سرویس اندیشه جوان آنلاین: یکی از مسائل حوزه فکری مورد توجه اندیشهورزان و مطالعهکنندگان جریانشناسی فکری انقلاب، تقابل فکری میان شهید مطهری و علی شریعتی است. مهدی جمشیدی در یادداشتی که بخشی از آن در زیر آمده، به ریشهشناسی این دوگانه فکری پرداخته است.
در نظر مطهری، شریعتی یک ظرفیت فکری و معرفتی مجهول بود؛ او در سفری به مشهد، در یکی از سخنرانیهای شریعتی حاضر شد و با دقت، به ارزیابی وی پرداخت و بهدرستی دریافت که باید از بضاعتهای شریعتی در راستای دفاع از ایدئولوژی اسلامی بهره ببرد. بر همین اساس بود که شریعتی را به تهران و حسینیه ارشاد دعوت کرد و وی را در موقعیتی قرار داد که زمینهساز شناختهشدنش شد. در آن دوره تاریخی، مطهری از رواج یافتن ایدئولوژی مارکسیستی نگران بود و میکوشید تهدید آن را دفع کند و اجازه ندهد جامعه، و بهخصوص نسل جوان، دچار چنین گرایشی شوند و از اسلام، فاصله بگیرند.
این در حالی بود که جریان غالب در حوزه علمیه، در خواب تاریخی بهسر میبرد و از وضع فکری جامعه و تحولات جدید، بیاطلاع بود و بهطور طبیعی، نمیتوانست در این باره، کمکی کند. به این سبب، مطهری به ظرفیتها و امکانهای بیرون از حوزه نیز چشم داشت و بر آن بود که با مساعدت آنها، در کنار نیروهای فکری اقلی در حوزه که با وی، همداستان بودند، جامعه ایران را از این گردنه تاریخی دشوار، عبور دهد.
شریعتی به دلیل این که از یک سو، زیان و ادبیات غنی و رسایی داشت و به واقع در سخنرانی، کمنظیر بود و میتوانست مخاطب را مسحور خویش سازد و از سوی دیگر، در جایگاه یک روشنفکر قرار داشت و دفاع روشنفکری از دین، جاذبه متفاوتی برای نسل جوان داشت، شریعتی را بهکار گرفت و مسیر و مدار حرکت وی را هموار کرد. البته مطهری، بهدرستی تشخیص داده بود که شریعتی، چنین اندوختهها و استعدادهایی دارد، چنانکه تاریخ نشان داد که شریعتی توانست در نهضت اسلامی مردم ایران، بهخصوص در میان جوانان و دانشجویان، نقش بسیار متمایز و برجستهای را ایفا کند.
شریعتی، روشنفکری بود که از غرب، بازگشته بود و هویت اصلی و اولی وی، غربی بهشمار میآمد، هرچند مطالعات اسلامی قابلقبولی نیز داشت که به وی این امکان را میداد که در زمینههایی، از موضع و منظر اسلام بگوید و تحلیل کند. منطق مطهری در همکاری و همافزایی با چنین نیروهایی، این بود که باید از آنها بهره گرفت و در راه اعتلای ایدئولوژی اسلامی، از بضاعت و مساعدت آنها استفاده کرد، اما مشروط به اینکه نظارت و هدایت فکری روحانیت را بپذیرند و دچار چالش خوداجتهادی نشوند و گمان نکنند که میتوانند دین را بهطور مستقل و مستقیم، تفسیر کنند.
مطهری، سخت بر این باور بود که چنانچه این شرط نادیده گرفته شود و جریان روشنفکری، ادعای استقلال کند و به راه خود برود، نقض غرض خواهد شد و بهجای نشر و اشاعۀ ایدئولوژی اسلامی، حاصل کار آنها بهضرر اسلام تمام خواهد شد. البته مطهری، نمیخواست جریان روشنفکری دینی، ذیل روحانیت قرار گرفته و هیچگونه استقلالی نداشته باشد و به دنباله و عقبه روحانیت تبدیل شود، بلکه معتقد به نوعی تقسیمکار فکری و معرفتی بود که در نتیجه آن، نظارت عالی روحانیت بر جهتگیریها و برداشتهای اسلامشناسانه و اسلامپژوهانه نیروهای روشنفکری، شرط غیر قابل اغماض بود. شکاف میان مطهری و شریعتی نیز از جایی آغاز شد که شریعتی، این نظارت را نپذیرفت و بر فهم و برداشت اسلامی ناقص و ناروای خود، اصرار ورزید. در اینجا بود که مطهری، مسیر خود را جدا کرد و بهتدریج، در برابر شریعتی - و در واقع، در برابر روند التقاطیاندیشی و انحراف فکری وی- قرار گرفت.
شریعتی، از هنگامیکه به تهران آمد و در حسینیه ارشاد به سخنرانی پرداخت، با شتاب فراوانی رشد کرد و به یکی از سرشناسترین چهرههای فکری و ایدئولوژیک تبدیل شد. انبوهی از جوانان، شیفته و شیدای او بودند و شریعتی به عمدهترین گرانیگاه فکری آنها تبدیل شده بود. پیشبینی آغازین مطهری، درست از آب درآمده بود؛ زبان و منزلت شریعتی در کنار یکدیگر، از وی چهرهای ساختند که در نظر جوانان، ستودنی بود. اما شریعتی، به این حد قانع نبود، او در پی اثرگذاری هرچه بیشتر بود و، چون تصور میکرد که جوانان انقلابی و حماسی، خواهان فکری هستند که چنین دلالتی داشته باشد، تلاش کرد تا از ایدئولوژی مارکسیستی بهنفع ایدئولوژی اسلامی بهره گرفته و تصویری انقلابی و مبارزهجویانه و حماسی از اسلام بیافریند که تاکنون دیده نشده است.
شاید شریعتی، ایدئولوژی مارکسیستی را علم مبارزه و انقلاب قلمداد نمیکند و در دل، به اسلام وفادار بود، اما در مسیر اندیشهپردازی و تولید فکر، بهتدریج به ایدئولوژی مارکسیستی، نزدیک و نزدیکتر شد و به ورطه التقاط فروغلتید. برای شریعتی، مباحثات و مناقشات نظری، بهطور مستقل، ارزش و اهمیتی نداشتند و او دیگران را بهسبب همین رویه، مذمت میکرد و در طلب ایجاد بسیج اجتماعی فراگیر و تحرک اجتماعی انقلابی بود، بهگونهایکه خود وی، به پرچمدار آن تبدیل شود و بتواند به جامعه، جهت دلخواه خویش را بدهد.
التقاط شریعتی، برخاسته از شلختگی و بینظمی ذهنی وی نبود، بلکه ریشه در محاسبات و معادلاتی داشت که به آنها اشاره شد. او در جستوجوی علت بود و نه دلیل و به همین سبب، در نظرش مهم نبود که مرزهای منطقی میان دو ایدئولوژی را درهم بریزد و تفاسیر ساختارشکنانه و التقاطی از اسلام ارائه بدهد. شریعتی، نه خلوص معرفت دینی را باور داشت، نه مرجعیت فکری روحانیت را. او بههیچرو، نمیخواست از اسلام، کنارهگیری کند و ادبیات اسلامی را نادیده بگیرد؛ چون میدانست با اهرم و ابزار دیگری نمیتواند جامعه ایران را بسیج کند و نگاهها را بهسوی خویش جلب نماید. در نظر او، نهفقط نباید از ایدئولوژی اسلامی عبور کرد، بلکه حتی التقاطیاندیشیهای غلیظ و پررنگ نیز روا نیستند، بلکه باید به ترکیبی دست یافت که در تحلیل نهایی مخاطب، دینی باشد.
نظر شما