شناسهٔ خبر: 66589477 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه دنیای‌اقتصاد | لینک خبر

خاطرات چارلز برآور از ۶ دهه فعالیت در دیوان بین‌المللی دادگستری - لاهه

وکیل اتفاقی

من هیچ‌وقت قصد نداشتم به‌صورت جدی وکالت کنم. من همیشه خودم را متعلق به دنیای دیپلماسی می‌دانستم. از دوران دبیرستان شروع به یادگیری زبان آلمانی کردم و به حدی در آن مهارت پیدا کردم که وقتی معلممان ناگهان کلاس را ترک کرد، من در سن هفده‌سالگی به‌عنوان معلم جایگزین انتخاب شدم. تا زمانی که از دانشگاه فارغ‌التحصیل شدم، به زبان آلمانی روان صحبت می‌کردم و فرانسه و کمی روسی هم می‌دانستم.

صاحب‌خبر -

زمان زیادی را در خارج از کشور گذرانده بودم و تجربه‌ای هم در کار دولتی داشتم؛ چون تابستانی را پس از سال سوم دانشگاهم با کار کردن برای سناتور کلیفورد پی.کیس از نیوجرسی، ایالت خودم، سپری کرده بودم. در آن زمان، اجازه دسترسی به طبقه سنا را داشتم و توانستم نزدیک شخصیت‌های مهمی مانند جان اف.کندی و لیندون بی.جانسون قرار بگیرم. تا زمان فارغ‌التحصیلی‌ام، همه امتحانات خدمات خارجی آمریکا را پاس کرده و برای گذراندن یک سال به‌عنوان بورسیه فولبرایت در آلمان غربی، منصبی را برایم نگه داشته بودند. استادم در دانشگاه هاروارد، جورج یگر، اولین کسی بود که مرا به فکر رفتن به دانشکده حقوق انداخت.

جورج که اصالتا اهل اتریش بود و از خانواده‌ای یهودی، در سن سیزده سالگی مجبور به فرار از نازی‌ها شده بود، خوب می‌دانست زندگی چقدر می‌تواند غیرقابل پیش‌بینی باشد. او در دوره تاریک شکار جادوگران ضدکمونیستی سناتور جوزف مک‌کارتی که فقط با محکومیت مک‌کارتی در نیمه دوم سال دوم دانشجویی‌ام به پایان رسید، شباهت‌های نگران‌کننده‌ای با دوران اولیه پاکسازی‌های هیتلر یافت. مک‌کارتیسم ثابت کرد که کار دولتی، به‌خصوص در وزارت خارجه، دیگر آن شغل پایدار سابق نیست. جورج به من توصیه کرد که برای خود یک گزینه پشتیبان ایجاد کنم و گفت که باید یکی از دو مسیر را انتخاب کنم: اخذ دکترا یا مدرک حقوق. چون زندگی فقیرانه دانشگاهی برایم جذاب نبود، به نظر می‌رسید که دانشکده حقوق می‌تواند یک انتخاب مناسب باشد. پدرم که از پسری فقیر به ریاست و مدیرعاملی یکی از برترین آژانس‌های تبلیغاتی رسید و در نهایت روی جلد مجله تایم قرار گرفت، از مسیری متفاوت به همان نتیجه رسید. او به من گفت: «تمام مدیران عامل مشتریان من وکیل هستند. پس هر کاری که بخواهی انجام دهی خدمات خارجی، سیاست، تجارت، هر چیزی گرفتن مدرک حقوق بهترین کار است.» من به توصیه‌های مشاورانم گوش دادم و دانشکده حقوق هاروارد را برای دنبال کردن آن سال در آلمان انتخاب کردم. اگر می‌خواستم وکالت را به‌عنوان برنامه پشتیبانم انتخاب کنم، باید از ابتدا آن را به درستی پی‌ریزی می‌کردم و این به معنای پیدا کردن یک کار تابستانی در بهترین شرکت ممکن بود. اما متاسفانه، اولین سال من در دانشکده حقوق به‌طور کامل از نظر درسی ناموفق بود. برای اولین‌بار در زندگی‌ام، با معدلی متوسط روبه‌رو شدم. عبارت «دانشکده حقوق هاروارد» روی رزومه‌ام تقریبا تضمینی برای دریافت مصاحبه از اکثر دفاتر بزرگ وکالت در نیویورک بود؛ اما وقتی می‌دیدم مصاحبه‌کنندگان پس از خواندن نمراتم به نوعی بی‌علاقه می‌شوند، متوجه شدم که آنها فقط به‌صورت روتین با من رفتار می‌کنند.

تنها استثنا لری موریس بود، شریک شرکتی در وایت و کیس، شرکتی که ریشه‌هایش به سال۱۹۰۱ بازمی‌گشت. او تنها کسی بود که به کلیت رزومه‌ام نگاه کرد و مرا تشویق کرد.

 او گفت: «تو با مدرک cum laude از دانشگاه هاروارد فارغ‌التحصیل شده‌ای. تو یک بورسیه فولبرایت بودی. تو می‌توانی بهتر از این عمل کنی.» من گفتم: «می‌دانم می‌توانم، قصد دارم این کار را انجام دهم.» موریس نفس عمیقی کشید و گفت: «نگاه کن، ما نمی‌توانیم تو را برای تابستان بین سال دوم و سومت استخدام کنیم. نمراتت به اندازه کافی خوب نیستند. اما اگر نمراتت را در سال دومت بهبود ببخشی، می‌خواهم به من زنگ بزنی.»

این دقیقا همان انگیزه‌ای بود که برای جبران نمرات ضعیفم لازم داشتم. به محض اینکه نتایج سال دومم مشخص شد، با موریس تماس گرفتم. برای کارآموزی تابستانی در وایت و کیس دیگر دیر شده بود؛ اما پیشرفتم به اندازه کافی بود تا بتوانم ناهاری با چندین شریک بگذارم تا برای استخدام تمام‌وقت پس از فارغ‌التحصیلی‌ام موقعیتم را توضیح دهم. کمی بیش از یک سال بعد، در تاریخ ۱۸سپتامبر۱۹۶۱، کار خود را با وایت و کیس با حقوق سالانه ۷۲۰۰دلار آغاز کردم. من هدف خود برای پیوستن به خدمات خارجی را کنار نگذاشته بودم. برعکس، احساس می‌کردم که با گذراندن چند سال در یکی از بهترین شرکت‌های حقوقی، می‌توانم تجربه‌ها و مهارت‌هایی کسب کنم که برای موفقیت در خدمات خارجی به آنها نیاز دارم.‌از همان ابتدای کارم در شرکت، قوانین مرا به خود جذب کردند و علاقه‌ام به خدمات خارجی به تدریج کمرنگ شد؛ گرچه هوس زندگی بین‌المللی همچنان در من باقی ماند. من ترجیح دادم در زمینه دعاوی حقوقی فعالیت کنم تا در حوزه معاملات شرکتی که لری موریس در آن مشغول بود. دلیل اصلی این ترجیح، بی‌صبری من بود. در کارهای شرکتی، به‌ویژه در قراردادهای بزرگی که وایت و کیس مشاوره می‌داد، زمان زیادی می‌برد تا به شما اعتماد شود و مذاکرات را انجام دهید. اما در دعاوی، می‌توانستید پرونده‌های کوچک‌تری را بر عهده بگیرید و بلافاصله در دادگاه به بحث و استدلال بپردازید.

شوق دعاوی حقوقی به‌شدت مرا گرفت. من به هر نوعی از محاکمات دست زدم: محاکمات جنایی، دعاوی خسارت شخصی، دعاوی طلاق و هر چیزی که فکرش را بکنید. من از ناشر مک‌گراو-هیل و آژانس اعتبارسنجی دان و بردستریت در برابر اتهامات افترا دفاع کردم. در یک مورد، مانع از آن شدم که هاوارد هیوز شبکه ABC را تصاحب کند و ما بحث کردیم که آیا خود هیوز بود که در دادگاه حاضر شده یا یکی از بدل‌های مشهور او.

در میان این تمرینات متنوع حقوقی، من به نحوی به وکیلی تبدیل شدم که به دفاع از پرونده‌هایی می‌پرداخت که در آنها بطری‌های آبجو منفجر می‌شدند. یکی از خاطره‌انگیزترین موارد، پرونده سیمون ساوویه در برابر آن‌هایزر بوش بود. ساوویه یک کانادایی فرانسوی‌زبان بود که به‌عنوان بارمن در هتلی در خیابان مدیسون کار می‌کرد. روزی درحالی‌که در بار مشغول کار بود، یک بطری بادوایزر در دستش منفجر شد.

او گفت که آسیب وارده به اندازه‌ای جدی بود که دیگر نمی‌توانست به کار به‌عنوان متصدی بار ادامه دهد. به همین دلیل، او از شرکت آن‌هایزر بوش به خاطر ۱۰۰هزار دلار که ارزش آن در پول امروزی بیش از ۸۰۰هزار دلار است، شکایت کرد. ساوویه شکایت خود را در بخشی کاملا کارگری از شهرستان کویینز مطرح کرد. می‌دانستیم که هیات منصفه به‌طور غریزی از کارگری که ادعا می‌کرد توسط یک شرکت بزرگ مورد ظلم قرار گرفته است، حمایت خواهد کرد؛ اما نکته‌ای مشکوک در ادعای ساوویه وجود داشت. ما یک کارآگاه خصوصی استخدام کردیم تا با استفاده از یک ون مجهز به دوربین فیلم‌برداری مخفی که از طریق سوراخی در کنار ون قرار داده شده بود (تجهیزات جاسوسی پیشرفته دهه ۱۹۶۰)، او را تعقیب کند. کارآگاه خصوصی، فیلم‌هایی از ساوویه گرفت که در آنها او در حال برداشتن خشکشویی خود با چوب‌لباسی‌های سیمی و جابه‌جایی مبلمان، از جمله برداشتن یک میز تاشوی فلزی با دست «مصدوم» خود بود. ساوویه ادعا کرده بود که دیگر نمی‌تواند شغل خود را ادامه دهد؛ اما زمانی که ما خواستیم معاینه پزشکی از آسیب‌های او ترتیب دهیم، وکیلش به‌طور نادانسته فاش کرد که موکلش در پاویون شرکت آبجوسازی اف‌ام شفر در نمایشگاه جهانی ۱۹۶۵-۱۹۶۴ نیویورک در کویینز به‌عنوان بارمن کار می‌کند. تصادفا، شرکت شفر نیز مشتری وایت و کیس بود! من به مصاحبه با سربارمن در پاویون رفتم و به او گفتم که ساوویه ادعا کرده است نمی‌تواند کارهایی را با دست آسیب‌دیده‌اش انجام دهد.

سربارمن با خنده گفت: «من هیچ نشانه‌ای از این موضوع ندیدم.» او افزود: «اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم، او با دستش بیش از حد سریع بود.» وقتی پرسیدم منظورش چیست، توضیح داد که ساوویه متهم شده بود که از انعام‌هایی که قرار بود در صندوق مشترک قرار گیرد، دزدیده و به همین دلیل اخراج شده بود. طبیعتا، این اطلاعات هنگام محاکمه بسیار جالب بودند. ساوویه هیچ اجباری برای شهادت دادن نداشت؛ اما باز هم شهادت داد که نشان می‌داد وکیلش (که بر اساس دستمزد مشروط کار می‌کرد و بنابراین انگیزه داشت تا خسارات را تا حد ممکن بالا ببرد) فکر می‌کرد که پرونده پیش رو برای هیات منصفه همدرد طبقه کارگر بسیار آسان خواهد بود.

من در جریان بازجویی متقابل، ساوویه را درباره ادعایش که نمی‌تواند کار کند، مورد سوال قرار دادم و او به ادعای خود پایبند ماند. از او پرسیدم که آیا با آن دست آسیب‌دیده می‌تواند مبلمان را جابه‌جا کند. او پاسخ داد: «نه.» سپس پرسیدم: «حتی یک میز کوچک قابل تا شدن؟ آیا می‌توانید حتی یکی از آنها را بلند کنید؟» او گفت: «نه، نمی‌توانم این کار را انجام دهم.»

بعد پرسیدم: «آیا می‌توانید لباس‌هایی را که از خشکشویی می‌آورید، با آن چوب‌لباسی‌های سیمی حمل کنید؟»

او جواب داد: «اوه نه، من اصلا نمی‌توانم این کار را بکنم!» به حساب من، او حداقل چهاربار در جایگاه شهادت دروغ گفته بود. ما شهادت سربارمن شفر را به دادگاه ارائه دادیم. فیلم کارآگاه را پخش کردیم. همچنین اظهارنامه‌های مالیاتی قبل از ادعای «آسیب‌دیدگی» او را ارائه دادیم که درآمد انعامی را نشان می‌داد که به قدری کم بود که هر هیات منصفه‌ای از طبقه کارگر می‌دانست که غیرواقعی گزارش شده است. هیات منصفه به ضرر ساوویه رأی داد. پس از پایان همه چیز، یکی از اعضای هیات منصفه بیرون دادگاه به سمت من آمد. او گفت: «آقای براور، می‌خواهم بدانید که من کارگرم. همیشه طرفدار کارگر بوده‌ام؛ اما آن ساوویه لعنتی دروغ می‌گفت!»

ادامه دارد

منبع: کتاب در دست انتشار

« قضاوت درباره ایران»، نوشته قاضی چارلز براور

ترجمه دکتر حمید قنبری

 

نظر شما