شناسهٔ خبر: 4192940 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: گیمفا | لینک خبر

عاشق_وفادار_شجاع/زندگینامه مارکوس فینیکس

یک جوان مو مشکی چشم آبی که قدی حدود 185 سانتی متر دارد.21 سال قبل از روز اضطرار به دنیا آمده است.قوی هیکل و چهره ای مصمم و مملو از جسارت و شجاعت.اما چیزهایی او را از باقی افراد متمایز میکند.جسم حتی اگر 2 متر ارتفاع و 1.5 متر پهنا هم داشته باشد دوستی به جز خاک را تا ابد بر خود نخواهد دید.اما یکسری چیزها دوستشان خاطرات و نقاشیهای زیبایی در اذهان خواهد بود.جایشان در قلبها و یادشان در اندیشه ها خواهد ماند.آنها چیزهاییست که ما در ادامه برای شما خواهیم گفت.بیوگرافی زندگی خود را بارها و بارها مرور کنید آن وقت به چیزهایی خواهید رسید که مسیر زندگی شما را شاید تغییر دهد.با بیوگرافی مارکوس فینیکس ما را همراهی کنید…

صاحب‌خبر -
عاشق_وفادار_شجاع/زندگینامه مارکوس فینیکس

یک جوان مو مشکی چشم آبی که قدی حدود 185 سانتی متر دارد.21 سال قبل از روز اضطرار به دنیا آمده است.قوی هیکل و چهره ای مصمم و مملو از جسارت و شجاعت.اما چیزهایی او را از باقی افراد متمایز میکند.جسم حتی اگر 2 متر ارتفاع و 1.5 متر پهنا هم داشته باشد دوستی به جز خاک را تا ابد بر خود نخواهد دید.اما یکسری چیزها دوستشان خاطرات و نقاشیهای زیبایی در اذهان خواهد بود.جایشان در قلبها و یادشان در اندیشه ها خواهد ماند.آنها چیزهاییست که ما در ادامه برای شما خواهیم گفت.بیوگرافی زندگی خود را بارها و بارها مرور کنید آن وقت به چیزهایی خواهید رسید که مسیر زندگی شما را شاید تغییر دهد.با بیوگرافی مارکوس فینیکس ما را همراهی کنید…

MARCUS 01

قانع کردن مارکوس

نام کامل او مارکوس مایکل فنیکس هست که به طور اختصار او را مارکوس فینیکس صدا میزنند.نام پدرش آدام و مادرش الین بود.او 21 سال قبل از فاجعه روز اضطرار که لوکاست ها از زیرزمین به سطح آن آمدند و فاجعه ای را رقم زدند به دنیا آمد.او همیشه چهره ای مصمم و جدی و البته خشنی از خود برجای گذاشته است.او همیشه از اینکه پدرش را کمتر میدیده است بسیار گلایه داشته است.پدر او مشغول توسعه کاشکور در پی جنگ های داخلی پندولوم بود تا شرایط را برای زندگی  زمینیان مهیا سازد.او داستان گروه گیرز و سربازانش و جنگ ها و مسیر ادامه زندگی را برای وی توضیح داد و اینطور شد که مارکس نیز قانع شد و هدفش ادامه راه پدر شد.

MARCUS 03

دوستان مارکوس

داستان رفاقت نزدیک وی با کارلوس نیز بسیار جالب است.او دارای خانواده ای نسبتا متمول و همچنین سرشناس بود و این نکته او را از دیگر بچه های مدرسه الافسون متمایز میکرد برای همین درگیریهای زیادی با آنان پیدا میکرد.تا روزی در یکی از درگیریها کارلوس سانتیاگو او را نجات میدهد و او را به تیم راگبی دعوت میکند.داستان رفاقت ناب مارکوس با دام که نظیر آن را کمتر میتوانید پیدا کنید از همینجا پدیدار میشود.در یکی از همین بازیهای راگبی یکی از دانش آموزان تکلی ناجوانمردانه را بر روی پای او میرود و درگیری آغاز شده و اینبار دام برادر بزرگ کارلوس به میان آمده و او را رها میسازد.این شروع رفاقت مارکوس با وی هست.این دوستی آنان خیلی پایدار میماند و تقریبا تمام جنگهایی که برایتان را خواهیم گفت را با هم انجام میدهند و یار و غمخوار هم میشوند و دوشادوش هم دخل لوکاست ها را می آورند.در یکی از روزها پدر دام مارکوس را به منزل خویش برای صرف ناهار دعوت میکند تا پیشنهاد دعوت کردن از وی برای پیوستن به ارتش را برای وی مطرح کند.مادر مارکوس گم شده است و این شرایط روحی را جوری برای وی رقم میزند تا وی به ارتش بپیوندد.او در نبردها از جانش مایه میگذاشت و او همیشه وظیفه شناس بوده و هیچوقت ترک پست نمیکرد.تا نبرد ایپیرا که او به قصد نجات جان پدرش یعنی دکتر آدام ترک پست کرده ولی او نه تنها نتوانست پدرش را نجات دهد بلکه به زندان هم می افتد.بعدها با حمله عظیم لوکاست ها تیم ارتش مجبور به آزادی وی از زندان شده و حتی رهبری گروه دلتا را به وی میسپارند تا بار دیگر او به همراه دام به نبرد با لوکاست ها برود.نکته جالب انگ خیانت کار بودن به مارکوس بود که شهادت دام برای خدمات وی بود که او را از اعدام رها ساخت ولی به 40 سال حبس محکوم شد.

MARCUS 02

من و دام و کول و برد

پدر مارکوس بر روی محل زندگی لوکاست ها تحقیق میکرد این را گوشه ذهن خود نگاه دارید!آن روز اضطرار لوکاست ها از محل زندگیشان بر روی زمین آمده و قتل و غارت کردند.این شروع ماجرایی بود تا تیم دلتا سراغ آزمایشگاه پدر مارکوس بروند و اطلاعاتی را مبنی بر محل زندگی لوکاست ها بیابند.مارکوس به همراه تیم نشانی از پدرش نیافت ولی اطلاعات جامعی را بیرون کشید.آن ها به سمت قلعه لوکاست ها رفتند و اطلاعات بدست آورده را روی بمب لایت مس قرار دادند و آن را به سمت قلعه لوکاست ها شلیک کردند.اما این کار تیم مارکوس هیولای لوکاست ها را بیدار کرد!اما نکته بد حمله روز اضطرار مرگ دو فرزند رفیق فاب مارکوس یعنی دام بود که این اتفاق منجر به روانپریش شدن و گم شدن همسر وی نیز شد.دام به شدت افسرده شد و این مارکوس بود که اینبار رسم رفاقت را به جای آورد و او را دلداری میداد و به او در یافتن همسرش کمک میکرد.آنها همسر او یعنی ماریا را یافتند ولی به دلایلی دام مجبور به کشتن همسرش شد.بیماری و …مارکوس و تیمشان با آن بمب لایت مس توانسته بودند بخش خارجی تونلهای لوکاست ها را نابود کنند اما بخش داخلی هنوز پابرجا بود یک چیزی مانند کندو زنبور عسل.آنها به دنبال اطلاعاتی رفتند و در نهایت در اثر یکی از انفجارها سطح خارجی جسینتو فروکش کرده و حال اینبار اوضاع وخیمتر میشود.مارکوس ندایی از پدرش را میشوند که خبر از اتفاق بسیاری را دارد میدهد.این اتفاق خوبی میتواند باشد زیرا میداند پدرش زنده هست و شنیدن صدایش او را امیدوار میسازد و از طرفی حمله بی امان لوکاست ها اتفاق بسیار بد ماجرا خواهد بود.مارکوس اطلاعاتی از پدرش می یابد که او زنده است و در چنگال لوکاست ها هست.محل او را از دیسکتی که پرسکات(فرمانده متواری شده ارتش)بدست می آورد میزند, که نام آن آزورا بود.در نهایت او به سراغ پدرش میرود و در نبردی بسیار سنگین موفق به نابودی ملکه لوکاست ها نیز میشود.مارکوس عند شجاعت,عند وفاداری و عند خانواده دوست بود.همچنین که دوست او دام بود.او در طول نبردها کل کلی را با برد داشت که او تصور میکرد از مارکوس باهوشتر و بهتر است ولی مارکوس جواب او را نیز هم در صحبت و هم در نبردهایش داد.

marcus 04

یکم بیشتر

صدای زیبا و مردانه مارکوس را آقای جان دی مجیو دوبله میکرد.از علاقه وی به آنیا هم نیز میشود این نکته را گفت که به دلیل لفظ بد کمپل به آنیا نزدیک بود تا سر حد مرگ او را  بزند!از دست دادن پدر و دوست صمیمیش او را یک فرد مغمون و شکست خورده کرد ولی این آنیا بود که مسیری از آینده روشن را برای او تداعی میکرد.مارکوس همیشه عاشق آنیا بود و به هیچ زنی دیگر نگاه نمیکرد!آنها رابطه مخفی با هم داشتند که پس از به زندان افتادن مارکوس وی از آنیا خواست تا منتظر وی نباشد و به زندگی خودش ادامه دهد. دست در دستان آنیا و …او مدالهایی را به دلیل حضور و دلاوری در جنگهای داخلی بدست اورد.او همیشه یک دوست وفادار و یک عاشق ثابت قدم بود.او شخصیتی خونسرد و شجاعتی وصف ناپذیر داشت.

برچسب‌ها:

نظر شما