شناسهٔ خبر: 54975228 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: آناج | لینک خبر

به بهانه عروج مادر شهیدان قصاب عبداللهی؛

برادر شهیدم! چشم هایم در محشرسرگردانی و ترس در انتظار شفاعت تواند

به گزارش آناج، ایمان و ایثار مادران معظم شهدا که فرزندان عزیز خویش را در مسیر پاسداشت آرمان ها و ارزش های والای الهی، اسلامی و انقلابی هدیه کردند در وصف نمی گنجد و کلمات قادر به ستودن صبر جمیل این بانوان مؤمن و والا مقام نیست. انتشار خبر درگذشت مادر شهیدان قصاب عبداللهی، مادر […]

صاحب‌خبر -

به گزارش آناج، ایمان و ایثار مادران معظم شهدا که فرزندان عزیز خویش را در مسیر پاسداشت آرمان ها و ارزش های والای الهی، اسلامی و انقلابی هدیه کردند در وصف نمی گنجد و کلمات قادر به ستودن صبر جمیل این بانوان مؤمن و والا مقام نیست.

انتشار خبر درگذشت مادر شهیدان قصاب عبداللهی، مادر مهربانی که به گواهی نگارنده، خود می گفت همیشه حضور اصغر شهیدش را در منزل احساس می کرده و هیچ گاه احساس تنهایی نکرده است، متاثر کننده بود. این مادر صبور در بیان خاطرات شهیدانش همواره لبخند به لب داشته، از مهربانی هایشان می گفت و هیچ گاه ندیدم بی قراری در کلامش موج بزند، آنقدر آسوده خاطر بود که گویی فرزندانش همواره در کنارش هستند.

«سکینه چاقوساز وطن» مادر شهیدان «اصغر و مرتضی قصاب عبداللهی» دیروز (چهارشنبه) در تبریز دار فانی را وداع گفت و به فرزندان شهیدش پیوست.

«اصغر قصاب عبداللهی» فرمانده گردان امام حسین (ع) لشکر 31 عاشورا در سال 1340 در تبریز متولد شد و 25 اسفند 1363 در جریان عملیات بدر در كنار جاده بصره – العماره به شهادت رسید.

پیکر مطهر وی پس از سال‌ها مفقودی در سال 1373 کشف و به خاک سپرده شد.

بسیجی «مرتضی قصاب عبداللهی» نیز متولد 1344 در تبریز است که در سال 1362 در سرپل ذهاب به مقام رفیع شهادت نائل شد.

به بهانه وفات این بانوی مقاومت و صبوری متنی به قلم «مرحومه فاطمه حبیب پور» تقدیم به فرزندش شهیدش، اصغر قصاب عبداللهی می شود، باشد که شفاعتشان در محشر کبری نصیبمان شود.

تقدیم به برادر شهیدم اصغر قصّاب عبدالهی

ای پیامبر،هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مرده اند بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند. “169آل عمران”

آیه آیه از نور لب تر می کنم، می خواهم آشنای آسمان شوم صلوات می خوانم و به ناگاه یاد تو می افتم، تقدیر رفتنت را چشم بسته به مرور می نشینم.

نامت همنام شقایق، راهت به روشنی پیشانی بلند بندگی ات و دست هایی که در وسعتش آسمان جای می گرفت.

قدم هایت کربلا کربلا آئینشان بود. رفتی به وعده ی صادق پروردگارت، برای روزی مدام کبوترانگی ات، تو را به معراج بردند تا عاشقی ات را فرشتگان به نوبت تبرّک بنشینند.

کوته فکران سبک مغز را یارای درک زندگی جاودانه ی تو نیست.

دلم که می لرزد چشم هایم اقرار می کنند به دل شکستگی ام وقتی غبطه می خورم به سعادت جانت در هنگامه ی سلام خدا و بهشتی که آغوش گشوده برای خستگی های مبارک تو.

می خواهم صداقت جاری در لحظه هایت را قاب کنم و روی دلتنگی این ثانیه های بی تو آویزان.

خوش به سعادت قابی که بخواهد فریادی شود برای سکوت چشم هایت.

می خواهم سکوت کنم، اصلا آمده ام که تو سکوت را بشکنی و پاسخ همه ی جا خالی های زندگی ام را بدهی، برای نقطه چین های معطّل دقیقه هایم چاره ای بیندیشی.

جاده ای بکشی از نگرانی گام های پریشان من تا فانوس چشم های خودت. شاید این بار به مدد ذکر نورانی پیشانی بندت من هم راهی شوم و جاری.

می خواهم دعای فرج بخوانی شاید به شهادت عطش لب هایت گره از کار جهان ما گشوده شود.

می دانم نگران ثانیه های سرگردان زمینی وقتی برای دولت یار آسمانی مان هنوز سرباز کم است.

برادر شهیدم فراموش نکن، چشم هایم در محشرسرگردانی و ترس در انتظار شفاعت تواند.

انتهای پیام/

نظر شما