به گزارش خبرنگار ایکنا، سومین دیدار کمیته شهدای قرآنی سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ در سال جدید، عصر چهارشنبه 26 اردیبهشتماه برگزار شد و طی آن اعضای این کمیته به اتفاق تنی چند از فعالان و کارشناسان قرآنی با مادر و خواهر شهیدان مصطفی و مرتضی نعمتیجم ملاقات و با ایشان گفتوگو کردند.
شهیدان مصطفی و مرتضی نعمتیجم در جریان عملیات فتحالمبین، 4 فروردینماه سال 61 همزمان و بر اثر اصابت آرپیجی به خودروی خدمتی جهاد سازندگی، به شهادت رسیدند، که در ادامه گزارشی توصیفی از محتوای این دیدار را میخوانید:
مصطفی متولد اردیبهشت 1332 بود و برادر کوچکترش مرتضی متولد اسفند 1335 و میانشان را خواهری فاصله انداخته بود، تکخواهری که دوشادوش مادری پیر اما غیور در وعده دیدار کمیته شهدای قرآنی با آنها، نشسته است و هر جا که مادر شاید به جهت سالخوردگی حافظهاش یاری نمیکند، او چیزهایی به یاد مادرش میآورد.
شاید هم سن و سالی او با دو برادر شهیدش موجب شد که مصطفی و مرتضی بسیار بیشتر از آنچه تصور میشود و معمولاً خواهر هوای برادر خود را دارد، هوادارشان بوده و صدالبته نظارت بر اعمال آنها داشته باشد تا جایی که یکبار وقتی مرتضی با اتومبیل بلیزر جهاد بیخبر به خانه مراجعت میکند، خواهر متوجه میشود که او از اتومبیل پدر در حال کشیدن بنزین و سرریز کردن آن به داخل باک بلیزر است. وقتی علت را جویا میشود، مرتضی به او میگوید: خواهر من برای امری شخصی به خانه آمدهام و در مأموریت نیستم. به قدر بنزینی که برای کار شخصی سوخت رفته باید در باک این خودروی خدمت، جایگزین کنم و این یعنی رعایت و مراقبت از بیتالمال.
مادر آنها را بزرگ شده در مکتب اباعبدالله(ع) و حسینیه معرفی میکند و اینکه پدربزرگشان(پدر مادری) از پیرغلامان حسینی بوده است و مصطفی و مرتضی را از همان دو سه سالگی با دادن بیرق حسینی طلایهدار دستهجات عزاداری میکرده و آنها در چنین سن و سالی در همین محافل است که با قرائت قرآن آشنا شده و صد البته بعدها و در نوجوانی برای تکمیل آموزههای قرآنی خود سر از کلاسهای درس قرآن استاد سیدمحسن موسویبلده درمیآورند.
مصطفی برادر بزرگتر، پسری آرام و سر به زیر بود، اما جنم خوبی داشت و از عهده هر کاری برمیآمد و در عین حال مرتضی پسری شلوغ و بازیگوش و البته رودار که سرزبان خوبی هم داشت و در هر محفلی که حاضر میشد رشته سخن را به دست میگرفت و مجلس گرمی میکرد. این را مادرشان با آب و تاب فراوان میگوید و اینکه انگار این دو برادر مکمل هم بودند و هر کدام نداشتههای آن دیگری را میپوشاند.
برادر بزرگتر در رشته فیزیک به دانشگاه میرود و مرتضی نیز مکانیک میخواند، اولی به عنوان نیروی داوطلب بسیجی عازم جبهه میشود و دومی نیز به عنوان نیروی جهادی و نکته جالب توجه اینکه مرتضی به واسطه فن بیان و اعتماد به نفس بالایی که داشت بارها و بارها از سوی گروه تلویزیونی جهاد برای مجری گری در برنامههای جهاد دعوت میشود و هر بار هم با گفتن یک جمله این پیشنهاد را رد میکند؛ نقل به این مضمون که من جسم سالمی دارم و باید در جایی پرمخاطرهتر (جبهه) خدمت کنم. در تلویزیون میتوانید از هرکس دیگری به ویژه افرادی که نقص جسمی و حرکتی دارند نیز استفاده کنید.
به همین خاطر آنها با عنوان کار تبلیغی و ترویجی جهاد همانند آنچه که سیدشهیدان اهل قلم؛ سید مرتضی آوینی به آن اقدام ورزید با یک اکیپ فیلمبرداری عازم جبههها میشوند و جهاد سازندگی یک خودروی بلیزر در اختیار آنها میگذارد؛ همان خودرویی که اتفاقاً واقعه شهادتشان در داخلش رخ میدهد. مادر واقعه را اینگونه شرح میدهد که 26 اسفند یعنی درست سالروز تولد مرتضی آنها جلوی روی من و پدرشان نشستند و با نگاهی ملتمسانه موضوع اعزام خود به جبهه را مطرح کردند. مرتضی بارها به من گفته بود که مادر میدانی منظور امام حسین(ع) از ادای عبارت «هل من ناصر ینصرنی» چیست؟ و خودش اینگونه جواب داده بود که حسین (ع) برای آن زمان به دنبال یار نمیگشت و منظورش در ادوار آینده بود که البته یکی از آن مقاطع نیز همان زمانی بود که قصد رفتن به منطقه عملیاتی را داشتند. آن روز یعنی 4 فروردین عراق از نیروهای ایرانی اسیر فراوان گرفته بود؛ اساساً فتحالمبین از جمله عملیاتهایی بود که ایران در آن شهدای زیادی داد. مصطفی و مرتضی توانسته بودند از این واقعه فیلمهای زیادی ضبط کنند، همزمان طوفانی درمیگیرد و به این واسطه تعداد زیادی از ایرانیان دربند میتوانند بگریزند، اما شلیک یک آرپیجی و اصابت آن موجب میشود که مصطفی و مرتضی که سوار بر آن بودند، سوخته و به شهادت برسند.
خواهر شهیدان در این مقطع از ملاقات است که مجدد به تکمیل آنچه مادرش گفته پرداخته و میگوید: فیلمهایی که آنها موفق به ضبط آن شده بودند نیز در آن حادثه به همراه برادرانم سوختند، اما اینکه چرا آن مقطع یعنی شب عید قصد عزیمت به منطقه را دارند، دلیلش آن بود که میگفتند در اوقات عادی میشود به منطقه رفت، اما ما در این روزهای حساس میرویم تا باقی همکاران بتوانند شب عیدی پیش خانواده و زن و فرزند خودشان باشند.
این خواهر شهید که واقعه شهادت برادرانش را برای پدر و مادر بسیار سنگین و غیرقابل باور توصیف میکند، چنین ادامه میدهد که من خودم جوان دارم و اگر ساعتی از او بیخبر باشم دلشوره میگیرم؛ حال شما فرض کنید که یک مادر و پدر در یک لحظه دو جوان رعنای خود را از دست بدهند، واقعاً که صبر آنها طی این سالها خدادادی است که البته واقعه شهادت 4 فروردین رخ داد و تا 12 فروردین همان سال طول کشید که به ما خبر دادند. وقتی خبر به این محله رسید به غیر از مصطفی و مرتضی، هیچ یک از خانههای این محله شهید نداده بود. یادم هست در روز تشییع و خاکسپاری مدارس و دکانهای محل همگی تعطیل کرده بودند. البته در این محله افرادی هم بودند که به دنبال شیطنت باشند و مادر و پدر من از اینکه یک وقت دشمن شاد نشوند، معمولاً یا حالت عادی داشتند یا در غم عزیزانشان، شبها مویه و زاری میکردند.
مادر شهیدان مصطفی و مرتضی نعمتیجم که خود نیز بیش از 40 سال است محفلدار قرآن است و جلسات خانگی قرآن دایر میکند آنچه که در طول این بیش از 40 سال موجب شده است، سکینه قلب داشته باشد زندگی با یاد و خاطرات فرزندان شهیدش عنوان میکند و اینکه هر کجای این خانه قدم میگذارد، یاد و خاطراتی که از آنها داشته است، برایش زنده میشود. البته تا سال 94 پدرشان نیز در این تداعی خاطرات با او شریک بود که همان سال نیز او به فرزندان شهید خود میپیوندد و آسمانی میشود و البته برادر بزرگتر همه آنها حاج محسن که سال 96 براثر ایست قلبی از دنیا میرود و کسی چه میداند، شاید او نیز غم فقدان برادران شهید خود را تاب نیاورده باشد.
و اما حالا آنها ماندهاند و یاد و خاطره شهدایشان که به آن میبالند، که انگار آنها هیچگاه نرفته باشند و در آن خانه همدم مادرشان باقی مانده اند، چرا که مادر همچنان به وجودشان بالیده و به آنها فخر میفروشد و آن سوتر خواهر که برادران شهیدش را سعادتمندان ابدی میخواند که این سعادتمندی را مدیون مراقبت از خود، انجام ندادن فعلی نه حرام بلکه مکروه و همچنین دست نیازیدنشان به بیتالمال میداند.
انتهای پیام
نظر شما