شناسهٔ خبر: 31265641 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: آریا | لینک خبر

اصغرزاده: خوانش‌هاي دموکراتيک از انقلاب را به نفع عدالت‌محوري، کنار گذاشتيم

صاحب‌خبر -
خبرگزاري آريا - تهران- ايرناپلاس- ابراهيم اصغرزاده فعال سياسي اصلاح‌طلب و از جمله جوانان انقلابي که در روز‌هاي ابتدايي انقلاب در جريان تسخير سفارت آمريکا در تهران نقش داشته‌اند، حالا در تحليل چهل سال گذشته انقلاب اسلامي مي‌گويد، اشتباه کرديم که خوانش‌هاي دموکراتيک از انقلاب را به نفع عدالت‌محوري، کنار گذاشتيم.

او همچنين تأکيد دارد که انقلاب محصول مشترک مطالباتي است که روي هم انباشته شده است. گفت‌وگوي ما با او را بخوانيد.
*نفس انقلاب انرژي آزاد مي‌کند
**ايرناپلاس: شما از کساني بوديد که حداقل از روز 13 آبان 58 در بطن و متن تحولات سياسي ايران نقش ايفاد کرديد. يکي از کساني هم هستيد که نسبت به گذشته انتقادي برخورد مي‌کنيد. با جمع بندي انتقادهاي خود نسبت به گذشته، براي آينده بايد چه‌کار کنيم؟ چه چيزهايي لازم است و چه چيزهايي اساسا غير قابل کتمان است و نمي‌شود تعارف کرد؟
اصغرزاده: بدون تعارف مي‌گويم، با اين که مي‌گويند انقلاب چيزي بد و به‌درد نخور است، قرن بيستم، قرن انقلاب‌هاست. قرن نوزدهم قرن انقلاب‌هاست. بسياري از دموکراسي‌ها، بسياري از کشورهايي که به استقلال رسيدند، بسياري از نظام‌هاي سياسي که ما الان آنها ليبرال دموکراسي مي‌دانيم، اينها با پشتوانه يک انقلاب به اين نتيجه رسيدند. اگر انقلاب نبود، ليبراليسم موفق نمي‌شد. اگر انقلاب نبود، دموکراسي به نتيجه نمي‌رسيد. اين که بگوييم انقلاب چيز بدي است، مي‌توانيم بگوييم انقلاب اسلامي چيز بدي است يا نيست. ولي نفس انقلاب و انرژي که انقلاب آزاد مي‌کند، باعث مي‌شود فرصت‌هاي زيادي براي يک ملت فراهم شود. انقلاب ما هم همين خاصيت را داشت. انرژي زيادي را آزاد کرد و 40 سال براي يک انقلاب، به نظر من خيلي زياد نيست. کما اين که انقلاب کبير فرانسه، به رغم اين که مشکلات زيادي داشت ولي الان به آن احترام مي‌گذارند.
انقلاب‌ها در ذات خودشان، حکايت از اين دارند که خودشان مي‌آيند و خودشان متولد مي‌شوند. با جنگ فرق دارد. در جنگ، آدم‌ها نقشه مي‌کشند. در انقلاب کسي نمي‌گويد من بايد انقلاب کنم. انقلاب، از لحظه‌اي انقلاب مي‌شود که پيروز مي‌شود. اگر آن لحظه‌اي که بايد پيروز شود، شکست بخورد، مي‌شود شورش. نام هيچ انقلابي را نمي‌توانيم انقلاب بگذاريم وقتي شکست خورده باشد. انقلاب‌ها اين طور نيست که فرماندهي داشته باشند. ايران هم به نظرم انقلابي بود که اينطور نبود که اگر امام خميني، روحانيت يا روشنفکران ديني يا نيروهاي انقلابي مي‌خواستند جلوي آن را بگيرند، مي‌توانستند بگيرند. بهمني بود که مي‌آمد. مهم اين بود که چه کسي مي‌تواند اين انقلاب را هدايت کند و سوارش شود. امام خميني اين کار را کرد. انقلاب محصول مشترک مطالباتي است که روي هم انباشته شده است. انقلاب ايران، انقلابي نيست که بتوانيم به صراحت بگوييم داراي يک ايدئولوژي مشخص است. مي‌توانيم بگوييم دارايي رهبري است و اين يک رهبري کاريزماست. ولي نمي‌توانيم بگوييم داراي يک ايدئولوژي مشخص است و قرار بوده اين کارها انجام شود.
* علت انقلاب، ساختاري و تاريخي است
انقلاب‌ها محصول عوامل کوتاه مدت و دراز مدت هستند. مثل زلزله مي‌مانند. بعضي موقع‌ها حوادث کوچک، حوادث فوري، رخدادهاي ساده باعث مي‌شود يک انقلاب جلو مي‌افتد. بعضي موقع‌ها هم باعث مي‌شود که عقب بيافتد. يعني اگر بوعزيزي در تونس، خودش را آتش نمي‌زد نمي‌توانيم بگوييم بهار عربي شکل نمي‌گرفت. ولي وقتي خودش را آتش زد اصلا فکر نمي‌کرد باعث شود بن علي سقوط کند، مبارک سقوط کند، رژيم‌هاي عربي به تزلزل بيافتند.
اگر کارتر نبود و جايش نيکسون بود. نيکسون و کيسينجر، قطعا اجازه نمي‌دادند بحث حقوق بشر، شرايطي ايجاد کند که مثلا امام خميني از عراق به فرانسه برود و از اين فرصت استفاده کند. اما اين تزلزل شاه و ناتواني او در اين که انقلاب را سرکوب کند، باعث شد انقلاب جلو برود. اين که بگوييم حوادث کوتاه، مثلا اين تزلزل شاه يا آمدن کارتر يا بحث حقوق بشر يا اين که امام خميني از عراق به فرانسه رفت، يا حوادث ديگر مانند زلزله طبس، مانند آتش سوزي سينما رکس، آيا اينها علت انقلاب هستند؟ اينها هيچ کدام علت انقلاب نيستند. علت انقلاب، ساختاري و تاريخي است. ضرورتي است که باعث مي‌شود اين حوادث کوچک روي هم انباشته شوند. آن ساختار که شکل مي‌دهد، از چيزهايي درازمدت مي‌آيد. شاه و رضاشاه، پدر و پسر، نه آنقدر که خودشان فکر مي‌کردند مستقل بودند، نه آنقدر که ما فکر مي‌کرديم وابسته بودند. رضا شاه، درست است که با کمک انگليسي‌ها روي کار آمد، ولي دولت ملي تشکيل داد، امنيت ايجاد کرد، وحدت ارضي ايجاد کرد. ولي چون از آلماني‌ها حمايت مي‌کرد، بعدا توسط مثلا نيروهاي متفقين کنار گذاشته شد. شاه هم به رغم اين که شاه جوان، شاه دموکرات مسلکي بود اما با کودتاي 28 مرداد در سال 32 و نزديک شدن به آمريکا و شائبه اين که امريکا از او حمايت مي‌کند، مشروعيت استقلالي خود را از دست دادند. حکومت پهلوي به گونه‌اي ساختارمند، مشروعيت‌زدايي شد. غير از فسادي که در دربار بود، غير از نوچه پروري، آقازاده پروري، اين چاکر مسلکي و نوکر صفتي که دوست داشتند سران صنايع، ارتشبدها، فرماندهان نظامي داشته باشند، اينها باعث شد که در روز بزنگاه، پشت شاه خالي شود و نتواند يک طبقه قدرتمندي به عنوان پايگاه اصلي شاه استفاده شود. هم نمايندگي آمريکا و هم از بين بردن جامعه مدني، شاه را به يک ديکتاتور تبديل کرد. اصلا مشروعيت لازم براي نمايندگي يک ملت از کف داده بود. بنابراين همه چيز روي هم جمع مي‌شد.
نمي‌توانستيم بگوييم کسي نقشه مي‌کشد که من از بنيه شايعه سازي و دروغ پردازي استفاده کنم براي اين که شاه را خراب کنم. اين ساختار رواني جامعه که مشروعيت زدايي از شاه کرده بود، شرايطي ايجاد مي‌کرد که تمام اشتباهات شاه روي هم جمع شود. جشن‌هاي 2500 ساله، مگر شاه چقدر خرج کرد؟ ولي مردم مي‌گفتند ميلياردها دلار خرج شد. در هر موردي اين بود. در جبهه مقابلش، دنبال رهبري مي‌گشتند که کاريزماتيک فقط و فقط بگويد شاه بايد برود. هر کس ديگر، بهترين روشنفکران و تئوري پردازي‌ها وقتي مي‌گفتند مصالحه کنيد جامعه آن را پس مي‌زد. مهندس بازرگان، يدلله سحابي، آيت الله طالقاني، ولي به محض اين که مي‌گفتند مي‌شود وارد مصالحه شد، آيت الله شريعتمداري، آيت الله گلپايگاني، مي‌گفتند مي‌شود به قانون اساسي برگشت. حتا بعضي از مليون مي‌گفتند حالا مي‌توانيم به شرايط 28 مرداد برگرديم، وقتي اين حرف‌ها را مي‌زدند، جامعه پس مي‌زد. توده‌هاي مردم دنبال کسي مي‌رفتند که مي‌گفتند عکسش در ماه ديده شده ولي راز قضيه اين بود، که کسي را مي‌خواستند که بتواند آنها را از آتش عبور دهد. کسي که سازش ناپذير باشد. امام خميني اين خصلت را داشت. بنابراين امام خميني به يک رهبر کاريزماتيک تبديل شد. اگر امام خميني قبلا مي‌توانست اين کار را کند، 15 خرداد 42 اين کار را کرده بود. اين کار وقتي صورت مي‌گيرد که توده مردم در ساختاري که مشروعيت زدايي شده است، آماده يک انقلاب مي‌شوند.
* جنبش چريکي مثل برف آب شد
جنبش چريکي که يک جنبش بسيار قديسي بود، بسيار محترم بود، بهترين جوان‌هاي مملکت را به دامن خودش گرفته بود و از انقلاب‌هاي آمريکاي لاتين کدبرداري کرده بود و فکر مي‌کرد اگر يک چريک به خيابان بيايد و اسلحه دست بگيرد، مي‌تواند توده‌هاي مردم را آزاد کند. متاسفانه جنبش چريکي مثل برف آب شد. هيچ پيامي نداشت. بهترين جوان‌هاي مملکت به آنجا رسيدند که الان 40 سال بعد از انقلاب، وقتي جنبش چريکي را نقد مي‌کنيد، يک جنبش راديکاليسم، رمانتيسيزم حاکم بر جنبش چريکي مورد نقادي قرار مي‌دهيم و مي‌گوييم آنها نتوانستند با توده‌هاي مردم رابطه برقرار کنند. اصلا ادبيات آنها، ادبيات توده‌هاي مردم نبود، اما يک روحاني که ساده حرف مي‌زد، از فولکلور مردم، از فرهنگ مردم، از شيعه، از معيارها و مفاهيم آنها حرف مي‌زد، او به راحتي مي‌توانست نوار و اعلاميه با مردم رابطه برقرار کند.
مي‌گفتند انقلاب کامل، يک انقلاب ضد امپرياليستي است. انقلابي است که ساختار سرمايه داري را بهم بريزد. ايران را از مدار جاذبه غرب خارج کند. اين انقلاب کامل است. اين که شاه برود و بتوانيم دولت موقت تشکيل دهيم، قانون اساسي تشکيل دهيم و يک دموکراسي قابل قبول جمهوري اسلامي تشکيل دهيم، اين يک انقلاب ناقص است. اين که تصور شود که انقلاب 22 بهمن، بعد قابل تکامل است، ما بايد انقلاب در انقلاب کنيم و بعد از اين فرصت بنيادگراهايي استفاده کردند که بعد از آن گفتند انديشه‌هاي ليبراليستي، دموکرات‌ها و گروه‌هاي مختلف بايد از انقلاب حذف شوند. کم کم آقاي طالقاني، آيت الله منتظري، آقاي خاتمي، هاشمي رفسنجاني، حسن روحاني. اين دايره آنقدر تنگ شود، به اسم اين که چون ما انقلابي‌تر هستيم و چون ما دنبال يک انقلاب کامل هستيم و در آن انقلاب کامل، يک شيعه ناب دوآتشه متولد مي‌شود که مي‌تواند ايران را امپراتوري شيعه کند و جهان تشيع را در مقابل جهان تسنن داراي قدرت کند. اصلا اين هدف انقلاب نبوده است. اين برداشتي است که بعدا روي انقلاب اضافه مي‌شود. اينها ديدگاه‌هايي است که بعدا به خورد انقلاب داده مي‌شود. اينها نوعي عبور و انحراف از انقلاب است. انقلاب، همان چيزي بود که روز 22 بهمن متولد شد. اگر فکر کنيم آن انقلاب، داراي تئوري بود و هدف آن تئوري اين بود که دست به تسويه‌اي بزند، گزينش‌ها، محدود کردن‌ها، رد صلاحيت‌ها، همه اينها کم کم به هسته سختي برسد، به نظر من اين تفکر غلطي است و ما را به انحراف مي‌کشاند. راز قضيه هم همين بود.
امام خميني رهبري بود که حرف‌هاي خود را زده بود، دلش مي‌خواست حکومتي برقرار کند، يک جمهوري مثل بقيه جمهوري‌ها. نمي‌شود بگوييم امام خميني داراي يک مکتب ايدئولوژيک چارچوب‌داري بود که آخر انقلاب را هم خوانده بود. نه، انقلاب همان چيزي بود که در دولت موقت به‌وجود آمد. يادم است وقتي امام جمعه تهران که رابطه نزديکي با امام داشت، برداشت خودش را راجع به ولايت فقيه گفت، امام خميني جواب خيلي محکمي به او داد. وقتي کسي که نماز جمعه مي‌خواند، رهبر انقلاب به او مي‌گويد تو درکي از ولايت فقيه نداري، معلوم است که بحث ولايت فقيه و مکتب انقلابي که مورد نظر است، هيچ جا مکتوب نشده است. هيچ جا به عنوان يک ايده‌آل نبوده که همه بخوانند. درست است، امام خميني نظري راجع به ولايت فقيه داشتند. ولي اگر اول انقلاب، حزب جمهوري اسلامي شکل نگرفته بود، من مطمئن هستم که مجلس خبرگان شکل نمي‌گرفت، مجلس موسسان شکل مي‌گرفت.
* يک جا دچار اشتباه شديم
**ايرناپلاس: الان براي آينده بايد چه‌کار کنيم؟ شما هم تبيين خوبي از انقلاب کرديد، هم از آن چه بعد از انقلاب افتاده است. بعد از 40 سال ما بايد چه‌کار کنيم؟
اصغرزاده:‌ ما بايد ببينيم دچار چه مشکلي شديم که انقلابي که داراي اهداف عاليه بوده، محصول مشترک بوده، در آن سني و کرد و عرب و شيعه و همه زبان‌ها و فرهنگي که در اين کشور و اين سرزمين زندگي مي‌کنند از آن دفاع کردند، چرا الان احساس غريبي مي‌کنند و فکر مي‌کنند آن انقلاب صرف شيعي است که دنبال تبديل جمهوري اسلامي به حکومت اسلامي است؟ چرا بايد تصور کنند که آينده کشور متعلق به بنيادگرايي است که اين بنيادگرايي، غرب ستيز است، در مقابل غرب مي‌ايستد، در مقابل مدرنيته مي‌ايستد. طبيعي است که اين قابل قبول نيست. 7-8 ميليون ايراني بيرون از مرزها هستند. تا گشايشي ايجاد مي‌شود، مردم سرمايه‌هاي خود را بيرون مي‌برند. اين خوب نيست. اگر قرار بود اينجا بهشت بسازيم، چرا برعکس نبوده است؟ چرا ايرانيان مقيم خارج به داخل برنمي‌گردند؟ چرا بقيه کشورها علاقه‌اي ندارند که سرمايه خود را به ايران بياورند؟ يک‌جاي کار گير کرده، يک جا دچار اشتباه شديم.
نمي‌گويم ما بايد انقلاب کنيم. يک حادثه نادر است. ولي معتقد هستم که بايد اصلاحات اساسي و ساختاري انجام دهيم. بدون اصلاحات ساختاري، هر گونه رفرم، هرگونه بزک کردن، هر گونه اصلاحات با برد کوتاه، شرايطي را ايجاد مي‌کند که اصل نمايندگي براي حکومت در ذهن مردم ضعيف جلوه مي‌کند. وقتي ضعيف جلوه مي‌کند، مردم سخنگوي خود را در حکومت نمي‌بينند. بنابراين راه مي‌افتند در خيابان تا حق خود را بگيرند. کشاورز مي‌گويد پشت به دشمن رو به ميهن. از کارگر مي‌شود اين را انتظار داشت، از طبقه متوسط مي‌شود اين را انتظار داشت ولي کشاورزي که داراي يک فولکلوري است، داراي فرهنگي است که آب من اگر داده شده به بغل‌دستي، او نجات پيدا کند، اين را صرف خيراتم مي‌کنم، او مي‌گويد چرا آب من بايد به روستاي ديگري که بي‌آب است داده شود؟ اين بحث‌هايي که مطرح مي‌شود، کارگرهايي که از خصوصي‌سازي ناراحت هستند، از حقوق‌شان، مالباخته‌ها، معلمان، گروه‌هاي مختلف اجتماعي که اعتراض مي‌کنند، به خصوص از دي ماه پارسال، تحولات اجتماعي انضمامي شده است.
حرف اصلي مردم اين است که چرا منابع ما را صرف جاي ديگر مي‌کنيد؟ اينها نشان مي‌دهد که جامعه خيلي سئوال دارد که به آن پاسخ داده نشده است و خيلي از سياست‌هايي که آن بالا تصميم گرفته مي‌شود، به نمايندگي از منافع مردم نيست. حداقل اين تفاهم بين مردم وجود ندارد. شايد بگوييد که بسيار خب، اعتراض‌هاي پارسال، اعتراض‌هاي سال 96، بخش کوچکي از جامعه را شامل مي‌شد، چون خيلي از مردم تماشاچي بودند، کنارخيابان ايستادند و وارد تظاهرات نشدند. بله، ولي خيلي از مردم هم جلوي اينها را نگرفتند و مي‌گفتند حق با اينهاست.
*مشروعيت حکومت بايد ترميم شود
اين نشان مي‌دهد که جامعه آبستن حوادثي است. بخشي از اين برمي‌گردد به اين که مشروعيت حکومت بايد ترميم شود. ترميم شدن مشروعيت حکومت اين است که نهادهايي که شرايطي ايجاد مي‌کنند که حکومت، سخنگوي ملت باشد، نماينده ملت باشد، ملت راضي باشند که وقتي يک موشک به سوريه زده مي‌شود. مردم که مي‌گويم، نه همه مردم. بخشي از مردم هم هستند که اعتقاد دارند اين حکومت. بنابراين هر تصميمي که گرفت، مطاع است. اتفاقي که مي‌افتد، اين اختلافات و تضاد منافع داخل جامعه باعث مي‌شود هزينه حکومت‌داري بالا رود.
جامعه فکر مي‌کند اصلاح‌طلبان و اصولگراها دست‌شان در دست هم است. فکر مي‌کنند اين وضعيت فساد آميز، فسادي که حاکم شده، همه مناسبات را مخدوش کرده، اين محصول دزدي مشترک اصلاح‌طلبان و اصولگراهاست. من معتقد هستم هنوز اصلاح‌طلبان و اصولگراها و هنوز بخش مهمي از حاکميت، قادر به بازسازي است. قادر است که شرايطي ايجاد کند که جامعه به او اعتماد کند. راه حل‌هاي بسيار ساده، گاهي اوقات جواب مي‌دهد. کما اين که 20 سال پيش اصلاح‌طلبان توانستند راه حلي بدهند و در مقابل شرايط بن بستي که احساس مي‌شد، بالاخره شخصي مانند آقاي خاتمي آمد. بعد که دوباره شرايط دچار بن بست شد، باز ديديم ميليون‌ها نفر پاي صندوق‌هاي رأي آمدند و به شخصي مانند حسن روحاني رأي دادند. بعد از 4 سال که باز مشکلات اقتصادي بود ولي به خاطر اين که برجام به نتيجه رسيده بود، مردم آمدند و به شعارهاي او اعتماد کردند. در سال 96 يعني يک سال و نيم پيش، 24 ميليون نفر به او رأي دادند. هنوز هم امکان بازسازي، امکان ايجاد شرايطي که مردم به بالايي‌ها اعتماد کنند فراهم است.
آن انقلابي که ما از آن مي‌آييم، به اين معنا داراي انرژي‌اي است که آن انرژي آزاد شده، هنوز به اين مردم اميد مي‌دهد که به سيستم‌هاي ديگر برنگردند.
**ايرناپلاس: شما بر اين باور هستيد که يک سري چيزها خراب شده، يک سري اتفاق‌هاي ناگوار افتاده است. محصول توطئه هم نيست، محصول ناآگاهي است. عوارض انقلاب هم هست. سيستمي که تجربه حکومت‌داري نداشته است. اما الان نمي‌توان حق انقلاب خواهي را انکار کرد. هر کس دلش مي‌خواهد انقلاب کند و اگر مي‌تواند بکند. اما از آن طرف، هنوز انقلاب اسلامي سال 57 که جمهوري اسلامي براساس آن شکل گرفته، آنقدر انرژي و نيرو دارد که بتواند براي آينده اگر اراده‌اي وجود داشته باشد، زندگي خوشايندي براي ايراني‌ها ترسيم کند.
اصغرزاده: بلوا، شورش، جنگ، کودتا، جنبش، اينها برنامه مي‌خواهد. آدم بايد با عده‌اي بنشيند و نقشه بکشد. انقلاب، اينها نيست. انقلاب يک تحول است. انقلاب مشروطه هنوز انرژي دارد.
چرا صدا و سيما اين قدر مشروعيت خودش را از دست داده است؟ به خاطر اين که بخشي از سرمايه خودش را صرف تخريب انقلاب مي‌کند. يعني مي‌خواهد خوانش و روايتي از انقلاب بدهد که خود گردانندگان صدا و سيما معتقد هستند. بعد مي‌خواهد اين را به جامعه بخوراند و افکار عمومي را به آن سمت اداره کند که بله، آبا و اجداد ما براي اين انقلاب کردند که شما امروز اينطور چادر چاقچور بپوشيد، مردان اينطور ريش داشته باشند، قيافه آنها شکل احمدي‌نژاد باشد. زنان‌شان اين شکلي باشند. اعتقادات‌شان اين شکلي باشد.
در اين شرايط، با اين خوانشي که به صورت کليشه‌اي و رسمي از انقلاب است، جوان‌ها مي‌گويند گور باباي انقلاب. انقلاب بد است. به نئوليبراليسم پناه مي‌برند. به فلسفه‌هايي که اساسا اينها را چرخ دنده‌هاي سرمايه داري مي‌کند. ببينيد در فرانسه چه اتفاقي مي‌افتد. من از اقتصاد دولتي دفاع نمي‌کنم. من از هيچ سوسياليسم دولتي‌اي دفاع نمي‌کنم. ولي وقتي شما منابع نفتي و چاه‌هاي نفتي را به عنوان انفال در نظر مي‌گيريد و در اختيار حکومت مي‌گذاريد، او هرطور مي‌خواهد مي‌فروشد، هرطور مي‌خواهد نفت را صادر مي‌کند، وارد مي‌کند و از بالا، دلار را در جامعه پمپاژ مي‌کند. چطور انتظار داريد که اين مردم فکر کنند اين حکومت نوکرشان است، اين حکومت، نماينده آنهاست؟ حکومت بايد از طرف مردم وکالت داشته باشد. تا مالکيت نفت به توده‌هاي مردم برنگردد، صاحب سهام نشوند، نفت براي آنها باشد و پول نفت را خودشان کار کنند و از آن ماليات درآورند و ماليات را به دولت بدهند و دولت، از آن ماليات، موشک بسازد. تا زماني که اين چرخه برنگردد، ما نمي‌توانيم از نيروهاي نظامي‌مان سئوال کنيم. چرا بايد يک نفر بتواند در ده وزارتخانه جابه‌جا شود؟
*جامعه الان ايران، بسيار ثروتمند است
شما تحت هيچ عنوان، تحت هيچ ايدئولوژي حق نداريد به حريم شخصي افراد، حريم شخصي خانواده‌ها، گروه‌ها، احزاب، به انديشه و فکر او نفوذ کنيد و او را بازخواني و محاکمه کنيد. اينها ارزش‌هايي بود که براي آن انقلاب کرده بوديم. اينها قابل بازگشت است، قابل دفاع است. همانطور که انقلاب کبير فرانسه با گيوتين شناخته نشد، با خشونت شناخته نشد، درست است، پادشاه را برگرداندند و اعدامش کردند. درست است، در درونش بناپارتيسم درآمد، ولي بالاخره فرانسه قوام گرفت.
بالاخره اين امنيتي که در کشور ايجاد شده است، شرايطي که بعد از انقلاب ايجاد شده است، دگرگوني اقتصادي، نوع نگرش. جامعه الان ايران، جامعه بسيار ثروتمندي است به لحاظ داشتن دانشمندان، تئوريسين‌ها، روشنفکران، ادبيات، فرهنگ، هنر، سينما، موسيقي، مشروطه و انقلاب اسلامي، اينها سرمايه‌هاي ماست. خيلي از کشورهاي منطقه داراي اين سرمايه نيستند. اين سرمايه‌ها را که نمي‌توانيم در بيابان بريزيم و از صفر شروع مي‌کنيم. هيچ ملتي اين کار را نمي‌کند. مگر مي‌شود مشروطه را دفن کرد؟ مگر مي‌شود انقلاب اسلامي را دفن کرد؟ همين انقلابي که 40 سالگي آن را جشن مي‌گيريم، مگر مي‌شود دفنش کرد؟
الان بخشي از اين مردم احساس مي‌کنند دائما در يک نابرابري ساختاري حضور دارند. فقر باعث شورش نمي‌شود. اگر قرار بود بشود، بنگلادش تا الان ده‌ها بار انقلاب شده بود. حس فقر است که مردم را به شورش وامي‌دارد. بي عدالتي است که مردم را به شورش و اعتراض وامي‌دارد. بنابراين، شرايط را بايد به گونه‌اي طراحي کنيم که از آن انقلابي که عدالت‌محور بود، آزادي محور بود، آزادي و عدالت توامان ايجاد شود. بدون آزادي نمي‌توان به عدالت رسيد. بدون عدالت هم نمي‌شود به آزادي رسيد. ولي قبول دارم که اشتباه کرديم. آن اشتباه اين بود که بخش‌هايي که انقلاب را دموکراتيک مي‌کرد، خوانش‌هاي دموکراتيک از انقلاب را به نفع عدالت محوري، کنار گذاشتيم. اين اشتباه بود. اين باعث بزرگ شدن دولت شد.
گفت‌وگو از کيوان مهرگان
انتهاي پيام /*

نظر شما