قدرت اجتماعی را باید به گونهای تعریف کنیم که یا قدرت سیاسی را در بر بگیرد یا نسبت دیالکتیکی با قدرت سیاسی داشته باشد و اگر قدرت اجتماعی مستحیل در قدرت سیاسی شود، باید فاتحه قدرت اجتماعی و قدرت سیاسی برخاسته از آن را بخوانیم. چهار نسبت برای ارتباط این دو میتوان تعریف کرد؛ نخست نسبت تباین: اگر این نسبت بین دو قدرت اجتماعی و سیاسی برقرار باشد باید برای یک انقلاب آماده باشیم. اگر تباین باشد، اشتراکی بین این دو قدرت نیست و قدرت سیاسی هیچ کاری با قدرت اجتماعی ندارد. قدرت سیاسی معمولا قدرت تصمیمگیری و شاخص آن رفتارگرایی است. قدرت اجتماعی هم قدرت تصمیمگیری ندارد و رفتارها هم رفتارهای اثربخش روی دیگران در سطح کلان و سطح ملی نیست.
اگر نسبت تساوی بین این دو برقرار باشد، سیاستزدگی اتفاق میافتد و همه چیز سیاسی میشود، جز سیاست. این خصلت نظامهای فاشیستی است. فکر میکنم ما نیز در برههای این حالت را داشتیم و هنوز هم بیگانه با این تساوی نیستیم و یک فضای سیاستزده در فضای سیاست وجود دارد.
دو نسبت دیگر؛ نسبت عموم و خصوص مطلق و عموم و خصوص من وجه است. در عموم و خصوص مطلق که به معنای این است که یکی دیگری را در بر میگیرد، ایدهآل ما این است که قدرت اجتماعی، قدرت سیاسی را در بر بگیرد. قدرت اعم از فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است. به بیان هگل آن هم وقتی کلمه دیالکتیک را به کار میبرد، قدرت اجتماعی اعم از قدرت شخصی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است. این ایدهآل است، اما در واقع این اتفاق نمیافتد.
هر قدرت سیاسی که شکل میگیرد، فراموش میکند طریقیت و نه موضوعیت دارد. طریقیت یعنی نقش وسیله و نه هدف را دارد. خواه ناخواه، هر قدرت سیاسی پس از شکلگیری به سمت موضوعیت میرود. یعنی فعل قدرت و یا فعل سیاست به جای اینکه یک فعل ابزاری باشد، فعل هدف میشود. این واقعبینانهتر است که به نقش موضوعیتیافته قدرت سیاسی هم توجه کنیم و سازوکاری برای مهار و کنترل آن داشته باشیم.
قدرت اجتماعی
بهترین سازوکار این است که نسبت دیالکتیک میان این دو برقرار شود. جهت اصلی این رابطه دیالکتیک هم باید از قدرت اجتماعی به قدرت سیاسی باشد. اگر این عموم و خصوص مطلق طوری باشد که قدرت سیاسی مطلق و قدرت اجتماعی خصوص باشد، سیاستزدگی اتفاق میافتد. در نسبت دیالکتیک هم حرف اول و آخر را قدرت سیاسی میزند و دیالکتیکی برقرار نیست. بهترین نسبت همین است. مفاهیم مرتبط با این رابطه دیالکتیک هم قدرت سیاسی و اجتماعی است.
این اهرمها شامل زور، تهدید، اجبار، نفوذ، اقتدار، فریب و اغواء است. آقای وبر تعریفی از قدرت میدهد و آن اینکه حق برخورداری مشروع از زور، قدرت است. این ظاهر قضیه است. بعضی وقتها تهدید هم میکند. تهدید با زور تفاوت دارد. گاهی اوقات هم از فرایندهای اغوایی استفاده میکند. بسیاری از منتقدین و قدرتشناسان معقدند در کشورهای دموکراتیک بیش از همه از روشهای فریبی و اغوایی استفاده میشود.
قدرت اجتماعی چیست؟ این همان قدرت مردمی است که ممکن است اجبار، زور، تهدید، اغواء، نفوذ و یا اقناع باشد. اما نباید یادمان برود که قدرت سیاسی نباید یکهتاز میدان باشد. این یک بحث است. امروزه مفاهیم مختلفی برای این دو مطرح میکنند، یا میگویند نظم منطقی یا نظام فرهنگی که همان قدرت سیاسی است، یا میگویند سطح اجتماعی فرهنگی علّی، یا میگویند عرصه دلیل و یا عرصه علت، یا میگویند انسجام سیستمی در برابر انسجام اجتماعی، یعنی قدرت سیاسی معرف انسجام سیستمی است و جامعه هم در بهترین حالت معرف انسجام اجتماعی است. اما آیا انسجام سیستمی همان انسجام اجتماعی است؟ آیا هر نظام سیاسی از جمله نظام ما نمیخواهد این را القاء بکند که هر دو یکی هستند و انسجام اجتماعی همان انسجام سیستمی است؟ فکر نمیکنید همه ما اسیر این اختلاط شدهایم؟ وقتی همه توجه ما معطوف به قدرت سیاسی میشود؟ در واقع همه ذهنیت و تلاش ما معطوف به استحاله در سیستم و نظام سیاست میشود. فکر نمیکنید قدرت اجتماعی را مستحیل در قدرت سیاسی میکنید و یا اصلا آن را نادیده میگیرید؟
در بهترین حالت، قدرت سیاسی یا انسجام سیستمی میگوید عرصه دلیل و نه علت است. عرصه دلیل مخصوصا در نظامهای ایدئولوژیکی مانند ما، عرصه باید و نباید و یا عرصه درست و نادرست است. عدهای نشستهاند منشور و سند منتشر میکنند که این باید و نبایدها بر اساس ایدهآلها و آرمانها است. این منشورها بر اساس آرمانها و دلیلمحور است، اما هیچ نسبت دیالکتیکی با جامعه و نیازها و تغییرات و تحولات ندارند. فکر میکنند محرک واقعی مردم آرمانها و ارزشها است، اما اینطور نیست. مردم تحت تاثیر خیلی از محرکها در عرصه اجتماعی قرار میگیرند. هیچ ارتباط ناسازگاری با ارزشها و آرمانها ندارند. اما در واقعیت رفتار مردم در عرصه اجتماع تابع باید و نباید و دلیل نیست.
نبض زمان و مکان کجاست؟
یکی از جامعهشناسان میگوید فرهنگ یک جعبه آچار است و مجموعهای از رفتارها، ارزشها، نمادها و ... است و هر گروهی از یک آچار از این جعبه برای تنظیم و تبیین استراتژی کنش خود استفاده میکند. باید به سمت کنش و عمل برویم و دنبال چرایی آنها باشیم. اگر بین عرصه دلیل و علت یا عرصه انسجام سیستمی و عرصه انسجام اجتماعی دیالکتیکی برقرار نباشد، نهایتا نظام سیاسی قفل میکند. وقتی قفل کرد به تباین نزدیک میشود و به تدریج قدرت اجتماعی و نیروهای آن احساس میکنند این نظام سیاسی مستقر با زندگی و نیازهای روزمره آنها بیگانه است و به سمت تباین میروند. امروز ما در اوج این شکاف هستیم. هر چه هم گفته میشود و تذکر داده میشود، گوشی بدهکار نیست. من فقط از باب مثال عرض میکنم؛ خیلیها معتقدند افکار امام را نشر میدهند. اما سوال من این است؛ امام(ره) وقتی میگویند زمان و مکان یعنی چه؟ نبض زمان و مکان کجا میزند؟ در قدرت سیاسی میزند یا در قدرت اجتماعی؟ آیا زمان و مکان در دانشگاه بیگانه با مردم میزند؟ در شاخصهای ارتقاء بیگانه با حیات اجتماعی مردم میزند؟ اگر زمان و مکان بمیرد دیر یا زود نظام سیاسی از هم میپاشد.
اجتهاد مستمر
در اصل دوم قانون اساسی که «اجتهاد مستمر» است، این اجتهاد مستمر یعنی چه؟ استمرار چیزی جز زمان و مکان است؟ مستمر باشد، یعنی متناسب با شرایط مستحدثه و موضوعات نوین، اجتهاد جدید صورت بگیرد. وقتی قانون اساسی میگوید اجتهاد مستمر برای چه کسی میگوید؟ برای حوزه میگوید؟ مگر نظام سیاسی برای نظام اجتماعی میتواند تعیین تکلیف کند؟ مگر میتواند به حوزه علمیه بگوید این چنین باش و آن چنان نباش؟ اینطور نیست. باید خودش بگوید در صورتی میتوانم به وعدهها و وعیدهای خود عمل کنم که اجتهاد مستمر و پویا داشته باشم. اجتهاد مستمر اگر بخواهد وجود داشته باشد، زمان و مکان را چه کسی باید جواب بدهد؟ علیالقاعده وظیفه موضوعشناس، اقتصادشناس، سیاستشناس، فیلسوف و جامعهشناس است. اینها کجا باید متجلی باشد؟ در ساخت سیاسی ما باید یک جایی برای اینها تعریف شده باشد که موضوعشناسی در کنار اجتهاد تعریف شود، اما این کجاست؟
امام (ره) در کتاب ولایت فقیه میگوید ولایت فقیه کسی است که آگاه به فقه است. فقه امام(ره) نسبت وسیعی با زمان و مکان دارد. اگر کسی به شما بگوید ضمانت اجرایی حکومت فقهی متناظر و متناسب با زمان و مکان، کجای این ساخت قانون اساسی است، چه میگویید؟ امام(ره) بحث از شخص نداشت. بحث یک سیستم و عقبه و بحث یک قابلیت تاریخی است. باید تمام حوزه با تمام قامت بیاید. باید تمام موضوعشناسی با تمام قابلیت و قامت بیاید. آنجایی که باید بیاید کجاست؟ حضرت امام(ره) حسب چه ضرورتی برای رهبری شرط مرجعیت را شرط اجتهاد کردند؟ در تاریخ انقلاب جستجو کنید. ضرورت آن این بود که ممکن است کسی مرجع باشد، اما ضرورتشناس، اقتصادشناس و جامعهشناس نباشد.
پس از تجدیدنظر در قانون اساسی، در ذیل بند سوم اصل ۱۰۹ قانون اساسی، چند ویژگی آمده است؛ بینش صحیح سیاسی و اجتماعی، تدبیر و شجاعت، مدیریت و قدرت کافی برای رهبری. اما این حصر فقیه نیست. تشخیص بینش صحیح سیاسی و اجتماعی را فقط فقیه تشخیص میدهد؟ بحث تدبیر، شجاعت، مدیریت و قدرت کافی را فقط فقیه تشخیص میدهد؟ نه اینطور نیست. سازوکار تعیین صلاحیت فقها هم سازوکاری است که عقبه حوزه را ندارد و مراجع دستی بر آتش در این عرصه ندارند. برادری میآید حوزه و مراجع را مقصر میشناسد و میگوید چرا شما ورودی در فقه سیاسی و فقه حکومتی نکردید؟ کسی نیست بگوید برادر عزیز شما سازوکارش را فراهم کردید؟ شرایط را فراهم کردید؟ تا احساس نیاز نکنیم، نمیشود.
جنبش دانشجویی؛ ابزار هژمونی قدرت برتر
جامعهشناسان و سیاستشناسان را دعوت میکنند تا نظر بدهند و بحث کنند، اما با کدام عده و عُده، با کدام بستر، با کدام وظیفه؟ فقط وظیفه اخلاقی نیست که اهمیت دارد، باید وظیفه قانونی هم بر عهده داشته باشیم. مراجع هم باید احساس کنند که میتوانند در انتخاب فقها نقشآفرین باشند و صلاحیت فقهی و عمومی آنها را تعیین کنند. زمان و مکان در این مملکت مرده است. نبض زمان و مکان آنجایی که باید بزند، نمیزند و همه زمان و مکان شما در نظام سیاسی و دستگاهها خلاصه شده است. بماند که یک انسجام سیستمی هم تحویل ما ندادید. کجا دستگاههای ما منسجماند؟ خودشان هم قبول دارند که هر کدام یک سازی میزنند. بین این سیستم و جامعه هم ارتباط دیالکتیکی برقرار نیست. نه دانشگاه آن را برقرار کرده، نه حوزه. در کجا، سازوکار ارتقای اساتید و هیئتهای علمی دانشگاه بر اساس رفع نیازهای جامعه است. یک شاخصهای انتزاعی فرامرزی را گرفتهاند که نه جامعهشناس میفهمد درد جامعه چیست و نه اقتصاددان در دانشگاه درد اقتصادی جامعه را میفهمد. نه انسجام سیستمی را به ما دادند و نه گوش شنوایی نسبت به جامعه نیازهای آن دارند.
قدرت اجتماعی دربرگیرنده قدرت سیاسی است
اینها همه مثالی بود که بگویم ما چه کردیم با قدرت روشنفکری، قدرت اجتماعی، جنبش دانشجویی و اینها با خودشان چه کار کردند. ۱۶ آذر که اتفاق میافتد، آیا در قدرت سیاسی اتفاق میافتد؟ قدرت سیاسی که تمام شده و وابسته بود. درود بر دانشجویان ۱۶ آذر، این با ۱۳ آبان که برای خودمان و انقلاب است، آن هم در شرایطی که نیروها و سپاه هستند، فرق دارد. این سه نفر اعتراض میکنند و وابسته محض به قدرت اجتماعی هستند و بعد موجی ایجاد میشود. در کجا میتوان از این قدرت اجتماعی سراغ گرفت؟ در دانشجویان و طلبهها. اگر دانشجویان و طلبهها مستقل از قدرت رسمی و دولتی نبودند، امام نمیتوانست با اتکاء به اینها یک حرکت جمعی از دل قدرت اجتماعی به وجود بیاورد. قدرت اجتماعی قدرت سیاسی را در بر میگیرد.
هر قدرت اجتماعی، دلالت قدرت سیاسی دارد. هیچکس نمیگوید نسبت به قدرت سیاسی بیتفاوت باشید. ما سلامت و قدرت و اقتدار آن را میخواهیم. اما یادمان نرود قدرت سیاسی و قدرت دولتی فعل وسیله است، فعل هدف نیست. اگر فعل هدف شد، چه فرقی با ماکیاولی میکند که میگوید هدف وسیله را توجیه میکند. آن هدفی که وسیله را توجیه میکند، هدف نیست. هدفی که وسیله را توجیه میکند، هدف مطلوبی نیست. این اتفاق در ۱۶ آذر اتفاق میافتد و یک جرأتی میدهد و گروههای سیاسی زیادی شکل میگیرد.
انبیاء(ع) اولین روشنفکران عالم و وابسته به قدرت اجتماعی بودند
روشنفکران ما متعلق به کدام عرصه هستند؟ اینکه میگویم بین جنبش دانشجویی، روشنفکری و خبرنگاری همیشه یک رابطه است، یعنی روشنفکر وابسته به قدرت مدنی و اجتماعی است. نگذارید با دستان خودتان روشنفکری را خفه کنند. خیلی حساب شده و با برنامه روشنفکری را خفه کردند. به اسم انقلاب اسلامی این کار را هم کردند. روشنفکر صدای بیصدا و زبان بیزبان است. انبیاء(ع) اولین روشنفکران عالم و وابسته به قدرت اجتماعی بودند.
جنبش دانشجویی ۱۳ آبان ابزار هژمونی قدرت شد
دلالت قدرت سیاسی را هم پذیرفتیم. اما از استحاله آن هشدار میدهیم. بعد از انقلاب یک ۱۳ آبانی اتفاق میافتد، آیا این روز هم تعلق به قدرت رسمی داشت؟ خیر. اما شرایط برای یک جنبش دانشجویی مهیاتر بود. رهبری از خودمان بود و نهادها مستقر شده بودند و مانند جنبش دانشجویی ۱۶ آذر نبود. آمدند لانه را گرفتند و امیدی به همه دادند. بعد هم که جنگ شروع شد، خیلیهایشان در جبهه شهید شدند. اما یک اتفاق بدی رخ داد، بسیاری از اینهایی که وابسته به موج دوم جنبش دانشجویی بودند، جذب قدرت دولتی شدند و ماجرا از آنجا شروع شد و یادشان رفت وابسته به قدرت اجتماعی بودند و باید حافظان و حراستکنندگان خوبی برای جنبش دانشجویی باشند، یا تئوری نداشتند یا آگاه نبودند. آن چنان جذب قدرت سیاسی شدند که ابزار هژمونی قدرت شدند، هر که قصد فعالیت در دانشگاه را داشت، مقابله کردند. تجربه تلخی از این مقابلهها دارم.
جنبش دانشجویی؛ فاعل نقد، یا موضوع نقد؟
میگفتند هر که میخواهد یک حلقه مطالعاتی و فکری تشکیل بدهد، باید از ما اجازه بگیرد. مثلا اگر عدهای میخواستند روی آثار شهید مطهری و امام(ره) کار کنند، باید هماهنگ میکردند. اگر هم اعتراض میشد، در گزینش در مقاطع بالاتر تحصیلی سنگاندازی میکردند و برای او پرونده درست میکردند. در واقع دانشجو و جنبش دانشجویی که باید فاعل شناسایی نقد شود، موضوع شناسایی نقد و ابزار هژمونی قدرت برتر میشود که باید نقد شود و از شر آن راحت شد. تئوری ندارند و اهمیت قدرت اجتماعی و روشنفکری را نمیفهمند. هر کسی قدرت اجتماعی و نقد را دارد، قدرت سیاسی از آن اوست. ما اهمیت قدرت نقد را نفهمیدهایم. اصلا نمیدانیم نقد چیست. نقد مربوط به عرصه غیاب است. این مربوط به عرصه نامشهود و ناملموس است، چیزی است که نیست، اما هست. اگر غیاب نبود، هیچ انگیزهای برای تغییر نبود. اگر میخواهید وضع موجود نباشد، باید غیابی باشد که عطف به قابلیتهای آن غیاب تغییر ایجاد کنید. اگر غیاب، تغییر و نقد نباشد، امید معنا دارد؟ وقتی میگوییم ضعف تئوریک داریم، اینجاست. میتوان به تغییر، غیاب و نقد نیندیشید و امیدوار بود؟
اینکه بگوییم وضع موجود خوب است، امید ایجاد میکند؟ حتما باید یک شدن و تغییر و قابلیت تغییری عطف به آن غیاب به وجود بیاید. رابطه غیاب با آن چیزی که مثبت و حاضر است، مانند دریایی بیکران و بیمنتها است. آن چیزی که حاضر است، نسبت به آن چیزی که قابلیت است و معطوف به شدن است، مانند قطره به دریاست. به همین خاطر است آنهایی که غیاباندیش هستند، برای استقراء اعتباری قائل نیستند. استقراء یعنی آنچه که در گذشته اتفاق افتاده، در آینده هم اتفاق میافتد. آینده ما در حال ماست و حال ما در گذشته ما و این سکون محض است. این الزاما نمیتواند در قدرت سیاسی مستقر باشد، چرا که خواه ناخواه به استقرار و موضوعیت خود میاندیشد. برای همین باید همیشه ناقدانی بالای سر آنها باشند، اینها روشنفکران هستند. در ایران دانشجویان این نقش را بر عهده دارند.
بسیاری از افرادی که در جنبش دانشجویی نقشآفرین بودهاند، بعد از مدتی یادشان میرود، یا ابزار هژمونی قدرت میشوند یا میگویند دوران جنبش دانشجویی به سر آمده، یعنی دوران تغییر به سر آمده، یعنی دوران شدن به سر آمده و غیاب به ته رسیده است. هر آن ممکن است یک جنبش دانشجویی شکل بگیرد. این عطف به تاریخ ایران است. از بعد از مشروطه همواره دانشجویان بودهاند.
همواره با افتخار از جنبشهای دانشجویی ۱۶ آذر و ۱۳ آبان یاد کردهام و معتقدم اگر جنبش ۱۳ آبان اتفاق نمیافتاد، چرخه جنبش دانشجویی در ریل انقلاب اسلامی قرار نمیگرفت و معلوم نبود جنگ چه بلایی سر ما میآورد. اما با این حال این توجیهات را هم بر نمیتابم. در مدت اخیر عدهای از دانشجویان به اسم عدالتخواهی جمع شدند و کارهایی کردند، بیانیه مینوشتند و تحصن میکردند. جنبش دانشجویی ویژگیهایی دارد و باید در قدرت مدنی شکل بگیرد و مطلوب ما این است که تئوری، فلسفه سیاسی، ایدئولوژی و عضوگیری داشته باشد. تئوری خاص هم مدنظر ما نیست. همزمان با این اتفاق در یکی از نشستهای اینها شرکت کردم. به آنها گفتم مواظب باشید مستحیل در قدرت نشوید. جذب قدرت نشوید، خواستید بشوید هم به حیث و اعتبار جنبش دانشجویی نشوید. حیثیت جنبش دانشجویی را خرج قدرت سیاسی نکنید. اینها هم جذب قدرت دولتی و ابزار هژمونی شدند.
جنبش دانشجویی به بنبست رسیده است
در شرایطی هستیم که جنبش دانشجویی به یک بنبست رسیده است و این بنبست بیش از آنکه اتفاق تاریخی بوده باشد، به این بر میگردد که ما فهم دقیقی از مفاهیمی مثل قیام، نقد، قدرت اجتماعی، نسبت قدرت اجتماعی با قدرت سیاسی، نسبت حقیقت با مصلحت و انسجام اجتماعی با انسجام سیستمی نداریم.
تبعات کمتوجهی به مسائل سیاسی
در این سالها که جنبش دانشجویی رکود دارد، چه بلایی سر قدرت اجتماعی ما آمده است؟ بنده عضو شورای پروانه نمایش سینما بودم. هر زمان که فیلمی مشکل سیاسی پیدا میکرد، به تیغ ممیزی گرفتار میشد، اما هر چه کمدی لوده و ابتذال بود، مشکلی نداشت. وقتی به مسائل سیاسی کمتوجه باشید، مسائل غیر سیاسی قدرت مانور پیدا میکند. جنبش دانشجویی مربوط به عرصه جامعه است. وقتی مقابل حساسیتهای سیاسی دانشجویان میایستیم، راه برای اینگونه مسائل مبتذل فرهنگی باز میشود. ما هم موافق حساسیت سیاسی افسارگسیخته نیستیم، اما هر چه جلوی اینها را بگیریم، سیاستزدگی ایجاد میشود.
تبدیل نیاز به خواسته
در کنار این سیاستزدگی و امنیتی شدن بیشتر، یک سیاستزدایی هم داریم. سیاستزدایی دو نوع است؛ برنامهریزی شده و مقاوم. خیلیها با برنامه از سیاست فاصله میگیرند و این به معنای سیاستزدایی نیست، فرار از وضع موجود است. سیاستزدایی مقاوم هم یعنی با این سیاست کاری ندارم و میخواهم طرحی نو دراندازم.
با توجه به همه اینها و ضرورت قدرت اجتماعی، این آیه را که امام (ره) همیشه میخواند، قرائت میکنم: «قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنی وَ فُرادی». شرایطی است که هر کدام باید روشنگری و آگاهیبخشی کنیم و از حق مردم دفاع کنیم، نیازهای واقعی مردم باید به خواستههای واقعی آنها تبدیل شود. دولتمردان ما در همه عرصهها تلاش میکنند نیازهای تازه بدمند و مردم را اسیر اغواء کنند، به گونهای که انگار از وضع موجود راضی هستند.
انتهای پیام
نظر شما