شاهنامه پر از افسانههای خواندنی است و رستم، نامآورترین چهره اسطورهای در شاهنامه است. از میان قصههای شاهنامه،
«هفتخان رستم» جزو جذابترین داستانهاست که قصد داریم در چند شماره آن را برایتان تعریف کنیم. هر شماره یک خان. فردوسی داستان را به شعر سروده و ما آن را برایتان به نثر بازگو میکنیم.
کیکاووس، پادشاه ایران و سپاهش در دژی کوهستانی در مازندران به دست دیو سفید اسیر است. رستم به نجاتش میرود. هفتخان رستم داستان هفت بلایی است که رستم در راه رسیدن به مازندران و آزاد کردن کیکاووس و سپاهیانش با آنها روبهرو میشود.
در خان اول، رخش اسب رستم با شیری که قصد جان رستم را داشت نبرد کرد و او را از پای درآورد و در خان دوم به بیابانی بیآب رسید اما میشی او را به سمت چشمهای راهنمایی کرد و رستم و اسبش سیراب شدند. در خان سوم رستم با اژدهایی مبارزه کرد و او را از پای درآورد. در خان چهارم رستم توانست بر یک جادوگر پیروز شود. در خان پنجم رستم با کمک پهلوانی بهنام اولاد، به محل دیو سپید پی برد. در خان ششم رستم بعد از غلبه به ارژنگ دیو به کیکاووس و سپاهش رسید و قول داد با خون دیوسپید چشمان آنها را بینا کند و حالا خان هفتم و آخر.
***
رستم با پهلوان اولاد به راه افتاد وقتی به هفتکوه رسید و نزدیک غار شد و در اطراف لشکر دیوان را دید به اولاد گفت:«تا به حال هرچه به من گفتهای درست بوده است، پس حالا هم راه را به من نشان بده و از رازهای آن مرا با خبر کن.» اولاد گفت:«وقتی آفتاب گرم شود دیو به خواب میرود، پس باید صبر کنی تا بتوانی پیروز شوی.» رستم صبر کرد و پس از آن از آنجا به سوی دیو سپید رفت. غار تاریک بود. وقتی چشمش بهتاریکی عادت کرد، دیو سپید را دید که چون کوهی خوابیده بود.
رستم نعرهای کشید و دیو را بیدار کرد. دیو سنگ آسیاب را برداشت و به طرف رستم رفت. رستم با تیغ یک دست و یک پای دیو را برید و با او گلاویز شد.
سرانجام رستم چنگ زد و دیو را از گردن بلند کرد و بر زمین کوفت و او را از پای درآورد. دیوانی که آنجا بودند همگی فرار کردند. رستم سروتن شست و به نیایش پروردگار پرداخت. سپس همراه اولاد به سوی کاووس حرکت کردند. کاووس باخبر شد رستم بازگشته است، پس شاد شد و بر او آفرین گفت.
رستم خون دیو را در چشمان کاووس شاه و همراهانش ریخت و همه بینا شدند، بعد تاج و تخت مازندران را به کاووس سپرد.
نظر شما