سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: شهید محمد رضایی از شهدای بومی کردستان است که در ۳۰ خرداد ماه ۱۳۶۱ هنگام پاکسازی مینهای کار گذاشته شده توسط ضدانقلاب به شهادت رسید. از وی که هنگام شهادت ۳۶ سال داشت، دو فرزند به یادگار مانده است که آخرین فرزندش پس از شهادت ایشان به دنیا آمد. در گفتو گویی که با عدالت امیری همسر شهید انجام دادیم، سعی کردم شمهای از زندگی این شهید گمنام خطه کردستان را تقدیم حضورتان کنم. همسر شهید میگوید در مقطعی از دفاع مقدس مجبور میشد خود نیز اسلحه به دست بگیرد و دوشادوش همسرش در برابر ضد انقلاب بجنگد.
سحری خوان روستای بلاغی
همسرم متولد سال ۱۳۲۵ در روستای یازی بلاغی از توابع سقز بود. ایشان مثل خیلی از مردم منطقه از یک خانواده محروم و مستمند بود. چون در روستا امکانات آموزشی نبود، شهید نتوانست درسش را ادامه دهد و از کودکی کشاورزی میکرد. با این وجود توانست تحصیلاتش را تا پایان دوره ابتدایی بخواند. یک آدم مؤمن و معتقد به تمام معنا بود. به طور کل خانواده مذهبی و معتقدی داشتند. تا آنجا که یادم میآید، محمد در سحریهای ماه مبارک رمضان یک طبل برمیداشت و با کوبیدن به آن، اشعار مذهبی میخواند و در روستا راه میرفت تا اهالی را برای سحری بیدار کند. ازدواج با چنین مرد معتقدی سعادتی بود که خدا نصیبم کرد. حاصل ازدواج ما دو فرزند است.
فعالیت انقلابی در کامیاران
سابقه فعالیتهای سیاسی محمد به سال ۱۳۵۲ برمیگردد. او پیش از انقلاب با گروهی از همفکرانش در شهرستان کامیاران مشغول فعالیتهای سیاسی و مذهبی شد و مخفیانه علیه حکومت پهلوی فعالیت میکرد. اما سازمان امنیت وقت از فعالیتهای او آگاه شد و همسرم را مورد تعقیب قرار داد. بعد از پیروزی انقلاب، همسرم جزو اولین نیروهای سازمان پیشمرگان مسلمان کرد وارد این نهاد شد. اعتقاد داشت انقلاب اسلامی برای همه مردم با هر گرایش و مذهبی است و باید از آن دفاع کرد. یک کشاورز ساده بود، اما معلومات سیاسی بالایی داشت. حضرت امام و نهضتش را میشناخت و با آگاهی قدم در مسیر مبارزه گذاشت. در روستای ما اغلب مردم طرفدار نظام اسلامی بودند و مثل محمد اسلحه در دست گرفتند و با ضد انقلاب به مبارزه پرداختند. آن روزها همه جای کردستان در فتنه گروهکها میسوخت و ما سعی میکردیم با تأسی به کشتی انقلاب، خودمان را از طوفان حادثه رها کنیم. در این مسیر همسرم بسیار فعال بود و بارها و بارها با ضد انقلاب جنگید و چند باری هم مجروح شد.
فرزندی که پدرش را ندید
یکبار که همسرم در درگیری با دشمن به مقام جانبازی رسیده بود، به عیادتش رفتم. پزشکان تصمیم گرفته بودند برای مداوا او را به تهران اعزام کنند. به محض اینکه من را دید در حالی که لبخند میزد، گفت اگر شهید شدم پسرمان مهدی را طوری تربیت کن که راه من را ادامه بدهد. در آن زمان تنها فرزندمان مهدی بود. مدتی گذشت تا اینکه همسرم در سال ۶۱ به شهادت رسید. در شب هفت شهادتش، دومین فرزند ما به دنیا آمد که اطرافیان نام هادی را برای او انتخاب کردند. من سعی کردم هر دو پسرم را با خصوصیات اخلاقی پدرشان آشنا و هر دو را طبق وصیت ایشان مثل او تربیت کنم.
همراه همسرم جنگیدم
شرایط آن روزهای کردستان به حدی بغرنج بود که گاهی من هم مجبور میشدم اسلحه به دست بگیرم و با ضد انقلاب بجنگم. در مقطعی از زندگی مشترکمان یکبار در شهرستان کامیاران خانهای اجاره کردیم که در حاشیه شهر قرار داشت. گروههای ضد انقلاب به خوبی همسرم را میشناختند و از او کینه به دل داشتند. یک شب گروهکها خانه ما را محاصره کردند و تا زمانی که نیروهای سپاه رسیدند، من هم همراه همسرم با آنها جنگیدم. بعد که ضد انقلاب فرار کردند و ما نجات پیدا کردیم، تعدادی از آشناها به محمد ایراد گرفتند که چرا خانهات را در یک جای امنتری انتخاب نکردی؟ او جواب عجیبی به آنها داد. گفت من پاسدار انقلاب هستم و وظیفهام پاسداری از کشور و انقلاب است. اتفاقاً باید خانهام را جایی انتخاب کنم که ناامن است تا برای امنیت آن تلاش بیشتری نمایم.
عیادت از مجروح دشمن
در یک عملیات همسرم با تعدادی از نیروهای ضد انقلاب درگیر شد و یکی از آنها را مجروح کرد. فرد ضد انقلاب را به بیمارستان انتقال دادند. بعد از پایان عملیات، محمد به شهر برگشت و با تهیه یک جعبه شیرینی به دیدن همان فرد ضد انقلاب رفت و از او عیادت کرد. ضد انقلاب واقعاً از رفتار شهید رضایی تعجب کرده بود. برخورد خوب همسرم به حدی روی آن فرد تأثیرگذاشت که پس از بهبودی و ترخیص از بیمارستان به صف رزمندها پیوست و عضو پیشمرگان کرد مسلمان شد. این فرد جهاد را تا جایی ادامه داد که به مقام شهادت هم نائل آمد. همین رفتارهای خوب بود که باعث شد کردستان با همه مشکلاتی که داشت حفظ شود. جذب افراد ضد انقلاب تنها با رفتار حسنه و روح بلند شهدایی، چون شهید رضایی امکانپذیر بود.
روز وصال
همسرم در روز ۳۰ خرداد ماه ۱۳۶۱ به شهادت رسید. یادم است آن روز خودش را برای صرف صبحانه آماده میکرد که خبر رسید گروهکهای ضدانقلاب در روستای گازرخانی مسیر تردد رزمندگان را مین گذاری کردهاند. کارگذاشتن مین مقابل کاروان رزمندهها از جمله کارهایی بود که ضد انقلاب زیاد انجام میدادند. با دریافت این خبر، محمد از خوردن صبحانه صرف نظر کرد و از منزل خارج شد و گفت زود برمیگردم. ما هم منتظر بازگشتش بودیم، اما این انتظار طولانی شد. بعدها برایمان تعریف کردند که همسرم با رسیدن به محل حادثه، یکی از مینهای ضد تانک را خنثی کرد و در ادامه خواست بقیه مینها را خنثی کند که یک مین منفجر شد و همسرم به شهادت رسید.
دوستی با شهید شیرودی
از آنجایی که ما هم در جهاد ایشان سهیم بودیم، در سال ۱۳۵۹ مجبور شدیم از روستایمان مهاجرت کنیم. ضد انقلاب مرتب ما را تهدید میکرد. به همین دلیل محمد مجبور شد ما را به کرمانشاه ببرد تا مدتی آنجا مستقر شویم. ایشان با نیروهای سپاه کرمانشاه در عملیات آزادسازی شهرستان کامیاران حضور فعالی داشت، در همین عملیات مجروح شد و او را به تهران منتقل کردند. بعد از مدتی برگشت و دوباره به فعالیتش ادامه داد.
همسرم با تعدادی از رزمندگان و فرماندهان شهید کردستان دوستی و رفاقت داشت. از میان آنها میتوانم به دوستی همسرم با شهید خلبان علیاکبر شیرودی، سردار محمد بروجردی معروف به مسیح کردستان و شهید یدالله الیاسی اشاره کنم. آن زمان رزمندهها از هر مذهب و قومی که بودند، صمیمیت زیادی بینشان وجود داشت. همین اتحاد و یکرنگی بود که باعث شد کردستان علاوه بر درگیری با دشمن متجاوز بعثی، از آتش فتنه ضد انقلاب هم در امان بماند و از این امتحان الهی سربلند بیرون بیاید.
خاطرات فراموش نشدنی
در زندگی با شهید محمد رضایی خاطرات بسیاری دارم که همگی آنها برایم فراموش نشدنی هستند. در بحبوحه جنگ یکبار شهید برای کار کشاورزی به روستا برگشت. شغل اصلی او کشاورزی بود و باید هرازگاهی به زمین کشاورزیاش سر میزد. اما ضد انقلاب از برگشتنش به روستا باخبر شدند. او را در مزرعه محاصره و از چند طرف به سمتش تیراندازی کردند. اما شهید رضایی با یاری خدا و در حالی که دستش خالی بود، توانست از حلقه محاصره نجات پیدا کند و خودش را به جای امنی برساند. محمد در تاریخ بیستم خردادماه سال ۱۳۶۱، در جاده گازرخانی هنگام خنثی کردن مین بر اثر انفجار یکی از مینها دعوت حق را لبیک گفت و به شهادت رسید.
نظر شما