سرويس تاريخ جوان آنلاين: رویداد تغییر ایدئولوژی در سازمان موسوم به مجاهدین خلق ایران، از سرفصلهای مهم در تاریخچه مبارزات گروهها، در سالیان منتهی به انقلاب اسلامی است. این واقعه از آن نظر که بخشی از هویت مکتوم این سازمان در دوران آغازین فعالیت را عیان میسازد، درخور توجه و عبرتاندوزی فراوان است. امید آنکه تاریخپژوهان انقلاب و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
سازمان موسوم به مجاهدین خلق از بدو تأسیس، گرایشاتی به اندیشه چپ داشت، با این همه دینباوری بنیانگذاران و برخی نیروهای اولیه، مانع درافتادن کلی آن به ورطه مارکسیسم شد. دستگیری و اعدام پایهگذاران و نیز موقعیت یافتن نیروهای متمایل به مارکسیسم، موجب شد که این سازمان در اوایل دهه ۵۰، به چپگرایی روی آورد. این خبر مدتها مکتوم بود تا اینکه نهایتاً علنی و اعلامیه مطول تغییر ایدئولوژی نشر یافت.
سازمان موسوم به مجاهدین خلق از بدو تأسیس، گرایشاتی به اندیشه چپ داشت، با این همه دینباوری بنیانگذاران و برخی نیروهای اولیه، مانع درافتادن کلی آن به ورطه مارکسیسم شد. دستگیری و اعدام پایهگذاران و نیز موقعیت یافتن نیروهای متمایل به مارکسیسم، موجب شد که این سازمان در اوایل دهه ۵۰، به چپگرایی روی آورد. این خبر مدتها مکتوم بود تا اینکه نهایتاً علنی و اعلامیه مطول تغییر ایدئولوژی نشر یافت.
طالقانی، هاشمی رفسنجانی و نحوه مواجهه با رویداد تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق
در سال ۱۳۵۴ مرکزیت سازمان مجاهدین تصمیم گرفت روحانیون حامی سازمان از جمله مرحوم آیتالله طالقانی و مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی را در جریان تغییر ایدئولوژیک یا به قول خودشان تکامل ایدئولوژیک سازمان بگذارد. بهرام آرام مأمور ملاقات با آقای هاشمی و تقی شهرام مسئول ملاقات با آیتالله طالقانی شد. آیتالله طالقانی درباره ارتداد سازمان چیزهایی شنیده، اما باور نکرده بود به همین دلیل از تقی شهرام سؤال میکند که آیا این مطلب صحت دارد و او برایش توضیح میدهد. آیتالله طالقانی برافروخته میشود و میگوید: شما حق ندارید از همان آرم و اسمی استفاده کنید که مسلمانها استفاده میکردند! شواهدی در دست است که در آن دیدار، تقی شهرام به ایشان اعلام کرد که در صورت موضعگیری منفی، ایشان را به قتل خواهند رساند! که با خونسردی وی مواجه شد! قدر مسلم این است که آیتالله از آن پس، دیگر نه خود به حمایت و همکاری با مجاهدین خلق ادامه داد و نه این حمایت را از جانب دیگران تأیید کرد.
تصمیم سازمان به ترور شهید بهشتی
طبق اعترافات وحید افراخته، تقی شهرام بهطور جدی در پی ترور و حذف فیزیکی شهید دکتر بهشتی بود. طبق اعترافات او سازمان پس از مارکسیست شدن حذف مذهبیها را در دستور کار خود قرار داد، زیرا معتقد بود مذهبیها مهمترین تشکل علیه سازمان خواهند بود و چه بسا بر آن مسلط شوند. از دیگر عوامل خصومت سازمان با مذهبیها و بهویژه روحانیون قطع شدن امکانات مالی، تدارکاتی، انسانی و اطلاعاتی وسیع آنها برای سازمان بود. نتایج سوء تغییر ایدئولوژیک برای سازمان متعدد بودند که مهمترین آنها کنار رفتن و یا منفعل شدن بسیاری از هواداران بود که با روحیه مذهبی وارد این سازمان شده بودند. تصفیه یا اعدام عناصر مذهبی سازمان و عواقب سوءتبلیغاتی علیه مارکسیستها صدمه جدی به سازمان شد. از این گذشته بخش اعظم انرژی سازمان صرف مبارزه ایدئولوژیک با مذهبیها شد. جذب مجدد افرادی که از زندان آزاد شده بودند کار سادهای نبود و در بسیاری موارد هم ممکن نشد، در حالی که این افراد به دلیل سوابق مبارزاتی میتوانستند به سازمان کمک زیادی بکنند. از همه مهمتر حضور چهرههای عالم، سیاستمدار و آگاه به جریانات سیاسی روز مرکزیت سازمان را بسیار به هراس میانداخت. تقی شهرام در مورد شهید بهشتی میگفت: «باید سخت از او ترسید. او فردی است بسیار سیّاس، باهوش و جاهطلب. در آرزوی جانشینی خمینی است و به آسانی با رژیم علیه مجاهدان متحد خواهد شد. تنها راه چاره کشتن اوست، منتها بهطوری که ردی باقی نماند، مثلاً زیر گرفتن او!»
تقی شهرام آدم فوقالعاده باهوشی بود و به همین دلیل بهدرستی تشخیص داده بود که شهید بهشتی با روند ارتداد سازمان برخورد نرم یا بیتفاوت نخواهد داشت و برای آن گرفتاریهای زیادی ایجاد خواهد کرد.
اخراج مجید شریفواقفی از سازمان در پی تغییر ایدئولوژی
از آذر ۱۳۵۳ که مقاله «پرچم مبارزه ایدئولوژیک را برافراشتهتر سازیم» از طرف سازمان منتشر شد و دیگر برای هیچیک از اعضا شکی باقی نماند که سازمان مارکسیست شده است، برخورد مرکزیت سازمان با مجید شریفواقفی وارد مراحل جدیتر شد. تقی شهرام در همان آذر ماه شریفواقفی را از مرکزیت سازمان اخراج کرد و اسلحه و نارنجکش را تحویل گرفت و در واقع او را خلع سلاح کرد. بعد هم برای اینکه به قول خودشان او را اصلاح کنند و خصلتهای بورژوایی و غیرانقلابی را از او بگیرند، او را به کارگری فرستادند. از آذر ۱۳۵۳ عملاً در مرکزیت سازمان فقط تقی شهرام باقی ماند که همزمان مسئول شاخههای سیاسی و کارگری بود و بهرام آرام همچنان مسئول شاخه نظامی باقی ماند. شریفواقفی کاملاً بر این امر آگاهی داشت که سر باز زدن از شرایط جدید سازمان به معنی تصفیه فیزیکی و اعدام تشکیلاتی است، با این همه بهطور پنهانی به مقابله با سازمان ادامه داد. پس از انقلاب گروه رجوی ادعا کرد مرکزیت سازمان پس از اخراج او مسئولیت شاخه اصفهان را به او پیشنهاد کرد، اما شریفواقفی نپذیرفت. این ادعا مطلقاً صحت ندارد، چون مرکزیت سازمان در موضع ضعف نبود که بخواهد با این کار به شریفواقفی امتیازی بدهد.
برخی تلاش میکنند مخالفت شریفواقفی با مرکزیت مارکسیست شده سازمان را، به جنگ قدرت بین او و تقی شهرام منتسب کنند. آنان معتقدند او از ابتدا تا آن زمان به همه اصول مورد قبول سازمان اعتقاد داشت و در ماجرای ترور جواد سعیدی نیز نقش مؤثری داشت، اما افرادی، چون دکتر فضلالله صلواتی که از نوجوانی او را میشناخت در خاطرهای میگوید چند روز قبل از شهادت شریفواقفی او را دیده بود که در حالی که گریه میکرد گفت: «سازمان منحرف شده است و من در دریایی متلاطم و پرموج گیر کردهام و نمیدانم چه کنم!» گفتم: «تو که از مردن هراسی نداری. سعی کن از بین بچههای نماز شبخوان و اهل دعای کمیل و زیارت عاشورا عضوگیری کنی، چون اینها هستند که برای تو باقی میمانند»، اما او رفت و برای همیشه هم رفت. مجید شریفواقفی پس از اخراج از مرکزیت بهطور مخفی با مرتضی صمدیه لباف ارتباط داشت که در شاخه نظامی و تحت مسئولیت وحید افراخته و سپس محمدطاهر رحیمی فعالیت میکرد. تنها تماس تشکیلاتی شریفواقفی با سازمان از طریق همسرش لیلا زمردیان بود که تغییر ایدئولوژی داده بود. صمدیه لباف تا سال ۱۳۵۲ که کریم رستگار دستگیر شد، به شکل علنی فعالیت میکرد و پس از آن مخفی شد. با توجه به اظهارات شفاهی تقی شهرام و اسناد باقیمانده ساواک از صمدیه لباف، او یک فرد متعبد مذهبی بود که با انگیزه برپا کردن حکومت اسلامی به سازمان مجاهدین پیوسته و بهشدت ضد مارکسیسم بود. او مدتها بود که میخواست از سازمان جدا شود و مبارزه را با اندیشه اسلامی ادامه بدهد، اما چون نمیتوانست اعمال رهبری کند، اداره این جریان را به مجید شریفواقفی واگذار کرد. از سوی دیگر سازمان که بهشدت به وجود آدمی، چون صمدیه لباف نیاز داشت، بهرغم اطلاع از مواضع بهشدت مذهبی او خیلی دیر دست به تصفیه او زد. تقی شهرام و وحید افراخته هر دو اعتراف کردند که صمدیه لباف یکی از بهترین و قاطعترین نیروهای نظامی سازمان بود و سازمان به او نیاز داشت و به همین دلیل دیر به فکر تصفیه او افتاد. تقی شهرام میگفت علت اینکه نتوانستیم صمدیه لباف را خیلی سریع و مثل شریفواقفی خلع سلاح کنیم این بود که به دلیل هوشیاری، سرعت انتقال، سرعت عمل و قاطعیت صمدیه لباف هیچیک از بچهها جرئت طرح مسئله را با او نداشتند.
شریفواقفی و لباف در اندیشه درانداختن طرحی نو!
شریفواقفی و صمدیه لباف تصمیم داشتند هر چه سریعتر به جمعآوری مخفیانه اسلحه بپردازند و امکانات فراهم آمده را در اختیار یکی از سمپاتهای خود به نام سیفالله کاظمیان گذاشتند که در یک کارگاه کفش مسئول انبار بود و اسلحهها را در آنجا جاسازی کرد. آنها قصد داشتند از بین نیروهای مذهبی سازمان عضوگیری کنند و سعید شاهسوندی در این مرحله عضوگیری شد، اما آگاهی مرکزیت سازمان به حرکتهای این جمع تلاشهای آنان را در زمینه ایجاد سازمانی مستقل از جریان مارکسیست شده سازمان عقیم باقی گذاشت.
مرکزیت سازمان مجاهدین همزمان با طراحی تصفیههای درونی به دلیل رقابت با چریکهای فدایی خلق که چند ترور موفق را انجام داده بودند تصمیم گرفت چند ترور به مراتب پر سر و صداتر و کوبندهتر از چریکها را انجام بدهد، زیرا احساس میکرد نباید از لحاظ سیاسی و نظامی از آنها عقب بماند و در نتیجه در ۲۶ اسفند ۱۳۵۳ سرتیپ رضا زندیپور، رئیس کمیته مشترک ضد خرابکاری و رانندهاش استوار اسدالله عطوفی را در خیابان سهروردی ترور کردند. ضارب زندیپور، صمدیه لباف بود که پس از شلیک اولین گلوله به سر زندیپور اسلحهاش گیر کرد و شلیکهای بعدی را وحید افراخته انجام داد. در اعلامیه سازمان که در مورد ترور زندیپور بود به نام خدا و خلق قهرمان ایران از بالای اعلامیه حذف شده بود که موجب گیجی بسیاری از طرفداران و اعضای سازمان شد، اما حرکتهای بعدی سازمان دلیل حذف خدا را نشان داد. این اعلامیه در واقع زمینهچینی سازمان برای اعلام تغییر ایدئولوژی بود. نکته عبرتآموز این است که اتفاقاً زندیپور همواره به شدت عمل بازجوهای ساواک اعتراض داشت و ترور او در واقع دست عوامل تندرو ساواک و کمیته مشترک را برای شکنجه و آزار زندانیان سیاسی باز کرد. ترور مهم دیگر سازمان در ۳۱ اردیبهشت ۱۳۵۴ بود که در آن دو مستشار امریکایی کشته شدند و کیفهای دستیشان به دست تروریستها افتاد. این کیفها حاوی اسناد مهمی بود و بر اساس اعترافات وحید افراخته به دست سپاسی آشتیانی در خارج از کشور رسید و او هم آنها را تحویل سفارت شوروی در پاریس داد. رژیم شاه به جبران ترورهای چریکهای فدایی و مجاهدین خلق در ۳۰ فروردین ۱۳۵۴، ۹ تن از سران هر دو سازمان را کشت و اعلام کرد آنها حین فرار از زندان اوین کشته شدهاند. بهمن نادرپور معروف به تهرانی، بازجوی مهم ساواک در کمیته مشترک پس از پیروزی انقلاب این ماجرا را با ذکر جزئیات بیان کرد.
سازمان در اندیشه از میان برداشتن یاران قدیمی
مرکزیت سازمان مجاهدین در اسفند ۱۳۵۳ از طریق لیلا زمردیان، همسر شریفواقفی از مسلح شدن او باخبر شد. وحید افراخته و محمدطاهر رحیمی هم چند بار از صمدیه لباف شنیده بودند که او دیگر از نظر اعتقادی تمایلی به ادامه کار با سازمان ندارد و ترور زندیپور را هم با اکراه پذیرفته بود. او بارها گفته بود: «دیگر نمیخواهم تفنگ شما باشم!»
وحید افراخته در فروردین ۱۳۵۴ چند بار با شریفواقفی و صمدیه لباف تماس میگیرد، ولی آنها صراحتاً اعلام میکنند دیگر تمایلی به ادامه همکاری با سازمان را ندارند و میخواهند جدا شوند. قبل از ترور سازمان صراحتاً از آنها خواست انبارک سلاحها را تحویل بدهند، ولی آنها جواب منفی دادند و اعلام کردند در روند تداوم راه حنیفنژاد، حق دارند اسلحه داشته باشند تا بتوانند راه او را دنبال کنند. مرکزیت سازمان این دو نفر و سعید شاهسوندی را محکوم به اعدام کرد و تصمیم گرفت بعد از ترور آنها با سیفالله کاظمیان تماس بگیرد و از او بخواهد اسلحههایی را که مخفی کرده بود در اختیار سازمان قرار دهد. مفهوم اعدام انقلابی و ترور فیزیکی پیش از این هم در تاریخ معاصر ایران سابقه داشت، اما شاید سازمان مجاهدین خلق برجستهترین جریان و ساختار در قضیه حذف و تصفیه باشد که آن را جزو اصول سازمانی خود قرار داد. سازمان مجاهدین پس از تصفیههایی از این دست برای توجیه کار خود اعضا را به این شکل قانع میکرد که آنها اطلاعات زیادی در باره سازمان داشتند و بسیاری از اعضای گروه را میشناختند و قصد داشتند خود را به ساواک معرفی کنند و همه را لو بدهند. سازمان چارهای جز اعدام آنها نداشت. با چنین توجیهی اکثر اعضا موافقت میکردند که اینگونه افراد اعدام شوند و کار درستی صورت گرفته است. مرکزیت سازمان برای ترور مرتضی صمدیه لباف هم برنامهای شبیه برنامه ترور شریفواقفی چیده بود، اما او با هوشیاری خاص خود متوجه شد که شرایط عادی نیست و به وحید افراخته میگوید که شرایط پلیسی است و باید فرار کرد. وحید افراخته اسلحه میکشد و دو گلوله به طرف او شلیک میکند که به فک و صورتش میخورد. صمدیه لباف به او مهلت نمیدهد و شروع به تیراندازی و وحید افراخته فرار میکند. صمدیه لباف خود را به منزل برادرش میرساند، اما چون جراحتش سنگین است، برادرش او را به بیمارستان سینا میرساند و خودش فرار میکند. مسئولان بیمارستان جریان را به ساواک اطلاع میدهند و صمدیه لباف به بیمارستان شهربانی منتقل میشود. او در توضیح حادثه میگوید، چون با عقاید سازمان موافق نبود، قصد کشتن او را داشتهاند و، چون احتمال میداد همین بلا را هم به سر سعید شاهسوندی بیاورند قرارش را با او لو میدهد تا دستگیرش کنند و سعید شاهسوندی نجات پیدا کند. صمدیه لباف تا پنجم مرداد ۱۳۵۴ که وحید افراخته دستگیر شد و همه چیز را لو داد تمامی سوابق تشکیلاتی خود را از مسئولان کمیته مشترک مخفی نگه داشته بود.
نظر شما