شناسهٔ خبر: 66720101 - سرویس بین‌الملل
نسخه قابل چاپ منبع: خبرآنلاین | لینک خبر

جهان امروز و حرکت به سوی چرخش پارادایمی

جهان امروز عرصه تحولات و رخدادهای شتابناکی است و هرچند در آغاز هر کدام از دهه‌های اخیر قرن جاری رخدادی شاخص سربرآورده است (وقایع ۱۱ سپتامبر در ۲۰۰۱، انقلاب‌ها و جنگ‌ها در جهان عرب در ۲۰۱۱، اوج گرفتن کووید ۱۹ در ۲۰۲۱) اما به نظر می‌رسد در دهه‌های یاد شده کمتر با این همه رویداد و وقایع پیاپی در سطوح مختلف فکری، علمی، تکنولوژیک، سیاسی و اجتماعی مواجه بوده‌ایم.

صاحب‌خبر -

تحولات جاری در جهان معاصر می‌تواند نشان از حرکت به سوی یک نوع چرخش پارادایمی باشد. مفهوم چرخش پارادایمی (Paradigm Shift) در شمار مفاهیمی است که بر انتقال و گذار از یک پارادایم یا یک گفتمان فلسفی و اندیشگانی و علمی به سوی پارادایمی دیگر دلالت می‌کند. این مفهوم هرچند در ابتدا از سوی توماس کوهن در عرصه علوم طبیعی و نیز فلسفی پیش کشیده شد اما در دیگر حوزه‌های معرفتی و اجتماعی نیز رواج و روایی دارد. سمیر عُکاشه استاد فلسفه علم دانشگاه بریستول انگلستان در اثر خود با عنوان «فلسفه علم؛ درآمدی بسیار کوتاه» ضمن تشریح این مفهوم، اشاره می‌کند که هر پارادایم بر مبنای اصول، مبانی و اندیشه‌های هستی‌شناسانه مشخصی شکل می‌گیرد و در نتیجه، به مانند یک گفتمان حاکم عمل می‌کند که به واسطه آن هستی و پدیده‌های جهان تفسیر و ادراک می‌شود و نوعی جهان‌بینی بر مبنای آن رقم می‌خورد. ساختارهای علمی، جامعه‌شناختی و فرهنگی بر مبنای آن پارادایم سامان می‌یابند و افکار و اندیشه‌های عموم افراد جامعه نیز بر همان پارادایم مبتنی می‌گردد. پارادایم‌ها متناسب با میزان پاسخگویی به پرسش‌های مطرح شده درباب هستی و جهان پیرامونی و متناسب با توان پاسخ به تحولات و رخدادهای اجتماعی عمری متغیر دارند اما عموما عمرشان نسبتا طولانی است. زیرا با وجه کلان امور و پدیده‌ها سروکار دارند و بنابراین، ظهور، تثبیت و دوام آنها فرآیندی زمانبر و طولانی است.

در گذر زمان، هر پارادایم حاکمی با پدیده‌ها یا نیروهایی مواجه می‌شود که برخلاف تفسیر و فهم آن از هستی و دگرگونی‌های جهان رفتار می‌کنند و آن ساختارها، بنیادها و اصولی را که پارادایم حاکم بر آنها مبتنی است به چالش و پرسش می‌گیرند. طبعا، پارادایم حاکم در ابتدا آن پدیده‌ها یا نیروها و آن نظام‌های اندیشگانی متعارض و متفاوت را نادیده می‌گیرد. اما به تدریج این نیروهای نوپدید، تفسیر و فهم پارادایم حاکم و مسلط را دچار تزلزل کرده، آن را به حاشیه می‌رانند و عملا نوعی پارادایم جدید شکل می‌گیرد که تفسیر و درک و دریافتی متفاوت از جهان و دگرگونی‌های آن به دست می‌دهد و براساس این تفسیر جدید، به جهان می‌نگرد. در همین نقطه است که می‌توان از چرخش پارادایمی سخن گفت. طبعا، در گذار از یک پارادایم به پارادایمی دیگر، پارادایم حاکم از خود مقاومت نشان می‌دهد و می‌کوشد به هر نحوی از انحاء نیروی رقیب را از میدان به در کند اما در نهایت، به این چرخش تن درمی‌دهد.

تردیدی نیست که پارادایم‌ها و گفتمان‌های قدیم و نوپدید مبتنی بر بنیادهایی هستی‌شناختی و سپس معرفت‌شناختی هستند و رویدادی خلق الساعه نیستند و از همین روست که معمولا گذار از یک پارادایم به پارادایمی دیگر دیرگذر و شاید بتوان گفت بدون درنگ و تأمل عمیق درک ناشدنی است.

به هر روی، یکی از مصادیق این چرخش‌های پارادایمی را می‌توان در گذار از تفکر بطلمیوسی به تفکر کپرنیکی پی گرفت. براساس نظام کیهان‌شناختی بطلمیوسی، زمین ثابت بوده، آسمان به دور آن می‌چرخد. همان باوری که در ادبیات کلاسیک فارسی با تعابیری نظیر «چرخ جهانگرد» یا «فلک دوار» از آن یاد می‌شده‌است. همین باور هستی‌شناختی یک پارادایم تلقی می‌شود که برای صدها سال بر نظام فکری جوامع انسانی حاکم بوده، در حوزه‌های مختلف اجتماعی، فرهنگی و نیز ادبی انعکاس می‌یافته‌است. چه‌بسا،ملموس‌ترین مصداق این چرخش پارادایمی را بتوان در گذار از نوع نگرش به ادبیات و آثار ادبی لمس کرد. عبارت ملموس‌ترین از آن جهت بیان شد که ادبیات را می‌توان آخرین ایستگاه تبلور و انعکاس این چرخش‌ها قلمداد کرد. در پرتو نگرش هستی‌شناختی بطلمیوسی، در مطالعات ادبی نیز جهان به مثابه یک مرکز تلقی می‌شده که نویسنده باید از آن «محاکات و تقلید» کند و اثر ادبی مانند یک خورشید دور محور این جهان می‌چرخید. نظریه محاکات ارسطویی نیز منبعث از همین پارادایم بوده‌است. با ظهور کپرنیک و ارائه تفکری که کاملا برخلاف اندیشه بطلمیوس بود و بر مبنای آن نه زمین بلکه خورشید ثابت بود، مرکزیت از زمین به خورشید داده شد. در همین جاست که چرخش پارادایمی رقم خورد و اساسا، نوع تفکر و نگاه به جهان هستی دگرگونه شد و در پرتو همین چرخش پارادایمی نیز رویکرد مطالعات ادبی دگرگونه شد و دیگر به جای مرکزیت بخشیدن به جهان واقع و خالق اثر ادبی، خود اثر ادبی در مرکز قرار گرفت و در نتیجه، نظریه‌هایی نظیر مرگ مؤلف و استقلال اثر ادبی در مطالعات ادبی ظهور یافت.

طبعا در میانه گذار از یک پارادایم به پارادایمی دیگر با دوره‌ای میانین یا دوره‌ای زایشی مواجهیم که در بستر آن رخدادها، جنبش‌ها، انقلاب‌ها، اعتراض‌ها، نزاع‌ها، جنگ‌ها، ناآرامی‌ها و دردها حادث می‌شود. این وقایع امری طبیعی و قابل درک‌اند و از هر دو پارادایم کهن و نو سر می‌زنند تا در نهایت ثبات و شرایط استقرار برقرار می‌شود.

در دوره امروزین،جهان عرصه رخدادها و دگرگونی‌های فراوانی است. عمده‌ترین رخدادها در جهان امروزین را می‌توان در این مصادیق برشمرد: قوت گرفتن جریان فلسفه فرهنگی در برابر نظام فلسفی جهانگستر و قاره‌ای که در آخرین سال‌های قرن گذشته بازتاب‌های عملی آن خود را نشان داد، قوت گرفتن جریان اندیشه نئومارکسیستی در جهان غرب و کنش واکنش‌ها نسبت به آن در نزد طرفداران نظام سرمایه‌داری و تلاش برای تقلیل آن به واژه «چپ» یا نفی و طرد کلی آن بدون درنظر گرفتن بنیادهای فلسفی و اندیشگانی متأخرتر آن (هگلیان جوان و افکار جدیدتر) (بُعد فلسفی)، گذار از دوره انسان‌باوری و اومانیسم به دوره پساانسان در پرتو رشد سریع هوش مصنوعی و انقلاب‌های اطلاعاتی در گستره جهانی (بُعد فناورانه)، تلاش چین برای ارائه الگویی جایگزین در حوزه اقتصادی سیاسی پس از بحران مالی ۲۰۰۸ در نظام سرمایه‌داری غربی و ضعف نئولیبرالیسم، رشد فزاینده اقتصاد چین و بالا گرفتن قدرت این کشور در دو حوزه فناوری و اقتصاد در عرصه بین‌الملل از جمله آسیای شرقی و قاره آفریقا، قوت گرفتن قدرت بریکس و در رأس آن چین و روسیه، گرایش‌ها و مواضع جدید فرانسه مکرون درباب چین و آمریکا دست‌کم در سطح اقتصادی و نیز نظامی و حداقل در سطح رسانه‌ای (بُعد اقتصادی)، گذار از رویکردهای مبتنی بر لیبرالیستی غربی در سیستم‌ها و نظام‌های سیاسی کشورها نظیر تغییر در ادوار ریاست جمهوری در چین و روسیه و در نتیجة تمام موارد پیشگفته، تزلزل در اندیشه قائل به پایان تاریخ، خروج آمریکا از برجام، خروج شتابزده ایالات متحده از خاک افغانستان و سپرده شدن کشور به دست قائلان به الگوی امارت به جای دولت و در نتیجه افول رویکرد کشورداری غربی، ترور نخست‌وزیر اسلواکی به مثابه یکی از مصادیق چپگرایان سیاسی و مدافعان گرایش به روسیه (بُعد سیاست بین‌الملل)، سربرآوردن دوباره نزاع فلسطینیان و اسرائیلیان، طولانی و فرسایشی شدن جنگ در باریکه غزه، ناتوانی ارتش کلاسیک اسرائیل در غلبه بر جنبش‌های مبارز و احساس لزوم بازاندیشی در مواضع و تفکر نظام‌های سیاسی غربی درباب این منازعه چند دهه‌ای، پاسخ پهپادی موشکی ایران به اسرائیل و افول اسطوره ارتش شکست‌ناپذیر، لا ینحل ماندن نزاع روسیه و اوکراین و درگیر شدن طولانی مدت اروپا در این جنگ بدون نقش‌آفرینی قطعی آمریکا به منظور پایان دادن به آن (بُعد نظامی)، مطالبات و جنبش‌های دانشجویی در آمریکای شمالی و اروپای غربی و نوع تعامل قدرت‌های حاکم در آن کشورها با دانشجویان (بُعد اجتماعی) و رخدادهای دیگر همگی می‌توانند مصادیق ملموس و عینیت‌یافته این حرکت به سوی پارادایم جدید یا رقم خوردن فاصله میان پارادایم قدیم و جدید باشند.

از این منظر، تمام سوگیری‌های کنونی در رسانه‌های دیداری و مجازی فارسی زبان درباب چین و روسیه و فلسطین و اسرائیل و نئومارکسیسم از همین زاویه قابل تفسیرند و می‌توان آنها را مصادیق نوعی تلاش لیبرالیسم و نظام اقتصادی سرمایه‌داری به مثابه تجلیات پارادایم حاکم به منظور ماندن در رأس هرم انگاشت.

به هر روی، اگر قائل به این چرخش و گذار باشیم، در حال حاضر نمی‌توان پارادایمی را که در حال تلاش برای رسیدن به جایگزینی است ارزشگذاری کرد و هرگونه ارزشگذاری دراین باره نوعی پیشداوری خواهد بود. ارزشگذاری درباب پارادایم جدید را باید به زمان تولید گزاره‌های گفتمانی‌اش موکول کرد اما می‌توان این گزاره‌ها را پیش‌بینی کرد.

با وجود تمام اینها، همچنان کلان‌گزاره تقابل گفتمانی شرق و غرب به قوت خود باقیست و افول یکی باعث ظهور دیگری می‌شود؛ به نظر می‌رسد یکی از علل این امر در نظام ساختاری اندیشه انسان نمود می‌یابد که مبتنی بر نوعی دوگانه‌گرایی است و به پشتوانه این دوگانه‌گرایی، درباب هستی و جهان به شناخت می‌رسد. خصوصیتی که در دوره‌ای از ادوار تاریخ اندیشه بشری بسترساز شکل‌گیری ساختارگرایی گردید و از فلسفه تا ادبیات را به مثابه محصولات اندیشه و خیال انسان دربرگرفت.

به موازات این گذار و در فرآیند این چرخش، نظام‌های سیاسی به مثابه نیروهای شکل‌دهنده به رفتارهای اجتماعی یا در مقام نیروهای اثرگذار در تثبیت و استقرار یک پارادایم در برابر پارادایمی دیگر، به صف‌بندی‌های جدیدی می‌گرایند و می‌کوشند به سوی پارادایم رو به ظهور گرایش یابند. اگر از این زاویه به دکترین برخی کشورها در سالیان اخیر و در حال حاضر بنگریم، رفتار و رویکردشان قابل تفسیر و قابل درک خواهد بود. بنابراین، نظام‌های اجتماعی و سیاسی باید همواره این پرسش را پیش چشم داشته باشند که در نسبت با این چرخش پارادایمی و تغییر کلان در چه جایگاهی قرار گرفته‌اند یا می‌توانند قرار گیرند؟ تردیدی نیست که نظام‌های فکری، سیاسی و اجتماعی باید ضمن درک صحیح از این چرخش و بسترهای پیدایش و ظهور آن، موقعیت و جایگاه خود را در درون این جریان بیابند و به مثابه نیرویی اثرگذار و فعال و نه منفعل و اثرپذیر عمل کنند. طبعا، در پرتو این گذار، ما نیز به مثابه تک تک افراد یک جامعه لازم است تفکر پیشین حاکم بر اندیشه خود را جرح و تعدیل کرده، واقعیت‌های نوپدید را جدی بگیریم.

*دانشیار دانشگاه علامه طباطبائی

۳۱۱۳۱۱

نظر شما