به گزارش خراسان، سوم تیر بود که جوان 28 سالهای به پشتیبانی از برادر 12 سالهاش وارد ماجرای یک نزاع در محله خودشان شد، اما در این نزاع چاقوی ضامندارش را مرد 48 سالهای برداشت که معتقد بود باید این چاقو را تحویل پلیس 110 بدهد. در این هنگام جوان خشمگین به خانه بازگشت و در حالیکه به اتفاق دوستانش سوار بر یکدستگاه پژو 206 سفید رنگ بود و اسلحه وینچستر را نیز در دست میفشرد بهمحل نزاع رفت. او اینبار بهمحض این که از خودرو پیاده شد لوله اسلحه را بهسمت مردی میگرفت که هنوز در کنار در حیاط منزلش به انتظار پلیس ایستاده بود! جوان مذکور گلوله خشم را شلیک کرد و از محل گریخت. در پی اعلام این خبر به قاضی ویژه قتل عمد، بلافاصله قاضی کاظم میرزایی عازم محل وقوع جنایت شد ودستورات محرمانهای را برای ردزنی متهم فراری صادر کرد اما این جوان که عرصه را بر خود تنگ میدید چند ساعت بعد خود را به کارآگاهان معرفی کرد و با دستور سرهنگ غلامیثانی (رئیس اداره جنایی) مورد بازجوییهای تخصصی قرار گرفت که در نهایت به ارتکاب قتل مسلحانه اعتراف کرد. در ادامه گفتگو با قاتل را میخوانید.
چند سال داری؟ متولد 1369 هستم.
نامت چیست؟ امید «الف»
دیپلم داری؟ نه! تا مقطع راهنمایی درس خواندم.
برادری که بهخاطر او دست بهقتل زدی چند ساله است؟ او در کلاس ششم ابتدایی تحصیل میکند و کوچکترین عضو خانواده است.
چند خواهر و برادر داری؟ پنج برادر دارم و یک خواهر که کوچکتر از من است.
شغل پدرت چیست؟ او سنگ کار ساختمان است و یکی از برادرهایم نیز با او کار میکند.
مشهدی هستی؟ بله! در خیابان طبرسی 51 بهدنیا آمدم و هنوز هم در همان محله زندگی میکنیم.
چرا ترک تحصیل کردی؟ درس به دردم نمیخورد، میخواستم پول دربیاورم!
چطوری؟ بعد از ترک تحصیل دنبال شغل آرایشگری رفتم و شاگرد آرایشگاه شدم، پسرعمویم آرایشگر بود من هم نزد او رفتم تا کار یاد بگیرم.
سربازی هم رفتهای؟ نه! خدمتم را تمام نکردم، حدود دو ماه بود که به سربازی اعزام شدم ولی بعد فرار کردم!
چرا؟ فقط بهخاطر یک دختر که روزگارم را سیاه کرد!
بیشتر توضیح میدهی؟ هنوز به 18 سالگی نرسیده بودم که روزی عاشق یک دختر شدم او در همان نزدیکی محل سکونتم زندگی میکرد که من با یک نگاه به او دل باختم تا این که شماره تلفنم را دادم و اینگونه با هم ارتباط داشتیم. وقتی به خدمت سربازی رفتم و دوران آموزشی را در تهران میگذراندم به منزلمان زنگ زدم. آن روز از طریق خانوادهام فهمیدم که آن دختر با یکی دیگر از دوستانم ارتباط برقرار کرده و قصد ازدواج دارد! شنیدن این جمله داغانم کرد! نمیتوانستم تحمل کنم بههمین خاطر از خدمت سربازی فرار کردم و به مشهد آمدم اما آن دختر ازدواج کرده بود و اینگونه روزگارم را سیاه کرد.
سیگار هم میکشی؟ بله!
اولینبار چند ساله بودی که لب به سیگار زدی؟ نوجوان بودم، خاطرم نیست چند سال داشتم فقط میدانم مدتها قبل از خدمت سربازی بود! با دوستان هم سن و سال خودم، سر چهارراه میایستادیم و سیگار دود میکردیم!
بعد از آن معتاد شدی؟ بله! آرامآرام با همین دوستانم بهسوی مصرف تریاک و شیره کشیده شدم! یکی از دوستانم وقتی مادرش سرکار میرفت، مرا به خانه خودشان دعوت میکرد و با هم تریاک میکشیدیم! او فرزند طلاق بود و مادرش برای تامین هزینههای زندگی در بیرون از منزل کار میکرد.
یعنی از همان روزها شروع به کشیدن شیره و تریاک کردی؟ نه! ابتدا با دوستانم «حشیش» میکشیدیم! چون راحتتر بود! آنها «سیگاری» بار میزدند! منهم میکشیدم.
سعی نکردی ترک کنی؟ چرا! وقتی فهمیدم معتاد شدهام به یک مرکز ترکاعتیاد رفتم و ثبت نام کردم تا «متادون» (داروی ترکاعتیاد) به من بدهند! اما نهتنها ترک نکردم بلکه مصرفم نیز بیشتر شد. چون ناراحتی روحی داشتم و اعصابم خراب بود!
سابقه زندان هم داری؟ بله!
چندبار؟ سه بار، یکبار بهخاطر مواد مخدر، یک بار بهخاطر چاقوکشی و یک بار هم به جرم مشارکت در سرقت!
اولینبار چگونه دستگیر شدی؟ در یک نزاع بود یکی از بچهها را با چاقو مجروح کردم اما خوشبختانه چاقو به شانهاش خورد! آنزمان 18 ساله بودم که بهمدت سه ماه و یک روز روانه زندان شدم و دیه او را نیز پرداخت کردم! بعد از آن هم ماموران انتظامی مقداری مواد مخدر در جیبم پیدا کردند که اینبار هم جریمه 300 هزار تومانی دادگاه را پرداخت کردم و آزاد شدم!
آخرینبار چه مدت زندان بودی؟ آخرینبار در سال 92 به اتهام سرقت دستگیر شدم! یکی از دوستانم پیکانی را دزدیده بود و به انتهای طبرسی 92 آورد تا کپسول گاز آن را باز کند! من هم کنار او ایستاده بودم که توسط ماموران دستگیر شدم و اینبار 9 ماه در زندان بودم.
الان متاهلی؟ بله!نامزد دارم!
با بستگانت ازدواج کردی؟ نه! سال 92 بعد از آن که از زندان آزاد شدم روزی در بولوار طبرسی ایستاده بودم که دختری توجهم را جلب کرد. او با دختر خالهاش در حال عبور بودند که بعد به خواستگاریاش رفتم و از آن زمان تاکنون هنوز دوران عقد را میگذرانیم!
الان به چه شغلی مشغولی؟ از حدود سه سال قبل دیگر آرایشگری را رها کردم چون درآمد زیادی نداشت و از آن زمان بیکارم!
همسرت ناراحت نبود؟ چرا مدام مرا سرزنش میکرد که سرکار بروم! به او میگفتم سرگذر برای کارگری میروم اما با دوستانم برای مصرف مواد بیرون میرفتم و در خانه آنها بساطمان را پهن میکردیم.
پدر و مادرت هم از ماجرای اعتیادت اطلاع داشتند؟ بله! ولی به رویم نمیآوردند زمانیکه خواب بودند من در اتاق مواد مصرف میکردم.
چرا چنین اجازهای میدادند؟ پدرم میگفت: دنبال دعوا و مشروبخواری نرو! من هم تریاک و شیره میکشیدم!
بهخاطر دعوای دو کودک آدم کشتی؟ نه! اول برای این که بدانم چهکسی برادرم را زده است به کوچه رفتم ولی وقتی چاقو را از روی کله چراغ موتورم برداشتم و دعوا کردم، چاقو روی زمین افتاد آن مرد (مقتول) چاقو را برداشت و پس نداد! دوباره بهخاطر گرفتن چاقویم رفتم که این حادثه رخ داد.
یعنی یک چاقو ارزش قتل داشت؟ آن چاقو یادگاری یکی از دوستانم بود که چند روز قبل با شلیک نیروهای بسیجی در مشهد کشته شد! و من دوست نداشتم چاقوی یادگاری را از دست بدهم!
پشیمانی؟ خیلی ! یکلحظه اعصابم بههم ریخت! دست خودم نبود!
چیزی مصرف کرده بودی؟ قبل از نزاع متادون خورده بودم!
اسلحه را از کجا آوردی؟ آن را حدود یک سال و نیم قبل زمانیکه برای تهیه مواد مخدر به منطقه قلعه ساختمان (شهرک شهید رجایی) رفته بودم از یک معتاد خریدم!
چند؟ یک میلیون و 400 هزار تومان!
یعنی این مبلغ را برای خرید یک اسلحه دادی؟ میدانستم دزدی است ولی آن مرد معتاد به کمتر از این راضی نشد!
به جوانهای مانند خودت چه میگویی؟ امروز میتوانم قسم بخورم که «رفیق بازی» عاقبتی جز این ندارد! از سرنوشت من درس بگیرند و دنبال این کارهای بیهوده که سرانجامی جز بدبختی ندارد نروند!
∎
نظر شما