما می‌خوام که با وجدان کار کنین و همین کار رو هم انجام دادم

- تا یادم نرفته بپرسم... قبل از اینکه قبول کنید که برید به رادیو با کسی مشورت کردین؟

بله... با دوستم احمد لنکرانی مشورت کردم خُب اون موقع فضا خیلی «چیز» بـود دیگه روشنفکر‌ها و فلان و اینا این مسأله رو که آدم بره تو دستگاه کار بکنه بزرگترین گناه می‌دونستن احمد به منگ ن گفت که من تورو می‌شناسم و ثبات قدم و قدی تو رو می‌دونم؛ هیچ خطری تو رو تهدید نمی‌کنه و هیچ کس نمی‌تونه سر تو کلاه بذاره اما... به همین علت برای تو. نگرانم یه روز پیش می‌آد که بگی: نه و خودتو گرفتار می‌کنی حرفش هم درست بود گفتم احمدجان هر کاری بهایی داره که باید پرداخت کنی دیگه... پیش هم از اومد؛ من لیست حقوق‌ها رو درست کرده بودم. با قطبی قرار داشتم که ساعت ده صبح برم پیشش رفتم به اتاق قطبی سلام سلام... حالت چطوره... پاشو پاشو بیا و دستمو گرفت و گفت بیا همه این اتاق پهلویی هستن، یه دقیقه بیا... من رفتم و دیدم بله به جلسه‌ای هست که همه حضور دارن. فرازمند و گرگین و جعفریان و همه دارن درباره برنامه تاجگذاری بود، چی بود؟ یادم نیست، حالا بحث می‌کنن من نشستم و کاغذ‌ها مو باز کردم روی میز یعنی من به جلسه شما کار ندارم. آقای جعفریان داشت صحبت می‌. کرد آقای جعفریان تود‌های سابق و ساواکی فعلی! ... یه مرتبه سر حرفو برگردوند و گفت حالا که جناب ابتهاج تشریف دارند، خوبه دربارهٔ موسیقی جشن‌ها صحبت کنیم. من یه نگاهی به قطبی کردم ... این طوری اخم) و ملامت و عتاب و بی حوصلگی نگاه سایه است و ورقه هامو جمع کردمو و شلپ کیفمو بستم و سرمو انداختم پایین....

- استاد یه ارزیابی از اوضاع و شرایط رادیو وقتی وارد اونجا شدین بدید

. حیثیت و اعتباری نداشت موسیقی ایرانی در جامعه؛ مثلاً همین برنامه گل‌ها پیش از ر‌ها من یه کشکول بود؛ یه قطعه از این یه قطعه از اون بدون هیچ ربطی واقعاً ... شعر‌ها خراب و پراکنده موسیقی بی ربط و پرت و پلا... من سعی کردم که تو هر برنامه شعر‌ها از یک شاعر یا دست کم تو یه فضا و معنا باشه و با موسیقی بخونه واقعاً...خیلی وضعیت اسفناک بود.

-حتی در دوره آقای پیرنیا؟

بله... کار‌های پیرنیا خیلی کار‌های مهمی بود، منتها شلخته بود و خبط و خطای زیادی سال هم داشت. هم از نظر شعر هم از نظر موسیقی در حالی که اون دوره بهترین دوره موسیقی ما بود. آدم‌های مهمی حضور داشتن در موسیقی اون موقعی که من بودم، اگه این جوون‌ها رو نیاورده بودم خیلی فقیر بودیم. ان در دورۀ پیرنیا آدمی مثل خالقی بود مرتضی خان محجوبی بود صبا بود، دوره اوج بنان و ادیب بود؛ از نظر آدم‌ها یه دورۀ درخشان موسیقی بود. با اینهمه موسیقی مقهور موسیقی کافه و کاباره شده بود با ناراحتی سرش را تکان می‌دهد: عاطفه فضای فرهنگی رادیو چطور بود؟ اوه اوه! در رادیو فقر فرهنگی و معنوی نبود بلکه خلاً معنوی وجود داشت ،با تکیه و تأکید خلاً معنوی را بیان می‌کند، به فضای مردۀ مرداب مانندی واقعاً نه کنجکاوی داشتن، نه معرفت داشتن معرفت به کار خودشون حتی و نه چشم داشتن کسی رو ببینن! حالا خسته شدم؛ فردا براتون می‌گم که چه جوری بود محیط رادیو.

سیگاری روشن می‌کند در ضمن برای فردا هم دعوت شدیم

 

لینک کوتاه کپی لینک

نظر شما