خانم بختیاری! پیش از کتاب پدر بزرگ و راز صندوقچه چه آثاری دیگری از شما به چاپ رسیده است؟
تمام کتابهایم برای مخاطب کودک و نوجوان است. تا به حالا بیش از ۳۰ عنوان کتاب برای کودکان از من چاپ شده است. حدود ۱۰ عنوان هم کتاب برای مخاطب نوجوان دارم که دو تا از این ۱۰ کتاب، رمان نوجوان هستند. رمان «آتیش پاره» و دیگری «رمان بابا بزرگ و راز صندوقچه» که یکی از بهترین و با ارزشترین هدیه را از کتاب «آتیش پاره» دریافت کردم. آتیش پاره تنها رمان قابل تقدیر در بخش نوجوان در جشنواره شهید غنیپور در سال ۱۴۰۰ بود.
چه طور شد که به فکر نگارش کتابی با این موضوع افتادید؟
سوژه کتاب برای من یک انتخاب بود. انتخاب خودم و بدون اینکه پیشنهاد از جایی دیگر به من داده شود. این موضوع را انتخاب کردم و کار کاملاً جوششی بود. ایده کتاب وقتی به ذهنم رسید که جسته و گریخته بعضی خاطرات اطرافیان را از زمان انقلاب و وقایع قبل از سال ۱۳۵۷ میشنیدم. به ذهنم رسید خوب است به این خاطرات یک رنگ و شکلی داستانی بدهم و در قالب شخصیتهای بریزم که برای همه ملموس باشد. برای همین تصمیم گرفتم داستانی بنویسم و حضور نوجوان مخصوصاً دختران نوجوان را بیان کنم. همیشه در داستانهای انقلاب ما حضور مردان و پسران نوجوان را میبینیم، اما حضور زنان و دختران در آن کم رنگ است. در حالی که بدون شک آنها یکی از ارکان اصلی در این انقلاب بودند. در کتابم سعی کردم گوشهای از این حضور را نشان بدهم. حضور زنان و دخترانی که کمتر از مردان نبودند و گاه بیشتر از آنها نقش آفرینی کردند.
فقط یک تردید سر راهم بود. این که داستانم تکراری و شبیه داستانهای دیگری که درباره انقلاب نوشتهاند نشود. کلیشهای و تکراری بودن سوژه، تنها ترسی بود که داشتم. اما کسانی که کتاب را خواندهاند این طور بیان کردند که خدا را شکر این اتفاق نیفتاده بود.
به نظرم مهمترین ویژگی کتاب این است که خواسته خودش باشد. نخواسته شبیه بعضی داستانهایی که برای انقلاب نوشته شده، فقط مردان نقش آفرین باشند. کتاب خواسته دختر نوجوان دهه ۵۰ را نشان بدهد. نوجوانی با همه ویژگیهای دخترانهاش.
سیر محتوایی کتاب «پدر بزرگ و راز صندوقچه» به چه ترتیبی است؟
داستان کتاب از آمدن بابا بزرگ شروع میشود. از رابطه صمیمی دختر نوجوان و بابا بزرگش (که متأسفانه امروزه کمتر آن را میبینیم.) دختر نوجوان در کنار او احساس امنیت میکند این امنیت به او اجازه میدهد که پابهپای بابابزرگ راهی سفر شود. کتاب به سادگی داستان آن دو را بیان میکند و میخواهد فقط روایتگر بخشی از زندگی صدیقه و بابا بزرگش باشد.
درا ین کتاب من بیشترین توجهام به نوجوانان بوده است. چه دختر و چه پسر. اما چون شخصیت اصلی داستانم دختر است، مخاطبین دختر بیشتر با کتاب هم ذاتپنداری کردهاند. من در این کتاب میخواستم بگویم حس امنیت در خانوداه و رابطه صمیمی بین آنها در همه زمانها وجود دارد و اصلاً مهم نیست در چه سالی زندگی میکنی، عواطف انسانی زمان و مکان نمیشناسد.
علاوه بر ثبت و ضبط خاطرات راویان برای نگارش کتاب از منابع خاصی هم استفاده کردید؟
منابع من همان نقلهای شفاهی و گفتار کسانی بود که از نسل انقلاب بودند. زنان و مردانی که خوب آن دوران را به یاد داشتند و هر کدام خاطرهای داشتند که میشد از کنار هم گذاشتن آنها به یک تصویر رسید. تصویری از وقایع آن دوران که با آن زندگی میکردند. مسلماً صحت و راستی آزمایی حرفهای مردم کار سختی نبود. وقتی خاطرات انقلاب بخشی از زندگی آنهاست و رد پای آن دوران را میتوان در خانه، محله و شهر دید، دیگر با اطمینان به چشمهایت دوستداری بخشی از تاریخی شفاهی را به صورت داستان درآوری. حوادث این کتاب در شهر قم اتفاق افتاده است و من برای صحنه پردازیم، باید به برخی جاهایی که در داستان به آن اشاره کردم، میرفتم. یکی از جاهای مهم حرم حضرت معصومه (س) بود. با این که خودم ساکن قم هستم، اما قم قبل از انقلاب، با قم الان خیلی فرق دارد. مجبور شدم با خیلی از پیرمردها و پیرزنها حرف بزنم تا نمایی از حرم و خیابانهای اطراف آن دستم بیایید. حتی به مسجد جمکران هم در داستان اشاره کردم که آن زمان بیرون از شهر بود، اما الان به شهر وصل است؛
و نکته پایانی.
نکته مهمی که در این جملات آخر میتوانم به آن اشاره کنم این است که نوجوان امروز کتابخوان است. مسلماً اگر کتابهای مناسب با اطلاعرسانی درست و شفاف در اختیارش قرار گیرد از آن استقبال میکند. اگر کم کاری من به عنوان نویسنده و کم کاری ناشران و متولیان فرهنگی، کنار گذاشته شود، محصولات فرهنگی مناسب میتواند در دسترس مخاطبین قرار گیرد.
نظر شما