شناسهٔ خبر: 35477630 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: ایران آنلاین | لینک خبر

سرود زخم های کهنه

چند سال قبل فرمانده سپاه در دوران دفاع مقدس، خواستار آن شد که روزی در مرداد ماه به‌عنوان پایان ظفرمندانه جنگ گرامی داشته و جشن گرفته شود. دراین نگاه نه روز آغازین جنگ که یادآور تجاوز است، نه روز بازپس‌گیری بندرخرمشهر که فتح بود، اما نقطه پایان نبود و نه 27 تیر 1367 که پایان جنگ بود، اما بر کام فرماندهان و رزمندگان، تلخ نشست، پیشنهاد نشد.

صاحب‌خبر -
توضیح آقای محسن رضایی به چرایی انتخاب این روز این بود که پس از قبول قطعنامه، نیروهای مجاهدین خلق (منافقین) با حمایت بعث عراق یورش آوردند وعراقی‌ها هم دوباره به طمع افتادند و این بار رسماً شکست خوردند و جنگ پایان یافت. همان روزی که در تقویم رسمی به‌عنوان آتش بس رسمی ثبت شده و با روز قبول قطعنامه متفاوت است.
این پیشنهاد البته پذیرفته و اجرایی نشده و یاد جنگ و رشادت‌ها همچون سال‌های جنگ در دهه 60 خورشیدی در نخستین هفته پاییز گرامی داشته می‌شود. راز آن هم در این است که آنچه گرامی داشته می‌شود فراتر از فتح مادی و حفظ خاک است که در عمل البته اتفاق افتاد. سخن بر سر «مقاومت» است؛ همان که در محاسبه‌های اولیه مهاجمان منظور نشده بود.
این مفهوم را هنگامی بیشتر درمی یابیم که به یاد آوریم تنها 39 سال پیش از آن که نیروهای اتحاد شوروی از شمال و انگلیسی‌ها از جنوب به ایران یورش آوردند، خبری و نشانی از مقاومت نبود. ارتش نوین ایران که گفته می‌شد در طول 16 سال سلطنت مطلقه رضا شاه به ابزار و ادوات مدرن با معیارهای آن روزگار مجهز شده و تا 100 هزار نفر در اختیار داشت، طی تنها چند ساعت فرو پاشید. فرماندهان، تسلیم شدند، سربازان پا به فرار گذاشتند و مردم تماشا کردند یا در اندیشه لقمه نانی بودند.
هر چند جا دارد از آن سه نفر که در شمال در مرز نخجوان 48 ساعت در مقابل روس‌ها مقاومت کردند و جان باختند (محمد راثی، عبدالله شهریاری و سرجوخه ملک محمدی) و برادران بایندر که در جنوب و در نیروی دریایی از خود فداکاری نشان دادند، یاد شود. اما دریغا که قصه محدود به همین چند نفر یا کمی بیشتر است و چند ساعت و انگار نام آن پرنده که از این دیار پرزده و رفته بود جز مقاومت نبود.کافی است با جنگ جهانی اول مقایسه شود که شمار قشون ایران به 10 هزار هم نمی‌رسید و همین روس و انگلیس بودند و از اینجا و آنجا خبر از مقاومت می‌رسید. اما اگر بخت، یارمان نبود و عثمانی متحد آلمان فرو نمی‌‌پاشید و در روسیه تزاری انقلاب نمی‌شد معلوم نبود بر سر ایران چه می‌آمد.
در جریان جنگ جهانی اول البته عشایر و مرزداران خلع سلاح نشده و مردم به خاطر انقلاب مشروطه اعتماد به نفس داشتند و چهره‌های مرجع سیاسی فراوان بودند و همه اینها اجازه نداد مقاومت به چشم نیاید. در جریان جنگ دوم اما آن قدر بر تمرکز‌گرایی افراطی تأکید و مرزداران خلع سلاح شده و ارتش تنها برای سرکوب شورش‌های داخلی تربیت شده بود که بسرعت فروپاشیدند و کار به جایی رسید که سه رهبر متفقین – چرچیل، رزولت و استالین- بی‌اطلاع شاه جوان ایران به تهران آمدند و جز یکی او را به دیدار نپذیرفت.
جنگ عراق علیه ایران، هنگامی درگرفت که انقلاب هنوز دو ساله نشده بود و از انتخاب اولین رئیس جمهوری و تشکیل نخستین مجلس شورای اسلامی یک سال هم نمی‌گذشت.
درهم ریختگی ارتش به خاطر انقلاب و بعدتر به سبب برخورد با برخی فرماندهان در کودتای نوژه در محاسبات آمده بود، اما سرمایه اجتماعی به دلایل متنوع دینی، فرهنگی، میهنی و ملی و البته پاسداشتِ نهال نوپای دموکراسی را در حساب نیاورده بودند و اکنون نیز برخی نمی‌خواهند اینها را در یادآوری‌ها درحساب بیاورند.
تنها 6 روز پس از شروع جنگ امام خمینی بارها تعابیر ملی و میهنی را به کار می‌برد: «جنگ، جنگ است و عزت و شرف میهن و دین ما در گرو همین جنگ است... ما برای میهن عزیزمان تا شهادت یکایک سلحشوران ایران زمین مبارزه می‌کنیم.»
از این‌رو گزاف نیست اگر گفته شود هر باور و نقدی که درباره ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر یا صدور قطعنامه 598 در سال 1366 داشته باشیم هیچ کس نمی‌تواند ارزش مقاومت و فداکاری جانانه‌ای را که تاریخ ایران بدین پایه سراغ ندارد، انکار کند.
اهمیت و عظمت آن را هم می‌توان با قیاس تاریخی پیش گفته دریافت. شاید گفته شود جنگ منطقه‌ای با هجوم دو قدرت برتر جهانی متفاوت است. اما ارتش صدام را هم قدرت‌های بزرگ تجهیز کرده بودند و از شدت تجهیز و تسلیح، به چنان دیوی بدل شد که خود برای برانداختنش دست در کار شدند. از این‌رو چه باک اگر روز آغاز جنگ که یادآور زخم چرکین تجاوز است ما را به یاد مقاومت‌ها و فداکاری‌ها و سرمایه اجتماعی برانگیزاننده بیندازد. 9 سال قبل از شروع جنگ، شاعری به‌ نام اصغر واقدی شعر «صدای گام‌های نور» را درباره مردانی که استبداد از پا می‌انداخت، سروده بود:
بیا و گریه کن با یاد گل‌هایی که دست باد پرپر کرد/ بیا و دشت را با چشمه چشمت نوازش کن/ و بر گور هزاران لاله وحشی نیایش کن/ تو ای خو کرده با صد تاولِ چرکین/ سرود زخم‌های کهنه را تکرار کن، تکرار...
در پایان هم می‌گوید: صدای کیست اما / این که می‌خواند؟ / برادرهای من با بادها رفتند/ برادرهای من از یادها رفتند / برادرهای من
آن نازنین شمشادها رفتند...
از میان «آن نازنین شمشادها» که نه در زمان سُرایش شعر که در آغاز جنگ، رفتند دونفر از دوستان و یارانِ جان بودند: یکی «حسین اسلامیت»، فرزند رئیس وقت اتحادیه حمل و نقل و از خانواده‌ای متمکن که دوران کودکی را در آلمان تحصیل کرده و در تهران در خیابان ظفر زندگی می‌کردند و سال 59 در عنفوان جوانی اتومبیل بنز پدر در اختیار او بود، اما همه را رها کرد و داوطلبانه به جبهه‌ها شتافت. نه یک بار که چند مرتبه و با تنی با ترکش‌های به یادگار مانده از عملیات پیشین، در شلمچه و 10روز پیش از فتح خرمشهر به خون خفت و دیگری «محمد تقی سعادتی» که پسر «بابای مدرسه» بود و خانه‌شان همان اتاق کوچک ورودی «مفید» و از دار دنیا هیچ نداشتند و او هم داوطلبانه و در نوجوانی رفت. در سالروز آغاز جنگ، بیش از تاریخ و قبل و بعد باید از «نازنین شمشادها» گفت و «سرود زخم‌های کهنه» را آن قدر تکرار کرد که اگر با بادها رفتند از یادها نروند...‌‌

نظر شما