سومین تلاش سینمای ایران بعد ازعلی حاتمی و بهروز افخمی فیلمی آبرومند درباره اسطوره مردمی تختی بود و اولین اکرانش در سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر با اقبال نسبی منتقدان همراه بود اما فیلم بهرام توکلی شاید عامدانه نتوانست مخاطبان با جهتگیریهای مختلف را راضی از سالن راهی کند. فیلمساز در این فیلم با رویکردی کاملاً شخصی سراغ این شخصیت رفته و به ذهنیت عام از تختی و روایت آشنا از او پایبند مانده و سعی نکرده روایتی تازه از تختی ارائه کند. توکلی از همان ابتدا تکلیفش را با موضوع پرابهام مرگ تختی مشخص میکند تا به تعبیر محمدرضا طالقانی بگوید آنچه تختی را تختی کرد زندگی او بود و نه مرگش اما تمام آن چیزهایی که باعث زایش شخصیت تختی بهعنوان قهرمان ملی و اسطوره مردمی میشود موضوع مورد بحثی است که تلاش کردهایم در میزگردی با حضور جواد طوسی (منتقد سینما)، ابراهیم اصغرزاده (فعال سیاسی) و محمدرضا طالقانی (رئیس اسبق فدراسیون کشتی) به گفتوگو بنشینیم و درباره اینکه آیا عصر قهرمانی برای جامعه ما گذشته است صحبت کردیم.
نقد و ارزیابی مضامین فیلم« غلامرضا تختی »در میزگرد «ایران » با حضور جواد طوسی ، ابراهیم اصغرزاده و محمدرضا طالقانی
تا اقبال مردم نباشد کسی پهلوان نمی شود
از همان ابتدا میشد پیشبینی کرد انتخاب سوژهای بحث برانگیز درباره چهرهای ملی و محبوب مثل غلامرضا تختی چالشهای بسیاری را برای سازندگان آن ایجاد خواهد کرد و ساختن فیلمی درباره اسطورهای احاطه شده با شایعه و راز و سیاست حاصل نهاییاش هر چه که از کار در بیاید با موضعگیریهای متفاوتی همراه خواهد بود.
صاحبخبر -
∎
قبل از ورود به محوریت اصلی این نشست، در یک ارزیابی کلی به اعتقاد شما تصویری که این
فیلم از غلامرضا تختی به نمایش میگذارد تا چه میزان زنده و ملموس است. یکی از انتقاداتی که بر فیلم بهرام توکلی مطرح میشود این است که تختی کاملاً در لانگ شات قرار دارد و ما را به تختی و درونیات او نزدیک نمیکند.
جواد طوسی: اساساً چون فیلم زندگینامهای در چرخه تولید سینمای ایران سابقه طولانی ندارد، وقتی فیلمسازی با دغدغه ها وسلایق بهرام توکلی سراغ شخصیتی با این جایگاه قرص و محکم مردمی میرود، با سوءتفاهمات مختلفی، چه از سوی جامعه منتقدان سینمایی و چه از ناحیه افرادی که نسبت تنگاتنگی با جایگاه ورزشی تختی دارند، مواجه میشویم. به اعتقاد من این فیلمساز توانسته به شخصیتی با عقبه و پیشینه بلند آوازه «تختی» نگاه کمابیش منصفانه تاریخی و در عین حال واقعبینانه داشته باشد؛ بدون اینکه به مهمترین رکن شخصیت فردی و اجتماعی تختی که جایگاه مردمی اوست خدشهای وارد کند. در این فیلم، فارغ از نوع انتخاب مرگ در یک سوم پایانی با وام گرفتن از فیلمهای مستند آرشیوی، تختی را با مردم و در کنار مردم میبینیم. یعنی در عین حال که با مرگ تختی مواجه هستیم، ولی حضور نامیرای او را در کنار مردم حس میکنیم و همدلی، همراهی و به هم پیوستن مردم در یکی ازاستثناییترین تشییع جنازههای تهران را میبینیم. آن زمان من 11-10 ساله بودم و به خاطر گرایشی که پدرم به
شخصیت آقاتختی داشت، این صحنه را از نزدیک شاهد بودم. توکلی خیلی منصفانه دفتر یک قهرمانِ به پهلوانی رسیده را بسته و حضور نامیرا و مستمرش در بطن تاریخ این سرزمین را به شکلی تأویل گونه نشان میدهد. اما اینکه یک جاهایی به قول شما این« قهرمان» را در لانگ شات میبینیم، شاید به نگاه روانشناسانه و تعلقات درونی توکلی برمیگردد. سابقه فیلمسازی او از «پابرهنه در بهشت» تا «اینجا بدون من»، نگاهی مبتنی بر روانشناسی فردی عجین شده با ملودرامهای اجتماعی و خانوادگی است. در این فیلم هم سایه روشن و کنتراستی را میبینید که این خاکستری بودن در عین حال به ساحت و جایگاه فردی و اجتماعی تختی خدشهای وارد نمیکند. خودکشی ای که در فیلم «غلامرضا تختی» میبینیم، خودکشی نهیلیستی و پوچ انگارانه نیست؛نوعی انتخاب است و با پیش زمینهای که ایجاد شده، در چارچوب «مرگ آگاهی» قرار میگیرد و صرفاً محدود و مقید به یک اختلاف خانوادگی نمیشود، بلکه از جامعه به او انتقال پیدا میکند. درواقع، وقتی سیستم به شیوه و روشی آگاهانه تصمیم به بایکوت شدن تختی میگیرد و او میبیند که در برابر موج مثبت عاطفی مردم نمیتواند قدمی برایشان بردارد، احساس خلأمیکند و به پیشواز «مرگ آگاهی» میرود. این یک انتخاب است و به عقیده من با خودکشی عادی وبدون منشأ اجتماعی وانسانی تفاوت بارز دارد.
در چگونگی مرگ تختی همیشه چالش وجود دارد و عدهای دوست دارند زندگی و مرگ این قهرمان در هالهای از اوهام باقی بماند. به اعتقاد شما با این فیلم میتوان بازخوانی سیاسی و اجتماعی از جامعه ایران داشت و اینکه چه عواملی باعث میشود یک نفر به این میزان ناامیدی برسد که مرگ را انتخاب کند.
ابراهیم اصغرزاده: به اعتقاد من به نمایش گذاشتن مرگ تختی در این فیلم انتخاب خوبی بود. متأسفانه تودههای مردم به خاطر خیالپردازی و رؤیاپردازی گاهی اوقات دچار انحراف میشوند و تلقی آنها این است که تختی برای اینکه قهرمان باقی بماند باید توسط ساواک یا شاه کشته شده باشد، این امر در مورد صمد بهرنگی هم صدق میکند. در این فیلم بهرام توکلی بدرستی اسطوره زدایی میکند یا اگر هم از قهرمانی زمینی اسطورهای خلق میکند، شبیه تمام اسطورههای ناب ایرانی و مرگ تراژیک آنهاست؛ اسفندیار، سهراب، سیاوش و... که پایان زندگیشان تراژیک است، تراژیک به این معنا که نه اختیار که تقدیر محتوم حکم میکند به این صورت از بین بروند. اما با حسرت باید بگویم مثل دیگر آثار تولیدی پس از انقلاب سینمای ایران من یک نقص بزرگ در این قبیل فیلم ها بخصوص ژانر بیوگرافی یا درام های تاریخی احساس میکنم. نقد همیشه من به ممیزی و نگاه دستوری مسئولان سینمای ایران است که اجازه ندادهاند و نتوانستهایم سینمای اجتماعی و سینمای سیاسی مستقل خلق کنیم که قادر باشد با مطالبات و پرسشگریهای جامعه ارتباط برقرار کند. من به فیلمهای «تنگسیر»، «گوزنها» و «سفر سنگ» اشاره میکنم و فیلمهای موج نویی که پیش از انقلاب به خاطر تقابل با فیلمهای مبتذل یا فیلمفارسی، برجسته شدند. فیلمهای موج نو به لحاظ آگاهیبخشی بر طبقات تحصیلکرده کاملاً تأثیر داشت و درنتیجه بر جنبش و حرکتهای اجتماعی اثر گذاشتند. تأثیر فیلمهای «موج نو» در سینمای قبل از انقلاب - با وجود مخاطب کم- به مراتب خیلی بیشتر از مجموع فیلمهای بعد از انقلاب با تماشاگران پرتعداد بود. بعد از انقلاب با تعداد زیادی از فیلم های درخشان و خوش ساخت ولی کم اثر مواجه هستیم که در طرح مسائل به عمق نمی روند و در سطح باقی میمانند.
در فیلم تختی نشانهها حکایت از جامعهای دارد که به مرز یأس، سرخوردگی و استیصال رسیده تا آنجا که جامعه به نوعی به دنبال یک قهرمان است. تختی در فیلم توکلی آن قدر زیادی ساده و مهربان است که باورپذیر نیست. گویا بدلی است از یک پهلوان سوپرمن که قرار است تمام مشکلات را حل کند. اما همین ابرقهرمان در جای جای فیلم آدم سرخوردهای است که نمیتواند برای خودش درست تصمیم بگیرد. به همین علت است که با موضوع مهم خودکشی، شخصیت سینمایی ساخته شده فیلم ناگهان در همان فیلم و در ذهن تماشاگر فرو میریزد. در حالی که تختی واقعی و تاریخی شخصیتی دارد مقاوم و شجاع که در برابر فشار دربار و حتی پیشنهاد شهردار شدن هرگز سر تسلیم فرود نیاورده و مقاومت کرده و دارای بینش و درک عمیقی نسبت به تحولات سیاسی پساکودتایی است. آن هم درست در زمانهای که روشنفکری مانند اخوان ثالث در اوج ناامیدی میسراید: «موجها خوابیده اند، آرام و رام، طبل طوفان از نوا افتاده است/ چشمههای شعله ور خشکیدهاند، آبها از آسیا افتاده است/ دارها بر چیده، خونها شستهاند/ در مزارآباد شهر بیتپش، وای جغدی هم نمیآید به گوش....» تا آنجا که می گوید: «صبر کن تا دیگری پیدا شود، کاوهای پیدا نخواهد شد، امید! کاشکی اسکندری پیدا شود.» خب یعنی انتهای خط.. بریدن مطلق. نگاه به بیرون. اینکه ترامپ یا اسکندری پیدا شود و برای نجات ما بیاید. ولی تاریخ گواهی میدهد تختی سر خم نکرد و مثل کوه ایستاد آن هم بعد از کودتای 28 مرداد که نخبگی و روشنفکری در جامعه مرده بود. آنچه در این فیلم اتفاق میافتد این است که قهرمان ساده دل و سطحی اندیش فیلم هم تحت تأثیر این تکیدگی، مردگی و خمودگی جامعه منفعل و درهم شکسته شده فرو میپاشد. پهلوان آدم بسیار خوبی است، به مردم عشق میورزد و محبت میکند، حتی مردم از او پول میگیرند اما هیچگاه قهرمان فیلم به عمق ماجرا پی نمیبرد، روابط علت و معلولی را در نمییابد و تکستش با کانتکست اجتماع ارتباط پیدا نمیکند. تختی یار و همراه مصدق و طالقانی است و حاضر است هزینه رفاقت با آنها را بپردازد اما در فیلم به یک سمپات ساده لوح تنزل داده میشود. قهرمان اخلاق و مهرورزی است اما به تماشاگر ما آگاهی و شناختی از اتفاقات سیاسی اجتماعی آن روزگار نمیدهد جز کاربرد واژه کودتا و قابی از عکس مصدق. البته فیلم آقای توکلی اگر ضعفی هم دارد لااقل بخشی از آن به خاطر وضعیتی است که برای فیلمسازان ایجاد شده است. تختی در خانیآباد و زمانی به دنیا آمد که نواب صفوی هم آنجا و در همان دوره به دنیا آمد. اما دیدیم که این دو شخص بالیده در یک بستر دو راه کاملاً متفاوت در پیش گرفتند.
آقای تختی با گرایش به مصدق و جبهه ملی سراغ نوعدوستی و پهلوان صفتی می رود. به نوعی دست به انتخاب میزند تا اندکی از رنج و آلام مردم بکاهد. کلام و نگاه تختی با انساندوستی، ملاطفت و مداراجویی همراه است. مصدق و تختی هیچ گاه حاضر نمی شدند انسانی را ترور شخصیت کنند چه رسد به ترور فیزیکی. البته منطق انقلابیون در آن زمان این بود که معتقد بودند فضای سیاسی دچار انسداد کامل است و برای صلاح و رستگاری جامعه باید اقدامی رادیکال انجام داد. به نظرم چارچوب فلسفی فیلم توکلی بر مضمون همان نامه دکتر مصدق به مرحوم تختی بنا شده است که البته خودش تابلوی واضح و آیینه تمام نمای شرایط آن دوران است. اجازه بدهید نامه را برایتان نقل کنم. دکتر مصدق مینویسد: «آقای تختی عزیز. مردم ایران هرگاه گامی برداشتهاند که میتوانسته منجر به آزادی و بهروزی آنها شود، با دیواری از کج فهمی و خیانت و استبداد راه شان سد شده و حاصل بینتیجه مبارزات صادقانه شان تنها افسردگی عمومی و خزیدن در لاک بیتفاوتی و نسیان بوده. این مردم پاک لایق بهترین شادی ها هستند و عموماً بدترین غصهها نصیب شان میشود. گویی این تقدیر محتوم ملت شریفمان است. تقدیر سیاهی که اراده ملیمان را سست و ناامیدی را بر کشورمان مسلط کرده، مردم حالا تمام شکستهای ملی و اجتماعیشان را پس از آن کودتای شوم با طعم شیرین پیروزیهای شما جبران میکنند امروز اگر در حصر خانگی نبودم به استقبالتان آمده و بر دستهایی که مردم افسرده ایران را شاد کردهاند بوسه میزدم. »شاید کارگردان نگران تطبیق وضعیت فعلی با شرایط آن زمان توسط تماشاگران یا ناظران بوده است. شاید بههمین دلیل مخاطبان سینما دوست دارند قهرمان فیلم را در قامت بت و اسطوره ببینند. از زاویه دیگر تاریخ پس از مشروطه ما پر است از سوءاستفاده قدرت حاکم از قهرمانان مردمی، پهلوانان، عیاران، کلاه مخملیها، لوطیها، داش مشدیها و قلندرها. حتی نمونه داریم که پس از انقلاب هم از کلاه مخملیها سوءاستفاده شد. این طایفه در ذهنیت جامعه ما آدمهای زورگو و لمپن هستند. در دوره دکتر مصدق نیز دارودستههای الواط و اوباش به سرکردگی امثال شعبون بیمخ، رمضون یخی و برادران هفت کچلون با حمله به میتینگهای سیاسی و چاقوکشی فضای جامعه را متشنج میکردند. در جبهه مقابل اما چهرههای پهلوان و عیارمسلکی وجود داشت مانند آقا تختی که مردم آنها را دوست داشتند و به آنها اعتماد میکردند و هدایا و کمکهای خود به زلزله زدگان را به آنها میسپردند. اما این تمایز و شکاف در فیلم دیده نمیشود؛ اینکه جنس امثال تختی و نوع جوانمردی و سلوکش متفاوت با دیگر اشخاص مشابه از جامعه است که آن زمان رواج داشت. متمایز از افراد عیاری که در احزاب سیاسی حضور داشتند؛ سرگذر میایستادند تا حق و حقوق مردم را بگیرند و از ناموس مردم حفاظت کنند و البته امنیت ایجاد میکردند. اما تختی از این جنس نبود. تیپ دیگری بود و منافع گروههای دیگری را نمایندگی میکرد با انسانهای ملی و میهن دوستی مانند اللهیار صالح، دکتر غلامحسین صدیقی، دکتر فاطمی، آیتالله طالقانی و دکتر مصدق حشر و نشر داشت. ولی به این ویژگی تختی در فیلم بسیار سطحی و باسمهای پرداخته میشود. وقتی بهدلیل ممیزی موجود یا ترس از نمایش وابسته نشان دادن تختی به جبهه ملی بخشی از حقیقت انکار یا لاپوشانی میشود نتیجهاش میشود همین که نسلهای بعدی جوانتر با قهرمانان و چهرههای ملی رابطه برقرار نمیکنند و بازار گیشه هم جواب نمیدهد. ببینید چگونه با جوک ساختن از سخنان دکتر شریعتی یا شخصیتهای تاریخی کشور فضای مبتذلی را در اینترنت رقم می زنند. جامعه ما کلکسیون بزرگی است از تختیها که انسانهای اخلاقگرای صادق، راستگو و عاری از ریا و دورویی هستند که باید الگوی جوانان باشند اما شوربختانه در فرهنگ فعلی قهرمانانی بزرگنمایی میشوند که سلبریتی هستند نگاه شان به هنر و ورزش کالامحور است و با ورود به چرخههای مافیایی درآمدهای نجومی کسب میکنند.برخی قهرمانان ورزشکار به هر دری میزنند تا وارد شورای شهر یا فلان نهاد بشوند اینها را مقایسه کنید با تختی کبیر که به پیشنهاد شهردار شدنش چه قاطع جواب رد داد. حالا همه چیز کالا شده، قهرمان بودن هم تبدیل به کالا شده است. به باور من مدیوم سینما نه تنها نتوانسته الگوهای ملی مرجع را معرفی کند که با جذب تماشاگران بسوی فیلمهای کمدی مبتذل موجب تقویت و تشویق ابتذال و بیمایگی در این عرصه شده است. البته بخشی از این وضعیت به سیاستهای فرهنگی برمیگردد که از سینمای سیاسی و اجتماعی وحشت دارد. در حالی که ژانر سینمای اجتماعی روابط پنهان جامعه را نقد رادیکال و عمیق می کند و به افزایش آگاهی و سرمایه اجتماعی میانجامد. آن گاه مردم خواهند فهمید کجای تاریخ ایستادهاند و چه مسئولیتی دارند.
در این فیلم آرام آرام با ترسیم تمرینها، دشواریها و درد کشیدنها، زاده شدن شخصیت تختی را از پسرک کوچه پس کوچههای خاکی میبینیم تا جایی که تبدیل به قهرمان کشتی و مردم میشود. برخلاف این مسیر طبیعی، در این سالها سیستم خیلی هزینه کرده تا از برخی قهرمان بسازد اما هیچکدام پهلوان و محبوب مردم نشدند. قبل از شروع گفتوگو آقای طالقانی به نکته مهمی اشاره کردند، اینکه تا اقبال مردم نباشد کسی قهرمان نمیشود.
محمدرضا طالقانی: به نظر من یک ویژگی قشنگ فیلم این است که توانست خیلی چیزهای نهفته تختی را که مردم فقط دهن به دهن شنیده بودند را یک مرتبه به مردم نشان دهد. من فیلم را دوست داشتم و چون احساس میکردم دیدن این فیلم برای جامعه امروز ما لازم است از آنها دعوت کردم که فیلم را ببینند. خوشحالم که چنین فیلمی درباره تختی ساخته شده؛ البته نفرات دیگری هم مبادرت به ساخت فیلم درباره تختی کردهاند. زمانی که من نایب رئیس فدراسیون بودم از طرف آقای علی حاتمی از من درخواست شد که به دفترشان بروم و حتی در انتخاب نفراتی که برای نقشها در نظر گرفته بودند همکاری کنم. این فیلم با 27 دقیقه ماندگار شد والان دست آقای مرتضی شایسته است که به هیچ کس آن را نشان نمیدهد. بعد هم آقای افخمی قرار بود باقی مانده این فیلم را تمام کنند که دو مرتبه خودشان کار را شروع کردند. امروز هم همزمان با فیلمی از بهرام توکلی مستندی به تهیهکنندگی هارون یشایایی در گروه هنر و تجربه در اکران است. بهنظرم «غلامرضا تختی» آقای توکلی فیلم تأثیرگذاری است، درباره ساختار و ویژگیهای فیلم نمیتوانم نظر بدهم چون در حیطه تخصص منتقدان فیلم است. از دید ورزشی به فیلم نگاه میکنم و آن را دوست دارم و به نظرم آقایان خیلی جگر داشتند که توانستند این فیلم را بسازند و در معرض دید مردم بگذارند. من همه را دعوت کردم تا فیلم را ببینند و مردم با رشد فکر خودشان نسبت به آن نظر بدهند. شاید من هم با نحوه روایت مرگ تختی موافق نباشم، مردم میگفتند تختی خودکشی نمیکند اما حالا در این فیلم میبینند جام مرگ را به دستش دادهاند و شاید همین دلیل هم باعث شد فیلم فروش خوبی نداشته باشد. من چندین بار با خانم تختی بهعنوان زنی که بیش از 49 سال با عشق این اسطوره زندگی کرد و هیچوقت بد نگفت، صحبت کردهام، نباید چهره او را خراب میکردیم. در نهایت باز هم میگویم چگونگی مرگ تختی مهم نیست تختی بهخاطر حضورش در بین مردم و نوع زندگیاش اسطوره شد نه اینکه چگونه از دنیا رفت یا چه بدیهایی در حقش کردند. من معتقدم آنچه تختی را تختی کرد نوع زندگی او بود و نه چگونگی مرگش. زندگی 40-30 ساله او با مردم، از تختی پهلوان ساخت حالا چه فرقی دارد او را چه کسی کشته است. حتی مدال تختی هم به رخ مردم کشیده نشده و کسی نمیگوید او 11 مدال داشته، همه از فتوت او میگویند اگر چه تختی همه این افتخارات را هم برای مردم میدانست و میگفت من بدون مردم هیچ نیستم. یک ویژگی تختی که مردم به آن گرایش پیدا کردند این بود که هیچ وقت در مقابل زورمداران سر خم نکرد. گرایش او به جبهه ملی و علاقهاش به شخص مصدق از ویژگیهای جذاب تختی است، پهلوانان ما به خاطر مقابله با زورگویان و ایستادن در کنار مردم پهلوان شدند. پهلوانان مأمن مردم بودند و مردم به آنها تکیه میکردند و همیشه حق مردم را میگرفتند. به همین دلیل در هر عصری وجود چنین پهلوانی باعث میشد مردم دلگرم بشوند و در مقابل زورمداران بایستند. به همین خاطر گفتم مثل تختی اجازه دهیم مردم خودشان قهرمان خود را انتخاب کنند. تختی با وجود اینکه تحصیلات آکادمیک و مردمشناسی نداشت اما آنقدر از لحاظ اجتماعی بالا بود که مردم دوستش داشتند چون حرفی غیر از حرف مردم نزد. هر کس حرف دل مردم را بزند خریدار دارد و این ویژگی است که باعث میشود تختی یک پله که نه صدها پله از دیگران جلو بیفتد و بهعنوان جهان پهلوان در دل مردم جا بگیرد.
طوسی: با احترام به آقای اصغرزاده من با بخشی از صحبتهای ایشان مخالفم. سینمای کم بضاعت ما چقدر امکان جولاندهی مطلوب برای فیلمسازان فراهم کرده که هر کس بتواند انتخاب دلخواه خودش را داشته باشد؟ در زمان حاضر نمیتوان انتظار داشت فیلمسازی چون بهرام توکلی با خصوصیات و علایقی که دارد، ابتدا به ساکن یک شمایل رویین تن و آسیبناپذیر از تختی ارائه دهد. همانگونه که اومیتواند جهانبینی خاص خودش را به تصویر دربیاورد، مستندسازی مثل آقای علی شاهمحمدی هم با نگاهی پژوهشگرانه و عمیقتر «شهسوار» را در شمایلنگاری غلامرضا تختی ساخته وهرکدام به نوعی - بهطورغیرمستقیم-، آسیبشناسی جامعه متأخر و معاصر را مد نظردارند. من خودم درچرخه این روزمرگی با پرسهزنیهایی که در بطن جامعه دارم، خنثیترین شکل موجود را در نسلهای اخیر میبینم که نه تنها موجودیت «قهرمان» را برنمیتابند، بلکه به این نوع نگاه وطرز تلقی پوزخند هم میزنند. بهنظر میرسد که نسل جدید، نگاهی واکنشی و سلبی به این اخلاقگرایی دارد. طبق گفته آقای اصغرزاده اگر این پایبندی به اخلاقیات دافعه ایجاد میکند، من علل و ریشههایش را در متن جامعه میبینم. با گذری در گذشته و حال همین شهر تهران، میبینم که این جنسِ اخلاقگرایی در یک محله سنتی مثل «درخونگاه» آقای طالقانی و گذر مستوفی موضوعیت داشت.شما میتوانستی یک الگو و شمایل باورپذیر و سمپاتیک را در این محلهها پیدا و به او اقتدا کنی و این آدمها مرامنامه اخلاقی یک شهر یا محله را رقم میزدند که البته خیلی انتزاعی و ذهنی هم نبود. آن زمان در دو قدمی خودت این اخلاقگرایی را میدیدی و با آن ارتباط حسی و عاطفی برقرار میکردی. شاید کلام تلخی باشد، اما باید بگویم آقای طالقانی بازمانده دوران ونسلیست که درصد کمی از آن باقی مانده و بهرام توکلی با این فیلم پیشنهادی امروزی میدهد و درامتدادش براین نکته تأکید دارد که اخلاقگرایی چیز بدی نیست و به یک الگوی تاریخی محبوب در میان مردم استناد میکند. این بهتآور است که نسلهای جوان جامعه کنونی ما به کجا رسیدهاند که این قدر ادبیات و مناسبات فردی و اجتماعیشان از اخلاقگرایی فاصله دارد؟ برای چنین جامعهای که در سیر انتقالی از سنت به مدرنیته به شکل شتابزدهای میخواهد از مدرنیته عبور کند و جامعه پسامدرن را تجربه کند، آدمی با خاستگاه بهرام توکلی در عین حال که میخواهد به دنیا و جهان بینی شخصی خود وفادارباشد، یک پیشنهاد اخلاقی هم به بطن این جامعه به انفعال رسیده بدهد؛ جامعهای که به قدر کافی دوز خنثی و سترون شدنش بالا رفته است. من فکر میکنم شخصیتی مثل غلامرضا تختی، حتی با این وجوه خاکستری میتواند سکوی پرتابی برای گذر و عبور از بحران و فاصله گرفتن از شرایطی ناکارآمد باشد. اینکه بخواهیم قهرمانپردازی بیش از حدی را به تختی تحمیل کنیم، منطقپذیر نیست. بههر حال تختی چنین بالا و پایینی هم داشته؛ آدمی مأخوذ به حیا با روحیه وخصلت پهلوانی بوده که قهرمانگرایی را به آن شکل مطلق تجربه نکرده است. حالا من بهرام توکلی بخواهم رویینتنی ازاو خلق کنم که در تعارض با رئالیسم موجود زندگی فردی و اجتماعیاش باشد، فاقد منطق تاریخی و رواییست. اگر نسل این زمانه با چنین فیلمی ارتباط برقرار نمیکند، باید دلایل جامعهشناختی آن را بررسی کنیم. چرا اکنون در این وضعیتِ بیش از حد انفعالی قرار گرفتیم که نسلهای فعلی ترجیح میدهند «رحمان 1400» ببینند و قید فیلمی مثل «غلامرضا تختی» رابزنند؟ صداوسیما در این سالها چقدر توانسته پهلوان یا قهرمان محبوبی مثل غلامرضا تختی را بدرستی و با نگاهی واقعبینانه معرفی والگوپذیر کند؟ آیا صرفاً برای خالی نبودن عریضه فقط باید دی ماه سراغ غلامرضا تختی رفت؟ چرا در طول سال نتوانستیم این شمایلسازی را بهعنوان الگویی ماندگار درگستره تاریخ قرار بدهیم؟ تختی قرار نیست فقط در یک خیابان ویا محله جا خوش کند و در سالگرد مرگش فقط از او یاد کنیم. تختی اگر مبتنی بر یک سری خصایص والا و ریشه یافته درخاک این سرزمین پهلوان شده، پس باید این خصایل مثبت به جامعه پیشنهاد شود و نسل جوان این زمانه به او اقتدا کند تا از یک دوران بحران زده عبور کند. آیا رسانهای مثل تلویزیون این کار را انجام داده است؟ مثلاً به بهانه تولد و مرگ تختی میزگردی تشکیل و مقوله قهرمان و پهلوان از زوایای مختلف مورد بررسی اجتماعی و تاریخی قرار گیرد. اما بهنظر میرسد، اصلاً نمیخواهند چنین «قهرمانگرایی» در بطن جامعه تعمیم پیدا کند. این نگاه محافظهکارانه را چگونه میتوان توجیه کرد؟ صرفاً به این دلیل که تختی یک مقدار گرایشهای جبهه ملی داشته یا پهلوان محبوب مردم بوده باید اورا نادیده گرفت؟ چرا این جایگاه مردمشناسانه اینقدر برای عدهای نگرانکننده است؟ آدمی از خانیآباد بدرستی به این جایگاه اجتماعی و تاریخی و فردی راه پیدا کرده که به موقع در بوئینزهرا حضور مؤثر اجتماعی مردمی دارد، زمانی دیگر در یک عکس دستهجمعی حس همراهی و همیاری انسانی را برمیانگیزد و زمانی هم که احساس میکند کارآمدی لازم را در حوزههای اجتماعی ندارد، به یک نوع مرگ آگاهی میرسد. آقای سعید ملکان و بهرام توکلی توانستهاند این کنتراست و سایه روشن را با بیانی سینمایی و نگاهی انسانی و کم و بیش جامعهشناسانه به نمایش بگذارند. در اینکه چرا چنین فیلمی نتوانسته نقشی کارساز و فرهنگی پیدا کند، من مقصر را فیلمنامهنویس و کارگردان نمیدانم. مقصر شرایطیست که جامعه را در چنین وضع انفعالی قرار داده است، که چه بسا نسل کنونی اصلاً قهرمان را برنمیتابد. آقای اصغرزاده معتقد است جامعه ما هنوز میتواند بروجود قهرمان صحه بگذارد، ولی من اوضاع را ناامیدانهتر میبینم. حتی فیلمسازی مثل ابراهیم حاتمیکیا که در یک دوره حساس تاریخی فیلمی مثل «آژانس شیشهای» را ساخته الان وقتی به سراغ قهرمان میرود نتیجهاش میشود «به وقت شام» که مبتنی بر نگاه ایدئولوژیک است و قهرمان زمانهاش آدمی است که چندان نمیتواند ارتباط لازم وحسی وعاطفی با بیننده این زمانه داشته باشد. نقطه متأخر فیلمسازی مثل مسعود کیمیایی هم که آقای اصغرزاده بدرستی به دو اثر شاخص قبل از انقلابش اشاره کرد (قیصر و گوزنها) فیلم «قاتل اهلی» است که شمایلنگاری خیلی قرص و محکم قهرمان را ندارد.آدم معترض و افشاگری به اسم سروش که جاهایی تریبون به دست میگیرد و شعار زمانهاش رادر مورد اوضاع ناهنجار اقتصادی میدهد، نهایتاً از زاویه دید کیمیایی قربانی شرایط تاریخی زمان معاصر میشود و شیوه مرگش متفاوت از مرگ قیصر یا قدرت وسید فیلم «گوزنها» ویا امیرعلی فیلم «اعتراض» است. شاید مسعود کیمیایی هم با این نگاه کنایهآمیزش میخواهد بگوید آن قهرمان کلاسیک در رئالیسم غریب وهولناک این دوران، جایی ندارد.
طبق گفته آقای اصغرزاده در این فیلم اگرچه جنبههای کمکهای مردمی دیده میشود ولی بخش زیادی از دلیل اسطوره شدن تختی به واقعیت قهرمان دوستی جامعه ما برمیگردد، در این فیلم حتی یک قیاس با زبان اشاره میان مصدق و تختی هم وجود دارد. شاید برخی معتقد باشند که عصر قهرمانی برای جامعه ما گذشته است اما بخش زیادی از تحلیلگران هم بر این اعتقادند که جامعه ما برای ادامه حیات نیاز به اسطوره و قهرمان دارد؛ شخصیتی مقبول که هر ملت در قالب آن چهره حقیقی و مغفول خود را ببیند و به تعبیر آقای محمد بهشتی درباره این فیلم «اسطوره بار آمال یک ملت را به دوش میکشد». انگار خواسته جامعه ما در خواسته همان دختری خلاصه شده که پشت در اتاق تختی این پا و آن پا میکند و در نهایت واهمه دارد و خواستهاش را مطرح نمیکند. اما آیا امروز قهرمان داریم؟ قهرمان چه کارکردی میتواند در جامعه ما داشته باشد؟
طوسی: برشت میگوید «بدا به حال جامعهای که نیاز به قهرمان داشته باشد». اما آیا این گفته میتواند برای هر جامعهای قابل توصیه باشد؟ برای جامعهای مثل ما که هنوزگذار منطقی از سنت به مدرنیته نداشته؛ نه تکلیف سنتش با منِ مخاطب یا روشنفکر معلوم است و نه مدرنیتهاش! مدرنیتهاش آنقدر ویترینی است که از آن ور بام افتادهایم! (در محیط دانشگاهی کاملاً این را در نسل جوان میبینیم که از هول هلیم مدرنیته، بدجور به دیگ افتادهاند) و سنتاش آنقدر در قالب ایدئولوژیک بد عمل کرده و دافعه ایجاد کرده که حتی جنبههای مثبتش که میتواند در کانون اخلاقگرایی برای مقاطع بحرانی جامعه ما قابل توصیه و استناد باشد، به یک موقعیت کاملاً تخطئهآمیز و نقدکننده رسیده است. من کماکان معتقدم که جامعه ما در این شرایط نیاز مبرم به قهرمان دارد، منتهی قهرمانی که باورپذیر بوده و در تناقض با رئالیسم موجود و پیشینههای تاریخ معاصرمان نباشد. در همین فیلم بهصورت تیتروار به کلامی که عامدانه بهرام توکلی در مونولوگها و تکگوییهای تختی به بیننده انتقال میدهد و البته به عقیده من مثل فیلم «سفر سنگ» لحن شعارگونه پیدا میکند، اشاره میکنم که ببینید چقدر میتواند در ساحت نگاه انسانی و اخلاقی زمینه انطباق برای یک پیشنهاد متأخر امروزی داشته باشد: «مقامی که از مردم به آدم نرسه مفت نمیارزه»، «مملکت مثل پدر و مادر آدم میمونه هر چقدر هم خراب بشه باید بمونیم و درستش کنیم» و... آیا چنین کلامی که بتواند از لهجه و ادبیات، شکل عملی و اجرایی پیدا بکند واقعاً چیز بدی است؟ من واقعاً نگران هستم برای جامعهای که نمونه متواترش را در نسلهای این زمانه میبینم. اگر اتفاقی در این جامعه بیفتد آیا همدلی و همراهی اجتماعی رقم زده میشود یا اینکه نسلهای این زمانه با چنین شوخ و شنگی که در لهجه و ادبیات و حضور اجتماعیاش میبینیم ممکن است طور دیگری رفتار کند.
در صورتی که در همین فیلم در ادبیات تختی با همسرش هم میبینیم که میگوید «من کی از مردم مدال خواستم؟» در واقع همه جا تختی خودش را به مردم وصل میکند و اینجاست که به عقیده من این همدلی و همراهی اصلاً نمیتواند وجه پوپولیستی داشته باشد که لااقل در یک دوره تاریخی 8 ساله آن را نفی میکنیم. پیشنهادی که غلامرضا تختی و فیلم بهرام توکلی میدهد بدرستی این مردم شناسی را مطرح میکند که اگر این طی طریق اجتماعی را در ساحت انسانی و اخلاقی درست برگزار کنید جایگاه ماندگار تاریخی در بطن مردم و جامعه پیدا میکنید. اگر تختی در دهه 40 استثنا بوده و به قاعده تبدیل نمیشود، به اعتقاد من کم کاری جامعه ما و حاصل نگاه محتاطانهای است که در این 40 سال الگودهی درست را برای شمایل نگاری تختی چه در محیطهای ورزشی و چه در بطن جامعه ایجاد نکرده است. چرا امثال آقای محمدرضا طالقانی که هنوز خصایص خودشان و این فروتنی و اخلاقیات را حفظ کردهاند به یک قبیله گمنام تبدیل شدهاند و به فوتبال و کشتی ما تعمیم پیدا نکردهاند و شاهد این وضعیت دفرمه هستیم و همه چیز در موقعیت محتاطانه و کاسبکارانه قرار گرفته است. باید این مشکل آسیبشناسی شود که چرا نتوانستیم استثنائاتی مثل آقای طالقانی و تختی را به یک حضور جاری و قاعدهمند تبدیل کنیم؟
اصغرزاده: مردم ما باید از زبان و فرهنگ اسطورهای و کهن الگوها عبور کنند و وارد تاریخ واقعی شوند ولی به هرحال نیازمند الگوهای اخلاقی و قهرمانی مرجع هستند. بخش هایی از جامعه الان دچار آشفتگی و فرسودگی بیش از اندازه شده است. سرمایه اجتماعی و اعتماد به نخبگان فرو پاشیده و دارد از دست میرود. من با مطالبی که آقای طوسی گفتند موافقم. وقتی اکران نوروزی به رحمان 1400 داده میشود جا دارد شوراهای شهر و شهرداریها که پشتوانه مردمی دارند به کمک سینمای مستقل و ملی بیایند و اماکن عمومی و سالنهای اجتماعات خود را در اقصی نقاط کشور به نهضت نمایش آثار ارزنده سینمای ایران بسپارند. فیلمهایی مانند فیلم تختی را در اکرانی تودهای نمایش دهند تا حتی اقشار مردمی که به سینما رفتن عادت ندارند آن را ببینند. سرمایهگذاری شوراها و شهرداریها برای تقویت و بازسازی سرمایه اجتماعی و ترویج فتوت و جوانمردی هدر دادن منابع نیست بلکه تولید اعتماد اجتماعی و کاهش هزینه مملکتداری است. نوعی تبعیض مثبت در برابر خودی غیرخودی سازیها و تبعیضات صداوسیماست. مگر ندیدید اخیراً شهردار پاریس فیلم «فروشنده» اصغر فرهادی را در یکی از میادین پاریس به نمایش گذاشت. مگر نمیبینید جشنوارههای هنری و سینمایی چگونه به یاری و معرفی فیلمسازان ایرانی محروم از کار آمدهاند. خب نهادهای عمومی غیردولتی و بخش خصوصی هم برای دفاع از فرهنگ و هنر ملی دست بهکار شوند. مگر نمیبینید با سیاستهای فرهنگی فعلی کشور چه کسانی تکیه بر جای شجریانها زدهاند. الان در ستایش جوانمردی شخصیتهایی را الگو میکنند که میگویند با نزدیک شدن به هسته اصلی قدرت و مراکز انباشت ثروت قصد دارند از چنگ بالاییها بربایند و به دست پایینیها برسانند. ولی غلامرضا تختی ما حتی برای همین رابین هود بازی هم حاضر نیست به سمت دربار برود یا با بله قربانگویی امتیازی بگیرد و آن را در اختیار مردم قرار دهد. تختی زیر بار این توجیه هم نمیرود زیرا برای خودش خط قرمز دارد. قاعده دارد. اما فیلمساز برای اینکه تختی برچسب نخورد که طرفدار فلان جبهه است یا طرفدار مثلاً مصدق و طالقانی است آنقدر دست به عصا گام بر می دارد که فیلمش محافظه کارانه از کار درمیآید درحالی که تختی محافظه کار نبود. اما در تحلیل اینکه چرا مردم استقبال نکردند پاسخ کمی پیچیده و چند لایه است. یک علتش تبلیغات است. وقتی صحبت ازفیلم های سفارشی و تبلیغاتی بشود رسانه ملی برای تبلیغش سر از پا نمیشناسد. البته همین رویههاست که جوانان را به محصولات و آثار فرهنگ رسمی بیاعتماد کرده است. چرا مردمی که در مشروطه با تصنیف «از خون جوانان وطن لاله دمیده» عارف به خروش میآمدند یا با اجرای «مرغ سحر» بهار احساساتشان غلیان میکند بایستی در معرض انتخاب میان مداحی مداحان یا دفاع فلان خواننده زیرزمینی از انرژی هستهای روی ناو قرار گیرند؟ در پاسخ به این سؤال که آیا جامعه ما از قهرمان پروری عبور کرده یا به آن احتیاج دارد، می گویم بستگی به شرایط تاریخی هر جامعهای دارد. ببینید در جامعه پیشرفته و دموکراتیک امریکا پس از 11 سپتامبر 2001 و حادثه برجهای تجارت جهانی در نیویورک، بهانه لازم برای حملات پیشدستانه و لشکرکشی به خاورمیانه برای مبارزه با دشمن تازه نفسی تحت عنوان تروریسم به وجود آمد از این پس بود که طبق معمول هالیوود وارد گود شد و با تمام قوا جهت تقویت روحیه ملی سینمای قهرمانی را بازپروری کرد. دوباره سر و کله سوپرقهرمانها پیدا شد. طبیعی است همانگونه که ایدئولوژی زدگی مانند طاعون روابط انسانی را فلج میکند جامعه فاقد آرمان و تهی از ایدئولوژی نیز جامعهای مرده و بیروح است. قهرمان لازم است چون مانع از فرومایه شدن جامعه است. شاید در یک جامعه دموکراتیک که جامعه مدنی قدرتمند است و نهادهای مدنی احزاب و ngoها و رسانههای مستقل و روزنامهها فعالند و مردم به حقوق خود آشنا و آگاهند نیازی به قهرمان نباشد ولی در جوامع درحالگذار جامعه بدون قهرمان اجتماعی تکیده است. قهرمانان الهامبخش زندگی ما و تحول آفرین هستند آنها زندگی ما را بهتر میکنند.
طالقانی: هر دورهای احتیاج به یک قهرمان دارد و ما هم در مملکتمان قهرمان داریم اما در آن حد و اندازهای نیستند که مردم انتخابشان کنند بههمین دلیل میآیند و میروند؛ البته الان هم چهرههای خوبی داریم اما الگوسازی به سمت دیگری گرایش پیدا کرده و آنها دیده نمیشوند. الان افراد زیادی داریم که کارهای زیبایی میکنند و پتانسیل قهرمان شدن را دارند اما چون یک عده دوست ندارند آنها دیده شوند پشت خط ماندهاند این هم شاید بهخاطر همان چیزی است که برخی از افراد نظام ما نمیخواهند کسی تبدیل به الگو شود.
همانطور که در فیلم هم اشاره شده رویکرد ملی و مذهبی تختی به جبهه مردمی بودنش کمک کرده است. او جایگاه خود را در یک جریان سیاسی بخوبی درک کرده و حتی وقتی در جلسات جبهه ملی حضور پیدا میکند، صحبت نمیکند. از سوی دیگر هر سمتی که بخواهد جلوی مردم بایستد مثل پیشنهاد شهرداری را قبول نمیکند. بالعکس این اتفاق امروز در قهرمانهای ورزشیمان اتفاق افتاده هم در شورای شهر قرار میگیرند و جای یک آدم حرفهای را تنگ میکنند و هم راجع به همه مسائل صحبت میکنند. وقتی ورزشکاران در جریان سیاسی و اجتماعی قرار میگیرند چه کار کنند که نه خودشان را خراب کنند و نه آن جریان را؟
طالقانی: من خودم را آنقدر آدم ضعیفی نمیبینم که بخواهم غیبت کسی را بکنم. باید از خودشان سؤال کنید. هر کس باید جواب کارهای خودش را بدهد. آنها شاید دلشان خواسته این طور بار بیایند و وارد این دست کارها بشوند. اما من ورزشکار، اگر الگویی مثل تختی دارم و راه او را انتخاب کردم و میخواهم ماندگار شوم باید تن به هر کاری ندهم. تختی هم چون اعتقادش این بود که با مردم باشد خیلی چیزها را نپذیرفت. الان خیلیها خیلی کارها را انجام میدهند تا مطرح شوند و از کنار آن پولی به دست بیاورند. در آخر عرایضم دوباره میگویم که اجازه بدهید مردم خودشان قهرمانانشان را انتخاب کنند چون مردم اشتباه انتخاب نمیکنند.
طوسی: در تأیید صحبتهای آقای طالقانی، برای جامعهای با چنین ریشهها و تبار تاریخی باید فرهنگ را به مردم توصیه و در عین حال اجرا کرد. متأسفانه در جامعه ما به خاطر رفتارشناسی بیش از حد ایدئولوژیک، این فرهنگسازی در حوزه ورزش و دیگر حوزههای اجتماعی و سیاسی بدرستی پیاده و اِعمال نشده است. آقای طالقانی دورهای رئیس فدراسیون کشتی بود، از یک جا به بعد بنابر دلایلی گفتند «خداحافظ طالقانی.» اما کماکان در این غیبت و انزوا و سیاهی لشکر شدن، آن خصایلِ وام گرفته شده از محله «درخونگاه» و «گذر مستوفی» را حفظ کرده و هر وقت آمدند سراغش و از او کمک خواستند به طور مختصر و مفید این فرهنگ ریشهدار را پیشنهاد کرد. اما متأسفانه گویی کسانی هستند که می خواهند آقای طالقانی را مصادره به مطلوب کنند، در هر مناسبتی و عیدی او را جلوی جمعیت بنشانند و از آن استفاده ابزاری کنند. در صورتی که آقای طالقانی ریشهای و «اینجایی» به قضیه نگاه میکند. چرا ما الان فرهنگ زورخانهای را از دست دادهایم؟ همین الان سری به خیابان سهروردی ویک باشگاه بدنسازی بزنید! ببینید جوانان ما با چه موسیقیای، ورزش میکنند؛ با موسیقی رپ و بلوز. در حالی که نوای ورزش زورخانهای باشگاه پولاد خیابان شاپور و دیگر زورخانهها ضرب بود و کلام آهنگین مرشد... در ابتدا باید خم میشدی و افتادگی را اجرا میکردی، این زورخانههای ما الان کجاست؟ زورخانههایی که وقتی یک آدمِ عشق لات هم واردش میشد و در آن موقعیت و لوکیشن قرار میگرفت، خودش را جمع و جور میکرد و بدون اینکه کسی بالا سرش باشد در مناسبتهایی مثل ماه رمضان و ایام محرم به یکسری اصول پایبند بود؛حتی اگر مانتی گل میپوشید. کجا رفت این فرهنگ؟
طالقانی: این چیزها دیگر امروز خریدار ندارد، خریداران جای دیگری رفتهاند و همین است که فیلم آقا تختی هم فروش نمیرود.
در پایان اگر سخن ناگفتهای باقی مانده بگوید.
طوسی: در عین حال که برخی دولتمردان ما به این کم کاری الزام و اصرار دارند، لااقل تشکلهایی که ریشههای مردمیتر دارند و از دل مردم انتخاب شدند مثل همین شورای شهر، راهکار عملی و اجرایی پیشنهاد کنند و پشت آن بایستند تا «فرهنگ» نهادینه شود و البته در پروسه عملی و اجرایی هم قابل تجویز باشد. چرخه تولید نسخهها و الگوهای تعمیم پذیر مثل زنده یاد تختی فقط محدود به چند فیلم مثل «شهسوار» گروه هنر و تجربه و «غلامرضا تختی» نشود و ادامه پیدا کند و هر کسی از زاویه دید خودش به غلامرضا تختی و نمونههای هم ارز او بپردازد. آقای مسعود جعفری جوزانی چندین سال است که قصد دارد فیلمی براساس شخصیت پوریای ولی بسازد، در تلویزیون که به خاطر رفتار سلبی چرخه سیاستگذاری سالهای اخیر نتوانست به نقطه توافق شده برسد و در سینما هم تاکنون این امکان فراهم نشده است. انگار مدیران و سیاستگذاران فرهنگی ما میانهای ندارند با اینکه چنین شخصیتهای فرهنگی در بطن جامعه به الگوهای نمونهای گسترده تبدیل شوند. این واهمه، این محافظهکاری و مصادره به مطلوب کردن «قهرمان» فقط در حوزههای خاص مثلاً نظامی، به چه چیز برمیگردد؟ چرا ورزشکارانِ زمانه ما این همه حسابگر و اهل دو دوتا چهارتا شدند؟! در یک شرایط خاصِ تاکتیکی شمایلی از قهرمان را اجرا میکنند و بموقع میروند سراغ حوزههای پردرآمد اقتصادی و برای همین، آدمهای ماندگاری نیستند. باید در حوزه فرهنگ کمی ریشهدارتر با مقوله قهرمان، چه در خلوت و چه در حضور اجتماعی، کار کنیم تا این آدم ابعاد چند وجهی کاذب و جعلی نداشته باشد، صداقت در او موج بزند و در وضعیتی باورپذیر بتوان با او همدل و همراه شد. نه تنها در موقعیت حاضر بلکه 10 سال بعد هم وقتی به گذشته فلاش بک میزنیم، این آدم آنقدر به نوستالژی ماندگار برای ما تبدیل شده باشد که کماکان با طیب خاطر بخواهیم از او یاد کنیم؛ نه اینکه حضور محو شده و کمرنگی داشته باشد که مشمول مرور زمان شده و به تاریخ ملحق شود.
اصغرزاده: گاهی یک فیلم هنری مثل کارهای آقای اصغر فرهادی یا عباس کیارستمی (با وجود فحش خوردن در جامعه خودمان)به این مملکتها راه پیدا کرده و آنها متعجب شدهاند از اینکه جامعه ایران ابعاد و اشکال دیگری هم دارد. علاقهمند به تمدن و فرهنگ ایران شدهاند. هر چقدر این نگاه تقویت شود قدرت بازدارندگی معنوی در جامعه غربی برای جلوگیری از اقدامات غیرمنطقی ترامپ و صهیونیستها بیشتر میشود. این اتفاق به لحاظ امنیت ملی بسیار مهم است. ما اگر دائم فیلم و موسیقی بسازیم که فقط خودمان بشنویم و از مرزها عبور نکند و با جامعه جهانی ارتباط برقرار نکند، چه فایدهای دارد؟ تا زمانی که نتوانیم زبان سینمایی و زبان هنری را از قید و بند تنگ نظری رها کنیم به این مهم دست پیدا نمیکنیم. من اصلاً موافق هنر بیانیهای و گلخانهای نیستم، همین که آثار هنری و سینمایی ما وارد مجامع بینالمللی شود و با دنیا ارتباط برقرار کند دید دنیا را نسبت به ما تغییر میدهد. ما باید با زبان مشترک ارتباط برقرار کنیم و هنر و سینما زبان مشترک را ایجاد میکند تا اندکی هم شده تنش بین ایران و غرب کاهش پیدا کند. سینما میتواند این سوءتفاهم مزمن و دیدگاه مبتنی بر توهم توطئه میان ما و جامعه جهانی را اصلاح کند و صلح دوستی ایرانیان و نیاز به همزیستی مسالمتآمیز را در جهان منعکس نماید.
طوسی: در موقعیت حساس کنونی، حلقه مفقود جامعه ما «حس بیاعتمادی» است که بشدت رواج پیدا کرده است. بخصوص در مورد نسلهایی که میتوانند تعیینکننده مسیر پر مخاطرهآمیز بعدی جامعه باشند. خروجی این بیاعتمادی به عقیده من، نیهیلیسمِ عنان گسیختهای است که دستاورد مثبتی برای جامعه فعلی ما ندارد. بعد از چهل سال هنوز جامعه ما جامعه شور آنی و لحظهای ست. در صورتی که این حس و شیدایی و این خصایص درونی میتواند ریشهدار و عمیقتر باشد. در یک نگاه تعدیل یافته کماکان سنت میتواند محبوبیت لازمه را داشته و یک نمونه پیشنهاد دهنده نوین داشته باشیم.
در شکل اولیه و اجرایی باید نمونههایی مثل سید حسن نصر و داریوش شایگان یک مقدار امروزیتر را تجربه کنیم و بتوانیم فراتر از مباحث تئوری آن را پیشنهاد بدهیم؛ نه برای یک طبقه یا جمع روشنفکر بلکه بتوانیم آن را در مردمشناسی اصولی به اجرا دربیاوریم. الگوهای جامعه ما که میتواند طیف روشنفکر باشد، باید به جای نگاه متفرعنانه، در بطن جامعه حضور پیدا کنند و برای ارتقای توده مردم لهجه و ادبیات مناسب با آنها را کسب کنند تا بتوانند پیشقراول حرکتهای اجتماعی باشند. من هنوز معتقدم جامعه ما میتواند به نقطههای آرمانی پایبند باشد، مشروط بر اینکه آرمانخواهی در یک نقطه فاصله گرفته از آرزواندیشی بدرستی شکل بگیرد و فراتر از مباحث تئوریک، نمونههای پیشنهاددهنده با راهبری عملی و اجرایی داشته باشد.باید نسخههایی شبیه شخصیت تختی را شناسایی کرده و در حوزه فرهنگ به آن اقتدا کرد تا دستور کار مجموعهای از فیلمسازها قرار بگیرند و بتوانند به شکل درست و باورپذیر آن را به نمایش بگذارند.
نظر شما