شناسهٔ خبر: 30038228 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه وطن‌امروز | لینک خبر

یادداشتی بر مجموعه‌ شعر «راوی باش» محسن ناصحی

راه میانه‌ رو به بالا!

صاحب‌خبر - وارش گیلانی: مجموعه‌شعر «راوی باش» محسن ناصحی یک مجموعه‌ غزل 107 صفحه‌ای است که 43 غزل دارد و 16 رباعی. این مجموعه را نشر جمهوری چاپ و منتشر کرده که از ناشران حرفه‌ای در حوزه شعر بوده و در کل و شاید هم بیشتر به چاپ اشعار آیینی و مذهبی همت دارد؛ اشعاری که بیشتر از جانب شاعران جوان دوستدار انقلاب و مذهب، در فضای تازه و نویی سروده شده است. البته در این میان سهم اشعار نوکلاسیک مذهبی خیلی بیشتر از اشعار نوی مذهبی است. مجموعه ‌شعر «راوی باش» محسن ناصحی سرشار از غزل‌های آیینی و عاشورایی است؛ غزل‌هایی که گاه در وزن‌های بلند سروده شده‌است. کتاب 4 بخش دارد: روایت اول تا کربلا، روایت دوم در کربلا، روایت سوم از کربلا و روایت چهارم روایت رباعی است که به گونه‌ای مجزاست از 3 بخش قبلی. «هرچند در ظاهر اگر کم فرق دارد ابروی خم با ابروی خم فرق دارد ابروی خم، محراب خم، تیغ ستم خم این آخری قدر مسلم فرق دارد اشک حسینت را دوای زخم سر کن درمان تو مرهم به مرهم فرق دارد» 3 بیت بالا نشان از زبانی امروزی دارد و دارای تکنیک زبانی است، تا آنجا که تسلط شاعر بر کلام و ابیات کاملا آشکار است و علاوه بر این روانی کار است که تسلط وی را مضاعف نشان می‌دهد اما عجیب این است که همین شاعری که در این مقام و وضعیت قرار دارد، ناگاه به سمت نوعی کلام و شعر مجالس روضه و هیات‌های سینه‌زنی می‌رود و شعرش شبیه زنده‌یاد چایچیان می‌شود: «کوثر جاری نوری و دو زمزم داری هرچه شایسته عشق است فراهم داری احمدی‌روی و علی‌خوی، عجب زهرایی! هرچه زیبنده آنهاست تو با هم داری» در حرفم قصد جسارت به نوعی از شعر مجالس روضه و عزاداری و هیات سینه‌زنی و چه و چه و چه نیست که همه ما یک عمر با آنها بزرگ شده‌ایم، حتی اگر خارج‌رفته غیرمذهبی هم باشیم، باز این فرهنگ را دوست داریم، چرا که با آن فرهنگ بزرگ شده‌ایم و بخشی از هویت ما را محتوا و ظواهر همین‌ مجالس و محافل ساخته است، قصدم این است که چطور می‌شود که یک شاعر در شعر اول یک زبان دارد و در شعر بعدی زبانی دیگر؟! امیدوارم این دو زبانی در این دفتر تبدیل به چند زبانی نشود و دفتر شعر ناصحی از پراکندگی در رنج نباشد. در شعر 3 رد پای شعر یک را می‌بینیم اما محتوا و درون‌مایه شعر می‌خواهد به سمت هیات‌ها رفته و آنجا خوانده شود. انگار ریشه در آنجا داشته باشد. شعری که ریشه در آنجا دارد اما شاخ و برگ‌ها و میوه‌هایش تا حد زیادی امروزی است: «اینطور که پیداست دری داشته آن روز این خانه در شعله‌وری داشته آن روز» خاصه انتخاب ردیف شعر به نوعی است که آن را بیشتر به مرثیه و اشعار هیاتی نزدیک می‌کند. این کشمکش بین ریشه و شاخه و میوه، شاعر را در جای ثابتی قرار نداده است. انگار شعر ناصحی در حال تکوین است: «گیرم آتش به جفا، در که نباید می‌سوخت آشیان سوخت، کبوتر که نباید می‌سوخت آتش این ‌بار گلستان نشد انگار ولی باغ و بستان پیمبر که نباید می‌سوخت کینه دارند اگر مردم شهر از پدرم وسط حادثه مادر که نباید می‌سوخت» بین بیت اول و دوم و سوم یک فاصله زبانی و بیانی وجود دارد که لحن ناصحی را پراکنده نشان می‌دهد. به همین دلیل است که می‌گویم شعر او در حال تکوین است. بیت اول تقریبا به شعر غزل‌سرایان نوگرای امروز شباهت دارد؛ بیت سوم شباهت به اشعار هیاتی دارد؛ خاصه اینکه بیشتر نظم است تا شعر و کلمات «پدر و مادر و مردم شهر» هم معمولا از واژه‌هایی هستند که در اشعار هیاتی بیشتر کاربرد دارند تا جای دیگر. بیت دوم هم دقیقا بینابین قرار می‌گیرد؛ بین شعر غزل‌سرایان نوگرای امروزی و شاعران هیاتی. البته این یک تقسیم‌بندی تقریبی است که استثنا بسیار دارد. من چندان به اوزان بلند اعتقادی ندارم. یکی به این دلیل که اگر مطبوع بودند، شاعران بزرگ و کلاسیک ما از آن بهره می‌بردند، در صورتی که این اوزان، ارمغان مشروطه به این طرف است که البته بی‌رونق است و شاعران در حد تفنن از آن استفاده می‌کردند. غزل‌سرایان نوگرای بعد از نیما نیز چندان به این مقوله بها ندادند، تا اینکه انقلاب شد و شاعران انقلاب یکی از ابداع‌های‌شان همین ابداع وزن‌های بلند بود در کنار ردیف‌های بلند و دیگر ابداعات. البته سیمین بهبهانی و حسین منزوی هردو مدعی هستند که کشف اوزان جدید ابداع ما است اما نگفتند که ابداع اوزان بلند کار ما است. پس این ابداع از آن شاعران انقلاب است؛ ابداعی که با وزن جدیدی همراه می‌شود. این ابداع یک دوره در اواخر دهه 70 و اوایل دهه 80 رواج و رونق پیدا کرد و اما بعدها منسوخ شده، تا اینکه این اواخر دوباره به دست جوان‌ترها بار دیگر مورد استفاده قرار گرفت. اما دلیل دوم مخالفتم با به‌کارگیری اوزان بلند در غزل این است که وقتی شاعر یک وزن تازه‌ای را برای گفتن انتخاب می‌کند، خود به خود دچار مکث‌های بین شعر و گرفتار دست‌اندازهای گاه و بیگاه هنگام سرودن خواهد شد، چرا که او بر این وزن مسلط نیست و هر لحظه باید چک کند وزن را درست به‌کار برده یا نه یا حداقل ذهنش معطوف به آن است و این امر شاعر را از حالت طبیعی شعرگفتن که حال ناخودآگاه است دور می‌کند. حتی اگر شعرگفتن در حد تمرکز داشتن هم باشد، این کار تمرکز او را به هم می‌زند. حال شما وزن بلند را نیز بر این همه که عرض شد، اضافه کنید، آیا پراکندگی شاعر دو چندان نخواهد شد؟! مگر اینکه شاعری ادعا کند که من در حال سرودن در این وزن، روان شعر می‌گویم که به نظر درست نمی‌گوید، مگر اینکه بسیار در آن وزن تمرین کرده و علاقه وافری نیز به آن وزن داشته باشد. اما یک نگاه مثبت هم، در کنار دو، سه نگاه منفی، در به‌کارگیری اوزان جدید دارم و آن این است که وقتی شاعر فضا عوض می‌کند، فضای کهنه و تکراری ذهنش نیز با این تغییر، تغییر کرده و متحول می‌شود. البته آن کُندی هنگام سرودن همچنان سر جایش هست و تنها با تمرین بسیار برطرف خواهد شد. ناصحی نیز در این دفتر، با تغییر فضای وزنی، فضا و نوع تخیل و تصویرسازی‌هایش تغییر کرده و زبانش نیزعوض می‌شود: «مثل پرواز بادبادک‌ها پر درآورد روح شاعرها آسمان خنده‌های آبی ریخت بر پر خاکی مهاجرها واژه‌ها در بقیعی از هیجان پشت دیوار شعر کز کردند باز شد مثل عقده‌های غزل چمدان دل مسافرها بیت‌ها روی هم ورم کردند واژه‌ها چکه‌چکه باران شد سیل غم بود آنچه جاری شد پیش روی نگاه عابرها» نکته آخر اینکه اگر ما با یک شاعر دیگر مواجه بودیم، باید حرف دیگری و راهکار دیگری به شاعر این مجموعه پیشنهاد می‌کردیم اما چون با یک شاعر مذهبی و آیینی روبه‌رو هستیم که دوست دارد او را اینگونه نیز بشناسند، باید گفت شعر مذهبی مخاطب عام و خاص را توأمان با هم دارد، پس شاعرش نباید از این دو گروه و جریان فاصله بگیرد. در واقع باید به گونه‌ای شعرش را در جایی قرار دهد که در عین حالی که روح و نگاه مخاطب عام را با شعرش ارتقا می‌دهد، آن سوز و حزن و مذهبی ‌بودن شعرش را حفظ کند و با نیفتادن به دامچاله‌های زبانی امروزی و ادا و اطوارهای بعضی از نوگرایان راه خود را برود، چرا که هیات و مرثیه و شعر مذهبی فرهنگ خود را دارد و حتی گاه برای نوگرایی‌های مثبت جا ندارد. در واقع انتخاب یک راه میانه رو به بالا شاید بهترین راه باشد. راهی که ناصحی در غزل ذیل انتخاب کرده، یکی از آن راه‌هاست: «این‌بار بی‌مقدمه از سر شروع شد این روضه‌خوان پیر از آخر شروع شد مقتل شروع شد همه دیدند روضه را از جای بوسه‌های پیمبر شروع شد از تل دوید، مرثیه قتلگاه را از لابه‌لای نیزه و خنجر شروع شد از خط به خط مقتل گودال رد شد و با گریه از اسیری خواهر شروع شد...».

نظر شما