بهزاد معزی، خلبان هواپیمایی بود که پرواز محمدرضا شاه پهلوی و خانواده او را به مراکش در جریان انقلاب ۵۷ بر عهده داشت. او سپس با همان هواپیما به ایران بازگشت. معزی درباره این ماجرا گفت: هرگز مرا نمیبخشند». حالا پس از گذشت نزذدیک به ۴ دهه از آن روزها جعبه سیاه زندگی این ژنرال ایرانی مرموز رمزگشایی شده است.
بهزاد معزی سرهنگتمام افسر خلبان نیروی هوایی ارتش بود و در طول جنگ ایران و عراق از سوی ارتش علیه عراق، ۱۲۰۰ ساعت پرواز کرد. معزی را «یکی از مشهورترین خلبانان ایرانی پیش از انقلاب» میدانند.
معزی یکی از اعضای مجاهدین خلق بود که در نیروی هوایی لو نرفته بود. او، سید ابوالحسن بنیصدر، رئیس جمهور سابق ایران و مسعود رجوی را پیش از سه جت ایرانی که برای رهگیری آنها فرستاده شده بودند، به فرانسه برد. معزی پس از کودتای نوژه به زندان افتاد و سپس با شروع جنگ آزاد شد. او در ۲۱ دی ۱۳۹۹ در سن ۸۳ سالگی بر اثر سرطان خون در پاریس درگذشت.
تاریخ اندیشی در روایتی تحت عنوان «شریعتی در هواپیمای شاه» ردباره بهزاد معزی نوشته است:
دکتر علی شریعتی یکی از کسانی بود که در بسترسازی برای سرازیر شدن قشر خاصی از جوانان به سوی مجاهدین خلق تأثیر عمیقی داشت. مسئله روایتی بود که او از اسلام و اسلامدوستی ارائه میداد. جامعۀ ایران در سالهای دهۀ چهل و پنجاه رو به تحولات عمیق و گستردهای داشت. چهرۀ شهرها عوض میشد، مراکز صنعتی یکی پس از دیگری سر برمیآورد، بر شمار دانشجویان و تحصیلکردگان افزوده میشد و دنیای زیست ایرانی در ظاهر و باطن مدرن میشد.
با آشنایی قشر جوان با علم و فناوری، از یک سو زاویهای میان آنها و دنیای سنتی و سنتگرا ایجاد میشد، اما از دیگر سو هنوز حاضر به پذیرش بسیاری از ابعاد مدرنیته نبودند. نوعی سرگردانی در این جوانان پدید آمده بود ــ در حالت از سنت رانده و از مدرنیته مانده داشتند. لای این دو دنیا گیر کرده بودند. نه پای ماندن در دنیای قدیم را داشتند و نه دل رفتن به دنیای جدید.
در اینجا شریعتی مانند منجی برای این قشر ظهور کرد و با آمیزههای شعبدهگون خود جهانبینی جدیدی دست این جوانان میداد. جوانان دکترـمهندسشدهای که نمیخواستند افکار قدیمی والدینشان را وام بگیرند، اما در عین حال هنوز کولهبارشان پر از انگارههای الهیاتی بود، پایگاه و پناهگاهی در بافتههای فکری شریعتی مییافتند ــ با شریعتی میتوانستند روحی متافیزیکی و الهیاتی در جسم مدرن بدمند، بدون اینکه آغشته به روحیات مدرن شوند.
به همین دلیل مخاطبان اصلی شریعتی قشر درسخوانده بودند. قدرت گرفتن مارکسیسم بازار شریعتی را گرمتر میکرد، زیرا شریعتی هم انگارههای چپ را در صورتبندیهای آشنا (غیرمارکسیستی) میپیچید و هم بدیل خوبی برای جوانانی بود که میلی به سکولاریسم و ماتریالیسم مارکسیستی نداشتند. بگذارید این فرایند جذب را با یک مثال بسیار بارز توضیح دهم.
بهزاد معزی یکی از بهترین خلبانان ایران بود. او در کار خود آنقدر زبده بود که بتواند به عنوان خلبان هواپیمای سلطنتی ایران انتخاب شود. خلبان آخرین پرواز شاه از ایران ــ در بیستوششم دی ۵۷ ــهمین سرهنگ معزی بود. اما او همان زمان که هواپیمای شاه را میراند، دلبستۀ مجاهدین بود. اینهم خود نشانۀ دیگری از میزان نفوذ انقلابیها در اطراف شاه بود که یکی از امنیتیترین و حساسترین کارها (یعنی خلبانی هواپیمای سلطنتی) دست کسی بود که شیفتۀ آنها بود، مجاهدینی که از همان زمان ابزار ترور را هم در خورجین سیاسیشان داشتند.
حال دقیقاً پرسش این است که چگونه یک نیروی متخصص فنی و ماهر جذب مجاهدین شده بود؟ خلبان معزی آنقدر دلبستۀ شریعتی بود که در همان پرواز آخر شاه از ایران کتابهای شریعتی را با خود به عنوان توشۀ راه برده بود تا هر وقت فرصتی دست داد شریعتی بخواند ــ جلد اصلی کتاب «تشیع علوی و صفوی» را کنده بود و جلد یک رُمان روی کتاب چسبانده بود. معزی از سال ۵۶ تا توانسته بود نوارها و کتابهای شریعتی را شنیده و خوانده بود (خودش میگوید بالغ بر ۱۵۰ کاست و کتاب) و اینچنین متحول شده بود.
خود او میگوید: «مهمترین چیزی که از شریعتی آموختم ارزش تسلیم نشدن در برابر دیکتاتوری پهلوی بود.» من هم فکر میکنم پیام شریعتی همین بود؛ شریعتی هر چیزی را از از تاریخ و جامعهشناسی و مارکسیسم در تنور نظریهای میریخت تا دوگانههای لایزال بسازد. تکلیف مظلوم هم این است که در برابر ظلم به پا خیزد. همین بس بود! بقیۀ مسیر زندگی خلبان پروازهای سلطنتی ایران در همان ریلی پیش رفت که شریعتی در ذهن او کار گذاشته بود.
در روزهای پس از انقلاب، وقتی شاه در مراکش بود و مشخص بود دیگر امیدی برای بازگشت به ایران نیست، برای اینکه برای معزی به عنوان خلبان پروازهای سلطنتی مشکلی پیش نیاید، به معزی گفت سفارش میکند تا در نیروی هوایی یک کشور دیگر شغل مناسبی پیدا کند. اما معزی همۀ پیشنهادهای شاه را رد کرد، زیرا همان زمان دلبستۀ مجاهدین بود و میدانست بیش از هر کسی از خود شاه بیزار است.
معزی به ایران برگشت و مخفیانه وارد سازمان شد. از نکات عجیب در اینجا این است که از خاطرات او میتوان فهمید مجاهدین در نیروی هوایی عناصر نفوذی فراوانی داشتند و علاوه بر این، از همان ابتدا در بسیاری از نقاط حساس تشکیلاتی مخفی داشتند. دو سال و اندی با فراز و فرود گذشت تا اینکه معزی مهمترین خدمت خود را به سازمان محبوبش انجام داد. پس از خرداد ۱۳۶۰ که مجاهدین وارد جدالی آشتیناپذیر با حکومت شدند، مسعود رجوی و بنیصدر مخفی شدند. از اواخر خرداد تا اوایل مردا عملیات دقیقی برای فرار دادن مخفیانۀ بنیصدر و رجوی چیده شد که مهمترین مجری آن خلبان معزی بود.
خود این عملیات هم نشانۀ دیگری از این بود که آن زمان مجاهدین عناصر نفوذی داشتند که بتوانند چنین عملیاتی را اجرا کنند. آن زمان سال اول جنگ ایران و عراق بود و معزی خلبان هواپیمای سوخترسان بود. در پوشش یکی از همین پروازهای سوخترسانی، گروه عملیاتی آنها رجوی و بنیصدر را مخفیانه سوار هواپیما کردند و معزی در پروازی پرریسک با تظاهر به اینکه هواپیماربایی صورت گرفته آنها را از ایران به پاریس برد در واقع هواپیماربایی صورت گرفته بود، اما هواپیماربا خود خلبان بود.
موضوع این نوشتار شرح جزئیات این پرواز نیست و برمیگردیم به موضوع اصلی: میخواستم سرنوشت خلبان بهزاد معزی را به عنوان نمونه روایت کنم. معزی تا پایان عمر از خدمتگزاران آنها ماند و هیچ چیز ـ از جمله همکاری با صدام ـباعث نشد او در افکار خود تجدیدنظر کند.
اینگونه بود که مجاهدین به سادگی میتوانست قشر بزرگی از جوانان تحصیلکردۀ ایران را در سالهای پیش از انقلاب جذب کند ــ البته ترجیح میدهم بگویم: «ببلعد». اینجاست که یک نویسنده، متفکر و نظریهپرداز پیش از هر چیز باید قبل هر پردازش شتابزدهای از خود بپرسد عواقب آنچه میگوید چیست... بُرد این اسلحۀ فکری تا کجاست؟ مثل دانشمندی که باید مراقب باشد فرانکنشتاین نسازد...
نظر شما