شناسهٔ خبر: 31318883 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: فارس | لینک خبر

اندرو جویس

آمریکا و ایده سفید پوست خود سر مجری قانون

تصاویری که از یک مجری قانون خودسر سفیدپوست تنها در فیلمها ارائه می شود، تقریبا به هیچ وجه از «گرگ تنهای» دست راستی که بسیار از آن می شنویم جدا نیست.

صاحب‌خبر -

گروه غرب از نگاه غرب خبرگزاری فارس: زمانی جاناتان باودن در اظهار نظر به یادماندنی خود گفت که ایده های جناح راست را می توان از جریان اصلی سیاسی و اجتماعی بیرون کرد، ولی هیچ گاه نمی توان آنها را به طور کامل از بین برد، چرا که در دیگر حوزه های فرهنگ رسوب کرده و احیا می شوند.
 به گفته او یکی از این حوزه ها فیلم است و بازنمایی های سینمایی مشخصی از آنها را همچنان می توانیم ببینیم که به صورت نیمه خود آگاهانه در گرایش های غالبا خشن و سرکوب شده و توانایی های نهفته مرد غربی خود را نشان می دهند. باودن به عنوان نمونه به چند پوستر فیلم اشاره می کند که در آن یک مرد سفیدپوست تنها و اسلحه در دست را با نگاهی خیره به دوردست ها نشان می دهند. فیلم هایی که این پوسترها آنها را به تصویر کشیده اند تماما درونمایه هایی از یک مردانگی سفیدپوستانه دارند که اکنون دیگر رسوایی آور قلمداد می شوند. این فیلم ها مردانی برخوردار از یک توانایی ذهنی غریب را به تصویر می کشند، با جهان بینی های اخلاقی بی آلایشی که سر مصالحه ندارند. این شخصیت ها با مخدوش کردن مفاهیم یک فردگرایی تلخ و نگران برای گروه در کلیت خود،  معمولا در حاشیه های جامعه ای زندگی (و رفتار) می کنند که قصد دارند از آن محافظت کنند. در آنها شکلی از انزجاری آشکار از سهل انگاری، بروکراسی و رویه ها دیده می شود و سرانجام اینکه آنها عاملان دست راستی، اصالت وجود گرا و خشن شکلی از اجرای قانون خودسرانه  شهری هستند. آنها جزئی از یک گونه سینمایی هستند که یکی از منتقدان مارکسیست آن را «فاشیست مشمئزکننده» توصیف کرده است.
سرچشمه های مدرن ترین جلوه این سبک از فیلم را شاید بتوان در فیلم «آرزوی مرگ» (1974) جستجو کرد. این فیلم با بازی چارلز برانسون در نقش مردی معمار با رفتاری معتدل به اسم پل کرسی، دگرگونی و تبدیل شدن مردی معمولی به یک فرشته مرگ خشونت پیشه را بعد از تجاوز عده ای به دخترش و به قتل رساندن همسرش به تصویر می کشد. پیش زمینه فیلم که برای این گونه سینمایی نقشی حیاتی دارد، این است که محیط شهری یک کانون فساد خطرناک برای جرم و جنایت وتباهی است و شاید مهم تر از همه اینکه ماهیت پر هرج و مرج این محیط شهری، یک جنبه مرزبندی به آن می دهد. این جنبه مرزبندی شهر مدرن ضرورتا و به ناگزیر نژادپرستانه است، اما سیاسی نیز هست، از این نظر که درست همانطور که تمام راه های جغرافیایی شهر نفوذپذیر هستند، مرزهای اجتماعی در درون آن نیز همین وضعیت را دارند.
به این ترتیب نژادها در مهمانی  های مجرمانه خطرناک با یکدیگر درهم می آمیزند، پلیس ها روی مرزهای باریک بین عدالت و فساد حرکت می کنند، اخلاقیات به ابتدایی و بدوی ترین شکل خود تقلیل پیدا می کند. از این رو شهربه شکلی هم پیشامدرن است و هم پسا مدرن که با وجود جنبه از نظر تکنولوژیک پیشرفته اش، نماینده قهقرایی به حالات اخلاقی بدوی است که در نتیجه استفاده از شیوه های عدالت انتقام جویانه پیشامدرن در آن الزامی می شود. برای پل کرسی این به معنای اعدام فوری زنجیره ای از جانیان است که نیروی پلیس  رسمی به روشنی از کنترل و مجازات آنها ناتوان مانده است.
تاخت و تاز کرسی توانست به احساسات جامعه تماشاگر نقب بزند و گفته می شود منتقدانی که از پیام فیلم به وحشت افتاده بودند، به سختی آن را به باد انتقاد گرفتند، در حالی که در گیشه به شدت موفق بود و با محاسبه نرخ تورم سودی حدود 100 میلیون دلاری را کسب کرد. این فیلم طنینی بود از یک آمریکای به وحشت افتاده از جرم و جنایت شهری و حساس به تباهی اخلاقی که از تغییرات جمعیتی و نژادی رخ داده احساس خوشایندی نداشت. به دلیل موفقیت تجاری این فرمول و توانایی آن برای عمل کردن به عنوان ابزاری پالایشگر اما در نهایت بی آزار (و به طور بالقوه غلغلک دهنده) برای منحرف کردن نگرانی های آمریکای سفید، تهیه کنندگان یهودی مشتاق شدند از این گونه سینمایی بهره برداری کنند. قسمت های دیگری از فیلم «آرزوی مرگ» که هرچه می گذشت بی دلیل تر نیز می شد، به دست پسرعموهای اسرائیلی مناخم گولان و یورام گلوبوس ساخته شد که به گفته یک منتقد «طبیعتا نوبت بهره برداری سریع، کثیف و ارزان از راه رسید.»
همانطور که قابل پیش بینی بود بر اساس این فرمول نسخه های تقلیدی پر شماری نیز ساخته شد که تازه ترین آنها سه گانه «ربوده شده» (2014 -2008) با بازی لیام نیسن در نقش پدری بود که در تلاش برای نجات دخترش از دست قاچاقچیان جنسی آلبانیایی، ردی از کشته و ویرانی پشت سرش  برجای می گذارد، بعلاوه چندین فیلم دیگر با بازی همین نیسن (که میراث بر چارلز برانسون، کلینت ایستوود و غیره است) که نسخه هایی از همین درونمایه  برقراری عدالت به دست یک مجری قانون خودسر انتقام جوست. نیسن در چهارچوب تبلیغات برای تازه ترین فیلم خود در نقش یک مجری قانون خودسر به نام «تعقیب سرد»، مصاحبه ای پیرامون نژاد و انتقام با مجله ایندیپندنت انجام داد که به اعتقاد من به طوراجمالی افشاکننده حقایق فلسفی و اجتماعی درونی این سبک سینمایی است که او شخصا تجسم بخش آن است، در حالی که جنبه های بهره بردارانه و انحرافی این سبک را نیز فاش می کند.
نیسن در طول مصاحبه درباره فیلم تعقیب سرد در حال توضیح این است که چگونه شخصیتی که او بازی می کند به خشم می آید: «یک مسئله بسیار ابتدایی وجود دارد؛ خدا روا نمی دارد که یکی از اعضای خانواده تان در شرایطی مجرمانه مورد آزار و اذیت قرار بگیرد...حالا قصه ای را برایتان تعریف می کنم. این داستان حقیقت دارد.» سپس نیسن توضیح می دهد که چندین سال پیش بعد از آنکه از مسافرتی به خارج از کشور به خانه برمی گردد، می فهمد که یکی از عزیزانش مورد تجاوز قرار گرفته است. «او صحنه تجاوز را به  فوق العاده ترین وجه مدیریت کرده بود. اما واکنش آنی من این بود که پرسیدم طرف را شناختی؟ نه. چه رنگی بودند؟ گفت که یک نفر سیاهپوست بوده...من هم یک چماق برداشتم و توی محل راه افتادم به این امید که یکی به من نزدیک شود - خجالت می کشم این را بگویم- شاید به مدت یک هفته این کار را انجام دادم، به امید اینکه یک «حرامزاده سیاه» از یک میخانه بیرون بیاید و بخواهد با من سرچیزی درگیر شود، می دانی؟ آنوقت من می توانستم...بکشمش.»
همین چند جمله کافی بود که مصاحبه کننده کلمنس میشالون خشکش بزند، همچنین بازیگر همکارش تام بتمن را وادار کند که از شدت بهت بگوید «ای لعنتی.» بعد از انتشار این مصاحبه موج دیوانه واری در رسانه ها برخاست. جای سئوال نداشت که مجادله برانگیزترین جنبه افشاگری نیسن، عنصر نژادپرستانه آن بود، به خصوص اعترافش به اینکه تقریبا بلافاصله درباره هویت نژادی فرد متجاوز سوال کرده.
در سال 2017  من مطلبی را درمورد حمله به مسجد فینزبری پارک نوشتم  و آن حادثه را به عنوان شورش بی مبالات و ناشیانه علیه این ایده تفسیر کردم که حتی فکر انتقام را هم نمی توان به ذهن راه داد.
 شوک برخاسته از اظهارات نیسن به طور گسترده ای در درون همین چهارچوب قرار می گیرد؛ لیبرالیسم پسا مدرن اصلا برنمی تابد که سفیدپوستان می توانند خودشان را به عنوان افرادی واجد منافع علایق ببینند، به عنوان افرادی قربانی شده و به طور بالقوه به عنوان افرادی در جستجوی انتقام به خاطرقربانی شدنشان. انتقام برای قربانی شدن به دست یک شخص سیاهپوست و به طور بالقوه جستجوی انتقام مبتنی بر نژاد به خاطر قربانی شدن، اصلا قابل پذیرش نیست.
نحوه پرسش هایی که نیسن از عزیز بخت برگشته اش می کند بر اساس تمام آمارهای موجود، به طور شگفت انگیزی منطقی و آگاهانه است. همین که او به این نتیجه رسید که آن زن از سوی یک بیگانه مورد تجاوز قرار گرفته، احتمال آماری که او توسط یک سیاهپوست مورد تجاوز قرار گرفته  به شدت افزایش پیدا کرده. در ارتباط با  این موضوع چیزی که به نظر من از همه جالب تر می آید این نیست که آیا این حرف نیسن از او یک نژادپرست، نژاد واقع گرا یا هر عنوان و برچسب دیگری می سازد یا نه، بلکه این است که او چگونه و به چه شکلی به این شناخت رسیده است. این چیزی است که برای من جالب است، چون راه این سئوال را می گشاید که چه تعداد از سفیدپوستان دیگر، با هر پیش زمینه اجتماعی و فرهنگی که دارند، به روشنی از واقعیت های نژادی مشخصی خبر دارند و آنها را درک می کنند؛ شناخت و درکی که وقتی با جلوه های تراژیک و شخصی و بسیار واقعی از این واقعیت ها مواجه می شوند، فقط در سطح باقی می ماند.
دوم و حتی شاید مهم تر، این بخش از روایت نیسن است که او برای دوره کوتاهی به دنبال گرفتن انتقام خشونت آمیز در بستر کشمکش نژادی رفته است. نیسن در جستجوی آن «حرامزاده سیاه» دست نیافتنی، به وضوح خودش را به عنوان سفیدپوست تعریف کرده و تصمیم گرفته در درون این دوگانگی نژادی، درگیر عملی خشونت آمیز شود.
آنچه که در میان این انبوه اتهامات «نژادپرستی» نادیده گرفته شده، این واقعیت تلخ است که دسترسی جنسی به زنان که غالبا بستر لازم را برای تجاوز شکل می دهد، یک منشا همیشگی کشمکش های گروهی و قطعا منشا عمل کردن به عنوان مجری قانون خودسر بوده است. از نظر تاریخی  و بنا به برخی دلایل فرهنگی و بیولوژیک، زنان به عنوان واسطه های احترام خانوادگی، اجتماعی و گروهی قلمداد می شده اند و بیشتر  تاملات متافیزیکی در این حوزه  به طور خاص بیشتر حول عفت جنسی زن شکل گرفته است. کشمکش و به عنوان مجری قانون خودسر عمل کردن، غالبا بر اساس این تصور قابل پیش بینی است که تجاوز صرفا حمله فیزیکی به یک فرد نیست، بلکه یورش به احترام اجتماعی و تمامیت تمام مردان عضو آن خانواده، اجتماع یا گروه بزرگ تر است. این یکی از تناقضات عجیب فمینیسم است که هرچه اهمیت اجتماعی و فرهنگی تجاوز را تقلیل می دهد، سلطه فرهنگی فمینیسم بیشتر می شود. از این رو ما در غرب مدرنی ساکنیم که از انبوه شعارهای ضد تجاوز به حالت اشباع رسیده، اما از نظر فرهنگی و فلسفی بیشتر از هر زمان دیگری در تاریخ با مسئله تجاوز سر مدارا دارد. شاید این واقعیت هیچ جا بهتر از این فراخوان فمینیست کهنه کار جرمن گریر خود را نشان ندهد که درخواست کرده بود مجازات تجاوز باید کاهش یابد، چون تجاوز معمولا چیزی اندکی بیشتر از یک «رابطه جنسی بد» است.
خود این اظهار نظر پیامد یک انقلاب جنسی است که  تمامی تاملات متافیزیکی از سکس را کنار می گذارد و صرفا به یک عمل فیزیکی گذرا مثل غذا خوردن یا اجابت مزاج کاهش می دهد به جای اینکه یگانه ابزارهای استمرار بخشیدن یک قوم یا تمدن باشد.
بنابراین شوکی که مصاحبه کننده، بازیگر همکار نیسن و دستکاری کنندگان رسانه ای از خود نشان دادند، شاید صرفا نه از نحوه استدلال کردن به شدت استنتاجی نیسن، بلکه از  این آگاهی آشکارا بهت آور برخاسته باشد که «مرد ایرلندی» (لیام نیسن) می خواسته یک نفر را صرفا به خاطر یک «رابطه جنسی بد» به قتل برساند. و نمونه های سفیدپوستان رام و آرامی که احتمالا تجربه ای مشابه نیسن داشته اند نیز نباید اندک باشند.
این نوع استدلال کردن چه مشروع باشد و چه نباشد، در سپهر یک فلسفه اخلاقی مطرح می شوند که عملکرد مجریان قانون خودسر را تحت شرایط زیر توجیه پذیر می داند: ضعف سیستم قانونی، محافظت از افراد آسیب پذیر، مجازات های متناسب، رفتار منصفانه، تلاش ها برای اصلاح مسائل اجتماعی بزرگ تر، و پیشبرد عدالت. بسته به شرایط خاص، عملکرد مجریان قانون خودسر را می توان اخلاقا توجیه کرد.
یکی از وحشت انگیزترین پیامدهای این گونه تصویرپردازی ها زمانی است که این تصاویر در ذهن کسانی که غرایزشان (واکنش عاطفی شدید به لطمه وارد شده بر گروه) رنگ نباخته در هم می آمیزند. تصاویری که از یک مجری قانون خودسر سفیدپوست تنها ارائه می شود، تقریبا به هیچ وجه از «گرگ تنهای» دست راستی – که به همان اندازه خیالی است- و بسیار از آن می شنویم جدا نیست.
 متاسفانه و در موارد بسیار نادر در گذشته برخی افراد ناراحت شده به مسائلی نظیر تجاوز سیاه به سفید، با دست زدن به اعمال گمراهی آور و انحرافی و خشونت شدیدی واکنش نشان داده اند، عملکردی که کم و بیش  بازنمایشی است از همان مجری قانون نفرت بار فیلم ها. به نظر می رسد که این قبیل افراد نسخه تجویزی «قهرمان تنها»یی را که هالیوود پیشنهاد می کند باور می کنند و غالبا همان حرف های مبتذل فیلم ها را در مصاحبه هایشان با پلیس نشخوار می کنند. بعد از چنین رخدادهایی، فرد بین همدردی با غریزه (واکنش عاطفی و میل به انتقام) و ترس از واکنش فیزیکی به شدت نابهنجاری که مرتکب شده، گرفتار می شود.
تمام تلاش ها از سوی افراد سفید پوست برای دنبال کردن عدالت به شکل مجری قانون خودسر به نفع یک گروه، محکوم به شکست است، چرا که پیش شرط های اساسی مولد بودن خشم و غضب سفیدپوستانه در وهله اول این است که سفیدپوستان خود را به عنوان یک گروه ببینند، دوم اینکه خود را به عنوان افرادی برخوردار از منافعی به شکل یک گروه نژادی ببینند، سوم اینکه خودشان را به عنوان افرادی به شدت قربانی شده به عنوان یک گروه نژادی ببینند و چهارم اینکه بتوانند به مثابه یک گروه عمل کنند. در جایی که این برداشت ها عمومیت نداشته باشد، تاثیر این قبیل عملکردها در نقش یک مجری قانون خودسر، احتمالا فقط به اندازه مدت زمانی دوام می آورد که پخش یکی از فیلم های لیام نیسن به پایان برسد.
 بنابراین رهبر آینده «مرز» چند فرهنگی این کشور غربی، نه مردی خواهد بود که نقش تکاور تنها را بازی می کند و نه مردی که با یک چماق در خیابان می ایستد، بلکه مردی خواهد بود که می تواند بر خود مسلط شود و نقش دستیار کلانتر را بازی کند.
نویسنده: اندرو جویس Andrew Joyceپژوهشگر، سخنران و نویسنده درحوزه مهاجرت، فلسفه و کشمکش های نژادی و مذهبی
منبع: yon.ir/LRJEL

انتهای پیام.

 

برچسب‌ها:

نظر شما