گروه تاریخ برهان / مهدی جمشیدی؛
«ماییم از تبار شهیدان کربلا
در جبههی تلاطم ما، داغ، ننگ نیست
ما فتنه را به سرخی خون، دفن میکنیم
ما را به دفع مکر شمایان، درنگ نیست»
(آقاسی، 1389، ص
317)
1. مقدمه؛ صورتبندی چارچوب نظری برای فهم فتنه
بر اساس بینش اسلامی، تضادها و گسستها و کشمکشهای اجتماعی، تنها برخاسته از مطالبات و حوائج مادی و حیوانی و نفسانی نیست، بلکه پارهای از تضادهای اجتماعی وجود دارند که ماهیت معنوی و الهی دارند و از نظر انسانشناختی، باید آنها را به فطرت الهی انسان ارجاع داد. در ادبیات قرآنی، از چنین کشمکشهایی به عنوان جنگ میان «اهل حق» و «اهل باطل» یاد میشود. در واقع نبرد درونی انسان که قدما آن را نبرد میان «عقل» و «نفس» میخواندند، خواهناخواه به نبرد میان گروههای انسانها نیز کشیده میشود؛ یعنی نبرد میان انسان کمالیافته و آزادی معنوی بهدستآورده از یک طرف و انسان منحط و حیوانصفت از طرف دیگر
.
قرآن کریم آغاز چنین کشمکش و اختلافی را در داستان دو فرزند حضرت آدم (علیه السلام)، هابیل و قابیل، منعکس کرده است (مطهری، 1389ج، ص ٣٧ و ٣٨). از این رو، طبیعت تاریخ و جامعه، نه یک طبیعت مادیِ محض، بلکه مانند طبیعت فرد انسان، طبیعتی مزدوج از ماده و معنی است (همان، ص ٣٦). در طول تاریخ، در کنار نبردهایی که بشر به خاطر حوائج مادی، از قبیل خوراک و پوشاک و مسکن و مسائل جنسی و تفوّقطلبی انجام داده است، یک سلسله نبردهای دیگر هم داشته است که باید آنها را نبرد میان «حق» و «باطل» یا «خیر» و «شر» خواند؛ یعنی نبردهایی که در یک سو، جهتگیری به سوی خیر و صلاح عموم و هماهنگی با نظام تکاملی خلقت و پاسخگویی به فطرت در کار بوده و در سوی دیگر، انگیزههای حیوانی و شهوانی و جهتگیری شخصی و منفعتاندیشانه (همان، ص ٣٨).
اگرچه کشمکشها و نبردهای تاریخ دارای شکلها و ماهیتهای مختلف و معلول علل متفاوتی بوده، ولی نبردهای پیشبرنده که تاریخ و انسانیت را تکامل و تعالی بخشیده، همین نوع کشمکشها و نبردها بوده است (همان، ص ٤٠ و ٤١). به طور کلی باید گفت:
«از نظر قرآن مجید، از آغاز جهان همواره نبردی پیگیر میان گروه اهل حق و گروه اهل باطل، میان گروهی از طراز ابراهیم و موسی و عیسی و محمد (صلوات الله علیهم) و پیروان مؤمن آنها و گروهی از طراز نمرود و جباران یهود و ابوسفیان و امثالهم برپا بوده است.» (همان، ص ٤٨)
یکی از دشوارترین و پیچیدهترین کشمکشها و تضادهایی که میان اهل حق و اهل باطل پدید میآید «فتنه» است. خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید:
«وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ» (بقره، آیهی 191)
و فتنه، از قتل بدتر است.
فتنه نوعی نبرد و ستیز اجتماعی است که با وجود اینکه در یک سوی آن اهل حق و در سوی دیگر آن، اهل باطل قرار دارند؛ اما به دلایلی، تشخیص و تمایز میان این دو به سختی امکانپذیر است. در جنگهای صدر اسلام و در دورهی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، مرزبندیها، شفاف و واضح بود؛ در یک سو «کفر» و «شرک» قرار داشت و در سوی دیگر «ایمان» و «توحید». البته افراد دورو و فریبکار نیز با عنوان «منافق» حضور داشتند که به دنبال ضربه زدن به جبههی اسلام بودند، اما انگیزه و اندیشهی چنین افراد معدودی، بر مسلمین چندان هم پوشیده نبود و این گونه افراد نمیتوانستند تأثیری از خود به جا نهند. حیلهها و نیرنگهای موزیانهی منافقین صدر اسلام، یا در آیات قرآن کریم آشکار میشد یا از سوی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بازگو و افشا میگردید.
اما در دورهی حاکمیت امام علی (علیه السلام)، وضعیتِ بسیار پیچیدهتر و آشفتهتری وجود داشت؛ کسانی به مخالفت با حکومت آن حضرت برخاسته بودند که از «کفار» و «مشرکان» قلمداد نمیشدند، بلکه جملگی در صف مسلمانان قرار داشتند و بر حسب ظاهر، از امت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) به شمار میآمدند. بنابراین تفاوت موقعیت سیاسی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با موقعیت سیاسی امام علی (علیه السلام) در «غبارآلودگی»، «ابهامزدگی»، «عدم وضوح»، «درهمآمیختگی» بود؛ به گونهای که «باطل» نه در برابر «حق»، بلکه در درون آن پنهان شده بود. از این رو، در جنگهای «صفین»، «نهروان» و «جمل»، دو برداشت از اسلام در برابر یکدیگر قرار داشتند. امام علی (علیه السلام) در خطبهی 173 کتاب شریف نهجالبلاغه، خطاب به اصحابش میفرماید
:
«أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَیْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ فِیهِ فَإِنْ شَغَبَ شَاغِبٌ اسْتُعْتِبَ فَإِنْ أَبَى قُوتِلَ وَ لَعَمْرِی لَئِنْ کَانَتِ الْإِمَامَةُ لَا تَنْعَقِدُ حَتَّى یَحْضُرَهَا عَامَّةُ النَّاسِ فَمَا إِلَى ذَلِکَ سَبِیلٌ وَ لَکِنْ أَهْلُهَا یَحْکُمُونَ عَلَى مَنْ غَابَ عَنْهَا ثُمَّ لَیْسَ لِلشَّاهِدِ أَنْ یَرْجِعَ وَ لَا لِلْغَائِبِ أَنْ یَخْتَارَ أَلَا وَ إِنِّی أُقَاتِلُ رَجُلَیْنِ رَجُلًا ادَّعَى مَا لَیْسَ لَهُ وَ آخَرَ مَنَعَ الَّذِی عَلَیْهِ أُوصِیکُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ فَإِنَّهَا خَیْرُ مَا تَوَاصَى الْعِبَادُ بِهِ وَ خَیْرُ عَوَاقِبِ الْأُمُورِ عِنْدَ اللَّهِ وَ قَدْ فُتِحَ بَابُ الْحَرْبِ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ أَهْلِ الْقِبْلَةِ وَ لَا یَحْمِلُ هَذَا الْعَلَمَ إِلَّا أَهْلُ الْبَصَرِ وَ الصَّبْرِ»
اى مردم، آنکه تواناترین مردم به حکومت و داناترین آنان به امر خدا در کار حکومت است، از همه به حکومت شایستهتر است. اگر در مسئلهی حکومت، فتنهجویى به فتنه برخیزد؛ بازگشت به حق، از او خواسته مىشود و اگر امتناع ورزید، کشته مىشود. به جانم سوگند، اگر جز با حضور همهی مردم، امامت منعقد نگردد؛ چنین کارى شدنى نیست، ولى آنان که حضور دارند، ثبوت حکومت را بر غائبان حکم مىکنند. پس فرد حاضر، حق رویگردانى و غائب، حق انتخاب غیر را ندارد. بدانید که من با دو نفر مىجنگم: مردى که چیزى را ادعا کند که حق او نیست و کسى که رویگردان شود از چیزى که بر عهدهی اوست. بندگان خدا، شما را به تقوا سفارش مىکنم که تقوا بهترین چیزى است که عباد حق، یکدیگر را به آن سفارش مىکردند و از بهترین عاقبتها نزد خداست. بین شما و اهل قبله، باب جنگ گشوده شده و این پرچم را به دوش نمىکشد، مگر آنکه اهل بصیرت و استقامت و داناى به موارد حق باشد (شهیدی، 1389، ص 179).
این عبارت متضمّن حقایق عمیقی است. حضرت امیر (علیه السلام) از آغاز گردیدن نوع جدیدی از مواجهه و نبرد سخن میگوید که مواجهه و نبرد میان اهل قبله با یکدیگر است. در دورههای پیشین، مواجهه میان اهل قبله و اهل کفر و شرک صورت میپذیرفت، اما در هنگامهی حکومت ایشان، میدان مواجهه و تقابل به درون مرزهای جامعهی اسلامی کشیده شد و مسلمین در صفوف مقابل با یکدیگر قرار گرفتند. بنابراین از یک سو جنگ میان اهل قبله با یکدیگر است و از سوی دیگر، این گونه جنگها، نوظهور و بیسابقه است و باب آن در دورهی آن حضرت گشوده شد.
تبعیت کردن از هواهای نفسانی عاملی است که به گرایشها و خواستههای انسان ـاز قبیل مالاندوزی یا قدرتطلبی و ریاستخواهیـ بازمیگردد و بدعت گزاردن در دین خدا، عامل برخاسته از حوزهی بینشها و اندیشههای انسان است. این دو عامل در کنار یکدیگر، حضرت امیر (علیه السلام) را در دوران حاکمیت سیاسیاش، با بحرانها و چالشهای دشوار و شکنندهای روبهرو ساخت و سرانجام، به شهادت ایشان منجر شد.
حقیقت بعدی که امام معصوم (علیه السلام) به آن اشاره میکند این است که همه در چنین مواجهه و تقابلی، ناتوان میمانند مگر مؤمنینی که اهل «بصیرت» و «صبر» هستند. «بصیرت» و «صبر» دو عنصری هستند که به طور خاص در شرایط اجتماعی «فتنهآلود»، به کار میآیند و ضروریاند.
همچنین آن حضرت در خطبهی 50 نهجالبلاغه، به دو ریشهی عمدهی شکلگیری «فتنههای اجتماعی» اشاره میکنند که بر بسیاری از رویدادهای اجتماعی فتنهگون، قابل انطباق است؛ یکی «تبعیت از هواهای نفسانی» و دیگری «بدعت گزاردن در دین خدا»:
«اِنَّما بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ اَهْواءٌ تُتَّبَعُ، وَ اَحْکامٌ تُبْتَدَعُ، یُخالَفُ فیها کِتابُ اللّهِ، وَ یَتَوَلّى عَلَیْها رِجالٌ رِجالاً عَلى غَیْرِ دینِ اللّهِ. فَلَوْ اَنَّ الْباطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزاجِ الْحَقِّ لَمْ یَخْفَ عَلَى الْمُرْتادینَ. وَلَوْ اَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْباطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ اَلْسُنُ الْمُعانِدینَ. وَلکِنْ یُؤْخَذُ مِنْ هذا ضِغْثٌ، وَ مِنْ هذا ضِغْثٌ فَیُمْزَجانِ، فَهُنالِکَ یَسْتَوْلِى الشَّیْطانُ عَلى اَوْلِیائِهِ، وَ یَنْجُو الَّذینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللّهِ الْحُسْنى»
همانا آغاز پدید آمدن فتنهها، «پیروى خواهشهاى نفسانى» است و «نوآورى [بدعت] در حکمهاى آسمانى». نوآوریهایى که کتاب خدا آن را نمىپذیرد و گروهى از گروه دیگر یارى خواهد تا بر خلاف دین خدا، اجراى آن را به عهده گیرد. پس اگر «باطل» با «حق» درنیامیزد، حقیقتجو آن را شناسد و داند و اگر حق به باطل پوشیده نگردد، دشمنان را مجال طعنه زدن نماند. لیکن اندکى از این و آن گیرند تا به هم درآمیزد و شیطان فرصت یابد و حیلت برانگیزد تا بر دوستان خود چیره شود و از راهشان به در برد. اما آن را که لطف حق دریافته باشد، نجات یابد و راه حق را به سر برد (همان، ص 43).
تبعیت کردن از هواهای نفسانی عاملی است که به گرایشها و خواستههای انسان ـاز قبیل مالاندوزی یا قدرتطلبی و ریاستخواهیـ بازمیگردد و بدعت گزاردن در دین خدا، عامل برخاسته از حوزهی بینشها و اندیشههای انسان است. این دو عامل در کنار یکدیگر، حضرت امیر (علیه السلام) را در دوران حاکمیت سیاسیاش با بحرانها و چالشهای دشوار و شکنندهای روبهرو ساخت و سرانجام، به شهادت ایشان منجر گردید
.
نکتهی دیگر اینکه مبتلا شدن جامعهی انسانی به ابتلائات و آزمونهای گوناگون، از جمله «سنتهای الهی» است که استثنایی ندارد:
«أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَکُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیَعْلَمَنَّ الْکَاذِبِینَ» (عنکبوت، آیهی 2 و 3)
آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم، رها مىشوند و مورد آزمایش قرار نمىگیرند. و به یقین کسانى را که پیش از اینان بودند آزمودیم تا خدا آنان را که راست گفتهاند معلوم دارد و دروغگویان را [نیز] معلوم دارد
.
در زمانهی ما نیز اصلاحطلبان سکولار در دهههای هفتاد و هشتاد، دو فتنهی اجتماعی پیچیده و موذیانه را بر نظام اسلامی تحمیل کردند: فتنهی سال 78 و فتنهی سال 88. عباراتی که در بالا از نهجالبلاغه نقل گردید، به روشنی گویای ماهیت و علل شکلگیری این دو فتنه نیز هست. از این رو، آنها را مبادی و اصول نظری حاکم بر تحلیل جامعهشناختی خویش میانگاریم. در این دو فتنه، حوادث تلخ و فراموشنشدنیای به وقوع پیوست که از سوی حلقهی مرکزی اتاق فکر اصلاحطلبان طراحی شده بود.
البته رخدادهای بحرانگونه و دشواری که برآمده از توطئهی اصلاحطلبان بوده است به همین دو حادثه محدود نمیشود، بلکه باید در کنار آنها، به موارد دیگری از قبیل قتلهای زنجیرهای، نامهنگاری اهانتآلود نمایندگان مجلس ششم به مقام معظم رهبری، تحصن مجلس ششم، لوایح دوگانهی افزایش اختیارات ریاستجمهوری، مطبوعات زنجیرهای و... اشاره کرد. در این مقاله، نگاهی اجمالی به فتنهی تیرماه سال 1378 میافکنیم و برخی از ابعاد و زوایای آن را بازگو میکنیم.
2.
بازخوانی تحلیلی فتنهی اجتماعی سال 1378
2-1.
سیر تاریخی
فتنهی اجتماعی سال 1378
ماجرای فتنهی سال 1378 از این نقطه آغاز شد که روزنامهی «سلام»، به مدیرمسئولی محمد موسوی خوئینیها (از اعضای شورای مرکزی مجمع روحانیون مبارز)، در تاریخ پانزدهم تیرماه، یکی از استناد طبقهبندیشدهی منسوب به یکی از معاونین وزارت اطلاعات به نام سعید اسلامی را ـکه اصلاحطلبان وی را متهم به دست داشتن در «قتلهای زنجیرهای» میکردند
ـ[1] منتشر کرد که نشان میداد طرح «اصلاحیهی قانون مطبوعات»، که در آن مقطع در مجلس پنجم در حال بررسی بود و قرار بود روز بعد (شانزدهم تیرماه) به رأیگیری نهاده شود، از سوی وی تهیه و طراحی شده بود. این طرح نسبت به قانون پیشین ـکه مصوب سال 1364 بودـ اضافاتی از این دست داشت: فعالیت مطبوعاتی برای عوامل بیگانه، اعضای گروههای تروریستی و ضدانقلاب، جاسوسان و وابستگان سردمداران رژیم پهلوی ممنوع است؛ مدیران مسئول و صاحبان امتیاز نشریات باید التزام عملی به قانون اساسی داشته باشند؛ و مطبوعات، مجاز به دریافت کمکهای مالی از کشورهای بیگانه نیستند.
روزنامهی «سلام» در تاریخ پانزدهم تیرماه، با تیتر درشت در صفحهی نخست درج کرد: «سعید اسلامی، پیشنهاد اصلاح قانون مطبوعات را داده است.» این اقدام برای اصلاحطلبان آنچنان هراسانگیز و پُرمخاطره بود که سعید حجاریان، تنها چهرهی سیاسی برجستهای همچون موسویخوئینیها را در تراز آن میدید. با وجود این فضاسازی رسانهای، کلیات طرح «اصلاحیهی قانون مطبوعات» در شانزدهم تیرماه در مجلس تصویب شد و روزنامهی «سلام» نیز در همان روز توقیف گردید. در همین روزها، دو روزنامهی اصلاحطلب «صبح امروز» و «نشاط»، از پایان سیاستورزی و احتمال به صحنه آمدن دفتر تحکیم وحدت و بدنهی اجتماعی اصلاحطلبان خبر دادند.
هیئت دولت در جلسهی بیستم تیرماه تصمیم میگیرد که سه درخواست را با مقام معظم رهبری مطرح سازد؛ بازگشایی روزنامهی «سلام»، سپردن فرماندهى تامالاختیار نیروى انتظامى به وزیر کشور و عزل یکی از مسئولان. در این راستا، سه تن از وزرای دولت (یونسى، شمخانى و مظفر) به خدمت ایشان میرسند و مصوبات دولت را با ایشان در میان میگذارند. رهبر معظم انقلاب، به صورت مستدل و قاطعانه، با تمام موارد مطرحشده مخالفت میکنند.
به دنبال این رخداد، دفتر تحکیم وحدت، به عنوان شاخهی دانشجویی اصلاحطلبان و گرانیگاه اصلی گفتمانهای سکولاریستی در جنبش دانشجویی، تظاهراتی را در عصر روز پنجشنبه، هفدهم تیرماه، در داخل و خارج کوی دانشگاه، راهاندازی و هدایت کرد که به تدریج، به خشونت و درگیری میان دانشجویان و نیروی انتظامی گرایید. در این تظاهرات غیرقانونی که حدود یکصدوپنجاه تن از دانشجویان دگراندیش حضور داشتند، شعارهای ساختارشکنانه و تندی بر ضد جمهوری اسلامی سر داده شد. در همین برهه، مصطفی تاجزاده، نمایندهی وزارت کشور و عضو ارشد سازمان مجاهدین، در جمع دانشجویان تظاهرکننده حاضر شد و به تحریک و تهییج آنها پرداخت.
پس از این، در ساعات اولیهی روز جمعه، هجدهم تیرماه، کوی دانشگاه از سوی عدهای که لباس شخصی خوانده میشدند مورد حمله قرار گرفت. در اثر این تهاجم غافلگیرانه، تعدادی از دانشجویان ـکه حتی برخی از آنها مذهبی و بسیجی بودندـ مصدوم شدند و اموال عمومی در خوابگاه دانشجویی به شدت تخریب شد. این واقعه، نزاع و کشمکش را به اوج خود سوق داد؛ به گونهای که با وجود دخالت نیروی انتظامی، آرامش در دانشگاه تهران و برخی خیابانهای شهر تهران برقرار نشد و تهران، روزهای پُرالتهاب و متشنجی را سپری کرد. در این روزها، روزنامهها و احزاب اصلاحطلب در کنار دستگاههای امنیتی و اطلاعاتی غرب، تمام توان خویش را مصروف ایجاد یک جنگ روانی شکننده و ویرانگر بر ضد جمهوری اسلامی کردند.
در هجدهم تیرماه، محمد معین، وزیر وقت علوم، از سمت خود استعفا داد. این اقدام، فضای دانشگاه را هر چه بیشتر به سوی بحران و تنش سوق داد. هیئت دولت در جلسهی بیستم تیرماه تصمیم میگیرد که سه درخواست را با مقام معظم رهبری مطرح سازد: بازگشایی روزنامهی «سلام»، سپردن فرماندهى تامالاختیار نیروى انتظامى به وزیر کشور و عزل یکی از مسئولان.
در این راستا، سه تن از وزرای دولت (یونسى، شمخانى و مظفر) به خدمت ایشان میرسند و مصوبات دولت را با ایشان در میان میگذارند. رهبر معظم انقلاب، به صورت مستدل و قاطعانه، با تمام موارد مطرحشده مخالفت میکنند. در همین روز، منتظری، صانعی و موسوی اردبیلی، اعلامیههای شدیداللحنی در راستای دفاع از دفتر تحکیم وحدت منتشر کردند. در بیستویکم تیرماه، تشنج و درگیری به دانشگاه تبریز نیز سرایت کرد.(*)
ادامه دارد...
* مهدی جمشیدی؛ پژوهشگر مسائل ایران /انتهای متن/
[1].
در بیستویکم اسفندماه سال 1377، مجید شریفی، که از فعالان ملی و مذهبی و گردآورندگان آثار دکتر علی شریعتی بود، به صورت مشکوکی به قتل رسید. پس از این، در دوم آذرماه، داریوش فروهر (وزیر کار هیئت دولت موقت و رهبر حزب ملت ایران) به همراه همسرش کشته شد. در دوازدهم همین ماه، محمد مختاری، شاعر و نویسنده و از اعضای فعال کانون نویسندگان ایران نیز به فهرست کشتهشدگان اضافه گردید. در نهایت، محمدجعفر پوینده، مترجم و پژوهشگر در زمینهی اعلامیهی حقوق بشر و از اعضای فعال کانون نویسندگان ایران، در هجدهم این ماه، به قتل رسید. به دنبال وقوع این قتلها، خاتمی دستور تشکیل کمیتهی پیگیری قتلها را صادر کرد و مطبوعات اصلاحطلب نیز جنگ روانی تمامعیار و روزانهای را به راه انداختند.
در شانزدهم دیماه، وزارت اطلاعات اطلاعیهای را مبنی بر دست داشتن عدهای از نیروهای خودسر اطلاعاتی در جریان قتلها صادر میکند. روحالله حسینیان، رئیس مرکز اسناد انقلاب اسلامی، در برنامهی تلویزیونیای با عنوان «چراغ»، که از شبکهی یک سیما در تاریخ بیستویکم دیماه 1377 پخش گردید، اصلاحطلبان را به دست داشتن در قتلهای زنجیرهای متهم کرد. وزیر اطلاعات وقت (درّی نجفآبادی)، در بیستویکم اسفندماه، از سمت خود استعفا داد. در این میان، سعید امامی به عنوان عامل و طراح اصلی قتلها دستگیر و زندانی میشود، اما در سیویکم خردادماه 1378، دادستان نظامی نیروهای مسلح اعلام میکند که وی در زندان دست به خودکشی زده است. روحالله حسینیان در تاریخ بیستوششم شهریورماه سال 1376، ابعاد پنهانی از این ماجرا را در جمع طلاب مدرسهی حقانی افشا کرد. وی معتقد است که سعید امامی در زمان وقوع قتلهای زنجیرهای، در وزرات اطلاعات به حاشیه رانده شده و به حد مشاور فروکاهیده شده بود. همچنین ادلهی جاسوسی ارائهشده از سوی قاضی پرونده، به هیچ رو منطقی و موجه نبود.
پروندهی سعید امامی به چند تن از نیروهای چپ وزارت اطلاعات سپرده شد، در حالی که در این پرونده، جناح چپ متهم بود. چندی بعد اعلام شد که وی در زندان با داروی نظافت خودکشی کرده است. این در حالی بود که اولاً خودکشی با روحیهی سعید امامی سازگار نبود، ثانیاً بسیاری از زندانیان تا کنون چنین کردهاند و نمردهاند، ثالثاً او بخشی از بستهی دارو را صرف نظافت خود کرده بود و تنها مقدار کمی از آن باقی مانده بود، رابعاً وی فوراً به بیمارستان انتقال داده شد و خامساً او تا چهار روز زنده بوده و بهبود یافته و حتی بیمارستان امکان مرخص شدن وی را اعلام کرده بود. پس از این، بیمارستان اعلام میکند که امامی دچار ایست قلبی شده و مرده است.
سرانجام مشخص شد یکی از طراحان قتلهای زنجیرهای، جانشین معاون امنیت وزرات اطلاعات (م. ک.) بود که از نیروهای سیاسی چپ به شمار میرفت و گرایش قوی به جریان دوم خرداد داشت. او در جریان بازجوییها، انگیزهی ارتکاب قتلها را چنین بازگو کرد که بر خلاف موقعیت «بنیصدر» در مقابل «امام خمینی»، اولاً «خاتمی» به واسطهی آرای بیستمیلیونی خود، از پایگاه اجتماعی گسترهتری نسبت به «مقام معظم رهبری» برخوردار است، ثانیاً منزلت رهبری به پای منزلت امام خمینی نمیرسد. از این رو، شکلگیری هر گونه تضاد و شکاف جدی میان آنها، به «عقبنشینی» و و در نهایت «شکست» مقام معظم رهبری منجر خواهد شد. وقوع «قتلهای زنجیرهای» و نسبت دادن آن به مقام معظم رهبری، ماده و مایهی این تضاد و شکاف بود که از سوی این افراد فراهم آمده بود. البته انتساب قتلهای زنجیرهای به مقام معظم رهبری به واسطهی متهم کردن «سپاه پاسدارن» به چنین اقدامی صورت میگرفت؛ با این تحلیل که چون سپاه پاسداران زیر نظر شخص رهبری اداره میشود، بنابراین قطعاً رهبری به آنها دستور چنین اقدامی را داده است. به این منظور، دست خط مقام معظم رهبرى (به وسیلهی یکى از وابستگان سید مهدى هاشمى) جعل و سپس منتشر شد که در آن، ایشان به فرماندهی کل سپاه امر کرده بود که به دلیل معاند و مرتد بودن دگراندیشان و نویسندگان روشنفکر، میباید آنها به قتل برسند. همین شخص در اعترافات خود تصریح کرده که در این رابطه، با یکی از اعضای «مجمع روحانیون مبارز» ارتباط داشته و با او مشورت میکرده است
.
نظر شما