سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: به گزارش تسنیم، کتاب «تو شهید نمیشوی» روایتهایی از حیات جاودانه شهید مدافع حرم، شهید محمودرضا بیضایی از جمله آثار انتشارات راه یار است که از سوی مخاطبان در ماههای گذشته با استقبال خوبی همراه بوده است. این اثر اخیراً از سوی این ناشر به چاپ هجدهم رسید. «تو شهید نمیشوی» روایتهای برادر شهید از فراز و فرودهای یک زندگی با برکت، کودکی و نوجوانی، مسجد و مدرسه تا دانشگاه و پادگان، تبریز تا تهران و از تهران تا شام است.
در معرفی این کتاب آمده است: «محمودرضا که به آرمان جهانی امام خمینی (ره) یعنی تشکیل حکومت جهانی اسلام میاندیشید، مطالعات دینی و سیاسیاش تعطیل نمیشد و با زبان عربی و لهجههای عراقی و سوری آشنایی داشت. با آغاز جنگ در سوریه از سال ۱۳۹۰ برای یاری جبهه مقاومت و دفاع از حریم آلالله (ع) عازم سوریه شد. او در آخرین اعزامش که دی ۱۳۹۲ بود، به یکی از یاران نزدیکش گفته بود این سفرش بیبازگشت است.
سرانجام در ۲۹ دی ۱۳۹۲ همزمان با سالروز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفرصادق (ع) در منطقه «قاسمیه» دمشق در مقابله با تروریستهای تکفیری به شهادت رسید.
در یکی از این خاطرات درج شده در این کتاب، روحیه شهید برای خدمترسانی به محرومان چنین توصیف شده است:
میدان انقلاب سر خیابان کارگر جنوبی باهم قرار داشتیم. یک پراید سفید رنگ داشت که آن روز با همان آمد، سوار شدم و راه افتادیم سمت اسلامشهر. همیشه مینشستم توی ماشین و بعد روبوسی میکردیم. آن روز موقع روبوسی دیدم چشمهایش سرخ است و سر و ریشش پر از خاک از زور خواب به سختی حرف میزد، حتی کلمات را اشتباه ادا میکرد. مرتب دستش را میکشید روی سرش. به زور چشمهایش را باز نگه داشته بود.
گفتم: چرا اینطوری هستی؟
گفت: سه چهار روز است درست نخوابیدهام و خانه هم نرفتهام.
گفتم: بیابان بودی؟
گفت: آره
میدانستم دوره آموزشی برگزار کرده است، گفتم خب این طوری درست نیست، زن و بچه هم حق و حقوقی دارند. چرا خانه نرفتهای؟
- گفت بعضی از اینهایی که مهمان ما هستند (منظورش نیروهای مقاومت بود) خیلی مستضعف هستند. طرف کاپشنش را فروخته آمده چطور اینها را ول کنم بروم توی خانه بخوابم؟...
در پشت جلد این کتاب آمده است: ماندن در تهران برایش به معنی ماندن در میانه میدان و برگشتن به تبریز، به معنی پشتمیزنشینی و از دست دادن فرصت خدمتی بود که برای آن، نیروی قدس را انتخاب کرده بود... بعد از اینکه در تهران، تشکیل خانواده داد، در جواب برادری که به او پیشنهاد کرده بود خانوادهاش را بردارد و برود تبریز زندگی کند، گفته بود: «تو شهید نمیشوی».
نظر شما