شناسهٔ خبر: 35332606 - سرویس استانی
نسخه قابل چاپ منبع: فارس | لینک خبر

بوی رب خانگی در کوچه‌پس‌کوچه‌های بجنورد/ محصولی که سالم‌تر و به‌صرفه‌تر است

فصل برداشت گوجه‌فرنگی که می‌رسد، بسیاری از اهالی خراسان‌شمالی اجاق جوشاندن رب را در حیاط منازلشان برپا می‌کنند، رسمی دیرینه در میان مردم این استان که به قول خودشان هم سالم‌تر است و هم به‌صرفه‌تر؛ صحبتی که اسم رمز جوشاندن رب است.

صاحب‌خبر -

خبرگزاری فارس خراسان شمالی؛ یک ماهی می‌شود که بوی رب بسیاری از کوچه‌پس‌کوچه‌های بجنورد را پرکرده. هرساله از نیمه‌های مرداد تا پایان شهریور که فصل برداشت گوجه‌فرنگی می‌رسد، بسیاری از اهالی خراسان‌شمالی اجاق جوشاندن رب را در حیاط منازلشان برپا می‌کنند. رسمی دیرینه در میان مردم این استان. به قول خودشان هم سالم‌تر است و هم به‌صرفه‌تر. صحبتی که اسم رمز جوشاندن رب است.

یک روز صبح که برای پیگیری کاری به حوزه‌هنری استان رفته بودم، به‌محض پیاده شدن از ماشین چنان بوی ربی در کوچه پیچیده بود که اگر در حیاط همسایه کناری باز نبود؛ دنبال دیگ رب در ساختمان حوزه هنری می‌گشتم. بوی رب با بوی چوب‌های فروخته‌شده در زیر دیگ. عجب ترکیبی شده بود. مرد جوان رب‌پز برای برداشتن وسیله‌ای از ماشین خود به بیرون آمد. بلافاصله سلامی و گفتم و سر صحبت را باز کرد.

 

مرد جوان که جای ترکش‌های رب بر روی لباسش جا خوش کرده بود، خستگی از سر و رویش می‌بارید. حوصله صحبت نداشت. سری به نشانه جواب سلام تکان داد و رفت. به سمت او رفتم. خودم را معرفی کردم. گفتم: اگر امکانش هست، چنددقیقه‌ای درباره جوشاندن رب باهم صحبتی داشته باشیم. مرد جوان خسته و خواب‌آلود گفت: «گوجه را در دیگ می‌ریزی و آن‌قدر هم می‌زنی تا حالت گرفته شود، آن‌وقت همسرت می‌آید و رب را تحویل می‌گیرد» به انتهای حرفش که رسید لبخندی زد و ادامه داد: «بیا بریم داخل الان رُبّم ته می‌گیرد و کارم با کرام‌الکاتبین است» یا الله گفتم و باهم رفتیم سر بساط! رب در حال آماده شدن بود.

از مرد جوان بذله‌گو که دیگر خستگی کم‌تر در چهره‌اش نمود داشت پرسیدم: خدا را شکر کار تمام شد! لبخندی زد و گفت: «بله کار من هم تمام شد» پرسیدم چرا این‌قدر نالانی. گفت مرد مؤمن اگر پلنگ هم جای من بود کارش تمام‌شده بود، من خیلی پوست‌کلفتم که از دیشب پای این دیگ در حال هم‌زدن و جاخالی دادن از ترکش‌های داغ رب هستم و الان هم سرپا ایستادم. عجب اوضاعی داشت. اما یک لحظه لبخند از روی لب‌هایش کنار نمی‌رفت. انگار که با صحبت کردن انرژی گرفته باشد گفت: باور نکنی. این‌قدر هم که من هیزم آتشش را زیاد کردم، کار سختی نیست.

 

به سمت فلاکس چایی که بر روی پله‌ّ آخری بهارخواب گذاشته بود، رفت با دو تا چای برگشت. از چندوچون کار پرسیدم. همان‌طور که با یک کفگیر دسته چوبی بزرگ در حال هم‌زدن بود؛ گفت: تقریباً ۲۰۰ کیلو گوجه خودم از سرزمین‌های کشاورزی روستای مِهنان خریدم (روستایی در فاصله ۱۰ کیلومتری بجنورد). به بنده خدایی که در کار آب‌گیری گوجه است، زنگ زدم. برای آب‌گیری آمد.

بعدش هم که با توصیه خانمم که الآن در خواب ناز تشریف دارند، به‌جای اجاق‌گاز با هیزم آب گوجه را جوشاندیم و الآن هم که رب در حال آماده شدن است. پرسیدم به‌زحمتش می‌ارزد؟ گفت: نه! از خنده‌اش فهمیدم دوباره در حال نمک ریختن است. خنده که چه عرض کنم: قهقهه‌اش که تمام شد، گفت: صد درصد! هم ازلحاظ سلامت و هم اقتصادی! کاملاً ارزش یک شب  نخوابیدن را دارد.

پرسیدم این مقدار گوجه‌ای که خریدید، چقدر رب می‌دهد؟ گفت: داری می‌بینی که هنوز کار تمام نشده اما ازآنجایی‌که چهار سالی است رب مصرفی را خودمان آماده می‌کنیم؛ نزدیک ۳۰ شاید هم ۴۰ کیلو رب می‌دهد. الآن هم رب خانگی کیلویی ۲۵ هزار تومان در بازار معامله می‌شود. خودت حساب کن! قبل از ضرب و تقسیم من گفت: گوجه‌فرنگی را کیلویی ۱۱۰۰ خریدم. ۲۰۰ تومان بابت آب‌گیری دادم و تمام. صحبت را با مرد جوان تمام کردم. خدا قوتی گفتم و از منزل او خارج شدم. به حوزه هنری رفتم و کارم را پیگیری کردم و به سمت دفتر خبرگزاری حرکت کردم.

 

در خیابان امام‌رضا (ع) که رانندگی می‌کردم وانتی جلوی من در حال حرکت بود. پشت وانت یک دستگاه آب‌گیری گوجه بود. از لکه‌های قرمز گوجه بر روی بدنه ماشین فهمیدم که آبگیر سیار گوجه در حال اعزام به محل مأموریت است. چند ده متری را پشت سر او رفتم. راهنمای سمت راست وانت که روشن شد من‌هم بلافاصله پشت سر او سرعتم را کاهش دادم و توقف کردم. مرد میان‌سالی از داخل وانت بیرون آمد.

همان‌طور که پول نان را از دسته پول‌هایش جدا کرد، به سمتش رفتم. گفتم وقت دارید؟ فکر کرد، مشتری هستم. چون گفت: الآن به خانه بنده خدایی که چند روز پیش قول دادم، می‌روم. فرصت ندارم! گفتم نه برادر مشتری نیستم. خبرنگارم و چند تا سؤال کوتاه دارم. درنهایت احترام گفت: بفرمایید، در خدمتم.

 

پرسیدم: اوضاع کاسبی امسال چطور است؟ گفت: خدا را صد هزار مرتبه شکر امسال خیلی کاسبی خوب است. فکر کنم، همه مردم بجنورد امسال رب جوشاندند. پرسیدم چطور مگر؟ گوجه ارزان شده یا اتفاق دیگری افتاده؟ گفت: پارسال ما روزی ۵ تا مشتری بیشتر نداشتیم.  اما امسال یک روز من ۱۵ تا مشتری داشتم. مرد میان‌سال که پیشه اصلی‌اش رانندگی و وانت اجاره‌ای بود، گفت: خدا را شکر هم کار من رونق دارد و هم کار کشاورزان.

انتهای پیام/ر

نظر شما