نرگس عاشوری و مریم شهبازی
خبرنگار
کتابهای صوتی روی موج محبوبیت هستند. تعداد مخاطبانشان رو به افزایش است. عشاق کتابهای کاغذی اما نگرانند. گوش دادن به کتاب را خیانت میدانند. باورشان این است که در ارتباط بین چشم و مغز است که بافت کلمات آنالیز میشود. هواداران کتاب های صوتی اما علاوه بر دلایل اقتصادی (قیمت پایین کتابهای صوتی) استفاده بهینه از زمان را مهمترین دلیل علاقهمندی به این محصولات صوتی میدانند. زمان غیرقابل استفادهشان در رانندگی، خاموشی چراغ، تاکسی، اتوبوس، مترو و... را حالا چند وقتی است که با کتابهای صوتی پر میکنند. از سوی دیگر مخالفان معتقدند همین عامل باعث اختلال تمرکز و گسست ادراک میشود. آنها همچنین بر این باورند که کلمات تصویر میسازند نه صداها و اساساً صداها بر تخیل و برداشت مخاطب هم تأثیر میگذارند. پاسخ موافقان هم قابل تأمل است: «کتاب صوتی قرار نیست همان کارکرد مطالعه را داشته باشد و اساساً مخاطب کتاب صوتی متفاوت از کتاب کاغذی است». در این میان مؤلفه پرچالش دیگر اهمیت راوی است. در این که راوی باید احاطه ادبی بر متن داشته باشد و معنی و حس و قدرت کلمات را منتقل کند بحثی نیست اما جای دیگر این ماجرا یعنی داشتن یا نداشتن لحن محل اختلاف است. برخی بر این باورند که راوی با لحن، نگاه خودش را القا میکند و روی تفسیر وقایع و شخصیتها اثر میگذارد و بخشی دیگر حتی معتقدند که کتاب های صوتی میتواند در حد نمایشنامههای رادیویی ظاهر شود و برای فضاسازی بهتر از چند راوی و موسیقی و... بهره بگیرد. خوانش کتاب توسط چهرههای شناخته شده سینما هم بر این اختلاف نگاه دامن زده است. بعضی علاوه بر افزوده شدن طرفداران سلبریتیها به جامعه کتابخوان، میگویند که لحن و صدا بخشی از ویژگیهای حرفه بازیگری است که لازمه کتاب های صوتی است اما عدهای دیگر بر این باورند که بهترین گزینه برای خوانش کتاب پدید آورنده اثر است که با زبان و لحن و بیان درستتری آن را میخواند. آنها میگویند ستارههای سینما ممکن است درک درستی از متن و لحن مناسب نداشته باشند. درباره تمام این اختلافها با احمد پوری مترجم و نویسندهای که خود تجربه کتابخوانی را داشته، گلاره عباسی که علاوه بر انتشار پادکست و کتاب گویا در سوینا خوانش «هیچکس مثل تو مال اینجا نیست» میراندا جولای و «شکوفههای عناب» رضا جولایی را هم تجربه کرده و آزاده صمدی که خوانش «زندگی در پیش رو» رومن گاری با ترجمه لیلی گلستان را برعهده داشته به گفتوگو نشستهایم.
باوجود مخالفتی که تا همین یک دهه قبل از سوی اهالی کتاب متوجه انتشار آثار آنان به شکل گویا و Ebook بود، حالا طی یکی- دو سال اخیر چه اتفاقی رخ داده که این کتابها نه تنها مورد توجه مردم قرار گرفتهاند بلکه حتی از سوی صاحبان آثار هم با استقبال روبهرو شده اند؟ بویژه که خلأهای قانونی و نگرانیها در بحث کپیرایت همچنان برقرار است!
احمدپوری: سالها قبل، پیش از این که کتابهای گویا و دیگر شکلهای الکترونیکی آن در کشورمان با استقبال روبهرو شوند؛ در انگلستان پنج- شش کتاب گویا خریدم. کتابهایی که هنوز آنها را به یاد دارم، با صدای خود شاعران ضبط شده بودند، آنقدر به نظرم جذاب آمدند که گفتم ای کاش روزی هم شاهد انتشار این شکل کتابها در کشورمان باشیم. اما پاسخ سؤالتان به ضرورتهای زندگی امروز بازمی گردد و نیازی که در همین رابطه شکل گرفته است و تنها خاص کشور خودمان هم نیست. در هیاهوی زندگی پرمشغله امروز دیگر فرصت چندانی برای کتابخوانی باقی نمیماند، آن طور نیست که هر وقت اراده کردیم به سراغش برویم و به ناچار باید برنامهریزی کنیم. اگر موفق به اختصاص چنین زمانی نشویم آن وقت میتوان وقتهای سوختهای که در رفت و آمدهای درون شهری و... سپری میشود را به مطالعه کتابهای صوتی اختصاص داد. شرایط امروز جهان به گونهای شده که حتی گاهی برای مطالعه کتابهایی که میخریم و روی هم تلنبار میشوند، اوقاتی پیدا نمیکنیم. در این حال فرصت خوبی ست که بخشی از آنها را کسی برای ما بخواند یا آنها را بشنویم. سالهای ابتدایی ورود این کتابها به کشورمان کسی چندان آنها را جدی نگرفت، برخی قبل از آن که فرصتی برای آزمودن این شیوه انتشار کتاب فراهم شود به آن موضعگیری منفی نشان دادند. راستش گمان نمیکردم این کتابها در کشورمان طرفدار پیدا کنند اما چنین اتفاقی رخ داد. بخش عمدهای از گسترش این کتابها در نتیجه علاقهای ست که مردم به استفاده از زمانهای سوخته خود دارند و کتابی که در شرایط عادی فرصت مطالعهاش را ندارند به حداقل برسند.
خب این بحث نیازی است که در مطالعه کتابهای گویا ایجاد شده، اما نگفتید چه اتفاقی رخ داده که باوجود برقرار نبودن قانون کپی رایت در کشورمان و حتی نپیوستن به «قانون برن»، مقاومتها نسبت به انتشار این شیوه کتاب در میان خود اهالی کتاب از میان رفت؟
پوری: من از ابتدا موافق بودم، بنابراین چندان در جریان این مخالفتها نبودم. تنها حساسیتی که در این رابطه داشتم و هنوز هم دارم به این برمی گردد که برخلاف کتابهای چاپی، صاحب اثر چندان در جریان بازنشر کتابهای الکترونیکی قرار نمیگیرد. به سبب برخی خلأهای قانونی نمیدانم چقدر حقوق نویسنده رعایت میشود، این تنها نکتهای است که درباره آن نگرانی دارم. هر چند طی سالهای اخیر انتشار لوحهای فشرده با نرم افزارهایی انجام میشود که کپی غیرقانونی آنها را محدودتر میکند. با این حال از آنجایی که در کتاب گویا بحث صوت است به راحتی قابل تکثیر هستند، بویژه که این مسأله تنها به کشور خودمان محدود نمیشود و حتی مخاطبان خارج از کشور را هم شامل میشود. بخشی از مخالفتها هم از همین بابت بوده که بیمورد هم نیست؛ اتفاقی که درباره کتابهای صوتی خودم هم رخ داد و یک دفعه از انتشار غیرقانونیشان باخبر شدم. حالا به این مورد هم کار ندارم و در شکل کلی خوشحال هستم که ضرورت کتابهای صوتی مطرح شده و مردم هم از آن استقبال کردهاند که این اتفاق بسیار خوبی ست.
آزاده صمدی: زندگی ماشینی امروز در همه ابعاد به سمتی رفته که سرعت عجیب و غریبی پیدا کرده و زمان چندانی باقی نمیگذارد تا به علاقهمندیهایمان هم برسیم. البته این خاص کشورهای پیشرفته نیست و کل جهان به سویی رفته که برای جا نماندن از زندگی باید شتابزده عمل کنیم. پیشتر آدمها فرصت بیشتری برای مطالعه داشتند و کتابخوانی جزئی جدا نشدنی از زندگی اغلب مردم بوده، کاری که امروزه به راحتی ممکن نیست. اما حالا شرایط به شکل دیگری است، فارغ از زمانهایی که به امور روزمره زندگیمان همچون کار تعلق دارد، بخش عمدهای از روزمان نیز به رفت و آمدهای درون شهری و زمانهایی اختصاص پیدا میکند که سوخته هستند. تازه آخر شب هم که ممکن است زمان فراغت مختصری نصیبمان شود آنقدر خستهایم که دیگر رمقی برای مطالعه باقی نمیماند. سرعت زندگی آنقدر زیاد شده که قابل مقایسه با بیست سال قبل نیست و شرایط امروز این نیاز و ضرورت را ایجاب میکند که علاقهمندان مطالعه به سمت شکلهای جدیدتر انتشار کتاب بروند که از جمله آنها میتوان به کتابهای گویا اشاره کرد. مهمترین فایده انتشار کتابهای گویا این است که کمک میکنند کتاب از عادتهای زندگیمان حذف نشود و از همین بابت آنها را در هیاهوی امروز میتوان اتفاق بسیار خوبی دانست. همه اینها سبب شده ضرورت شنیدن ایجاد شود؛ ضرورتی که میتواند مواقعی که نیاز به تمرکز نداریم از جمله هنگام انجام کارهای خانه، کارهای غیرفکری و حتی تا حدی هم رانندگی از خوراک فکری مورد علاقهمان بهره بگیریم. البته من به شخصه مطالعه کتابهای چاپی را ترجیح میدهم اما منکر اهمیت و ضرورت کتابهای گویا هم نیستم و برعکس، آنها را اتفاق خوبی میدانم، برای بسیاری از مخاطبان کتاب فرقی ندارد به سراغ نسخه چاپی آن بروند یا نسخه صوتی اش را گوش بدهند. بنابراین خوانش کتابهای صوتی با لحن دلنشین و شیوه اصولی منجر به استقبال بسیاری هم میشود.
گلاره عباسی: کتاب صوتی مقولهای است که به تازگی رواج بسیاری پیدا کرده است، آنقدر که خود من با همکاری جمعی از جوانان حرفهای و دوستان، کنار کار حرفهای ام، در زمینه کتابهای گویا هم فعالیت دارم. همین حالا در مؤسسه «سوینا» چهارده کتاب صوتی تولید کردهایم که همگی با در نظر گرفتن استانداردهای لازم در استودیو ضبط شدهاند. از طرفی یک سالی میشود که شبی بیست دقیقه از رادیو آنلاینمان کتاب صوتی پخش میکنیم، آن هم کتابهایی که تا به امروز صوتی نشدهاند. بنابراین سؤالتان را به اتکای تحقیقاتی که در خصوص کتابهای گویا، به لطف این مؤسسه انجام دادهایم پاسخ میدهم. جالب است بدانید که تاریخ انتشار کتابهای گویا به سال 1931 در امریکا بازمی گردد، نخستین اثر صوتی شده، فصلی از کتاب هلن کلر بود که برای نابینایان خوانده شد، کمی بعد هم درباره آثار شکسپیر و همچنین انجیل صورت گرفت. پس از رواج نوار کاست این کار به مرور رواج پیدا کرد و با ورود اینترنت و نفوذ آن به زندگی، حضور جدی تری یافت. با این حال معتقدم درباره کتابهای صوتی باید قدری واقع بین بود؛ برای افرادی که در زمره کتابخوانهای جدی هستند و عادت به مطالعه نسخه چاپی کتابها دارند، کتابهای صوتی حضور پررنگی ندارند. هر چند که به هر حال این کتابها هم طرفداران خاص خود را پیدا کردهاند، بنابراین این که دست به مقایسه کتابهای صوتی و چاپی بزنیم، کار درستی نیست. به تازگی متنی ترجمه کردهام که محتوای آن درباره تأثیر کتابهای صوتی روی کودکان است، نتایج این تحقیق حاکی از آن است بچههایی که مخاطب این کتابها هستند حداقل حدود دو سال از همسالان خود جلو میافتند. کودکانی که به طور مرتب مخاطب این کتابها هستند تخیلی قویتر از دیگر بچهها دارند، البته این نظریه، کتابهای چاپی را هم رد نمیکند چراکه به هر حال آشنایی عمیقتر کودکان با املای کلمات و شکل نوشتاری آنها از طریق کتابهای چاپی صورت میگیرد. با این حال هر کدام از این کتابها اثرگذاری خاص خودشان را دارند.
حالا که بحث به اینجا رسید، خانم عباسی قدری هم از تجربه خودتان در صوتی کردن کتابها بگویید.
عباسی: این مجموعه با همکاری گروهی از جوانان بااستعداد نابینا تشکیل شده که ترجمه مقالهها و متون خارجی به عهده آنان است. من هم با آقای پوری موافق هستم و به گمانم بخش عمده مخالفتهایی که در ابتدا متوجه کتابهای گویا شده از بابت خلأهایی ست که در رعایت حقوق صاحبان آثار وجود دارد.
برخی معتقدند انتشار کتاب در قالب آثار صوتی تنها درباره کتابهای سادهخوان یا به قول برخی ادبیات عامهپسند جواب میدهد و کتابهای جدی باید همچنان به همان شکل چاپی در اختیار علاقهمندان قرار بگیرند؛ چقدر با این گفته موافق هستید؟
پوری: چندان موافق این گفته نیستم، هر چند که در روند صوتی شدن کتاب، هر چه اثر به دور از ابهامهای روشنفکرانه در محتوا و حتی ساختار زبانی اثر باشد، یعنی برخلاف چیزی که در آثار نویسندگانی همچون «کافکا» و «جیمز جویس» سراغ داریم کار موفق تری از آب درمی آید. خوانش کتابهای عامه پسند که برخی از آن بهعنوان زرد یاد میکنند، مانند نوشتههای زنده یاد فهیمه رحیمی به گونهای است که معمولاً به نمایشنامههای رادیویی نزدیک میشوند چراکه حالت دراماتیک زیادی دارند. نه محتوای فلسفی دارند و نه این که ماجرای پیچیدهای را پیش روی مخاطبان میگذارند بلکه اغلب تصویرهایی دمدستی ارائه میدهند که به راحتی در ذهن مخاطب شکل میگیرند و شکلی فیلم گونه پیدا میکنند. البته این ویژگی را نمیتوان تنها برای کتابهای عامه پسند قائل شد حتی یک اثر جدی هم میتواند در انتشار صوتی اش چنین اثری به جای بگذارد؛ آنچنان که اگر رمان «همسایهها»ی احمد محمود به اثر صوتی تبدیل شود هم چنین اثری در ذهن مخاطب میگذارد. این را گفتم که بدانید دلیل این ادعا از کجا آمده و چندان هم بیراه نیست چراکه انتقال حس داستانهای عامه پسند به مراتب سادهتر از کتابهای جدی است.
برخی تاکید دارند کتاب های گویا جایگاهی جدی در کتابخوانی ندارند و همچون ادبیات عامه پسند تنها پلی در جهت هدایت خوانندگان به آثار جدیتر هستند؛ نظرتان در ارتباط با این گفته چیست؟
پوری: من هنوز درباره نتیجه روندی که کتاب های گویا دنبال می کنند تردید دارم، هنوز مشخص نیست نظر موافقان درست از آب درمی آید یا مخالفان! بنابراین این که بخواهیم کتاب های صوتی و چاپی را با یکدیگر مقایسه کنیم اشتباه است. این که فکر کنیم کتاب های گویا آمده اند تا کتابهای چاپی را کنار بزنند هم اشتباه محض است. وقتی سینما تازه قدم به عرصه هنر گذاشته بود، برخی معتقد بودند دیگر باید فاتحه تئاتر را خواند. با این حال تئاتر همچنان به حیات خود ادامه داد، آنچنان که اگر هم اکنون کسی به من بگوید سینما مانع تئاتر رفتن می شود به این حرف می خندم. درباره کتاب های گویا هم اینطور است، کمی که بگذرد و کتاب های الکترونیکی جایگاه واقعی خود را پیدا کنند هر کدام هویت خاص خود را خواهند داشت. کتاب های گویا نه تنها در ایران، بلکه هنوز در عرصه جهانی هم نتوانسته جایگاهی که باید را پیدا کند و همچنان نیازمند زمان بیشتری است. فعلا باید منتظر بمانیم، من به شخصه کتاب های گویا را یکی از صورتهای مطالعه کتاب می دانم و معتقدم که بهترین انتخاب برای افرادی است که فرصت مطالعه آثار چاپی را ندارند. این کتاب برای برخی مخاطبان، همچون زنان خانه دار یا افرادی که مشغول کاری غیرفکری هستند گزینه خوبی است. چند نفر از دانشجویان خودم تعریف میکردند طی مدتی که کرونا شیوع پیدا کرده بیش از پانزده عنوان کتاب صوتی گوش داده اند که تعداد قابل توجهی است. این خوب است، منتهی همه مخاطبان کتاب، زنان خانه دار، مردان شب کار یا افرادی نیستند که به کار غیرفکری اشتغال دارند. از همین رو معتقدم کتاب های گویا هنوز به جایگاهی دست پیدا نکرده اند که بخواهیم آنها را جدی بگیریم.
صمدی: اما من فراتر از نظرات مختلفی که شنیده می شود معتقدم هر اتفاقی که ما را به کتابخوانی نزدیک کند قابل تقدیر و خوب است، هر چیزی که سبب شود به بهانه اش کتاب بخوانیم یا بشنویم سبب افزایش سرانه مطالعه می شود و اتفاقی ویژه به حساب می آید. خیلی مهم است تلاش کنیم حتی در زندگی شتابزده امروزی هم ارتباط مان با کتابخوانی قطع نشود و بدانیم که به هر حال ضروری است زمانی را برای خودمان، روان و درونمان صرف کنیم؛ حالا فرقی هم ندارد که برطرف کردن این نیاز از طریق کتاب صوتی باشد یا چاپی. بعضی از این مخالفت ها از تعصب های بی جا نشأت می گیرد، اشتباه است که در روند اتفاقات و اقدامات فرهنگی، در هر حوزه ای که باشد تعصب به خرج بدهیم. خیلی طبیعی ست که هر طیف از مخاطبان علاقهمند یکی از شکل های انتشار کتاب، اعم از چاپی یا صوتی باشند. از آنهایی که مخالف کتاب های صوتی هستند باید پرسید که در بچگی نوار قصه گوش ندادهاند؟ خب آن نوارکاست های قصه هم شکلی از کتاب های گویا به شمار میآید، اصلا علاقه مندی خیلی از مخاطبان امروز به کتابخوانی با نوارهای قصه های کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شروع شد.
عباسی: آنطور که نظرسنجی ها نشان میدهد بیشترین موقعی که مردم به سراغ کتاب های صوتی می روند زمان رفت و آمدهای درون شهری و قبل از خواب است که البته نصف آن را هم به خواب می روند. شاید بخشی از این مسأله نشأت گرفته از آن باشد که هنوز کتاب های صوتی انتظاری که از آن داریم را برآورده نمیکند. نکته دیگری که نباید از آن غافل شد این است که هنوز فرهنگ استفاده از کتابهای صوتی در کشورمان نهادینه نشده، این که کتاب صوتی را وقتی مشغول رانندگی هستیم و در حین گاز و ترمزهای مداوم گوش بدهیم بخشی از تمرکز مطالعه مان را می گیرد، حتی قبل از خواب هم موقع مناسبی نیست. بنابراین من هم موافق هستم که هنوز معلوم نیست این کتاب ها تا چه اندازه قادر به اثرگذاری هستند. مگر می شود وقتی جامعه مخاطب و حتی نحوه استفاده آنها از کتاب های صوتی را بررسی نکردهایم درباره میزان موفقیت آن صحبت کنیم! قبل از همه گروه ها، مخاطبان اصلی این کتاب ها جامعه نابینایان بوده و هستند که اینجا دیگر نمی توان چنین پرسشی را طرح کرد که کتاب های صوتی باید منتشر بشوند یا نه. مخاطب نابینا غیر از این کتاب ها انتخاب دیگری ندارد. یکی از نقدهای مهم در ارتباط با کتاب های گویا این است که در جامعه مخاطبان آن، افرادی که در ابتدا بهانه صوتی کردن کتاب ها شدن هیچ جایی در برنامه ریزی ها ندارند. جای کودکانی که هنوز سواد خواندن و نوشتن ندارند کجاست؟ البته کانون پرورش فکری سال هاست در این زمینه کار می کند اما این کافی نیست. درباره مخاطبان مسن هم چنین شرایطی حاکم است، برای آنان با وجود ویژگی های سنی خاصی که دارند چه فکری درباره کتاب های گویا شده؟ بنابراین کتاب های صوتی منتشر می شوند بی آن که درباره مخاطبان مختلفی که می توانند به سراغ آنها بروند فکری شود؛ جامعه مخاطب کتاب های صوتی هنوز در کشورمان تعریف نشده و این یکی از مهم ترین نقص هایی ست که می توان برای آن برشمرد.
درباره ضرورت انتشار کتاب های صوتی و از سویی نقدهایی که به آن وارد است صحبت شد؛ قدری هم از استانداردهایی بگویید که در روند صوتی شدن کتاب ها باید رعایت شود. به ویژه که نگاه های مختلفی متوجه نحوه انتشار کتاب های صوتی است، برخی به شدت مخالف وجود هرگونه لحن خاصی در خوانش کتاب ها هستند اما در مقابل، عده ای هم تا آنجا پیش می روند که حتی با خوانش های نمایشنامه گونه هم موافق هستند! آیا این نوع خوانش روی تخیل، درک شخصیتها و تفسیر و تحلیل وقایع و در نهایت برداشت مخاطب تاثیر نمیگذارد.
پوری: تنها مدیومی یا به عبارتی رسانهای که مخاطب را در نحوه تخیل کردن آزاد می گذارد مدیوم کاغذ است؛ این مسألهای است که تنها درباره حروف مندرج در کاغذ حاکم است. در کتاب های چاپی مخاطب نه تصویر می بیند و نه حتی با لحن خاصی روبرو میشود بلکه خودش از فرصت تخیل کردن برخوردار میشود. کار به جایی می رسد که به قول «رولان بارت» مؤلف می میرد. بنابراین مخاطب با مؤلف دیگری سر و کار پیدا می کند که برآمده از ذهن خودش است. اگر علم امکانی فراهم کند که ذهن مخاطب بعد از مطالعه کتاب را به تصویر بکشد حیرت خواهیم کرد، چراکه هر مخاطبی تصویرسازی های خاص خودش را دارد. وقتی کتاب صوتی میشود بخشی از این میزان تخیل کردن را برهم می ریزد که درباره سینما همه آن شکسته می شود و به شما همه چیز از جمله تصویر را تحمیل می کند، آنقدر که در برابر فیلم سینمایی منفعل می شوید. گوش دادن به کتاب های صوتی نخستین مرحله منفعل شدن است اما نه به شکل کامل، چراکه هنوز برای تخیل کردن فرصت دارید. برعکس برخی دوستان من معتقدم که در خوانش کتاب، لحن سازی لازم است. کسی که خوانش کتاب را برعهده می گیرد اگر به روح آن احاطه پیدا کند قادر به انتقال نزدیک ترین شکل به داستان خواهد بود، اما گوینده ای که به شکل جدی و کامپیوتری کتاب را بخواند مخاطب را خسته می کند. وقتی بحث کاغذ درمیان است نیاز به لحن سازی نیست و خود خواننده این را تصور می کند اما وقتی به سراغ کتاب صوتی می رویم آن وقت است که انتظار داریم کتاب با لحن خوبی خوانده شود تا برای دنبال کردن آن اشتیاق پیدا کنم. برخورداری کتاب گویا از لحن، ضروری است و نباید آن را در حکم خیانت به اثر یا مخاطب دانست. با این حال از توجه به استانداردهای لازم در روند صوتی کردن هم نباید غافل شد، کتاب های صوتی را ندهیم دست افرادی که تنها صدای خوبی دارند اما چیزی از اصول کار نمی دانند. بلکه آن را به فردی بدهیم که روح کتاب را به خوبی درک کرده، این مسئله هم از راه های مختلفی محقق می شود؛ مواردی همچون گفت و گو با نویسنده اثر یا حتی راهنمایی گرفتن از فردی که در جایگاه منتقدی ادبی است. گاهی اوقات هم گوینده آنقدر حرفه ای است که نیازی به این همراهی کردن ها ندارد و روح دراماتیک کتاب را به خوبی فهمیده است.
عباسی: اتفاقاً موردی که به آن اشاره شد سؤال خود من هم هست، این که بالاخره چه خوانشی مناسب کتاب های صوتی است و کدام با اصولی که باید مطابقت دارد. خود من در چهار-پنج کتاب صوتی که خواندم بارها به این فکر کرد ه ام که می توان در شکل دادن به تخیل مخاطبان سهیم شد یا این که باید به طور کامل از آن پرهیز کرد. وقتی کتاب «هیچ کس مثل تو مال اینجا نیست» را می خواندم به پیشنهاد پوریا عالمی در رادیو گوشه، از لحن سرد جولای، نویسنده اصلی کتاب کمک گرفتم تا فضایی متناسب با اثر شکل بدهم. متضاد آن کتاب «شکوفههای عناب» نوشته رضا جولایی بود که خوانش آن را به طور مشترک با داریوش فرهنگ انجام دادیم و شاید حتی بتوان گفت که آن را بازی کردیم. آن زمان مشغول خوانش کتاب دیگری بودم که آقای فرهنگ پیشنهاد خواندن بخش های زنانه کتاب را داد و گفت بهتر است یک زن این کار را انجام بدهد. این را گفتم که بدانید از تجربههایی که به دست آورده ایم هم نباید غافل شد، به عنوان نمونه برای مدت ها گمان میکردند خوانش تک صدایی بهتر است اما به تازگی گاهی دو یا حتی چند نفر خوانش کتاب را انجام می دهند. مسأله دیگر این که بعضی مواقع هم مغفول ماندن یک کتاب در نتیجه این است که اثر خوبی نبوده و ارتباطی با روند صوتی شدن آن ندارد. شاید این که عده ای با صوتی شدن اثرشان موافق نیستند از بیاعتمادی آنها به خوانش صحیح هم نشأت بگیرد. بنابراین بهتر است برای پرهیز از اشتباه، گوینده ارتباط مداومی با صاحب اثر و حتی ویراستار داشته باشد تا اهالی کتاب هم برای صوتی کردن آثار خود اعتماد بیشتری به خرج می دهند.
پوری: البته من خودم خوانش آثارم، همچون رمان « دو قدم این ور خط» را به عهده گرفتم؛ راستش گمان می کردم کار بسیار راحتی باشد اما دیدم چقدر سخت است. حتی فهمیدم خود نویسنده به صرف آن که کتابش را نوشته نمی تواند بهترین خوانش را از آن داشته باشد. به لطف کسب این تجربه تازه متوجه سختیهای کار گویندگی شدم، به ویژه که گاهی اوقات می ماندم باید چه لحنی داشته باشم.
صمدی: از همین رو شاید انتخاب بازیگران برای گویندگی کتاب های صوتی اقدام صحیح تری باشد چراکه به هر حال بخش ناخودآگاه ذهن مان این کار را یاد گرفته است.
پوری: من هم با موردی که خانم صمدی مطرح کردند موافق هستم، خیلی مهم است که چه کسی این کار را انجام بدهد، این که نه نمایشنامه رادیویی شود و نه خوانش ساده صرف. در نمایشنامه رادیویی مخاطب با صداگذاری حرفه ای طرف است، در صورتی که نیازی به افکت گذاری های اینچنینی نیست.
صمدی: به گمانم نحوه خوانش بستگی به خود کتاب دارد؛ اگر خانم عباسی میگوید فلان کتاب را با لحنی سرد و بیروح خوانده به سبب جنس داستان بوده است. هر کسی که دست به خوانش کتاب می زند با خودش آورده ای دارد و چیزی به کتاب اضافه می کند. بسته به این که چه کسی کتاب را بخواند ما با آورده های مختلفی روبهرو می شویم، اگر بخواهیم متنی پر از احساس را بخوانیم اما لحن بی روح به خودمان بگیریم در اصل به اثر خیانت کرده ایم. آن وقت چه تخیلی برای مخاطبی که خواسته به این اثر گوش بدهد می سازیم؟ هیچی! ممکن است نه تنها چیزی به کتاب اضافه نکنیم بلکه حتی از آن کم هم کنیم. به نظر من کسی باید خوانش کتاب، به ویژه درباره رمان را انجام بدهد که احساس را بلد باشد، بتواند آن را به نمایش بگذارد. من این مسأله را درباره کتاب روانشناسی نمیگویم، بحث داستان واقعاً فرق دارد. در خوانش ترجمه خانم لیلی گلستان از «زندگی در پیش رو» نوشته «رومن گاری»، شخصیت اصلی پسر چهارده سالهای که فکر میکند 10 ساله است، او با آدم های زیادی در ارتباط است از جمله دکتر کاتز، رزا خانم تا آقای هامیل که همه از او بزرگ تر هستند. در خوانش این رمان و به ویژه شخصیت اصلی داستان خیلی تلاش کردم تا به حس و حالی که رومن گاری به تصویر کشیده وفادار باشم. البته نه این که بگویم به سراغ لحنی بچگانه رفته ام چرا که اصلاً صدای من این ویژگی را ندارد. اما تا حد توان تلاش کردم با سطحی از صداسازی احساس متن را به مخاطب منتقل کنم، هر چند که تلاش کردم از فضای نمایشنامه خوانی هم دور بمانم. البته قرار نیست که در کتاب صوتی همیشه با صداسازی و ... روبهرو شوید، بلکه قرار اصلی بر سر این است که چه کسی روایت آن را بر عهده بگیرد؛ آن هم بهگونهای که به تخیل کردن مخاطب هم کمک کند. من هم با خوانشی که بین نمایشنامه و خواندن ساده باشد موافق هستم، مگر این که خود کتاب، خوانش خاصی را طلب کند.
تعامل با نویسنده چقدر در درک درست متن، داشتن لحن مناسب و انتقال قدرت کلمات و حس مؤثر است.
صمدی: برای همین کتابی که اشاره شد، یکسره با خانم گلستان در ارتباط بودم؛ اگر امکان تعامل با نویسنده اثر فراهم باشد این یکی از بهترین راهکارها در نزدیک شدن به اصل اثر است.
عباسی: برای خود من بیش از روح کتاب، خوانش صحیح اثر مهم است چراکه ما با مخاطبی طرف هستیم که از طریق شنیداری کلمات را یاد میگیرد. از همین رو آثار دشواری همچون کتاب آقای جولایی را بارها میخواندم چراکه زبان خاصی دارد که حساسیتهای بیشتری را طلب میکرد. این خیلی مهم است راهی را نرویم که به جای کمک به کتابخوانی، آن را تخریب کنیم. خوانش اشتباه حتی یک کلمه میتواند آسیب زیادی نه تنها برای آن کتاب بهدنبال داشته باشد بلکه حتی در تربیت ذهن مخاطبان هم اثر منفی به جای بگذارد. از همین رو نه تنها حضور صاحب اثر، بلکه حتی نظارت یک ویراستار هم میتواند تا حد بسیاری به کاهش اشتباهات بینجامد.
صمدی: من هم تأکید بسیاری بر این داشتم که خوانش صحیحی از کتاب انجام شود؛ این واقعاً مهم است.
پوری: من معتقدم به غیر از بیان درست واژهها، باید جان کلام را برسانیم. باید لحن را تأثیرگذار کنیم. شعر سایه «در این سرای بیکسی کسی به در نمیزند به دشت پرملال ما پرنده پر نمیزند» را میشود با لحن عادی خواند بدون این که احساسی به مخاطب منتقل کند و میشود طوری خواند که تمام اندوه و تنهایی را به او برساند.
صمدی: مگر دنبال چیزی غیر از تأثیرگذاری هستیم.
ماحصل تمرکز چند سال اخیر بر توسعه کتابهای گویا را چطور ارزیابی میکنید. پیشرفت خوبی در این زمینه داشتیم یا این که معتقدید در تمام این سالها در آزمون و خطا بودیم و هنوز ابتدای مسیر هستیم؟
پوری: دوستان حوزه نشر که مسئولیت دارند باید به این سؤال پاسخ بدهند و براساس آمار و ارقام اعلام کنند که چقدر پیشرفت داشتیم.
عباسی: بر اساس آمار موجود، در امریکا بهصورت میانگین سالانه هر نفر 8 کتاب صوتی گوش میدهد و آمار متقاضیان کتاب صوتی هر سال رشد 16درصدی دارد. مسلماً در کشور ما که این اتفاق پدیده نسبتاً نوظهوری است نمیتوان چنین ادعایی داشت. من هم از تحقیقات قابل استناد کشورمان در این حوزه اطلاعی ندارم اما طبق مشاهدات و بر اساس تحقیقات میدانی این حجم از مخاطب کتابهای صوتی و آشنایی با اپلیکیشنهای مربوطه، نشانه خوبی است مبنی بر این که در حال پیشرفت هستیم.
صمدی: من هم اطلاعی از آمار ندارم. خوانش کتاب «زندگی در پیش رو» رومن گاری با ترجمه لیلی گلستان بهعنوان اولین تجربه برای من اتفاق خیلی جذابی بود و دوست دارم که استمرار داشته باشد. از بچگی عاشق قصه خواندن بودم. دنبال یک گوش شنوا بودم تا قصه بخوانم. برای من هر پیوندی با کتاب، قصه و ادبیات دلنشین است. اساساً اتصال آدمها با فرهنگ به هر طریقی امیدوارکننده است. این که آدمهایی که سینمارو نبودند امروز بواسطه فیلیمو و نماوا فیلم میبینند و زمان فراغتشان را با محصولات فرهنگی پر میکنند اتفاق خوبی است. هر گونه ابزاری که ارتباط مخاطب با محصولات فرهنگی را سهلالوصولتر و قابل دسترستر کند، برای من ارزشمند است و معتقدم باید از آن حمایت کرد.
فارغ از جای خالی معاهدههای جهانی و کنوانسیونهای بینالمللی، فرهنگ احترام به حقوق مؤلف در کشور ما جا نیفتاده و کتابهای صوتی هم مانند تمام محصولات فرهنگی با دانلودهای غیرقانونی تهدید میشود. هر چند راه کپی کردن این آثار در اپلیکیشنهای مربوطه تا حدودی بسته است اما با ترفندهایی میشود به نسخه قاچاق هم دسترسی پیدا کرد. از این اتفاق مسلماً صاحبان اپلیکیشنها و پدیدآورندگان اصلی آثار متضرر خواهند شد. اما این ماجرا برای خود شما قدری متفاوت است. مسلماً وجهه فرهنگی کار و بیشتر شنیده شدن آثار و تکثیر زحماتتان اهمیت دارد. بخش اول ماجرا یعنی نگرانی نسبت به تکثیر نسخه غیرقانونی چقدر جزو دغدغههای جدیتان است.
پوری: بهعنوان مؤلف اگر بدانم کتابم با یک دانلود مجانی بیشتر در دسترس قرار میگیرد میگویم نوش جانتان و حلالتان باشد. اصلاً من کتاب نوشتهام که به دست مخاطب برسد. کتاب «پشت درخت توت» که در ابتدا از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با مشکل مجوز نشر مواجه شد در انگلیس بهصورت الکترونیکی چاپ شد و این حق را دادم که همه دانلود کنند. 4800 نسخه آن دانلود شد. من هم همین را میخواستم که اثر با مخاطب ارتباط بگیرد. برای من که از همان اول از این درگه انتظار معجزهای نداشتم و کار دیگری-تدریس و معلمی- انتخاب کردهام دانلود کتاب مهم نیست اما این ماجرا برای مؤلفی که کتاب منبع درآمد و گذران زندگی اوست فرق میکند، دور از انصاف است، حقش ضایع میشود.
عباسی: من هم معتقدم به این سؤال باید ناشر و صاحب اثر که منبع درآمدش به این حوزه متصل است جواب بدهد. من در رسانه خودم-سوینا-هر شب بیست دقیقه قصه شب تولید میکنم، با ویراستار در استودیو و با گویندههای حرفهای مثل ایوب آقاخانی، شهین نجفزاده، محسن بهرامی و آقای عمرانی که بینظیر است. نه تنها قصه شب بلکه تمام محصولات فرهنگیمان از جمله سینما کلاسیک، پادکستهای سینما خاطره، برنامه کودک و... رایگان در اختیار مخاطب قرار میگیرد. همه عاشق تولید محصول فرهنگی هستیم و دلم میخواهد رایگان در اختیار مخاطب قرار بگیرد. من هم شغلم بازیگری است و عشقم تولید محصول فرهنگی. حالا این که من عشق و دغدغه فرهنگی دارم مجوزی نیست برای این که حق ناشر دیگری نادیده گرفته شود. نشر نیماژ لطف دارد و کتابهایش را برای صوتی شدن برای اولین بار در اختیار ما قرار میدهد. اول کار تصورم این بود که خب نشر نیماژ کتابهایش را به ما میدهد و من هم در مقابل تعهد میدهم که با کیفیت عالی و درست نسخه صوتی آن را تقدیم مخاطب کنم. بعدها پی بردم که این نشر بهدلیل اشتراکات فکری که با ما دارد این لطف را میکند دلیل نمیشود که انتشارات دیگر هم همین کار را انجام بدهند.
صمدی: من هم معتقدم درباره این سؤال باید ناشر نظر بدهد. برای خود من که کتابخوان بودهام مسلماً دغدغه جدی نیست. اینکه کاری کرده باشم که برای دو نفر هم کتاب خواندن یا شنیدن کتاب جذاب شود به هدفم رسیدهام. اگر لازم باشد این کار را بهصورت رایگان و با کمال میل انجام میدهم. برای این که معتقدم تأثیرش روی فرهنگ جامعه خودم است. فقط دلم میخواهد مخاطب نسخه با کیفیت را انتخاب کند چون من به کیفیت در زندگی اعتقاد دارم. این که چه به گوش تو مخاطب میرسد و با چه کیفیتی آن را میشنوی برایم خیلی مهم است.
عباسی: و صد البته این مهم بخشی از دغدغه فرهنگ است که مخاطب به دانلود قانونی پایبند باشد، حقوق مؤلف را رعایت کند. در واقع منظور ما پذیرفتن دزدی و از بین بردن حق ناشر نیست. این یک انتخاب شخصی است که هر چقدر صدایمان بیشتر شنیده شود خوشحالتر میشویم اما ربطی به قانون کپیرایت و مسائل حقوقی ندارد.
یعنی همان بلایی که سر فیلمهای اکرانآنلاین میآید و صاحبان آثار متضرر میشوند.
صمدی: بله و تبعات آن نابودی بخش خصوصی است که اتفاقاً دغدغه جدیتری در حوزه فرهنگ دارد. بخش خصوصی باید بازگشت سرمایه داشته باشد تا محصول فرهنگی تولید کند. وقتی اینقدر با شکست مواجه میشود چطور میتواند به فعالیتش ادامه بدهد.
تا به اینجای گفتوگو تا حدودی به انتقادها راجع به گسترش کتابهای صوتی و حتی فعالیت بازیگران در این عرصه بهصورت ضمنی پاسخ داده شد؛ اینکه قرار نیست کتاب صوتی کارکرد مطالعه داشته باشد، میتواند لحن داشته باشد و در انتقال لحن حضور بازیگران مهم است و... اما خوب است بهصورت مشخص درباره انتقادی جدی که نسبت به حضور چهرههای سینمایی در این عرصه مطرح است بیشتر صحبت کنیم. برای بخشی از مخاطب اهمیت ستاره سینما از ادبیات بیشتر است. شاید برای طرفدار سلبریتیهای سینما اسم بهروز بوچانی آشنا نباشد اما نام نوید محمدزاده را حتماً شنیدهاند. همین آشنایی شاید واسطهای شود تا کتاب «هیچ دوستی به جز کوهستان» بیشتر خوانده یا شنیده شود اما از سوی دیگر این نقد وجود دارد که بخش زیادی از اهالی سینما که کتابخوان نیستند نمیتوانند منادی کتاب شوند. مخالفان معتقدند اهالی سینما برای کسب وجاهت روشنفکرانه به این حوزه آمدهاند که نتیجهاش قرائت پرغلط کتابهاست.
پوری: من از یک زاویه دید بزرگتر کل این ماجرا را دردناک میبینم؛ اینکه جا را اینقدر تنگ میبینیم خیلی بد است. عرصه هنر خیلی وسیع است. برای همه جا هست. این تفکر که من عرصهای دارم که هیچکس نمیتواند از مرزهای آن عبور کند و برای خودم تشخصی قائل باشم، نشان از بیتوجهی و خامی و محدودنگری است. دید جهانی وجود ندارد. اینکه خودمان را تافته جدابافته بدانیم و بگوییم آنها جزو روشنفکرها نیستند دردناک است. اساساً میخواهم بدانم تعریفشان از روشنفکری چیست؟ اهالی سینما هم گوشهای از فرهنگ و هنر کشورمان را سرپا نگه داشته است که اتفاقاً فعلاً در دنیا پیشرفتهتر است. مدیوم سینما از منظر تأثیرگذاری خیلی جلوتر است. نمیخواهم این را حسنی بدانم و به تقسیمبندی غلط دیگر دامن بزنم. در یک دوره این موضعگیری در مقابل هنرپیشههایی که کتاب شعر چاپ کردند هم ایجاد شد. برخی از آنها شاید کتاب خوب و با سلیقهای هم نبود اما در نهایت ربطی به کلیت ماجرا نداشت. برایم عجیب بود که چرا یک عده دست و پایشان را گم کردهاند که بفرما هنرپیشهها هم کتاب شعر چاپ میکنند؟ وقتی از آنها میپرسیدم که مشکل تان با این مسأله چیست، میگفتند نان اسمشان را میخورند، کتابشان فروش میرود چون معروفند. میگفتم بر فرض اینکه همینطور باشد. کتابشان هم فروش برود. فروش کتاب در یک چاپ بالا میرود. بعد از آن افکار عمومی و تبلیغ دهان به دهان است که تعیین میکند چاپ این کتاب در بازار نشر ادامه داشته باشد یا نه. اگر ارزشی نداشته باشد، بعد از چاپ اول عمرش تمام است. در نهایت کل این بحث را بحثی مسموم و اشرافی میدانم. برای خودمان حوزهای درست کردهایم و یکی پز سینما را میدهد و دیگری پز ادبیات را. اینها را بگذارید کنار، عکس این ماجرا هم البته وجود دارد. محمد شمس لنگرودی وارد سینما شد. سه فیلم بازی کرد، مگر جای کسی را تنگ کرد؛ هیچ جایی برای هیچ کس تنگ نیست.
ضمن اینکه به پشتوانه تجربه بازیگریشان مؤلفههایی را هم به حوزه کتاب صوتی اضافه کردهاند.
پوری: بله بیان برای هنرپیشه خیلی مهم است اما برای نویسنده مهم نیست. نویسنده فقط با کاغذ سروکار دارد. در ذهن خودش بیان را دارد اما نمیتواند بازآفرینی کند. هنرپیشه با بیان کار کرده و میداند چطور حس را منتقل کند. من از شنیدن این خبر که کتاب بوچانی را نوید خوانده خیلی خوشحال شدم، چون میدانم آدم بسیار مستعدی است. صدایش هم خوب است، البته هنوز نسخه صوتی آن را نشنیدهام اما حدس میزنم که حاصل کار خوب درآمده، چون معتقدم لحن نوید میتواند کتاب بوچانی را زنده کند. آیا یک آدم معمولی یا یک نویسنده میتوانست مثل نوید این لحن را منتقل کند. من بعید میدانم، شاید هم بتواند اما بههرحال نوید امتحانش را از نظر بیان و صوت و کلام پس داده است.
برخلاف این نظریه که پدیدآورنده اثرش را با زبان، لحن و بیان درست و حس و مکث و تقطیعهای بهتر میخواند چندین تجربه هم نشان داده که پدیدآورنده یک اثر اگرچه نویسنده خوبی است اما لزوماً کتابخوان خوبی نیست.
پوری: من هم مثل شما اسم نمیبرم. شاعری از بزرگان این عرصه هست که وقتی شعرهایش را با صدای خودش میشنوم پس میزنم. کاش شعر خودش را نخواند. در مقابل او شاملو هم هست که حظ شعرش را دو چندان میکند، چون فن بیان دارد. در نهایت به اعتقاد من تقسیمبندی در این حوزه و اهل سینما و اهل کتاب و... غلط است. من میگویم بگذارید هرکس که خوب میخواند کارش را بکند. اتفاقاً اهل سینما و تئاتر پاسپورتش را دارند چون میدانند بیان یعنی چه. احتمالاً برای خانم صمدی و خانم عباسی خواندن کتاب خیلی راحتتر از من بود.
عباسی: من این موضعگیری را درباره نوشتن کتاب شنیده بودم اما راجع به کتاب صوتی برایم عجیبتر است. خوانش و صدا که کار گوینده و بازیگر است. ما گویندههای درجه یکی داریم که در کتاب صوتی فعال هستند. نیما رئیسی که هم بازیگر است و هم گوینده، کارش صداست. نیما نخواند چه کسی بخواند؟ حالا من نمیگویم نباید فرد دیگری این کار را انجام بدهد، یک نویسنده هم دلش میخواهد کتاب خودش را بخواند، بخواند. اما در نهایت چون در این حوزه صدا و خوانش دخیل است طبیعی است که گوینده و بازیگر فعالیت کند. اصلاً فکر نمیکردم در این ماجرا بر ما ایرادی گرفته شود. خانم احترام برومند همیشه برای کودکان قصه تعریف کرده و الان هم واقعاً افتخار میدهد که همچنان در این حوزه فعالیت میکند. من خودم هنوز کتابهایی را که ایشان برای کانون خوانده ، گوش میدهم. نکته مهم دیگر این که اصلاً نمیفهمم با چه معیاری درصد سواد آدمها، درصد علایق و تجربیاتشان را میسنجد. مگر دماسنج است که ببینند درصد میزان عشق من به ادبیات چقدر است. یک نفر میتواند هنرپیشه درجه یکی باشد ولی علاقهاش به ادبیات کم باشد. به او کمتر ایراد میگیرند اما اگر بازیگر فیلمهای تجاری باشد مخالفتها اوج میگیرد، در حالی که حضور در این فیلمها دلیل بر این نیست که با ادبیات و کتاب رابطه ندارد. من شاگرد محمد محمدعلی بودم. مدتی برای «آرمان» مینوشتم و قصههایم در «شرق» چاپ میشد. 10 داستان کوتاه از من چاپ شده است. اتفاقاً همیشه این طرف (ادبیات) فعالیتم خیلی عاشقانهتر از سینما بوده است. کلاسهای داستاننویسی که رفتم اگر از کلاسهای بازیگر بیشتر نباشد حتماً با آن برابری میکند. من در حوزه بازیگری شناخته شدم اما هیچوقت رمان ننوشتم حالا از کجا میخواهید تشخیص بدهید که حق صحبت در این باره یا حتی خوانش کتاب که بخشی از شغلم است را دارم یا نه. علاقه اصلی من همیشه ادبیات بوده و بیشتر از اینکه فیلم ببینم کتاب خواندهام. در نهایت اینکه ما کالا تولید میکنیم و مخاطب انتخاب میکند. بگذارید کار به دست مخاطب برسد او اثر را ارزیابی و انتخاب کند.
پوری: اشرافیت بیپایهای برای خودمان درست کردهایم و بعد نشستهایم آن بالا و از موضع بالا به پایین نگاه میکنیم.
صمدی: مگر در خلوت آدم هاییم یا از کودکی پروسه رشد را با آنها طی کردهایم که بدانیم مسیر چطور برایشان هموار شده که به سینما رسیدهاند. برای خود من علاقهمندی به قصه از کودکی شروع شد و در نهایت من را به سینما هدایت کرد. مگر کسی از خلوت من مطلع است و میداند من چند داستان کوتاه نوشتهام، کتاب خواندهام و فیلمنامه نوشتهام. مگر کسی کتابخانه من را دیده است. اصلاً این قضاوت ها و مرزبندیها چرا وجود دارد. مجموعه احساسات هر بار به شکلی تازه بروز میکند. من بهعنوان هنرمند ممکن است روزی دلم بخواهد داستان کوتاه بنویسم، فیلم بازی کنم، نقاشی کنم. ایدهآل من زندگی در جهانی بدون مرز است حالا هنر بدون مرز که اساساً وجود دارد. این دستهبندیها عجیب است. نکته مهم دیگر مسأله تأثیر و انتقال احساس است. ترجمه شاملو از شعر لورکا «ماه به آهنگر خانه میآید، با پاچین سنبلالطیباش» ترجمه نیست، سروده است. مسأله اینجاست که این احساس را به شکل عمیقی به من منتقل میکند. مسأله تأثیر و انتقال احساس است. همان شاخصهای که در کتاب صوتی هم مد نظر است. باز هم میگویم مگر دنبال چیز دیگری غیر از تأثیر فرهنگ هستم.
عباسی: باراک اوباما، میشل اوباما، هیلاری کلینتون کتابهای سرگذشت خودشان را خواندند و هیچکس هم اعتراض نکرد که چرا وارد این حوزه شدهاند. آنجا اینقدر چرایی وجود ندارد.
کارشناسان سینما یکی از ضعفهای اساسی سینمای ایران را فیلمنامه میدانند. از سوی دیگر درخشانترین آثار سینمای ایران مربوط به سینمای اقتباسی است. با وجود ادبیات غنی کشورمان سینمای ایران کمتر سراغ آثار اقتباسی رفته است. بهنظر میرسد در این سالها ارتباط جدی بین ادبیات و سینما و اهالی آن شکل نگرفته است. اهالی کتاب میگویند این تعامل از سوی سینماگرها وجود ندارد و اهالی سینما هم معتقدند نویسنده و صاحب اثر توقع دارد سینماگر کاملاً به اثر وفادار باشد. چقدر میشود امیدوار بود که همکاری که در حوزه کتابهای صوتی شکل گرفته باعث جدی تر شدن این پیوند شود. بهعنوان نمونه بعد از این که علی سرابی «خون خورده» مهدی یزدانی خرم را کتابخوانی کرد در خبرها آمد که قرار است سریال آن را برای شبکه نمایش خانگی کارگردانی کند.
پوری: طبیعتاً یکسری سوءتفاهم ها همچنان وجود دارد اما در نهایت معتقدم این سد شکسته میشود و بینشمان جهانیتر میشود؛ همین که محمد شمس لنگرودی فیلم بازی میکند، اهالی سینما کتاب و رمان مینویسند نشانههایی است بر اینکه این سد دارد میشکند. اگر این روند ادامه پیدا کند به نگاه جهانی که حس مالکیتی نسبت به حوزهها وجود ندارد نزدیک میشویم. به مرور این حس و قطعیت به وجود میآید که مرزی بین اینها نیست. هنرمند میتواند بازی کند، شعر بگوید، کتاب بخواند و... البته تا امروز هم همکاریهای مشترک شکل گرفته است؛ هرچند که بسیار تلخ شروع شد. وقتی مسعود کیمیایی «خاک» را فیلم کرد کار به جایی کشید که اگر دولتآبادی و کیمیایی همدیگر را میدیدند درگیری فیزیکی هم ایجاد میشد اما کمکم به این نتیجه رسیدند که اقتباس سینمایی حوزه دیگری است و نویسنده نباید توقع داشته باشد که جمله و صحنهای که او نوشته بیکم و کاست تصویر شود، البته همین دعواها برای اقتباس سینمایی آثار همینگوی و فاکنر هم شکل گرفت اما الان هرکس سر جای خودش نشسته. هم سناریونویس و هم نویسنده حد و حدود خود را میشناسند.
عباسی: اولین بار است که به شکاف بین ادبیات و سینما فکر میکنم. «دایی جان ناپلئون»، «شازده احتجاب»، «داش آکل»، «گاو»، «درخت گلابی» و... گویای آن است که پیوندها ریشهدارتر از فاصلههاست. اهالی ادبیات همیشه مخاطب سینما بودهاند و سینماگرها هم همیشه کتاب میخوانند. اصلاً جزو افتخارات هر دو گروه است که اهل فیلم و کتاب و در واقع مخاطب آثار همدیگر هستند. مگر میشود ناصر تقوایی، بهرام بیضایی، داریوش مهرجویی را منفک از ادبیات نگاه کرد. چون پایه سینما (فیلمنامه و نمایشنامه) چیزی جز ادبیات نیست. اگر قرار باشد روی این خط کشیها اصرار کنیم با این نگاه آقای بیضایی را یا باید جزو نویسندگان حساب کنیم یا سینماگران. حمید امجد جزو کدام دسته قرار میگیرد؟
پوری: همان مسأله کوته نظری و تنگ نظری است. فکر میکنند اگر یک نفر موفقیتی پیدا کند و نزدیک من بایستد موفقیت من را تحتالشعاع قرار میدهد.
صمدی: مگر میشود قصه را از سینما جدا کرد. بن مایه سینما، قصه است. سینما و ادبیات همیشه با هم عجین بودهاند. بله آن سوی جهان از ما جلوتر است و ما هنوز داریم یک چیزهایی را مشق میکنیم. در اسکار بخشی مجزا برای فیلم اقتباسی وجود دارد. بارها از یک کتاب اثر سینمایی تولید شده. هر 10 سال یک بار هرکس از دریچه نگاه خودش کتاب «جین ایر» را روایت میکند. ما هم داریم تمرین میکنیم؛ فعلاً لنگ لنگان میرویم تا به دویدن برسیم که البته خیلی هم دور نیست.
پوری: بهعنوان مثال من اصغر فرهادی را واقعاً یک نویسنده میدانم. داستانی که اصغر فرهادی نوشته خیلی قوی است. میتوانست در قالب رمان منتشر شود اما فرهادی ترجیح داد آن را بهصورت فیلمنامه بنویسد تا فیلمش را زودتر بسازد. وودی آلن یک قصهپرداز تراز اول است. قصههای کوتاهش را بخوانید، فوقالعاده است.
در پایان اگر حرف ناگفتهای مانده؟
عباسی: من نماینده جامعه نابینایان نیستم اما میخواهم از نقصانی که در ارتباط با موضوع بحث یعنی کتاب صوتی وجود دارد بگویم. مشتریان ذیحق کتابهای صوتی نابینایان هستند و کتاب گویا در پاسخ به نیاز آنها تولید شد. اما پلتفرمهای موجود در ایران برای نابینایان قابل دسترس نیست. بچههای نابینا نمیتوانند از آن استفاده کنند. انگار جامعه مخاطب را گم کردهایم. تلاشهای ما برای حل این مشکل به نتیجه نرسیده است. در حالی که هر کدام از این پلتفرمها بسادگی میتوانند آثارشان را در دسترس جامعه نابینایان قرار دهند؛ چون نرمافزارهایی وجود دارد که بچهها براحتی میتوانند اسنپ بگیرند و کتاب صوتی خارجی دانلود کنند. ولی انگار در کشور ما ضرورتش حس نمیشود. کار سوینا، سینمای نابینایان است ما تلاش کردیم کتاب صوتی هم برای آنها تولید کنیم اما آنها حقشان است که به منابع اصلی کتابهای صوتی دسترسی داشته باشند.
صمدی: در جامعه ما که اصلاً ضرورت خدماترسانی به معلولان حس نشده است.
∎
خبرنگار
کتابهای صوتی روی موج محبوبیت هستند. تعداد مخاطبانشان رو به افزایش است. عشاق کتابهای کاغذی اما نگرانند. گوش دادن به کتاب را خیانت میدانند. باورشان این است که در ارتباط بین چشم و مغز است که بافت کلمات آنالیز میشود. هواداران کتاب های صوتی اما علاوه بر دلایل اقتصادی (قیمت پایین کتابهای صوتی) استفاده بهینه از زمان را مهمترین دلیل علاقهمندی به این محصولات صوتی میدانند. زمان غیرقابل استفادهشان در رانندگی، خاموشی چراغ، تاکسی، اتوبوس، مترو و... را حالا چند وقتی است که با کتابهای صوتی پر میکنند. از سوی دیگر مخالفان معتقدند همین عامل باعث اختلال تمرکز و گسست ادراک میشود. آنها همچنین بر این باورند که کلمات تصویر میسازند نه صداها و اساساً صداها بر تخیل و برداشت مخاطب هم تأثیر میگذارند. پاسخ موافقان هم قابل تأمل است: «کتاب صوتی قرار نیست همان کارکرد مطالعه را داشته باشد و اساساً مخاطب کتاب صوتی متفاوت از کتاب کاغذی است». در این میان مؤلفه پرچالش دیگر اهمیت راوی است. در این که راوی باید احاطه ادبی بر متن داشته باشد و معنی و حس و قدرت کلمات را منتقل کند بحثی نیست اما جای دیگر این ماجرا یعنی داشتن یا نداشتن لحن محل اختلاف است. برخی بر این باورند که راوی با لحن، نگاه خودش را القا میکند و روی تفسیر وقایع و شخصیتها اثر میگذارد و بخشی دیگر حتی معتقدند که کتاب های صوتی میتواند در حد نمایشنامههای رادیویی ظاهر شود و برای فضاسازی بهتر از چند راوی و موسیقی و... بهره بگیرد. خوانش کتاب توسط چهرههای شناخته شده سینما هم بر این اختلاف نگاه دامن زده است. بعضی علاوه بر افزوده شدن طرفداران سلبریتیها به جامعه کتابخوان، میگویند که لحن و صدا بخشی از ویژگیهای حرفه بازیگری است که لازمه کتاب های صوتی است اما عدهای دیگر بر این باورند که بهترین گزینه برای خوانش کتاب پدید آورنده اثر است که با زبان و لحن و بیان درستتری آن را میخواند. آنها میگویند ستارههای سینما ممکن است درک درستی از متن و لحن مناسب نداشته باشند. درباره تمام این اختلافها با احمد پوری مترجم و نویسندهای که خود تجربه کتابخوانی را داشته، گلاره عباسی که علاوه بر انتشار پادکست و کتاب گویا در سوینا خوانش «هیچکس مثل تو مال اینجا نیست» میراندا جولای و «شکوفههای عناب» رضا جولایی را هم تجربه کرده و آزاده صمدی که خوانش «زندگی در پیش رو» رومن گاری با ترجمه لیلی گلستان را برعهده داشته به گفتوگو نشستهایم.
باوجود مخالفتی که تا همین یک دهه قبل از سوی اهالی کتاب متوجه انتشار آثار آنان به شکل گویا و Ebook بود، حالا طی یکی- دو سال اخیر چه اتفاقی رخ داده که این کتابها نه تنها مورد توجه مردم قرار گرفتهاند بلکه حتی از سوی صاحبان آثار هم با استقبال روبهرو شده اند؟ بویژه که خلأهای قانونی و نگرانیها در بحث کپیرایت همچنان برقرار است!
احمدپوری: سالها قبل، پیش از این که کتابهای گویا و دیگر شکلهای الکترونیکی آن در کشورمان با استقبال روبهرو شوند؛ در انگلستان پنج- شش کتاب گویا خریدم. کتابهایی که هنوز آنها را به یاد دارم، با صدای خود شاعران ضبط شده بودند، آنقدر به نظرم جذاب آمدند که گفتم ای کاش روزی هم شاهد انتشار این شکل کتابها در کشورمان باشیم. اما پاسخ سؤالتان به ضرورتهای زندگی امروز بازمی گردد و نیازی که در همین رابطه شکل گرفته است و تنها خاص کشور خودمان هم نیست. در هیاهوی زندگی پرمشغله امروز دیگر فرصت چندانی برای کتابخوانی باقی نمیماند، آن طور نیست که هر وقت اراده کردیم به سراغش برویم و به ناچار باید برنامهریزی کنیم. اگر موفق به اختصاص چنین زمانی نشویم آن وقت میتوان وقتهای سوختهای که در رفت و آمدهای درون شهری و... سپری میشود را به مطالعه کتابهای صوتی اختصاص داد. شرایط امروز جهان به گونهای شده که حتی گاهی برای مطالعه کتابهایی که میخریم و روی هم تلنبار میشوند، اوقاتی پیدا نمیکنیم. در این حال فرصت خوبی ست که بخشی از آنها را کسی برای ما بخواند یا آنها را بشنویم. سالهای ابتدایی ورود این کتابها به کشورمان کسی چندان آنها را جدی نگرفت، برخی قبل از آن که فرصتی برای آزمودن این شیوه انتشار کتاب فراهم شود به آن موضعگیری منفی نشان دادند. راستش گمان نمیکردم این کتابها در کشورمان طرفدار پیدا کنند اما چنین اتفاقی رخ داد. بخش عمدهای از گسترش این کتابها در نتیجه علاقهای ست که مردم به استفاده از زمانهای سوخته خود دارند و کتابی که در شرایط عادی فرصت مطالعهاش را ندارند به حداقل برسند.
خب این بحث نیازی است که در مطالعه کتابهای گویا ایجاد شده، اما نگفتید چه اتفاقی رخ داده که باوجود برقرار نبودن قانون کپی رایت در کشورمان و حتی نپیوستن به «قانون برن»، مقاومتها نسبت به انتشار این شیوه کتاب در میان خود اهالی کتاب از میان رفت؟
پوری: من از ابتدا موافق بودم، بنابراین چندان در جریان این مخالفتها نبودم. تنها حساسیتی که در این رابطه داشتم و هنوز هم دارم به این برمی گردد که برخلاف کتابهای چاپی، صاحب اثر چندان در جریان بازنشر کتابهای الکترونیکی قرار نمیگیرد. به سبب برخی خلأهای قانونی نمیدانم چقدر حقوق نویسنده رعایت میشود، این تنها نکتهای است که درباره آن نگرانی دارم. هر چند طی سالهای اخیر انتشار لوحهای فشرده با نرم افزارهایی انجام میشود که کپی غیرقانونی آنها را محدودتر میکند. با این حال از آنجایی که در کتاب گویا بحث صوت است به راحتی قابل تکثیر هستند، بویژه که این مسأله تنها به کشور خودمان محدود نمیشود و حتی مخاطبان خارج از کشور را هم شامل میشود. بخشی از مخالفتها هم از همین بابت بوده که بیمورد هم نیست؛ اتفاقی که درباره کتابهای صوتی خودم هم رخ داد و یک دفعه از انتشار غیرقانونیشان باخبر شدم. حالا به این مورد هم کار ندارم و در شکل کلی خوشحال هستم که ضرورت کتابهای صوتی مطرح شده و مردم هم از آن استقبال کردهاند که این اتفاق بسیار خوبی ست.
آزاده صمدی: زندگی ماشینی امروز در همه ابعاد به سمتی رفته که سرعت عجیب و غریبی پیدا کرده و زمان چندانی باقی نمیگذارد تا به علاقهمندیهایمان هم برسیم. البته این خاص کشورهای پیشرفته نیست و کل جهان به سویی رفته که برای جا نماندن از زندگی باید شتابزده عمل کنیم. پیشتر آدمها فرصت بیشتری برای مطالعه داشتند و کتابخوانی جزئی جدا نشدنی از زندگی اغلب مردم بوده، کاری که امروزه به راحتی ممکن نیست. اما حالا شرایط به شکل دیگری است، فارغ از زمانهایی که به امور روزمره زندگیمان همچون کار تعلق دارد، بخش عمدهای از روزمان نیز به رفت و آمدهای درون شهری و زمانهایی اختصاص پیدا میکند که سوخته هستند. تازه آخر شب هم که ممکن است زمان فراغت مختصری نصیبمان شود آنقدر خستهایم که دیگر رمقی برای مطالعه باقی نمیماند. سرعت زندگی آنقدر زیاد شده که قابل مقایسه با بیست سال قبل نیست و شرایط امروز این نیاز و ضرورت را ایجاب میکند که علاقهمندان مطالعه به سمت شکلهای جدیدتر انتشار کتاب بروند که از جمله آنها میتوان به کتابهای گویا اشاره کرد. مهمترین فایده انتشار کتابهای گویا این است که کمک میکنند کتاب از عادتهای زندگیمان حذف نشود و از همین بابت آنها را در هیاهوی امروز میتوان اتفاق بسیار خوبی دانست. همه اینها سبب شده ضرورت شنیدن ایجاد شود؛ ضرورتی که میتواند مواقعی که نیاز به تمرکز نداریم از جمله هنگام انجام کارهای خانه، کارهای غیرفکری و حتی تا حدی هم رانندگی از خوراک فکری مورد علاقهمان بهره بگیریم. البته من به شخصه مطالعه کتابهای چاپی را ترجیح میدهم اما منکر اهمیت و ضرورت کتابهای گویا هم نیستم و برعکس، آنها را اتفاق خوبی میدانم، برای بسیاری از مخاطبان کتاب فرقی ندارد به سراغ نسخه چاپی آن بروند یا نسخه صوتی اش را گوش بدهند. بنابراین خوانش کتابهای صوتی با لحن دلنشین و شیوه اصولی منجر به استقبال بسیاری هم میشود.
گلاره عباسی: کتاب صوتی مقولهای است که به تازگی رواج بسیاری پیدا کرده است، آنقدر که خود من با همکاری جمعی از جوانان حرفهای و دوستان، کنار کار حرفهای ام، در زمینه کتابهای گویا هم فعالیت دارم. همین حالا در مؤسسه «سوینا» چهارده کتاب صوتی تولید کردهایم که همگی با در نظر گرفتن استانداردهای لازم در استودیو ضبط شدهاند. از طرفی یک سالی میشود که شبی بیست دقیقه از رادیو آنلاینمان کتاب صوتی پخش میکنیم، آن هم کتابهایی که تا به امروز صوتی نشدهاند. بنابراین سؤالتان را به اتکای تحقیقاتی که در خصوص کتابهای گویا، به لطف این مؤسسه انجام دادهایم پاسخ میدهم. جالب است بدانید که تاریخ انتشار کتابهای گویا به سال 1931 در امریکا بازمی گردد، نخستین اثر صوتی شده، فصلی از کتاب هلن کلر بود که برای نابینایان خوانده شد، کمی بعد هم درباره آثار شکسپیر و همچنین انجیل صورت گرفت. پس از رواج نوار کاست این کار به مرور رواج پیدا کرد و با ورود اینترنت و نفوذ آن به زندگی، حضور جدی تری یافت. با این حال معتقدم درباره کتابهای صوتی باید قدری واقع بین بود؛ برای افرادی که در زمره کتابخوانهای جدی هستند و عادت به مطالعه نسخه چاپی کتابها دارند، کتابهای صوتی حضور پررنگی ندارند. هر چند که به هر حال این کتابها هم طرفداران خاص خود را پیدا کردهاند، بنابراین این که دست به مقایسه کتابهای صوتی و چاپی بزنیم، کار درستی نیست. به تازگی متنی ترجمه کردهام که محتوای آن درباره تأثیر کتابهای صوتی روی کودکان است، نتایج این تحقیق حاکی از آن است بچههایی که مخاطب این کتابها هستند حداقل حدود دو سال از همسالان خود جلو میافتند. کودکانی که به طور مرتب مخاطب این کتابها هستند تخیلی قویتر از دیگر بچهها دارند، البته این نظریه، کتابهای چاپی را هم رد نمیکند چراکه به هر حال آشنایی عمیقتر کودکان با املای کلمات و شکل نوشتاری آنها از طریق کتابهای چاپی صورت میگیرد. با این حال هر کدام از این کتابها اثرگذاری خاص خودشان را دارند.
حالا که بحث به اینجا رسید، خانم عباسی قدری هم از تجربه خودتان در صوتی کردن کتابها بگویید.
عباسی: این مجموعه با همکاری گروهی از جوانان بااستعداد نابینا تشکیل شده که ترجمه مقالهها و متون خارجی به عهده آنان است. من هم با آقای پوری موافق هستم و به گمانم بخش عمده مخالفتهایی که در ابتدا متوجه کتابهای گویا شده از بابت خلأهایی ست که در رعایت حقوق صاحبان آثار وجود دارد.
برخی معتقدند انتشار کتاب در قالب آثار صوتی تنها درباره کتابهای سادهخوان یا به قول برخی ادبیات عامهپسند جواب میدهد و کتابهای جدی باید همچنان به همان شکل چاپی در اختیار علاقهمندان قرار بگیرند؛ چقدر با این گفته موافق هستید؟
پوری: چندان موافق این گفته نیستم، هر چند که در روند صوتی شدن کتاب، هر چه اثر به دور از ابهامهای روشنفکرانه در محتوا و حتی ساختار زبانی اثر باشد، یعنی برخلاف چیزی که در آثار نویسندگانی همچون «کافکا» و «جیمز جویس» سراغ داریم کار موفق تری از آب درمی آید. خوانش کتابهای عامه پسند که برخی از آن بهعنوان زرد یاد میکنند، مانند نوشتههای زنده یاد فهیمه رحیمی به گونهای است که معمولاً به نمایشنامههای رادیویی نزدیک میشوند چراکه حالت دراماتیک زیادی دارند. نه محتوای فلسفی دارند و نه این که ماجرای پیچیدهای را پیش روی مخاطبان میگذارند بلکه اغلب تصویرهایی دمدستی ارائه میدهند که به راحتی در ذهن مخاطب شکل میگیرند و شکلی فیلم گونه پیدا میکنند. البته این ویژگی را نمیتوان تنها برای کتابهای عامه پسند قائل شد حتی یک اثر جدی هم میتواند در انتشار صوتی اش چنین اثری به جای بگذارد؛ آنچنان که اگر رمان «همسایهها»ی احمد محمود به اثر صوتی تبدیل شود هم چنین اثری در ذهن مخاطب میگذارد. این را گفتم که بدانید دلیل این ادعا از کجا آمده و چندان هم بیراه نیست چراکه انتقال حس داستانهای عامه پسند به مراتب سادهتر از کتابهای جدی است.
برخی تاکید دارند کتاب های گویا جایگاهی جدی در کتابخوانی ندارند و همچون ادبیات عامه پسند تنها پلی در جهت هدایت خوانندگان به آثار جدیتر هستند؛ نظرتان در ارتباط با این گفته چیست؟
پوری: من هنوز درباره نتیجه روندی که کتاب های گویا دنبال می کنند تردید دارم، هنوز مشخص نیست نظر موافقان درست از آب درمی آید یا مخالفان! بنابراین این که بخواهیم کتاب های صوتی و چاپی را با یکدیگر مقایسه کنیم اشتباه است. این که فکر کنیم کتاب های گویا آمده اند تا کتابهای چاپی را کنار بزنند هم اشتباه محض است. وقتی سینما تازه قدم به عرصه هنر گذاشته بود، برخی معتقد بودند دیگر باید فاتحه تئاتر را خواند. با این حال تئاتر همچنان به حیات خود ادامه داد، آنچنان که اگر هم اکنون کسی به من بگوید سینما مانع تئاتر رفتن می شود به این حرف می خندم. درباره کتاب های گویا هم اینطور است، کمی که بگذرد و کتاب های الکترونیکی جایگاه واقعی خود را پیدا کنند هر کدام هویت خاص خود را خواهند داشت. کتاب های گویا نه تنها در ایران، بلکه هنوز در عرصه جهانی هم نتوانسته جایگاهی که باید را پیدا کند و همچنان نیازمند زمان بیشتری است. فعلا باید منتظر بمانیم، من به شخصه کتاب های گویا را یکی از صورتهای مطالعه کتاب می دانم و معتقدم که بهترین انتخاب برای افرادی است که فرصت مطالعه آثار چاپی را ندارند. این کتاب برای برخی مخاطبان، همچون زنان خانه دار یا افرادی که مشغول کاری غیرفکری هستند گزینه خوبی است. چند نفر از دانشجویان خودم تعریف میکردند طی مدتی که کرونا شیوع پیدا کرده بیش از پانزده عنوان کتاب صوتی گوش داده اند که تعداد قابل توجهی است. این خوب است، منتهی همه مخاطبان کتاب، زنان خانه دار، مردان شب کار یا افرادی نیستند که به کار غیرفکری اشتغال دارند. از همین رو معتقدم کتاب های گویا هنوز به جایگاهی دست پیدا نکرده اند که بخواهیم آنها را جدی بگیریم.
صمدی: اما من فراتر از نظرات مختلفی که شنیده می شود معتقدم هر اتفاقی که ما را به کتابخوانی نزدیک کند قابل تقدیر و خوب است، هر چیزی که سبب شود به بهانه اش کتاب بخوانیم یا بشنویم سبب افزایش سرانه مطالعه می شود و اتفاقی ویژه به حساب می آید. خیلی مهم است تلاش کنیم حتی در زندگی شتابزده امروزی هم ارتباط مان با کتابخوانی قطع نشود و بدانیم که به هر حال ضروری است زمانی را برای خودمان، روان و درونمان صرف کنیم؛ حالا فرقی هم ندارد که برطرف کردن این نیاز از طریق کتاب صوتی باشد یا چاپی. بعضی از این مخالفت ها از تعصب های بی جا نشأت می گیرد، اشتباه است که در روند اتفاقات و اقدامات فرهنگی، در هر حوزه ای که باشد تعصب به خرج بدهیم. خیلی طبیعی ست که هر طیف از مخاطبان علاقهمند یکی از شکل های انتشار کتاب، اعم از چاپی یا صوتی باشند. از آنهایی که مخالف کتاب های صوتی هستند باید پرسید که در بچگی نوار قصه گوش ندادهاند؟ خب آن نوارکاست های قصه هم شکلی از کتاب های گویا به شمار میآید، اصلا علاقه مندی خیلی از مخاطبان امروز به کتابخوانی با نوارهای قصه های کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شروع شد.
عباسی: آنطور که نظرسنجی ها نشان میدهد بیشترین موقعی که مردم به سراغ کتاب های صوتی می روند زمان رفت و آمدهای درون شهری و قبل از خواب است که البته نصف آن را هم به خواب می روند. شاید بخشی از این مسأله نشأت گرفته از آن باشد که هنوز کتاب های صوتی انتظاری که از آن داریم را برآورده نمیکند. نکته دیگری که نباید از آن غافل شد این است که هنوز فرهنگ استفاده از کتابهای صوتی در کشورمان نهادینه نشده، این که کتاب صوتی را وقتی مشغول رانندگی هستیم و در حین گاز و ترمزهای مداوم گوش بدهیم بخشی از تمرکز مطالعه مان را می گیرد، حتی قبل از خواب هم موقع مناسبی نیست. بنابراین من هم موافق هستم که هنوز معلوم نیست این کتاب ها تا چه اندازه قادر به اثرگذاری هستند. مگر می شود وقتی جامعه مخاطب و حتی نحوه استفاده آنها از کتاب های صوتی را بررسی نکردهایم درباره میزان موفقیت آن صحبت کنیم! قبل از همه گروه ها، مخاطبان اصلی این کتاب ها جامعه نابینایان بوده و هستند که اینجا دیگر نمی توان چنین پرسشی را طرح کرد که کتاب های صوتی باید منتشر بشوند یا نه. مخاطب نابینا غیر از این کتاب ها انتخاب دیگری ندارد. یکی از نقدهای مهم در ارتباط با کتاب های گویا این است که در جامعه مخاطبان آن، افرادی که در ابتدا بهانه صوتی کردن کتاب ها شدن هیچ جایی در برنامه ریزی ها ندارند. جای کودکانی که هنوز سواد خواندن و نوشتن ندارند کجاست؟ البته کانون پرورش فکری سال هاست در این زمینه کار می کند اما این کافی نیست. درباره مخاطبان مسن هم چنین شرایطی حاکم است، برای آنان با وجود ویژگی های سنی خاصی که دارند چه فکری درباره کتاب های گویا شده؟ بنابراین کتاب های صوتی منتشر می شوند بی آن که درباره مخاطبان مختلفی که می توانند به سراغ آنها بروند فکری شود؛ جامعه مخاطب کتاب های صوتی هنوز در کشورمان تعریف نشده و این یکی از مهم ترین نقص هایی ست که می توان برای آن برشمرد.
درباره ضرورت انتشار کتاب های صوتی و از سویی نقدهایی که به آن وارد است صحبت شد؛ قدری هم از استانداردهایی بگویید که در روند صوتی شدن کتاب ها باید رعایت شود. به ویژه که نگاه های مختلفی متوجه نحوه انتشار کتاب های صوتی است، برخی به شدت مخالف وجود هرگونه لحن خاصی در خوانش کتاب ها هستند اما در مقابل، عده ای هم تا آنجا پیش می روند که حتی با خوانش های نمایشنامه گونه هم موافق هستند! آیا این نوع خوانش روی تخیل، درک شخصیتها و تفسیر و تحلیل وقایع و در نهایت برداشت مخاطب تاثیر نمیگذارد.
پوری: تنها مدیومی یا به عبارتی رسانهای که مخاطب را در نحوه تخیل کردن آزاد می گذارد مدیوم کاغذ است؛ این مسألهای است که تنها درباره حروف مندرج در کاغذ حاکم است. در کتاب های چاپی مخاطب نه تصویر می بیند و نه حتی با لحن خاصی روبرو میشود بلکه خودش از فرصت تخیل کردن برخوردار میشود. کار به جایی می رسد که به قول «رولان بارت» مؤلف می میرد. بنابراین مخاطب با مؤلف دیگری سر و کار پیدا می کند که برآمده از ذهن خودش است. اگر علم امکانی فراهم کند که ذهن مخاطب بعد از مطالعه کتاب را به تصویر بکشد حیرت خواهیم کرد، چراکه هر مخاطبی تصویرسازی های خاص خودش را دارد. وقتی کتاب صوتی میشود بخشی از این میزان تخیل کردن را برهم می ریزد که درباره سینما همه آن شکسته می شود و به شما همه چیز از جمله تصویر را تحمیل می کند، آنقدر که در برابر فیلم سینمایی منفعل می شوید. گوش دادن به کتاب های صوتی نخستین مرحله منفعل شدن است اما نه به شکل کامل، چراکه هنوز برای تخیل کردن فرصت دارید. برعکس برخی دوستان من معتقدم که در خوانش کتاب، لحن سازی لازم است. کسی که خوانش کتاب را برعهده می گیرد اگر به روح آن احاطه پیدا کند قادر به انتقال نزدیک ترین شکل به داستان خواهد بود، اما گوینده ای که به شکل جدی و کامپیوتری کتاب را بخواند مخاطب را خسته می کند. وقتی بحث کاغذ درمیان است نیاز به لحن سازی نیست و خود خواننده این را تصور می کند اما وقتی به سراغ کتاب صوتی می رویم آن وقت است که انتظار داریم کتاب با لحن خوبی خوانده شود تا برای دنبال کردن آن اشتیاق پیدا کنم. برخورداری کتاب گویا از لحن، ضروری است و نباید آن را در حکم خیانت به اثر یا مخاطب دانست. با این حال از توجه به استانداردهای لازم در روند صوتی کردن هم نباید غافل شد، کتاب های صوتی را ندهیم دست افرادی که تنها صدای خوبی دارند اما چیزی از اصول کار نمی دانند. بلکه آن را به فردی بدهیم که روح کتاب را به خوبی درک کرده، این مسئله هم از راه های مختلفی محقق می شود؛ مواردی همچون گفت و گو با نویسنده اثر یا حتی راهنمایی گرفتن از فردی که در جایگاه منتقدی ادبی است. گاهی اوقات هم گوینده آنقدر حرفه ای است که نیازی به این همراهی کردن ها ندارد و روح دراماتیک کتاب را به خوبی فهمیده است.
عباسی: اتفاقاً موردی که به آن اشاره شد سؤال خود من هم هست، این که بالاخره چه خوانشی مناسب کتاب های صوتی است و کدام با اصولی که باید مطابقت دارد. خود من در چهار-پنج کتاب صوتی که خواندم بارها به این فکر کرد ه ام که می توان در شکل دادن به تخیل مخاطبان سهیم شد یا این که باید به طور کامل از آن پرهیز کرد. وقتی کتاب «هیچ کس مثل تو مال اینجا نیست» را می خواندم به پیشنهاد پوریا عالمی در رادیو گوشه، از لحن سرد جولای، نویسنده اصلی کتاب کمک گرفتم تا فضایی متناسب با اثر شکل بدهم. متضاد آن کتاب «شکوفههای عناب» نوشته رضا جولایی بود که خوانش آن را به طور مشترک با داریوش فرهنگ انجام دادیم و شاید حتی بتوان گفت که آن را بازی کردیم. آن زمان مشغول خوانش کتاب دیگری بودم که آقای فرهنگ پیشنهاد خواندن بخش های زنانه کتاب را داد و گفت بهتر است یک زن این کار را انجام بدهد. این را گفتم که بدانید از تجربههایی که به دست آورده ایم هم نباید غافل شد، به عنوان نمونه برای مدت ها گمان میکردند خوانش تک صدایی بهتر است اما به تازگی گاهی دو یا حتی چند نفر خوانش کتاب را انجام می دهند. مسأله دیگر این که بعضی مواقع هم مغفول ماندن یک کتاب در نتیجه این است که اثر خوبی نبوده و ارتباطی با روند صوتی شدن آن ندارد. شاید این که عده ای با صوتی شدن اثرشان موافق نیستند از بیاعتمادی آنها به خوانش صحیح هم نشأت بگیرد. بنابراین بهتر است برای پرهیز از اشتباه، گوینده ارتباط مداومی با صاحب اثر و حتی ویراستار داشته باشد تا اهالی کتاب هم برای صوتی کردن آثار خود اعتماد بیشتری به خرج می دهند.
پوری: البته من خودم خوانش آثارم، همچون رمان « دو قدم این ور خط» را به عهده گرفتم؛ راستش گمان می کردم کار بسیار راحتی باشد اما دیدم چقدر سخت است. حتی فهمیدم خود نویسنده به صرف آن که کتابش را نوشته نمی تواند بهترین خوانش را از آن داشته باشد. به لطف کسب این تجربه تازه متوجه سختیهای کار گویندگی شدم، به ویژه که گاهی اوقات می ماندم باید چه لحنی داشته باشم.
صمدی: از همین رو شاید انتخاب بازیگران برای گویندگی کتاب های صوتی اقدام صحیح تری باشد چراکه به هر حال بخش ناخودآگاه ذهن مان این کار را یاد گرفته است.
پوری: من هم با موردی که خانم صمدی مطرح کردند موافق هستم، خیلی مهم است که چه کسی این کار را انجام بدهد، این که نه نمایشنامه رادیویی شود و نه خوانش ساده صرف. در نمایشنامه رادیویی مخاطب با صداگذاری حرفه ای طرف است، در صورتی که نیازی به افکت گذاری های اینچنینی نیست.
صمدی: به گمانم نحوه خوانش بستگی به خود کتاب دارد؛ اگر خانم عباسی میگوید فلان کتاب را با لحنی سرد و بیروح خوانده به سبب جنس داستان بوده است. هر کسی که دست به خوانش کتاب می زند با خودش آورده ای دارد و چیزی به کتاب اضافه می کند. بسته به این که چه کسی کتاب را بخواند ما با آورده های مختلفی روبهرو می شویم، اگر بخواهیم متنی پر از احساس را بخوانیم اما لحن بی روح به خودمان بگیریم در اصل به اثر خیانت کرده ایم. آن وقت چه تخیلی برای مخاطبی که خواسته به این اثر گوش بدهد می سازیم؟ هیچی! ممکن است نه تنها چیزی به کتاب اضافه نکنیم بلکه حتی از آن کم هم کنیم. به نظر من کسی باید خوانش کتاب، به ویژه درباره رمان را انجام بدهد که احساس را بلد باشد، بتواند آن را به نمایش بگذارد. من این مسأله را درباره کتاب روانشناسی نمیگویم، بحث داستان واقعاً فرق دارد. در خوانش ترجمه خانم لیلی گلستان از «زندگی در پیش رو» نوشته «رومن گاری»، شخصیت اصلی پسر چهارده سالهای که فکر میکند 10 ساله است، او با آدم های زیادی در ارتباط است از جمله دکتر کاتز، رزا خانم تا آقای هامیل که همه از او بزرگ تر هستند. در خوانش این رمان و به ویژه شخصیت اصلی داستان خیلی تلاش کردم تا به حس و حالی که رومن گاری به تصویر کشیده وفادار باشم. البته نه این که بگویم به سراغ لحنی بچگانه رفته ام چرا که اصلاً صدای من این ویژگی را ندارد. اما تا حد توان تلاش کردم با سطحی از صداسازی احساس متن را به مخاطب منتقل کنم، هر چند که تلاش کردم از فضای نمایشنامه خوانی هم دور بمانم. البته قرار نیست که در کتاب صوتی همیشه با صداسازی و ... روبهرو شوید، بلکه قرار اصلی بر سر این است که چه کسی روایت آن را بر عهده بگیرد؛ آن هم بهگونهای که به تخیل کردن مخاطب هم کمک کند. من هم با خوانشی که بین نمایشنامه و خواندن ساده باشد موافق هستم، مگر این که خود کتاب، خوانش خاصی را طلب کند.
تعامل با نویسنده چقدر در درک درست متن، داشتن لحن مناسب و انتقال قدرت کلمات و حس مؤثر است.
صمدی: برای همین کتابی که اشاره شد، یکسره با خانم گلستان در ارتباط بودم؛ اگر امکان تعامل با نویسنده اثر فراهم باشد این یکی از بهترین راهکارها در نزدیک شدن به اصل اثر است.
عباسی: برای خود من بیش از روح کتاب، خوانش صحیح اثر مهم است چراکه ما با مخاطبی طرف هستیم که از طریق شنیداری کلمات را یاد میگیرد. از همین رو آثار دشواری همچون کتاب آقای جولایی را بارها میخواندم چراکه زبان خاصی دارد که حساسیتهای بیشتری را طلب میکرد. این خیلی مهم است راهی را نرویم که به جای کمک به کتابخوانی، آن را تخریب کنیم. خوانش اشتباه حتی یک کلمه میتواند آسیب زیادی نه تنها برای آن کتاب بهدنبال داشته باشد بلکه حتی در تربیت ذهن مخاطبان هم اثر منفی به جای بگذارد. از همین رو نه تنها حضور صاحب اثر، بلکه حتی نظارت یک ویراستار هم میتواند تا حد بسیاری به کاهش اشتباهات بینجامد.
صمدی: من هم تأکید بسیاری بر این داشتم که خوانش صحیحی از کتاب انجام شود؛ این واقعاً مهم است.
پوری: من معتقدم به غیر از بیان درست واژهها، باید جان کلام را برسانیم. باید لحن را تأثیرگذار کنیم. شعر سایه «در این سرای بیکسی کسی به در نمیزند به دشت پرملال ما پرنده پر نمیزند» را میشود با لحن عادی خواند بدون این که احساسی به مخاطب منتقل کند و میشود طوری خواند که تمام اندوه و تنهایی را به او برساند.
صمدی: مگر دنبال چیزی غیر از تأثیرگذاری هستیم.
ماحصل تمرکز چند سال اخیر بر توسعه کتابهای گویا را چطور ارزیابی میکنید. پیشرفت خوبی در این زمینه داشتیم یا این که معتقدید در تمام این سالها در آزمون و خطا بودیم و هنوز ابتدای مسیر هستیم؟
پوری: دوستان حوزه نشر که مسئولیت دارند باید به این سؤال پاسخ بدهند و براساس آمار و ارقام اعلام کنند که چقدر پیشرفت داشتیم.
عباسی: بر اساس آمار موجود، در امریکا بهصورت میانگین سالانه هر نفر 8 کتاب صوتی گوش میدهد و آمار متقاضیان کتاب صوتی هر سال رشد 16درصدی دارد. مسلماً در کشور ما که این اتفاق پدیده نسبتاً نوظهوری است نمیتوان چنین ادعایی داشت. من هم از تحقیقات قابل استناد کشورمان در این حوزه اطلاعی ندارم اما طبق مشاهدات و بر اساس تحقیقات میدانی این حجم از مخاطب کتابهای صوتی و آشنایی با اپلیکیشنهای مربوطه، نشانه خوبی است مبنی بر این که در حال پیشرفت هستیم.
صمدی: من هم اطلاعی از آمار ندارم. خوانش کتاب «زندگی در پیش رو» رومن گاری با ترجمه لیلی گلستان بهعنوان اولین تجربه برای من اتفاق خیلی جذابی بود و دوست دارم که استمرار داشته باشد. از بچگی عاشق قصه خواندن بودم. دنبال یک گوش شنوا بودم تا قصه بخوانم. برای من هر پیوندی با کتاب، قصه و ادبیات دلنشین است. اساساً اتصال آدمها با فرهنگ به هر طریقی امیدوارکننده است. این که آدمهایی که سینمارو نبودند امروز بواسطه فیلیمو و نماوا فیلم میبینند و زمان فراغتشان را با محصولات فرهنگی پر میکنند اتفاق خوبی است. هر گونه ابزاری که ارتباط مخاطب با محصولات فرهنگی را سهلالوصولتر و قابل دسترستر کند، برای من ارزشمند است و معتقدم باید از آن حمایت کرد.
فارغ از جای خالی معاهدههای جهانی و کنوانسیونهای بینالمللی، فرهنگ احترام به حقوق مؤلف در کشور ما جا نیفتاده و کتابهای صوتی هم مانند تمام محصولات فرهنگی با دانلودهای غیرقانونی تهدید میشود. هر چند راه کپی کردن این آثار در اپلیکیشنهای مربوطه تا حدودی بسته است اما با ترفندهایی میشود به نسخه قاچاق هم دسترسی پیدا کرد. از این اتفاق مسلماً صاحبان اپلیکیشنها و پدیدآورندگان اصلی آثار متضرر خواهند شد. اما این ماجرا برای خود شما قدری متفاوت است. مسلماً وجهه فرهنگی کار و بیشتر شنیده شدن آثار و تکثیر زحماتتان اهمیت دارد. بخش اول ماجرا یعنی نگرانی نسبت به تکثیر نسخه غیرقانونی چقدر جزو دغدغههای جدیتان است.
پوری: بهعنوان مؤلف اگر بدانم کتابم با یک دانلود مجانی بیشتر در دسترس قرار میگیرد میگویم نوش جانتان و حلالتان باشد. اصلاً من کتاب نوشتهام که به دست مخاطب برسد. کتاب «پشت درخت توت» که در ابتدا از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با مشکل مجوز نشر مواجه شد در انگلیس بهصورت الکترونیکی چاپ شد و این حق را دادم که همه دانلود کنند. 4800 نسخه آن دانلود شد. من هم همین را میخواستم که اثر با مخاطب ارتباط بگیرد. برای من که از همان اول از این درگه انتظار معجزهای نداشتم و کار دیگری-تدریس و معلمی- انتخاب کردهام دانلود کتاب مهم نیست اما این ماجرا برای مؤلفی که کتاب منبع درآمد و گذران زندگی اوست فرق میکند، دور از انصاف است، حقش ضایع میشود.
عباسی: من هم معتقدم به این سؤال باید ناشر و صاحب اثر که منبع درآمدش به این حوزه متصل است جواب بدهد. من در رسانه خودم-سوینا-هر شب بیست دقیقه قصه شب تولید میکنم، با ویراستار در استودیو و با گویندههای حرفهای مثل ایوب آقاخانی، شهین نجفزاده، محسن بهرامی و آقای عمرانی که بینظیر است. نه تنها قصه شب بلکه تمام محصولات فرهنگیمان از جمله سینما کلاسیک، پادکستهای سینما خاطره، برنامه کودک و... رایگان در اختیار مخاطب قرار میگیرد. همه عاشق تولید محصول فرهنگی هستیم و دلم میخواهد رایگان در اختیار مخاطب قرار بگیرد. من هم شغلم بازیگری است و عشقم تولید محصول فرهنگی. حالا این که من عشق و دغدغه فرهنگی دارم مجوزی نیست برای این که حق ناشر دیگری نادیده گرفته شود. نشر نیماژ لطف دارد و کتابهایش را برای صوتی شدن برای اولین بار در اختیار ما قرار میدهد. اول کار تصورم این بود که خب نشر نیماژ کتابهایش را به ما میدهد و من هم در مقابل تعهد میدهم که با کیفیت عالی و درست نسخه صوتی آن را تقدیم مخاطب کنم. بعدها پی بردم که این نشر بهدلیل اشتراکات فکری که با ما دارد این لطف را میکند دلیل نمیشود که انتشارات دیگر هم همین کار را انجام بدهند.
صمدی: من هم معتقدم درباره این سؤال باید ناشر نظر بدهد. برای خود من که کتابخوان بودهام مسلماً دغدغه جدی نیست. اینکه کاری کرده باشم که برای دو نفر هم کتاب خواندن یا شنیدن کتاب جذاب شود به هدفم رسیدهام. اگر لازم باشد این کار را بهصورت رایگان و با کمال میل انجام میدهم. برای این که معتقدم تأثیرش روی فرهنگ جامعه خودم است. فقط دلم میخواهد مخاطب نسخه با کیفیت را انتخاب کند چون من به کیفیت در زندگی اعتقاد دارم. این که چه به گوش تو مخاطب میرسد و با چه کیفیتی آن را میشنوی برایم خیلی مهم است.
عباسی: و صد البته این مهم بخشی از دغدغه فرهنگ است که مخاطب به دانلود قانونی پایبند باشد، حقوق مؤلف را رعایت کند. در واقع منظور ما پذیرفتن دزدی و از بین بردن حق ناشر نیست. این یک انتخاب شخصی است که هر چقدر صدایمان بیشتر شنیده شود خوشحالتر میشویم اما ربطی به قانون کپیرایت و مسائل حقوقی ندارد.
یعنی همان بلایی که سر فیلمهای اکرانآنلاین میآید و صاحبان آثار متضرر میشوند.
صمدی: بله و تبعات آن نابودی بخش خصوصی است که اتفاقاً دغدغه جدیتری در حوزه فرهنگ دارد. بخش خصوصی باید بازگشت سرمایه داشته باشد تا محصول فرهنگی تولید کند. وقتی اینقدر با شکست مواجه میشود چطور میتواند به فعالیتش ادامه بدهد.
تا به اینجای گفتوگو تا حدودی به انتقادها راجع به گسترش کتابهای صوتی و حتی فعالیت بازیگران در این عرصه بهصورت ضمنی پاسخ داده شد؛ اینکه قرار نیست کتاب صوتی کارکرد مطالعه داشته باشد، میتواند لحن داشته باشد و در انتقال لحن حضور بازیگران مهم است و... اما خوب است بهصورت مشخص درباره انتقادی جدی که نسبت به حضور چهرههای سینمایی در این عرصه مطرح است بیشتر صحبت کنیم. برای بخشی از مخاطب اهمیت ستاره سینما از ادبیات بیشتر است. شاید برای طرفدار سلبریتیهای سینما اسم بهروز بوچانی آشنا نباشد اما نام نوید محمدزاده را حتماً شنیدهاند. همین آشنایی شاید واسطهای شود تا کتاب «هیچ دوستی به جز کوهستان» بیشتر خوانده یا شنیده شود اما از سوی دیگر این نقد وجود دارد که بخش زیادی از اهالی سینما که کتابخوان نیستند نمیتوانند منادی کتاب شوند. مخالفان معتقدند اهالی سینما برای کسب وجاهت روشنفکرانه به این حوزه آمدهاند که نتیجهاش قرائت پرغلط کتابهاست.
پوری: من از یک زاویه دید بزرگتر کل این ماجرا را دردناک میبینم؛ اینکه جا را اینقدر تنگ میبینیم خیلی بد است. عرصه هنر خیلی وسیع است. برای همه جا هست. این تفکر که من عرصهای دارم که هیچکس نمیتواند از مرزهای آن عبور کند و برای خودم تشخصی قائل باشم، نشان از بیتوجهی و خامی و محدودنگری است. دید جهانی وجود ندارد. اینکه خودمان را تافته جدابافته بدانیم و بگوییم آنها جزو روشنفکرها نیستند دردناک است. اساساً میخواهم بدانم تعریفشان از روشنفکری چیست؟ اهالی سینما هم گوشهای از فرهنگ و هنر کشورمان را سرپا نگه داشته است که اتفاقاً فعلاً در دنیا پیشرفتهتر است. مدیوم سینما از منظر تأثیرگذاری خیلی جلوتر است. نمیخواهم این را حسنی بدانم و به تقسیمبندی غلط دیگر دامن بزنم. در یک دوره این موضعگیری در مقابل هنرپیشههایی که کتاب شعر چاپ کردند هم ایجاد شد. برخی از آنها شاید کتاب خوب و با سلیقهای هم نبود اما در نهایت ربطی به کلیت ماجرا نداشت. برایم عجیب بود که چرا یک عده دست و پایشان را گم کردهاند که بفرما هنرپیشهها هم کتاب شعر چاپ میکنند؟ وقتی از آنها میپرسیدم که مشکل تان با این مسأله چیست، میگفتند نان اسمشان را میخورند، کتابشان فروش میرود چون معروفند. میگفتم بر فرض اینکه همینطور باشد. کتابشان هم فروش برود. فروش کتاب در یک چاپ بالا میرود. بعد از آن افکار عمومی و تبلیغ دهان به دهان است که تعیین میکند چاپ این کتاب در بازار نشر ادامه داشته باشد یا نه. اگر ارزشی نداشته باشد، بعد از چاپ اول عمرش تمام است. در نهایت کل این بحث را بحثی مسموم و اشرافی میدانم. برای خودمان حوزهای درست کردهایم و یکی پز سینما را میدهد و دیگری پز ادبیات را. اینها را بگذارید کنار، عکس این ماجرا هم البته وجود دارد. محمد شمس لنگرودی وارد سینما شد. سه فیلم بازی کرد، مگر جای کسی را تنگ کرد؛ هیچ جایی برای هیچ کس تنگ نیست.
ضمن اینکه به پشتوانه تجربه بازیگریشان مؤلفههایی را هم به حوزه کتاب صوتی اضافه کردهاند.
پوری: بله بیان برای هنرپیشه خیلی مهم است اما برای نویسنده مهم نیست. نویسنده فقط با کاغذ سروکار دارد. در ذهن خودش بیان را دارد اما نمیتواند بازآفرینی کند. هنرپیشه با بیان کار کرده و میداند چطور حس را منتقل کند. من از شنیدن این خبر که کتاب بوچانی را نوید خوانده خیلی خوشحال شدم، چون میدانم آدم بسیار مستعدی است. صدایش هم خوب است، البته هنوز نسخه صوتی آن را نشنیدهام اما حدس میزنم که حاصل کار خوب درآمده، چون معتقدم لحن نوید میتواند کتاب بوچانی را زنده کند. آیا یک آدم معمولی یا یک نویسنده میتوانست مثل نوید این لحن را منتقل کند. من بعید میدانم، شاید هم بتواند اما بههرحال نوید امتحانش را از نظر بیان و صوت و کلام پس داده است.
برخلاف این نظریه که پدیدآورنده اثرش را با زبان، لحن و بیان درست و حس و مکث و تقطیعهای بهتر میخواند چندین تجربه هم نشان داده که پدیدآورنده یک اثر اگرچه نویسنده خوبی است اما لزوماً کتابخوان خوبی نیست.
پوری: من هم مثل شما اسم نمیبرم. شاعری از بزرگان این عرصه هست که وقتی شعرهایش را با صدای خودش میشنوم پس میزنم. کاش شعر خودش را نخواند. در مقابل او شاملو هم هست که حظ شعرش را دو چندان میکند، چون فن بیان دارد. در نهایت به اعتقاد من تقسیمبندی در این حوزه و اهل سینما و اهل کتاب و... غلط است. من میگویم بگذارید هرکس که خوب میخواند کارش را بکند. اتفاقاً اهل سینما و تئاتر پاسپورتش را دارند چون میدانند بیان یعنی چه. احتمالاً برای خانم صمدی و خانم عباسی خواندن کتاب خیلی راحتتر از من بود.
عباسی: من این موضعگیری را درباره نوشتن کتاب شنیده بودم اما راجع به کتاب صوتی برایم عجیبتر است. خوانش و صدا که کار گوینده و بازیگر است. ما گویندههای درجه یکی داریم که در کتاب صوتی فعال هستند. نیما رئیسی که هم بازیگر است و هم گوینده، کارش صداست. نیما نخواند چه کسی بخواند؟ حالا من نمیگویم نباید فرد دیگری این کار را انجام بدهد، یک نویسنده هم دلش میخواهد کتاب خودش را بخواند، بخواند. اما در نهایت چون در این حوزه صدا و خوانش دخیل است طبیعی است که گوینده و بازیگر فعالیت کند. اصلاً فکر نمیکردم در این ماجرا بر ما ایرادی گرفته شود. خانم احترام برومند همیشه برای کودکان قصه تعریف کرده و الان هم واقعاً افتخار میدهد که همچنان در این حوزه فعالیت میکند. من خودم هنوز کتابهایی را که ایشان برای کانون خوانده ، گوش میدهم. نکته مهم دیگر این که اصلاً نمیفهمم با چه معیاری درصد سواد آدمها، درصد علایق و تجربیاتشان را میسنجد. مگر دماسنج است که ببینند درصد میزان عشق من به ادبیات چقدر است. یک نفر میتواند هنرپیشه درجه یکی باشد ولی علاقهاش به ادبیات کم باشد. به او کمتر ایراد میگیرند اما اگر بازیگر فیلمهای تجاری باشد مخالفتها اوج میگیرد، در حالی که حضور در این فیلمها دلیل بر این نیست که با ادبیات و کتاب رابطه ندارد. من شاگرد محمد محمدعلی بودم. مدتی برای «آرمان» مینوشتم و قصههایم در «شرق» چاپ میشد. 10 داستان کوتاه از من چاپ شده است. اتفاقاً همیشه این طرف (ادبیات) فعالیتم خیلی عاشقانهتر از سینما بوده است. کلاسهای داستاننویسی که رفتم اگر از کلاسهای بازیگر بیشتر نباشد حتماً با آن برابری میکند. من در حوزه بازیگری شناخته شدم اما هیچوقت رمان ننوشتم حالا از کجا میخواهید تشخیص بدهید که حق صحبت در این باره یا حتی خوانش کتاب که بخشی از شغلم است را دارم یا نه. علاقه اصلی من همیشه ادبیات بوده و بیشتر از اینکه فیلم ببینم کتاب خواندهام. در نهایت اینکه ما کالا تولید میکنیم و مخاطب انتخاب میکند. بگذارید کار به دست مخاطب برسد او اثر را ارزیابی و انتخاب کند.
پوری: اشرافیت بیپایهای برای خودمان درست کردهایم و بعد نشستهایم آن بالا و از موضع بالا به پایین نگاه میکنیم.
صمدی: مگر در خلوت آدم هاییم یا از کودکی پروسه رشد را با آنها طی کردهایم که بدانیم مسیر چطور برایشان هموار شده که به سینما رسیدهاند. برای خود من علاقهمندی به قصه از کودکی شروع شد و در نهایت من را به سینما هدایت کرد. مگر کسی از خلوت من مطلع است و میداند من چند داستان کوتاه نوشتهام، کتاب خواندهام و فیلمنامه نوشتهام. مگر کسی کتابخانه من را دیده است. اصلاً این قضاوت ها و مرزبندیها چرا وجود دارد. مجموعه احساسات هر بار به شکلی تازه بروز میکند. من بهعنوان هنرمند ممکن است روزی دلم بخواهد داستان کوتاه بنویسم، فیلم بازی کنم، نقاشی کنم. ایدهآل من زندگی در جهانی بدون مرز است حالا هنر بدون مرز که اساساً وجود دارد. این دستهبندیها عجیب است. نکته مهم دیگر مسأله تأثیر و انتقال احساس است. ترجمه شاملو از شعر لورکا «ماه به آهنگر خانه میآید، با پاچین سنبلالطیباش» ترجمه نیست، سروده است. مسأله اینجاست که این احساس را به شکل عمیقی به من منتقل میکند. مسأله تأثیر و انتقال احساس است. همان شاخصهای که در کتاب صوتی هم مد نظر است. باز هم میگویم مگر دنبال چیز دیگری غیر از تأثیر فرهنگ هستم.
عباسی: باراک اوباما، میشل اوباما، هیلاری کلینتون کتابهای سرگذشت خودشان را خواندند و هیچکس هم اعتراض نکرد که چرا وارد این حوزه شدهاند. آنجا اینقدر چرایی وجود ندارد.
کارشناسان سینما یکی از ضعفهای اساسی سینمای ایران را فیلمنامه میدانند. از سوی دیگر درخشانترین آثار سینمای ایران مربوط به سینمای اقتباسی است. با وجود ادبیات غنی کشورمان سینمای ایران کمتر سراغ آثار اقتباسی رفته است. بهنظر میرسد در این سالها ارتباط جدی بین ادبیات و سینما و اهالی آن شکل نگرفته است. اهالی کتاب میگویند این تعامل از سوی سینماگرها وجود ندارد و اهالی سینما هم معتقدند نویسنده و صاحب اثر توقع دارد سینماگر کاملاً به اثر وفادار باشد. چقدر میشود امیدوار بود که همکاری که در حوزه کتابهای صوتی شکل گرفته باعث جدی تر شدن این پیوند شود. بهعنوان نمونه بعد از این که علی سرابی «خون خورده» مهدی یزدانی خرم را کتابخوانی کرد در خبرها آمد که قرار است سریال آن را برای شبکه نمایش خانگی کارگردانی کند.
پوری: طبیعتاً یکسری سوءتفاهم ها همچنان وجود دارد اما در نهایت معتقدم این سد شکسته میشود و بینشمان جهانیتر میشود؛ همین که محمد شمس لنگرودی فیلم بازی میکند، اهالی سینما کتاب و رمان مینویسند نشانههایی است بر اینکه این سد دارد میشکند. اگر این روند ادامه پیدا کند به نگاه جهانی که حس مالکیتی نسبت به حوزهها وجود ندارد نزدیک میشویم. به مرور این حس و قطعیت به وجود میآید که مرزی بین اینها نیست. هنرمند میتواند بازی کند، شعر بگوید، کتاب بخواند و... البته تا امروز هم همکاریهای مشترک شکل گرفته است؛ هرچند که بسیار تلخ شروع شد. وقتی مسعود کیمیایی «خاک» را فیلم کرد کار به جایی کشید که اگر دولتآبادی و کیمیایی همدیگر را میدیدند درگیری فیزیکی هم ایجاد میشد اما کمکم به این نتیجه رسیدند که اقتباس سینمایی حوزه دیگری است و نویسنده نباید توقع داشته باشد که جمله و صحنهای که او نوشته بیکم و کاست تصویر شود، البته همین دعواها برای اقتباس سینمایی آثار همینگوی و فاکنر هم شکل گرفت اما الان هرکس سر جای خودش نشسته. هم سناریونویس و هم نویسنده حد و حدود خود را میشناسند.
عباسی: اولین بار است که به شکاف بین ادبیات و سینما فکر میکنم. «دایی جان ناپلئون»، «شازده احتجاب»، «داش آکل»، «گاو»، «درخت گلابی» و... گویای آن است که پیوندها ریشهدارتر از فاصلههاست. اهالی ادبیات همیشه مخاطب سینما بودهاند و سینماگرها هم همیشه کتاب میخوانند. اصلاً جزو افتخارات هر دو گروه است که اهل فیلم و کتاب و در واقع مخاطب آثار همدیگر هستند. مگر میشود ناصر تقوایی، بهرام بیضایی، داریوش مهرجویی را منفک از ادبیات نگاه کرد. چون پایه سینما (فیلمنامه و نمایشنامه) چیزی جز ادبیات نیست. اگر قرار باشد روی این خط کشیها اصرار کنیم با این نگاه آقای بیضایی را یا باید جزو نویسندگان حساب کنیم یا سینماگران. حمید امجد جزو کدام دسته قرار میگیرد؟
پوری: همان مسأله کوته نظری و تنگ نظری است. فکر میکنند اگر یک نفر موفقیتی پیدا کند و نزدیک من بایستد موفقیت من را تحتالشعاع قرار میدهد.
صمدی: مگر میشود قصه را از سینما جدا کرد. بن مایه سینما، قصه است. سینما و ادبیات همیشه با هم عجین بودهاند. بله آن سوی جهان از ما جلوتر است و ما هنوز داریم یک چیزهایی را مشق میکنیم. در اسکار بخشی مجزا برای فیلم اقتباسی وجود دارد. بارها از یک کتاب اثر سینمایی تولید شده. هر 10 سال یک بار هرکس از دریچه نگاه خودش کتاب «جین ایر» را روایت میکند. ما هم داریم تمرین میکنیم؛ فعلاً لنگ لنگان میرویم تا به دویدن برسیم که البته خیلی هم دور نیست.
پوری: بهعنوان مثال من اصغر فرهادی را واقعاً یک نویسنده میدانم. داستانی که اصغر فرهادی نوشته خیلی قوی است. میتوانست در قالب رمان منتشر شود اما فرهادی ترجیح داد آن را بهصورت فیلمنامه بنویسد تا فیلمش را زودتر بسازد. وودی آلن یک قصهپرداز تراز اول است. قصههای کوتاهش را بخوانید، فوقالعاده است.
در پایان اگر حرف ناگفتهای مانده؟
عباسی: من نماینده جامعه نابینایان نیستم اما میخواهم از نقصانی که در ارتباط با موضوع بحث یعنی کتاب صوتی وجود دارد بگویم. مشتریان ذیحق کتابهای صوتی نابینایان هستند و کتاب گویا در پاسخ به نیاز آنها تولید شد. اما پلتفرمهای موجود در ایران برای نابینایان قابل دسترس نیست. بچههای نابینا نمیتوانند از آن استفاده کنند. انگار جامعه مخاطب را گم کردهایم. تلاشهای ما برای حل این مشکل به نتیجه نرسیده است. در حالی که هر کدام از این پلتفرمها بسادگی میتوانند آثارشان را در دسترس جامعه نابینایان قرار دهند؛ چون نرمافزارهایی وجود دارد که بچهها براحتی میتوانند اسنپ بگیرند و کتاب صوتی خارجی دانلود کنند. ولی انگار در کشور ما ضرورتش حس نمیشود. کار سوینا، سینمای نابینایان است ما تلاش کردیم کتاب صوتی هم برای آنها تولید کنیم اما آنها حقشان است که به منابع اصلی کتابهای صوتی دسترسی داشته باشند.
صمدی: در جامعه ما که اصلاً ضرورت خدماترسانی به معلولان حس نشده است.
نظر شما