شناسهٔ خبر: 55697847 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

یادداشت مهمان/مرتضی نادری‌پیکر،

بشردوستی بازگشت به اصل انسان بودن است

مرتضی نادری‌پیکر، نویسنده و پژوهشگر به بهانه روز جهانی انسان دوستی به بررسی این موضوع در ادبیات کهن و معاصر ایران پرداخت و نوشت: ادبیّات ما چه منثور چه منظوم آن، پر است از مضامین و مفاهیمی که تبلیغ نوع دوستی می‌کند، و تشویق انسان به انجام کارهای خیر، که بی‌گمان سعادتی است که خداوند نصیب انسان می‌کند.

صاحب‌خبر -
خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- مرتضی نادری پیکر، نویسنده و پژوهشگر :

حکیم ابوالقاسم فردوسی می­‌فرماید: 
 ستیز آوری کار اهریمن است
  ستیزه به پرخاش آبستن است
 همیشه درِ نیک و بد هست باز  
تو سوی درِ بهتری شو فراز
 همان خواه بیگانه و خویش را
که خواهی روان و تن خویش را
 چنان زی که مور از تو نبوَد به درد
نه بر کس نشیند ز تو باد و گرد

  ادبیّات پربار و ارزشمند ما مبتنی بر اخلاق، تربیت و عشق است.  شعر فارسی از آغاز تاکنون، حامل بسیاری از مضامین عمده اخلاقی، تعلیمی، اجتماعی، مذهبی، دینی، سیاسی، تاریخی و فرهنگی و... بوده است. آغازین نطفه کارکرد تبلیغی، اخلاقی و دینی شعر را در نخستین شعر عروضی فارسی می‌بینیم، که هر چه از آن زمان می‌گذرد حضور این مفاهیم بلند، پررنگ تر می‌شود، و شعر عرفانی ما حامل واقعی این پیام‌ها می‌شود. پرداختن به انسان، انسان دوستی  در فرهنگ غنی ایرانی- اسلامی ما بی‌نظیر است. آموزه‌ای که به اعتقادات دینی و اخلاقی و وظیفه‌ی انسانی ما بر می‌گردد. حامل این آموزه، آدمی است که به گفته سراینده رازنامه عرفانی مثنوی معنوی:

مدح این آدم که نامش می‌برم       قاصرم گر تا قیامت بشمرم

شاعران ایران زمین از دیرباز در کلام خویش  به انسان دوستی و پرهیز از اذیّت و آزار دیگران پرداخته اند. رودکی که به او لقب «پدر شعر فارسی» داده‌اند، از نخستین شاعران پرگوی ماست که متأسفانه اشعاری کمتر از هزار بیت از او به دست ما رسیده است، در همین اندک نیز، پیام هایی بزرگ می‌بینیم، پیام‌هایی که بخشی از آن‌ها  جنبه تعلیمی دارد:

به روز نیک کسان گفت تا تو  غم نخوری            بسا کسا که به روز تو آرزومند است


   توصیه او، پرهیز از حرص و آز است، که به یقین این توصیه ریشه در آیات و روایات ما دارد. همین صفات مذموم و ناپسند و خودخواهی‌های بی‌جاست که باعث بسیاری از پلشتی‌ها و تجاوز به حقوق دیگران می‌شود، و بشردوستی، جایش را به بشردشمنی می‌دهد.

   خداوندگار عرفان، مولوی بزرگ، در قالب داستان‌ها مطالب اخلاقی خویش را بیان می‌کند. او در داستان استاد و شاگرد احول (دوبین) این نتیجه اخلاقی را می‌گیرد که:
خشم و شهوت* مرد را احول کند              ز اســـقامت روح را مبـدل کنـــــد
چون غرض آمد هنر پوشیده شد              صد حجاب از دل به سوی دیده شـــد

*  یکی از معانی«شهوت»: میل و اشتیاق شدید به انجام کاری است.

  این میل شدید می‌تواند به هر چیزی باشد هم امور مثبت و هم منفی. منتهی بار معنایی شهوت معمولاً معنای منفی را به ذهن تحمیل می‌کند، میل شدید به قدرت، ثروت می‌تواند شهوت، لقب بگیرد، شهوتی منفی که برای به دست آوردن آن خیلی از حق‌ها نادیده گرفته شود یا از بین رود. این خشم و شهوت خود از مصادیق نقض بشردوستی است.

 رودکی در ادامه می گوید:
   چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت               نزدیک خداوند، بدی نیست فرامشت
    انگشت مکن رنجه به در کوفتنِ کس                    تا کس نکند رنجه به به در کوفتنــت

   فردوسی در اثر سترگ خویش به فراخور موضوع در جای جای اشعار و داستان‌های شاهنامه، به پرهیز از آزار و اذیّت دیگران توصیه کرده است که مشهورترین آن را در داستان فریدون شنیده‌ایم:

مکُش مر، مرا کت سرانجام کـــــار         بپیچاند از خون من کـــردگــــار
پسندی و هم داستانی کنـــــی           که جان داری و جان ستانی کــــنی
مکُش مورکی را که روزی کش است      که او نیز جان دارد و جان خوش است
مکن خویشتن را ز مردم کُـــشان           کزین پس نیابی خود از من نشــــان


  این حکیم بزرگ، مور (مورچه) را مثال می‌زند، ولی مقصودش کلّ موجودات است. که اشرف آن‌ها انسان است. بنابراین توصیه به پرهیز از مردم آزاری و نوع دوستی را دستور کار خویش قرار داده است.

    «ناصرِ خسرو» شاعر قرن پنجم که ما او را به عنوان «شاعری مکتبی» و در خدمت دین می‌شناسیم یکی از قلّه‌های شعرخود را «عبادت خدا» می‌داند، و این عبادت باید از انسان سر بزند. او برای انسان ارزش زیادی قائل است چنان که می گوید:
خلق همه یکسره نهال خداینــد                     هیچ نه برکن تو زین نهال و نه بشکن
خون بناحق، نهال کندن اویسـت                   دل، ز نهال خدای کندن، برکـــــن
گر نپسندی همی که خونت بریزند                 خون دگر کس، چرا کنی تو به گـردن؟


    انوری، شاعر قرن ششم که او را یکی از پیامبران شعر فارسی می‌دانند، خود او اقرار می‌کند که شعر را برای گرفتن صله می‌سراید و در جایی این طبقه شاعران را «مشتی گدا» توصیف می‌کند، امّا همو در قصیده‌ای بسیار زیبا و حزن‌انگیز  می‌نشیند و بر ظلمی که در حمله غزان بر خراسان می‌شود، عاجزانه می‌گرید. کلامی که از دل دردمند شاعر بر می‌آید، و بیانگر حسّ انسان دوستی اوست. شاعری در این پایه که به اقرار خود تمام هدفش گرفتن صله و هدیه است، زمانی که کشت و کشتار و انسان کشی را می‌بیند، خاموش نمی‌نشیند و با همان الفاظی که برای مدح استفاده می‌کند یکی از زیباترین و پر آوازه‌ترین اشعار اجتماعی را با عنوان «نامه اهل خراسان» می‌سراید که به چندین زبان نیز ترجمه شده است:


به سمرقند اگر بگذری ای باد سحــــر                        نامة اهل خراسان به بر خاقان بــــــر
               
نامه ای مطلع آن رنج تن و آفت جـــان                        نامه ای مقطع آن درد دل و خون جگـــر...
              
قصة اهل خراسان بشنو از سر لطــف                        چون شنیدی ز سر رحم به ایشان بنگــــر
 
این دل افگار جگرسوختگان می گوینـد                        کای دل و دولت و دین را به تو شادی و ظفر
 
خبرت هست که از هر چه درو چیزی بود                     در همه ایران امروز نماندست خـــــــبر
 
خبرت هست کزین زیر و زبر شوم غـُزان                       نیست یک پی ز خراسان که نشد زیر و زبر


مولوی، ابر شاعر قرن هفتم از همان آغاز مثنوی کبیر خود از انسان می‌گوید، و شرح فراق می‌کند. این عارف شاعر نیز عصّاره سخنانش، عشق است. او عشق‌ورزی را مایه سعادت و پاک شدن از تمام عیوب می‌داند:

     هر که را جامه ز عشقی چاک شـــد                   او ز حرص و جمله عیبی پاک شد
     شاد باش ای عشق خوش سودای ما                 ای طبیب جمله علّت هـــای ما
     ای دوای نخوت و نامــــــوس ما                          ای تو افلاطون و جالینـــوس ما

           بر پایه عشق است که آدمی می‌تواند به آن سرمنشأ اصلی دوستی و محبّت برسد.

    بی گمان تمام ظلم‌هایی که در پیرامون خویش می‌بینیم، ناشی از زیاده طلبی‌هایی است که در افراد وجود دارد. بی‌اعتقادی به خداوند است که باعث می‌شود که آدمی به قسمت و داشته خویش راضی نباشد و در پی آن، حق دیگران را ضایع کند، که خود سبب دشمنی و کدورت می‌شود. پرداختن به این جنبه، ناشی از توجّه بیش از حدّ،  به نیازهای جسمانی و حیوانی است تا نیازهای روحانی و معنوی.  می‌دانیم که توجّه بیش از حد، به این جنبه آدمی را از مسیر اصلی آدمیّت دور می‌سازد پرداختن به جنبه روحانی و در کنار آن ایجاد تعادل در برآورده کردن نیازهای جسمانی است که آدمی را به جایی می‌رساند که مَلَک شود:

حملة دیگر بمیرم از بشـــر                          تا بر آرم از ملایک بال و پـر
   
وز ملک هم بایدم جستن ز جـو                    کل شیءٍ هالِک إلّا وَجَهـــَهُ


  سعدی، نابغه شعر و نثر قرن هفتم هنرمندی انسان دوست است؛ انسان دوستی او مبتنی بر دستاوردهای گذشته و زمان خود اوست. بی‌گمان، هنگامی که از انسان دوستی سخن به میان می‌آید و یا انتظار کمک از هم نوعی را داریم، این کلام والا با زبانی فاخر از سعدی شیرازی  در ذهن ما تداعی می شود:

بنی آدم اعضای یکدیگرنــد                         که در آفرینش ز یک گوهرنـد
چو عضوی به درد آورد روزگار                       دگر عضوها را نماند قــــرار
تو کز محنت دیگران بی غمی                      نشاید که نامت نهند آدمــی


  برخی از سخنان سعدی در گلستان به صورت ضرب المثل و کلمات قصار در آمده است که آن چه به موضوع ما مربوط می شود: «برادر که در بند خویش است، نه برادر نه خویش است.» انسانی که فقط به فکر خودش است برادر و قوم محسوب نمی‌شود. سعدی که استاد غزل عاشقانه‌ی فارسی است، سخنش درباره عشق و محبّت است، و صاحب این عشق خدا و انسان است. بنابراین هر دو شایسته عشق‌ورزی و محبّت هستند، و کرامت آدمی را در عشق می‌بیند
 

 از ویژگی­های جهان گستر شعر سعدی آن است که او مبشّر وحدت و دوستی است 

    بزرگ ترین عامل قوی که تصوّف را بر اساس عشق و محبّت استوار ساخت، عارف نسبت به هر چیزی عشق و محبّت می‌ورزد، و مسلک و مذهب او صلح کل و محبّت به همه‌ی موجودات می‌شود. سعدی می‌گوید:


به جهان خرّم از آنم که جهان
یک استاد دانشگاه به بهانه روز جهانی انسان‌دوستی نوشت:
خرّم از اوست             عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست


حافظ، قله غزل شعر فارسی که شاعر برجسته طنز احتماعی است، فلسفه زندگی خود را چنین بیان می‌کند:

فرض ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم                    آن چه گویند روا نیست نگوییم رواست


اصل کار حافظ با عشق است، و همه چیز را در سایه سکر و مستی ناشی از عشق می‌داند، و گرما و حرارت خورشید را در برابر این حرارت، ناچیز می‌داند:

زین آتش نهفته که در سینه  من است                 خورشید شعله‌ای است که در آسمان گرفت
  
او دوستی را به درختی تنومند مانند می‌کند که باید قوی‌تر و بارورتر شود و در مقابل، دشمنی را نهالی ضعیف می‌داند تا هر چه زودتر آن را بیخ و بن کند تا ریشه ندواند ریشه دشمنی باعث رنج و آزار هم برای خود هم جامعه است.

درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد                             نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد

حافظ از دیدن زشتی ها و پلشتی ها گاه به ستوه می آید و به دنبال مدینة فاضله ای می گردد تا شاید ساخته شود:

آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست                           عالمی از نو بباید ساخت و ز نو آدمی


   همان چیزی که سهراب سپهری، شاعر معاصر ما می خواهد:
  قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشة عشق
  قهرمانان را بیدار کند. قایق از تور تهی
...پشت دریاها شهری است
که در آن پنجره ها رو به تجلّی باز است...

 


   آرمان شهری که حافظ و سهراب و دیگران در پی آن هستند، ناشی از وجود مردمانی است که دوستی و عشق و انسانیّت را به کناری نهاده و فقط به فکر خویشند و انواع و اقسام ظلم‌ها را درحقّ دیگران روا می‌دارند:

جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او                  آن نور روی موسی عمرانم آرزوست

 
مولوی آرزوی آدمی را دارد که انسان باشد:

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر           کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست  
 گفتند یافت می نشود جسته ایم مــا              گفت آنک یافت می نشود آنم آرزوســت


آدمی در سیر نزولی خود از بهشت و در هبوط خویش، داغی بس سنگین را بر دل انسان‌های دردمند گذاشت و همیشه به یاد آن روزهای شیرین هم جواری با دوست حقیقی است:
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود              آدم آورد در این دیر خراب آبـــادم

                           
 حافظ  به صراحت از پرهیز از مردم آزاری می‌گوید:
مباش در پی آزار خلق و هر چه خواهی کن       که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست

 
 و در جایی خدا را شکر می کند که از مردم آزاری به دور است:
من از بازوی خود دارم بسی شکر          که زور مردم آزاری ندارم


ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم           جامه ی کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم

در شعر و ادبیات معاصر، نیما یوشیچ پرچمدار شعر نو، در آن شعر مشهور «آی آدم‌هایش» مانند هر انسان آزاده دیگری ناله سر می‌دهد، و طلب کمک به هم نوع و به طور کلی نوع دوستی دارد:
  آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دایم می‌زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید
...آی آدم‌ها که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره، جامه‌تان بر تن؛ موج سنگین را به دست خسته می‌کوبد
باز می‌دارد با چشم از وحشت دریده
...او ز راه دور این کهنه جهان را می‌پاید
می‌زند فریاد و امیّد کمک دارد...


          اخوان ثالث در «خوان هشتم» خویش از بیگانه و ظلم غیر خودی نمی‌نالد، خطاب او به برادرش است برادری نابرادر، که برای ارضای حس جاه طلبی و آرزوهای خود برادر را در چاه گرفتار می‌کند اخوان این خوان را بر هفت خوان فردوسی افزود، تا بگوید:

ای پریشان گوی بی حاصل پرده دیگر کن                 پور دستان جان ز چاه نابرادر در نخواهد برد


همان چیزی که حافظ فریاد می زند:
من از بیگانگان هرگز ننالم           که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
        


   پهلوان هفت خوان، اکنون/ طعمه دام و دهان خوان هشتم بود/...طراح این خوان «او شغاد، آن نابرادر بود/...رستم می توانست خود را از چاه برهاند و زندگی را از نو آغاز کند امّا نه... قصّه می گوید این برایش سخت آسان بود و ساده بود/ هم چنان که می توانست او، اگر می‌خواست، کان کمند شصت خم خویش بگشاید/ و بیندازد به بالا، بر درختی، گیره‌ای، سنگی/ و فراز آید. ور بپرسی راست، گویم راست/ قصّه بی‌شک راست می‌گوید/ می‌توانست او اگر می خواست/ لیک...
        

  پروین اعتصامی، را با اشعار اخلاقی و تعلیمی و مناظراتش می‌شناسیم. شاعری که درد دارد، درد او درد همه انسان‌هاست، ولیکن او به نمایندگی از همه فریاد بر می‌آورد و بر بد اخلاقی‌ها می‌تازد:

گر ستم از بهر خویش می نپسنــدی                 عادت کژدم مگیر و پیشة ثعبان (اژدها)
چند کنی هم چو گرگ حمله به مردم                 چند دریشان همی به ناخن و دندان
دامن خلق خدا ی را چو بســــوزی                     آتشت افتد به آستین و به دامان



  پروین در جای دیگر شرط نیک نامی را انسان دوستی می داند:

گویمت شرط نیک نامی چیست                زان که این نکته بایدت خواندن
خاری از پای عاجزی کنــــدن                    گردی از دامنی بیفشانــــدن


یکی از ویژگی‌های شعر معاصر پرداختن به مسائل اجتماعی- سیاسی است، به این دلیل که شرایط اجتماعی و زمانی که شاعر در آن زندگی می‌کند اقتضای چنین مضامینی را دارد، فرخی یزدی آن شاعر آزادی‌خواه، از جمله این شاعران است. احترام به انسان و انسانیّت و رعایت اخلاق و تعلیم نیکی‌ها از مبانی ادبیّات ماست. دور شدن از اصول اخلاقی و کم رنگ انسانیّت و فاصله انسان‌ها از یکدیگر همه و همه به رذیلت‌های اخلاقی فردی یا جمعی بر می‌گردد و ریشه در نفسانیّات و پیروی از هواهای نفسانی دارد، که فرخی به آن ها اشاره دارد:

هر جنایت در جهان، فرزند آدم می‌کند                 بهر گرد آوردن دینار و درهم می کند


 بی‌گمان بیان این گونه مضامین، از دغدغه‌های شاعر حکایت دارد. او وظیفه خود و هم نوعان خویش را نوع دوستی و خدمت به بشر، می‌داند نه چپاول و غارت:

تا خدمت ابناء بشر پیشه ماست                          آزادی و صلح و سلم، اندیشه ماست
آن کس که کند ریشة بیداد و ستم                        از مزرع ویران جهان تیشه ماســت



  او مرام خویش را در نوع دوستی می‌داند، هم نوعی که در عین آشنایی، غریب است:
تا عمر بود، درستی آیین من است                  بدخواهِ کژی، مسلک دیرین من اســت
آزادی و خیر خواهی نوع بشـــر                      مقصود و مرام و مسلک و دین من است
      

    خوشی‌ها را انحصاری نمی‌داند، بلکه همه را در آن سهیم می‌کند:
دنیا چو یکی خانه و جای همه اســـت              و این خانه غم سرا، سرای همه است
این است که عیش و نوش این خانه تمام           از بهر یکی نیست، برای همه اسـت


    او هم نوا با سعدی بزرگ، ندای غم گساری و همدردی می‌دهد و این را از مسئولیت‌های خطیر انسان می‌داند:
با خلق خدا شریک غم باید  شد                   سربار به دوشِ دوست، کو باید شد

 
        شاملوست و انسان و تقدیر و عشق. او انسان را شایسته بهترین‌ها می‌داند، و هر بودنی را زندگی نمی‌نامد:
         
گر بدین سان زیست باید پست/ من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم/ بر بلند کاج خشک کوچه ی بن بست
          گر بدین سان زیست باید پاک/ من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود، چون کوه/ یادگاری جاودانه، بر تراز بی بقای خاک

 و زیستن را تعاملی دو طرفه می‌داند:
          برای زیستن دو قلب لازم است/ قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوستش بدارند/ قلبی که هدیه کند، قلبی که بپذیرد/ قلبی که بگوید، قلبی که جواب بگوید/ قلبی برای من، قلبی برای انسانی که من می‌خواهم/ تا انسان را در کنار خود حس کنم.
         و نمونه های بسیاری دیگر...

      نوع دوستی و بشردوستی، آن چنان با گوشت و خون مردمان این مرزو بوم آمیخته است، که آن را به صورت تجربی در زندگی اجتماعی اینان در مواجه با هم‌وطنان خود و نیز هم نوعان برون‌مرزی می‌بینیم. آن‌گاه که ملّتی به دلیل سیاسی، اقتصادی، یا به سبب بلایای طبیعی به مصیبتی گرفتار می‌شود، پیش رو بودن ملّت این مرز و بوم به اثبات رسیده است. همین‌هاست که در ادب پارسی ما منعکس شده است. عشق، این واژة مقدّس است که محرّک دوستی و سبب تکریم هم نوع می‌شود. بشردوستی بازگشت به اصل است، اصل انسان بودن و تلاش برای رسیدن به همان جایی که از آن دور مانده‌ایم و آرزوی بازگشت به آن جا را داریم. ادبیات ما چه منثور چه منظوم آن، پر است از مضامین و مفاهیمی که تبلیغ نوع دوستی می‌کند، و تشویق انسان به انجام کارهای خیر، که بی‌گمان سعادتی است که خداوند نصیب انسان می‌کند.

 تو را نیست منّت ز روی قیــاس                       خداوند را منّ و فضل و سپــاس
که در کار خیرت به همّت گماشت                      نه چون دیگرانت معطّل گذاشـت
همه کس به میدان کوشش درنـد                      ولی گوی بخشش نه هر کس برند

نظر شما