ادب و هنر:
در بهاری همیشه؛ او آمد تا فاصله میان زمین و آسمان را با نگاه فرشتگیاش از پیش چشمانمان برکشد! او آمد تا رسا مژده دهد؛ زمین روزی، در گلستان رنگین نور، زندگی و بودن را جشن میگیرد! او آمد تا بندهای سیاه نفسانیت را از پای بشر برکند، تا بت طاغوت را به عصای موساییاش بشکند و انسان مظلوم را به سرانگشتان رهایی سپارد. او آمد تا عدالت علوی به وسعت دلها متجلی شود... او که قائم آل نور است!
عشق یعنی علی و آل علی دیگر هیچ
عشق رختیست که بر قامت جان دوختهایم
این متاعی است که جان داده و نفروختهایم
ترس از فقر و نداری دو جهان در ما نیست
عشق رزقیست که تا آخرت اندوختهایم
عشق مشقیست که هرشب بنویسیم علی
عشق درسیست کز آن زیستن آموختهایم
عشق یعنی علی و آل علی دیگر هیچ
شعله هستی از این عشق برافروختهایم
یازده بار علی بعد علی آمده است
یازده مرتبه از عشق علی سوختهایم
گرچه در هر دو جهان عشق به معنای علی است
آخرین عشق از این سلسله لیلای علی است
او همانیست که جا در دل ایمان دارد
عاشق عاقل و دیوانه فراوان دارد
او همانیست که از آل علی دل برده
جان زهراست که جا در دل جانان دارد
گر که شانه بکشد سیل بلاکش ریزد
سر هر زلف خمش حلقه رندان دارد
هر که رفته به تماشای نگاهش گفته
جای چشمش به خدا مصحف قرآن دارد
او همانیست که هر چند ندیدند او را
یک جهان آن قد و بالاش مسلمان دارد
خبر آمدنت را که ملائک دادند
همه از شوق تو بر سجده شکر افتادند
خبر آمد گل بیخار به دنیا آمد
عاشقان حضرت دلدار به دنیا آمد
کلهم نور نبیاند پسرهای علی
آخرین احمد مختار به دنیا آمد
یازده زاده زهرا همه شیرند و کنون
آخرین حیدر کرار به دنیا آمد
گر حسین بن علی سبط نبی شیرین است
او حسینیست که نه بار به دنیا آمد
سیزده کعبه به دور سر او میگردند
نقطه مرکز پرگار به دنیا آمد
اینکه از عشق رخش عشق به فریاد آمد
مهدی ماست که با حسن خداداد آمد
عطر نرگس شدی و نیست از این بو خوشتر
حلقه دام بلا نیست از این مو خوشتر
سوی چشمان شما کعبه به پا کرده نماز
قبلهای نیست به والله از این سو خوشتر
نه غلط گفته هر آنکس که بهشتت گفته
کی بهشت است به اندازه این رو خوشتر
گر که دیوان غزل مدح تو گوید نشود
از دوبیتی که نوشتی به دو ابرو خوشتر
روی لبهای تو انگار سلیل است روان
هست از آب بقا، کوثر این جو خوشتر
جان فدای لب تو باد که در دیده مست
چمنآرای جهان خوشتر از این غنچه نبست
نقل کردند که تو هیبت طاها داری
نقل کردند که تو عصمت زهرا داری
بیگمان پشت ندارد زرهات، چون حیدر
نقل کردند که تو قدرت مولا داری
دشمنت هر که شود قبر خودش را کنده
همه جا پر شده که دیده سقا داری
گر رجزخوان بشوی اهل زمین میلرزند
این نشانیست که از اکبر لیلا داری
تو خودت یک تن یک کرب بلایی آقا
این غروریست که از زینب کبری داری
...
موسی علیمرادی
فصل ثمر خواهد رسید
منتظر باشید بتها یک نفر خواهد رسید
از تبار بتشکنها با تبر خواهد رسید
باز برپا کردهاید این روزها بتخانه را
چون نمیدانید ابراهیم سر خواهد رسید
دیر آمد با نیامد فرق دارد، انتظار
گرچه عمر نوح باشد باز سر خواهد رسید
زیر پای کینه اهل ستم له میشوند
پاسبان لالههای خونجگر خواهد رسید
این شب یلدای دوری از امام عاشقان
گرچه طولانی ست، اما تا سحر خواهد رسید
ابرها آماده باریدن رحمت شوید
از حضور حضرت باران خبر خواهد رسید
در زمین سینهها بذر صبوری کاشتیم
باغبانها همتی، فصل ثمر خواهد رسید
...
مجتبی خرسندی
کدامین صبح میرسد
به وعده دیدار؟
1) از کوچههای خونین و تبدار
از منارههای زخمی بغداد
از گلوی سرخ سرباز در کابل
از اشک کودک سوری در ساحل
میپرسم:
فرمانده هنگ آزادی
با کدامین لشکر بیدار
در کدامین صبح
میرسد
به وعده دیدار؟
2) همه ایستگاهها
منم
همه قطارها
تویی
کمی در من بایست
تا از روزنه چشمانت
به پنجره روشن صلح
سلام دهم
گالیا توانگر
شعرم برای توست ...
من را نمیشناخت کسی اینجا، گمنامم و به نام تو مینازم
شادم که مثل عده معدودی، شعری برای نام نمیسازم
شعرم برای توست شعاری نیست، کشتی برای موجسواری نیست
باور مکن که دل به زمین دادم، وقتی تویی بهانه پروازم
هر جا که نام نامی تو آنجاست، قلبم بهانه غزلی دارد
این سوز ریشهای ازلی دارد، پس با غم عزیز تو دمسازم
شعرم اگر چه هیچ نمیارزد، سوزانده است نام و نشانم را
میسوزم و به هیزم ابیاتم، بیتی به عشق شعله میاندازم
یا صاحبالزمان و زمین موعود، دانای هر که آمد و هر چه بود
گمنامم و تویی تو، که میدانی، تنها به نام سبز تو مینازم
نغمه مستشار نظامی
نگاه توست
همین بارانِ آهسته
همین نجوایِ گنجشکان
همین عطری که میآید؛
نگاه توست.
سید علی میرافضلی
پیداست دیگر آ ن علا ماتی که میگویند
همین است ابتدای سبز اوقاتی که میگویند
و سرشار گل است آن ارتفاعاتی که میگویند
اشارات زلالی از طلوع تازه نرگس
پیاپی میوزد از سمت میقاتی که میگویند
زمین در جستوجو، هر چند بیتابانه میچرخد
ولی پیداست دیگر آن علاماتی که میگویند
جهان این بار دیگر ایستاده با تمام خویش
کنار خیمه سبز ملاقاتی که میگویند
کنار جمعه موعود، گلهای ظهور او
یکایک میدمد طبق روایاتی که میگویند
کنون از انتهای دشتهای شرق میآید
صدای آخرین بند مناجاتی که میگویند
و خاک، این خاک تیره، آسمانی میشود کمکم
در استقبال آن عاشقترین ذاتی که میگویند
و فردا بیگمان این سمت عالم روی خواهد داد
سرانجام عجیب اتفاقاتی که میگویند
زکریا اخلاقی
را هی نشانم ده
جز رحمت چشمان تو، دنیا چه میخواهد
تشنه به غیر آب، از دریا چه میخواهد
حالا که موسایم شدی راهی نشانم ده
غیر از نجات، این قوم از موسی چه میخواهد
شاید بپرسی از چه دنبال دَمَت هستم
دلمرده نوعاً از دَم عیسی چه میخواهد؟
پیغام و پسپیغام یعنی یاد ما هستی
مجنون جز این پیغام، از لیلا چه میخواهد
پیراهنی بفرست شاید زنده ماندم من
جز دلخوشی، یعقوب نابینا چه میخواهد
تا کیسه ما پر شود احسان تو کافی است
مسکین به جز خیرات از آقا چه میخواهد
چیز مهمی نیست اینکه ما چه میخواهیم
باید ببینیم آن جناب از ما چه میخواهد
ای انتقام پهلوی پشت درِ خانه
غیر از ظهور تو مگر مادر چه میخواهد
علیاکبر لطیفیان
خدا کند که بهار رسیدنش برسد
خدا کند که بهار رسیدنش برسد
شب تولّد چشمان روشنش برسد
چو گرد بر سر راهش نشستهام شب و روز
به این امید که دستم به دامنش برسد
هزار دست، پر از خواهشاند و گوش به زنگ
که آن انارترین، روز چیدنش برسد
چه سالها که در این دشت منتظر ماندم
که دست خالی شوقم به خرمنش برسد
بر این مشام و بر این جان، چه میشود؟ یا رب!
نسیمی از چمنش، بویی از تنش برسد
خدای من! دل چشمانتظار من تا چند
به دوردست فلک بانگ شیونش برسد؟
چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن
خدا کند که از آن دور، توسنش برسد
سعید بیابانکی
ميرسد بهار و من بيشكوفهام هنوز
علیرضا قزوه
آه ميكشم تو را با تمام انتظار
پر شكوفه كن مرا اي كرامت بهار
در رهت به انتظار صف به صف نشسته است
كارواني از شهيد، كارواني از بهار
اي بهار مهربان در مسير كاروان
گل بپاش و گل بپاش، گل بكار و گل بكار
بر سرم نميكشي دست مهر اگر مكش
تشنه محبتاند لالههاي داغدار
دستهدسته گم شدند سهرههاي بينشان
تشنه تشنه سوختند نخلهاي روزهدار
ميرسد بهار و من بيشكوفهام هنوز
آفتاب من بتاب، مهربان من ببار
نظر شما