سرویس تاریخ جوان آنلاین: رویداد اشغال ایران توسط متفقین در شهریور ماه ۱۳۲۰، خلع رضاخان از سلطنت و جایگزینی فرزندش، در عداد آن طیف از وقایع سیاسی است که همچنان زوایای آن در خور ارزیابی و مداقه است. مقالی که پیشروی شماست، در پی خوانش جنبههایی از این واقعه به مدد پارهای از روایات و تحلیلهای تاریخی است. امید آنکه تاریخپژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
مصلحتی که موجب خلع رضاخان از سلطنت شد
مصلحتی که موجب خلع رضاخان از سلطنت شد
در باب زمینههایی که زمینه خلع رضاخان را از سلطنت فراهم کرد، سخن فراوان است. در این میان، اما پهلویستها دست به دامان مطایبه شده و «استقلال از انگلستان» را علت کنار زدن قزاق سوادکوهی قلمداد کردهاند. علیاکبر رنجبر کرمانی تاریخپژوه معاصر، در بازکاوی این ادعا و البته بازنمایی دلیل اصلی این رخداد، چنین میگوید:
«شنیدهایم که میگویند، چون میخواست جلوی انگلیسها بایستد و مثلاً نفت را چنین و چنان کند، او را برداشتند! این یک دروغ بزرگ است. من در کتابی که سال گذشته ترجمه کردم و به نام «شهریور ۱۳۲۰، اسرار حمله متفقین به ایران» منتشر شد، اسناد وزارت امورخارجه امریکا در ارتباط با حمله متفقین به ایران و بردن رضاخان را آوردهام. این اسناد بهطور کاملاً مشخص، پاسخگوی این توهمات و دروغهاست که رضاخان در اواخر عمر کاملاً مستقل شده بود و به خاطر این موضوع، انگلستان او را کنار گذاشت! به هیچ وجه اینطور نیست. واقعیت این است که در جنگ جهانی دوم، ایران به شکل ناگهانی به راز و رمز پیروزی متفقین و تعیینکننده سرنوشت جنگ تبدیل شد؛ یعنی در هر حالت و شرایطی، روس و انگلیس تصمیم گرفته بودند خاک ایران را اشغال کنند و آن حوادث، اجتناب ناپذیر و پیامد بروز و ظهور جنگ جهانی دوم بودند. در این شرایط، اما نگه داشتن رضاخان که از همان ابتدا مارک انگلیس را روی پیشانی خود داشت، به مصلحت این دو کشور نبود. توجه داشته باشید روابط این دو کشور متحد، یعنی اتحاد جماهیر شوروی و بریتانیایکبیر که یکی سمبل امپریالیسم غرب بود و دیگری سمبل سوسیالیسم شرق، حالا که متحد شده بودند، پیچیدگیهای خاص خود را داشت و در نتیجه نمیشد شخصی مثل رضاشاه را نگه داشت و باید او را میبردند. علاوه بر این، سیاستهای رضاخان بهقدری به مردم ایران فشار آورده و آنان را از او ناراضی کرده بود که ایران در آستانه یک انفجار بود. پس ورود متفقین به ایران و بردن رضاخان، در واقع به این دلیل بود که تاریخ مصرف وی تمام شده بود و انگلستان میخواست مزدور خود را از افتادن به چنگ مردم ایران نجات دهد. کشوری مثل انگلیس به مدت ۲۰ سال یک دیکتاتور را بر ایران تحمیل کرده و حالا مجبور بود با کشوری دیگر - که از لحاظ ایدئولوژی صددرصد با او مخالف بود- در برابر هیتلر متحد شود. توجه داشته باشید ضرورت جنگ، ائتلاف و اتحاد را بر یک کشور کمونیستی و کاپیتالیستی تحمیل کرد. همان ضرورت هم حضور نیروهای نظامی این دو کشور در ایران را بر هر دو تحمیل کرد و نهایتاً نشان داد پادشاهی را که تا این درجه منفور مردم است و مارک انگلیس هم بر او خورده، نمیشود نگه داشت و او باید برود تا مردم با قوای انگلیس همکاری کنند و دستکم در برابر آنها نایستند؛ چون نیروهای انگلیس میخواستند تا پایان جنگ در ایران حضور داشته باشند و در این شرایط نمیشد عامل مارکدار انگلیس و مورد نفرت مردم را در اینجا نگه داشت. انگلستان باید بهنحوی دل مردم را بهدست میآورد. علاوه بر آن اگر رضاخان به عنوان مزدور انگلیس، به چنگ مردم ایران میافتاد، به قول معروف تکه بزرگهاش گوشش بود! انگلیسیها در واقع رضاخان را تحتالحفظ از خشم مردم ایران نجات دادند و بردند به جایی که باید میرفت. این هم که میگویند او را به یک جزیره بد آبوهوا (موریس) بردند، یک مغالطه است. واقعاً دراینباره و مواردی دیگر باید گفت حقایقی درباره تاریخ ایران گفته نشدهاند. رضاخان قرار بود به آرژانتین یا کانادا برود و ویزای او هم صادر شده بود. در میانه راه مدتی او را به جزیره موریس بردند تا تکلیفش روشن شود. اتفاقاً آب وهوای جزیره موریس به او نساخت و بعد از مدتی او را به جای بهتری، یعنی ژوهانسبورگ در آفریقایجنوبی بردند که منطقه بسیار زیبا و خوشآب وهوایی است. رضاخان به آنجا رفت تا حالش بهتر شود و به کانادا و آرژانتین برود، اما در همان جا هم ماندگار شد، والا انگلیسیها اصلاً قصد نداشتند رضاخان را جای بدی ببرند و تبعید کنند. همه اینها حرفهای بیهودهای است. البته کسی که ۲۰سال سلطنت مستبدانه کرده و حالا به این شکل کنار گذاشته شده است و با این خفت و خواری از ایران بیرونش کردهاند، دچار مسائل روحی و افسردگی میشود و طبیعتاً عمرش کم میشود.»
رضاخان و تئوری بیدوامی «گوشت در برابر تانک!»
رضاخان در طول سلطنت خویش بر تلاش خود در ایجاد ارتش نوین، مانور تبلیغاتی فراوان میداد، اما در شهریورماه ۱۳۲۰ آشکار شد که کارکرد نظامیان برای وی، تنها سرکوب مردم در شورشهای احتمالی داخلی و تصرف املاک مزروعی و غیر مزروعی مردم بوده است! چه اینکه این ارتش پس از اشغال ایران، حتی یک روز مقاومت نیز از خود نشان نداد! سرهنگ غلامرضا مصور رحمانی در خاطرات خویش- که تحت عنوان کهنه سرباز نشر یافته- در این باره مینویسد:
«عین صحبتهای رضاشاه در چهارم شهریور ۲۰ از این قرار است: سربازهای ما بسیار خوب هستند و خوب میجنگند ولی گوشت بدن جلو تانک و هواپیما چطور میتواند طاقت بیاورد؟... مدرکی بالاتر از این اقرار برای نشان دادن اینکه بزرگ ارتشتاران فرمانده، وسایل لازم برای سربازان خوب و جنگنده آماده نکرده بود، میتوان تصور کرد؟ این اقرار صریح، بدون شک پرده از روی حقایق تلخ وقایع شهریور ۲۰ که ماحصل و نتیجه مستقیم سلطه مشقتانگیز رضاشاه بر ملت رنجیده ایران بود بر میدارد، چراکه ملت باستانی ایران، فرزندان خود را که به اقرار شاه سربازان بسیار خوبی بودند و خوب میجنگیدند، با کمال بردباری برای حفظ آب و خاک در اختیار او گذاشت، هر مالیاتی که بر آن ملت پرحوصله تحمیل شد، با کمال سخاوت پرداخت کرد و تمام ارز حاصل از نفت را یکجا در اختیار وی گذاشت. آن وقت شاه که باید حقاً و متقابلاً با نهایت قدردانی و قدرشناسی، شب و روزش را صرف کند که چگونه آن موجبات را به مصرف برساند که در روز مبادا آن سربازان خوب و جنگنده فقط با گوشت بدنشان جلوی تانک و هواپیمای حریف ظاهر نشوند و تعداد یکصد هواپیمای بمباران که طبق گفته شخص او، میدانست چگونه با استفاده از آن با تعرض روس و انگلیس معارضه کنند، برای روز مبادا آماده داشته باشد، نه فقط به انجام کوچکترین عمل مثبت نپرداخت، درست برعکس به فکر فرار افتاد! کجای این وضع شایسته صفت قدرت چنان فرمانده است؟ او که خوب میدانست گوشت بدن جلو تانک و هواپیما نمیتواند طاقت بیاورد، چگونه پذیرفت در تمام ایران، پناهگاهی برای حفاظت مردم در قبال بمباران هواپیما بنا نکند؟ ساختن پناهگاههای اولیه به هیچ وسیلهای که از خارج وارد شود محتاج نبود و به وسیله همان سربازان به خدمت احضار شده، با کمی صرفهجویی از برنامه رژه و سان قابل ساختن بود.»
مردمی که بر مجسمه رضاخان آب دهان میانداختند!
بیدفاعی ملت در پی اشغال کشور از سوی بیگانگان در شهریور ۱۳۲۰ در زمره یکی از شاخصترین سرفصلهای این دوره است. وضعیت عمومی کشور- که خشم عمومی از رضاخان به دلیل کردار وی در این ماجرا و البته کارکرد او در تمامی دوران سلطنتش- یکی از جلوههای بارز آن بود، مورد گزارش بسیاری از تاریخپژوهان قرار گرفته است. زهرا سعیدی پژوهنده تاریخ معاصر، در این باره تحلیلی به شرح ذیل دارد:
«در شهریور ۱۳۲۰ مردم و ارتش با اشغال کشور، عقبنشینی کرده و بدون هیچگونه مقاومتی راه ورود اشغالگران را باز گذاشتند. این اتفاق در شهریور ۱۳۲۰ روی داد و طی آن متفقین کشور را اشغال کردند. بهانه این اشغال همکاری رضاشاه با دشمن متفقین، یعنی هیتلر و نیز ارسال تجهیزات نظامی از مسیر ایران به شوروی بود. با اتخاذ این تصمیم در روز ۳ شهریور ۱۳۲۰ با بمباران زمینی و هوایی نقاط مختلف کشور، تکتک شهرهای ایران تصرف شد و به اشغال متفقین درآمد. اما آنچه برای بسیاری از ناظران داخلی عجیب و قابل تأمل بود، عدم مقاومت جدی ارتش در برابر اشغالگران بود. مقاومت ارتش به حدی نازل و محقرانه بود که برخی از تسلیم فوری بسیاری از نظامیان با مقاومتی اندک سخن راندند. در برخی از این منابع آمده است: همین که تانکهای شوروی نزدیک شدند، افسران ایرانی به سربازانشان دستور دادند در پس تپههای خاکی پناه بگیرند و با تفنگ هایشان شلیک کنند. تعدادی از سربازان سینهخیز بهسوی این مواضع رفتند، ولی هیچ کدامشان شلیک نکردند؛ زیرا گلولههایشان در برابر تانکها بیاثر بود. ایرانیان سلاح هایشان را به زمین افکندند و تسلیم شدند... در بررسی علل این موضوع قطعاً اولین دلیلی که به ذهن متبادر میشود عدم مشروعیت حکومت رضاشاه نزد مردم و نظامیان است؛ چنانکه گفته شده است بعد از اشغال کشور و فراهم شدن مقدمات تبعید رضاشاه، نارضایتی عمومی به سرعت در پایتخت گسترش یافت. در یک مورد چند جوان ایرانی از برابر مجسمه رضاشاه سوار بر اسب در میدان سپه گذشتند. یکی از آنان ایستاد و به مجسمه پرابهت شاه نگریست و فریاد زد: پدرسوخته، تو پولهای ما را دزدیدی، به قند و شکر ما مالیات بستی، مجبورمان کردی در ارتش تو خدمت کنیم و اکنون ما را به بیگانگان فروختی! آنگاه تفی به مجسمه انداخت! گذشته از این موارد ارتش، به جای آنکه ابزار دفاع نظامی از میهن باشد، با سیاستهای رضاشاه به عاملی مهم در سرکوب گروههای مردمی تبدیل شده و همبستگی خود با ملت را از دست داده بود. به عبارتی ارتش هم به عنوان یک نهاد مهم حکومتی، اعتبار و مشروعیتی نزد مردم نداشت. رضاشاه همچنین با سیاستهای خاص خود بدبینی گروههایی، چون عشایر، خوانین و روحانیون را برانگیخته بود، گروههایی که هر یک به انحای مختلف میتوانستند عامل مقاومت ملی و همبستگی با ارتش باشند؛ چنانکه در بسیاری از جنگها از جمله جنگ ایران و روسیه در دوره قاجار شاهد هستیم بسیاری از مردم با فتوای جهاد مراجع، پیکار با بیگانگان را وظیفه دینی خود تلقی و با کمترین تسلیحات در برابر روسیه ایستادگی کردند، اما سیاستهای رضاشاه وضعیت متفاوتی را رقم زده بود. با توجه به این سیاستها و ماهیت نظامی حکومت رضاشاه، فرماندهان ارتش در اداره امور بهویژه در سطح استانها بر مقامات غیرنظامی تفوق یافته بودند و همین موضوع، بر مشروعیت سیاسی رژیم پهلوی و سیاستهایش در مقابل مردم تأثیر بسزایی گذاشته بود، چراکه نقطه اتکای رضاشاه ارتش بود نه مردم. او به حزب و تحزب اعتقادی نداشت و بنا به تربیت قزاقی خود تنها به ارتش متکی بود و از ارتش آنچه برایش مهم بود پادگان تهران بود و تازه همین پادگان را به دو لشکر کاملاً همقوه تقسیم کرده بود... رضاخان همیشه بین این دو لشکر اختلاف میانداخت، به طوری که عملاً دشمن و رقیب یکدیگر بودند. نزد افسران لشکر یک، لشکر دو را بیعرضه میخواند و برعکس.»
روایتی در باب بازگشت فروغی به عرصه سیاست ایران
محمدعلی فروغی از تئوریپردازان حکومت پهلوی اول، به گاه اشغال ایران در شهریور ۱۳۲۰ مغضوب رضاخان بود. با این همه از آن روی که در زمره یکی از شاخصترین عوامل این دولت استعماری در ایران به شمار میرفت، بار دیگر به صحنه سیاست بازگشت. ابوالحسن عمیدی نوری از رجال سیاسی و روزنامهنگاران عصر پهلوی، در باره چند و، چون بازگشت وی در خاطرات خود آورده است:
«به صراحت بگویم فروغی را رضاشاه نمیخواست زمامدار کند بلکه به مرحوم مجید آهی که زبان روسی خوب میدانست و همچنین به مرحوم علی سهیلی (که او هم با داشتن زن روس و دانستن زبان روسی) گفت به جای منصورالملک زمام کابینه را در دست گیرند، زیرا از ارتش سرخ بیم زیاد داشت و فکر میکرد آن دو نفر بتوانند روابط را اصلاح کنند، اما آن هر دو شانه خالی کردند و در مقام مشاوره به شاه، نگران از کار خود متفقاً اعلام داشتند مرد میدان زمامداری در وضع حاضر فقط ذکاءالملک (محمدعلی فروغی) خانهنشین و بیمار است که نزدیک کاخ شهری شاه سکونت دارد. رضاشاه که به یاد رفتارش با ذکاءالملک افتاد که بر سر نامهای که برای یکی از فرزندان مرحوم اسدی که در واقعه مشهد اعدام شده بود نوشته بود و مأمور سانسور نامهها آن را به نظر شاه رسانده بود که در آن این شعر را در مقام توصیه به صبر و تسلیت آورده بود:
در بر شیر نر خونخوارهای
غیر تسلیم و رضا کو چارهای؟
مورد غضب واقع شده و خانهنشین گردیده بود سخت نگران شد که چطور در چنین روزگاری میتواند مطمئن شود که او را نخستوزیر کشور کند، اما، چون دید کسی دیگر حاضر به زمامداری در چنین موقعیتی نیست و منصورالملک نیز به هر حال باید کنار رود با تردید این پیشنهاد آن دو نفر را به شرط آنکه هر دو در کابینه ذکاءالملک عضویت داشته باشند پذیرفت و قرار شد برای استمالت از ذکاءالملک شخصاً به عنوان عیادت از او به منزلش که بیش از ۶۰، ۵۰ متر فاصله نداشت رود و از او خواهش کند در چنین روزگاری زمامداری کشور را بپذیرد. از قراری که شنیدم وقتی رضاشاه پیاده از منزلش به منزل او رفت و به استمالتش پرداخت و اوضاع نگرانآور کشور را برایش شرح داد، ذکاءالملک که مرد فلسفه و ادب و سیاست بود دو مرتبه آن شعر
در بر شیر نر خونخوارهای
غیر تسلیم و رضا کو چارهای؟
را خواند و گفت من وقتی با این ضعف بنیه و خطر اشغال کشور میتوانم این مسئولیت را بپذیرم که آزادی در مطالعه و تصمیم قانونی با مشورت امر از آن اعلیحضرت داشته باشم، زیرا به هر حال فعلاً کشور در اشغال دو قدرت بزرگ جهانی قرار گرفته است. باید با آنها کنار آمد و کاری کرد که استقلال و رژیم ایران در این حالت خطرناک حفظ شود. رضاشاه نیز ناچار برای اینکه به هر حال او را قانع به پذیرفتن مسئولیت نماید حرفهایش را تصدیق کرد و گفت: من مسئولیت کشور را به عهده شما میگذارم و انتظار حفظ استقلال و دوام رژیم فعلی را دارم و بس....»
توافق انگلیس و روس در باره ایرانِ پس از شهریور ۲۰
تفاوت منافع انگلیس و روس در ایران، موجد این پرسش است که از چه روی، این دو در وقایع ایران پس از شهریور ۱۳۲۰، رودرروی یکدیگر قرار نگرفتند و به خنثی کردن سیاستهای یکدیگر نپرداختند. پاسخ ابوالحسن عمیدی نوری به این پرسش، در پی آمده است:
«سیاست روس و انگلیس در ایران پس از ۳ شهریور ۱۳۲۰ یک خط مشی را تعقیب میکرد؛ یعنی در عین حال که هر یک منفعت خاصی در ایران داشتند موقتاً تسلیم یکدیگر شده خط مشی واحدی را پیش گرفته بودند؛ مثلاً در روزهای بین ۳ تا ۲۵ شهریور اختلاف نظری بین روس با انگلیس راجع به رژیم ایران در بین بود که روسها علاقه داشتند رژیم ایران به جمهوریت تبدیل گردد و انگلیسها هم که رنجش خاصی از رضاشاه داشتند چندان بیعلاقه نبودند به این نظر تسلیم گردند، ولی پس از فعالیتهایی که از طرف بعضی از رجال مؤثر آن روز از قبیل شخص فروغی، نخستوزیر وقت شد، انگلیسها آماده شدند با رفتن رضاشاه از ایران و سپرده شدن سلطنت به محمدرضاشاه رژیم سلطنت حفظ گردد. از این جهت با روسها حل کردند که فعلاً صلاح ما نیست به انتخابات مجلس مؤسسان و تغییر رژیم در ایران بپردازیم تا طرفداران آلمان از این موقعیت استفاده کنند و نقشه تخریب کار ما را پیش ببرند، بلکه مصلحت در این است که محیط ایران را آرام نگه داریم تا در نقشه کمک جنگی به روسیه تأخیری به میان نیاید. بنابراین فشار میآوریم رضاشاه استعفا کند از ایران برود و پسرش که جوان تحصیلکردهای است شاه شود و قدرت دموکراسی بسط یابد. البته روسها هم با این نقشه موافقت کردند و سپس با طرد رضاشاه از ایران و گذرانیدن قانون عفو محکومان سیاسی و تشکیل حزب توده احساس کردند در پیشرفت نظریه سیاسی خود در ایران توفیق یافتند. انگلیسها هم که نمیخواستند آنها را بیشتر جلو اندازند تسلیم نظرشان شدند. حتی مخارج حزب و روزنامه حزبی را که ابتدا مردم بود به عهده گرفتند، یعنی مصطفی فاتح، رئیس ایرانی شرکت نفت ایران و انگلیس، ترتیب تشکیل حزب توده و خرج روزنامه مردم را داده بود که خود ایرج اسکندری در همان زمستان سال ۱۳۲۰ در منزل اینجانب در جلسهای که با حضور پیشهوری و سلیمانمیرزا و مرحوم لسانی تشکیل شده بود از این جریان پرده برداشته بود.»
نظر شما