متن کامل گفتوگوی پیامفضلینژاد با کریستین (یحیی) بونو در شوکران هجدهم
مرگ عدالت یعنی مرگ امید
صاحبخبر - پروفسور کریستین (یحیی) بونو، فیلسوف و اسلامشناس فرانسوی، میهمان پیام فضلینژاد در هجدهمین برنامه «شوکران» است. کریستین بونو، متولد ١٣٣۶ در شهر فرایبورگ آلمان در خانوادهای مسیحی و فرانسویالاصل به دنیا آمد. از ١٠ سالگی به استراسبورگ فرانسه رفت و از نوجوانی به سفرهای متعدد به اسپانیا، مراکش، ایتالیا، بلژیک، هلند، آلمان و... پرداخت. بونو در سیر جستوجوهای خود با آثار «رنه گنون» فیلسوف مسلمان فرانسوی و هانری کربن دیگر متفکر فرانسوی آشنا شد. او ابتدا در رشته زبان و ادبیات عرب و اسلامشناسی به تحصیل پرداخت و سپس تحت راهنماییهای «احمد حمپاته» عارف آفریقایی و از روسای سلسله تیجانیه به مذهب شیعه درآمد. بونو سال ١٩٨٧ درجه پروفسور اگرژه را گرفت و در سال ۱۹۹۵ از رساله دکتری خود تحت عنوان الهیات در آثار فلسفی و عرفانی امام خمینی(ره) در دانشگاه سوربن فرانسه دفاع کرد که در سال ۱۹۹۹ نیز بهعنوان پژوهش برتر سال برگزیده شد. او دوره فوق دکتری خود را نیز در دانشگاه سوربن در زمینه «حکمت متعالیه ملاصدرا، پاسخی به انتظارات صدرالدین قونوی» به پایان رساند. بونو به مدت هفت سال از سال ١٩٩١ از شاگردان برجسته استاد سیدجلالالدین آشتیانی در مشهد بوده است. ازجمله آثار این الهیدان و اسلامشناس فرانسوی میتوان به «تفسیر و ترجمه قرآن مجید به فرانسوی»، «تصوف و عرفان اسلامی (به زبان فرانسه) و «امام خمینی(ره) عارف ناشناخته قرن بیستم» اشاره کرد. مفسر و مترجم قرآن، متفکر و فیلسوف مسلمان، پروفسور کریستین (یحیی) بونو به برنامه شوکران خوش آمدید. معتقد هستید سرعت تمدن مادی با شتاب سرسامآوری چنان اوج گرفته که عرصه را بر حیات طبیعی و زیست مسلمانی تنگ کرده و اگر به همین شکل این سرعت ادامه داشته باشد، ما باید به یک سوال اساسی بیندیشیم؛ به این سوال که آیا ممکن است تمدن مادی پایانی داشته باشد و این پایان به سرعت اتفاق بیفتد؟ و در عینحال هشدار دادهاید که اگر این سیستم حاکم بر تمدن مادی تغییر نکند، ممکن است در آینده نزدیک مردم و جوامع با یک شوک بزرگ روبهرو شوند؛ آن هم در روزگاری که مردم ما هر روز به صورت طبیعی یک شوک را تجربه میکنند. اینبار از نظر شما مردم باید منتظر چه شوکی باشند؟ مساله از شوک فراتر است. واقعا میشود از «فاجعه بزرگ» صحبت کرد. دانشمندان از collapsus یا مرگ ناگهانی حرف میزنند و بعضیها بهحدی [پیش] میروند که [پیشبینی میکنند] تا پایان این قرن شاید دوسوم تا سهچهارم بشریت از بین بروند. تا پایان قرن بیستم. تا پایان قرن بیستویکم. [یعنی] اگر میگوییم هشت میلیارد [انسان روی زمین زندگی میکنند از آن هشت میلیارد]، شش میلیارد از بین بروند. چرا؟ چون این تمدن مادی یعنی این تمدن جدید... وقتی از مدرنیته صحبت میکنیم گاهی بیشتر در تحلیلهای ایدئولوژیک است و اینکه از لحاظ فکری چه خصوصیتی دارد ولی نباید فراموش کرد که این یک «زیربنای مادی» هم دارد. زیربنای مادی همان «اکتشاف انرژی مُفت» است، یعنی انرژی فسیلی که طبیعت، میلیونها سال [برای پیدایش آن] کار کرده و ما یک قران هم برایش خرج نکردهایم. طبیعت درست کرده و ما اکنون استفاده میکنیم؛ منتها استفاده بیرویه. این استفاده را این تمدن جدید و مدرن بهوجود آورده است. چرا [اینطور میگویم]؟ الان مثلا بردهداری لغو شده. چرا لغو شده؟ نه برای اینکه افراد یک زمانه، به اوج انسانیت رسیده بودند بلکه چون یک لیتر بنزین به اندازهای انرژی میدهد که 200نفر که با دستشان کار میکنند یا باید مثلا پارو بزنند [آنقدر انرژی میدهند]. یک لیتر بنزین چه قیمتی دارد؟ 200 نفر که میخواهیم زنده نگه داریم و باید حداقل غذا و دارو بدهیم و... [چه قیمتی دارد؟] [ماجرا] این است. فرض کنیم بعضی از پدیدهها که [آنها را] بهعنوان پدیده مدرن میشناسیم مثل طلاق... طلاق اینقدر آسان است، چون امکانات زیاد است. وقتی که میخواهد طلاق بگیرد دو ماشین میخواهد و دو جاروبرقی و دو اتاق و... [طلب میکند، چون امکانات، هست] یک جامعه این امکانات را دارد و این امکانات بهزودی به پایان میرسند، چون سوءاستفاده کردهایم. نهفقط از این منابع نفت و گاز و زغال و... که هم ایجاد آلودگی و هم پمپاژ کردهایم و اینها هم بالاخره محدود است. یعنی در این اقتصاد جدید یعنی همان اقتصاد که در قرن هفدهم و هجدهم بهوجود آمده، دو چیز در نظر گرفته نشده است. یکی [محدودیت] منابع. منابع بیپایان فرض شده. ماهی دریا؟ بیپایان، درختان؟ بیپایان، زغال؟ بیپایان و... دومین [چیزی که در نظر گرفته نشده] ضایعات است. مثل یک کارخانه که در نظر بگیرد سرمایه و نیروی کار همهچیز است. خب، منابع [چقدر است و چه داریم]؟ در انبار چه داریم؟ [تکلیف] ضایعات [چه میشود]؟ اینها در نظر گرفته نشده است. این دو محیطزیست را خراب میکنند. کمبود [هم داریم.] نهفقط کمبود آن منابع فسیلی که گفتیم، بلکه [علاوهبر آن، کمبود] منابع زنده مثل ماهیها. ماهیهای اطلسی تقریبا تمام شدهاند و [صیادان] بیشتر در اقیانوس آرام میروند تا صید کنند. کشاورزی دارد غیرممکن میشود. مشکل آب [هم هست]. تصور کنید یک شهر مثل تهران یکدفعه آب نداشته باشد یا آب باشد و دیگر امکان رساندن آب در این طبقات نباشد. چه میشود؟ یک جنگ داخلی وحشتناک. یک نفر ایرانی تقریبا 200 برده در اختیار دارد. هر نفر [ایرانی]. چرا؟ ماشینها که میبرندش. آسانسور که بالا و پایین میبردش. ماشینی که قهوه درست میکند؛ لباس میشوید و جارو میزند؛ کولر... این همه انرژی، این انرژی تقریبا [معادل انرژی] حداقل 200نفر برده است. 200 نیروی انسانی نیاز است تا این انرژی را تامین کند. 200 تا 400 نفر. یعنی یک نفر مهندس فرانسوی شروع کرده بود و [انرژی مصرفی متوسط هر فرد را] با معادل «برده» محاسبه کرده بود. مثل [واحد انرژی] اسب بخار. کدام پادشاه 200 تا 400 برده در اختیار داشته؟ الان تقریبا هر نفر در جای شهرنشین، این را دارد. این سوءاستفاده بیرویه، بالاخره پایان دارد، چون در یک جهان محدود یک توسعه غیرمحدود امکانپذیر نیست. بهقول کسی که میگفت کسانی که به توسعه غیرمحدود در یک جهان محدود قائل میشوند فقط دو نفرند؛ یا یک دیوانه یا یک اقتصاددان. این پایان هست. حالا یا آماده میشویم یا آماده... یعنی یواشیواش پیشبینی میکنیم. آیا میتوان مانعی را بر سر این روند انحطاط تعریف کرد؟ این جهان محدود، این توسعه نامحدود... ظاهرا نمیشود. یعنی به اصطلاح چارهای نیست و فقط میتوانیم نرمترش کنیم یعنی فوری با شوک بزرگ روبهرو نشویم. ولی [وقتی] چنین فاجعهای اتفاق بیفتد، بالاخره چه واکنشهایی بشر میتواند به آن نشان بدهد؟ جنگهای داخلی و مهاجرت میلیونی. تازه این مهاجرتهایی که از آفریقا و... میبینیم کم است. اگر یک کشور مثل بنگلادش فرضا زیر آب برود، 200میلیوننفر باید فرار کنند. کجا بروند؟ خدا همیشه هدایت کرده؛ هدایت تشریعی و راهنمایی که چهکار باید کرد و نکرد. ازجمله به قناعت و عدماسراف و تبذیر. این فاجعه بهاصطلاح امروزی، همان فاجعه است که نتیجه اسراف و تبذیر است. قبل از اینکه این انرژی مفت را بهدست بیاوریم، انسان راحتتر با محدودیتهایی که طبیعت بر او فرض میکرده، کنار میآمد. [ولی از یکزمانی] گفت دیگر بیشتر از این نمیشود. ما نمیتوانیم مقابل این سرما و گرما بیشتر از این با چوب ـ و امکاناتی که داشتهایمـ سر کنیم. یک دفعه با این انرژی مفت گفتیم ما میتوانیم همهچیز بکنیم و الان هرچه دور و برمان میبینیم، این میز، این دیوارها، این انرژی برق، هرچه هست، تولیدش دو درصد برای انرژی انسان است و 98 درصد به ماشین برمیگردد یعنی به نفت و برق. برق از دیوار نمیآید بلکه از سوزاندن نفت یا زغال یا انرژی آب یا... ولی عمدهاش از سوزاندن انرژی فسیلی میآید. در جنگ جهانی دوم بیشتر از دوسوم جامعه [فرانسه] کشاورز بودند و تولید میکردند. الان دو درصد [کشاورز هستند]. الباقی همه ماشینها و دستگاهها [هستند که] کار میکنند. اگر یکدفعه نفت برای این دستگاه نداشته باشد، مساله قیمتش نیست بلکه کمبود است. اگر نصف نفت باشد، اول ارتش میگیرد، کمی هم به بقیه میرسد. نفتی که از استرالیا و آمریکای لاتین به فرانسه میرسد، اگر نرسد، دیگر این ماشینها کار نمیکنند. آیا بشریت در این روندی که شما توصیف میکنید، دچار یک گناه بزرگ اخلاقی نشده؟ بزرگترین گناه اخلاقی بهنظرم این است که پدر و مادر سیر بخورند و بگذارند بچههایشان کنارشان از گرسنگی بمیرند. ما الان به هر اندازه که میتوانیم داریم مصرف میکنیم ولی سوال برای ما مطرح نیست که برای بچههای ما ـنسل آیندهـ چه خواهد ماند و در چه جهانی زندگی خواهند کرد درحالی که برای هر پدر و مادر، مهمترین سوال است که برای بچه و نوه چه بگذاریم و [برای آنها] بعد از ما چه هست. ما واقعا جهانی که در پشت سر میگذاریم، جهانی [است] که شاید خودمان نمیخواستیم در آن زندگی کنیم. این [جهان مبتنیبر] یک غلط منطقی است [این غلط] که بخواهیم یک توسعه غیرمحدود در یک جهان محدود داشته باشیم. این خودش یعنی تقریبا مبتنیبر غفلت از منطق و بلکه انکار منطق است. اتفاقا اولینها که هشدار دادند، هنوز اینقدر [معایب توسعه نامحدود] ملموس نبوده. صد سال پیش گفتند که اصلا این پروژه توسعه نامحدود در یک جهان محدود، امکانپذیر نیست؛ به بنبست و فاجعه میرسد. در این میان نقش سرمایهداری را چگونه باید تحلیل کرد چون در کنار این مصائب و شدائدی که شما بهعنوان شوک آینده برشمردید، شاید یک فاکتور مهم، روند جریان سرمایهداری باشد که -نهتنها در آن شوک تأخیر نمیاندازد بلکه- ما را بهصورت شتابانی به آن نزدیک میکند. بلی. این [سرمایهداری جدید] از چند جهت [مهم است و] مهمترین [وجهش] این است که دیگر سرمایهداری، فقط «سرمایهداری تولیدی صنعتی» نیست. آنچه قرون شانزدهم و هفدهم در اروپا بوده. عصر طلاییاش در قرن شانزدهم بوده. [سرمایهداری امروز] سرمایهداری فاینانس [است] یعنی بهاصطلاح «تجارت پول». چون فقط ارقامی است در کامپیوتر که از یک حساب به حساب دیگر جابهجا میشود و دیگر ربط و برابری در ثروت حقیقی ملموس خارجی ندارد. الان روش خلق پول دیگر مثل سابق با چاپخانه دولتی نیست. خلق پول یعنی وام دادن. هروقت که بانک وام میدهد دارد پول خلق میکند یعنی فقط ارقام؛ یک میلیارد وام داده یعنی یک میلیارد خلق کرده که وجود خارجی ندارد. باید به مرور زمان با قسطهایی که میآید و سودی که روی آن میآید، آن فاصله [ثروت حقیقی و رقمی که در کامپیوترهاست] پر شود که هیچوقت پر نمیشود. پس برای جبران این، دوباره وام اضافه میکنند. به این ترتیب فاصله بین ثروت حقیقی و ثروتی که در کامپیوتر بانکها ثبت شده، دارد بیشتر میشود. وقتی که یک میلیارد دلار به اجناس تبادل میشود، هزار برابر، هزار میلیارد دلار پول فروخته میشود و دوباره پسخریده میشود و باز فروخته و پسخریده میشود و... هردفعه [هم] با تولید چیزهایی که وجود خارجی ندارد. یک مشکل دیگر هم این است که سرمایهداری تولیدات علمی یعنی دارو و... را قبضه کرده. [مثلا] دارو دست سرمایهداری است. برای سود حاضر است گاهی معایب یا ضرر یک دارو را بپوشاند و مخفی نگهدارد و اصلا در دو، سه سال اخیر فقط در فرانسه دو، سهتا دادگاه بزرگ بوده که داروسازیها معایب [داروهایی] را پوشانده بودند و به مرگ افراد و اشخاص منجر شده بود. یا فرآوردههای تراریخته. این شرکت Monsanto چیزهای زنده مثل برنج یا گندم [را با] یک تغییر ژنتیکی -حالا روی بخش علمیاش کاری ندارم- ولی این پرایوت میشود و بعد به کشاورزهای هند میفروشند و اجازه هم ندارند دو سال پشت سر هم از این محصول استفاده کنند [یعنی] از دانههای قبلی نمیتوان برای سال بعد یا محصول بعد استفاده کرد. یعنی تمام اکتشافات علمی -ولو مفید هم باشند- در دست سرمایهداری میافتد. اینها میخواهند در صنایع مختلف سود کنند ولو با تقلب یا با پوشاندن ضرر یا بیفایده بودن یک دارو. یکی از مشکلات اقتصاد مجازی این است که تفاوت بین درآمد پایین و بالا اصلا متورم شده است. مثلا فرض کنیم که 30، 40 سال پیش بین کارمند و مدیر، یکجا مثلا تفاوت یک به 20 در حقوق بوده. الان [مواردی هست و] راحت پیدا میکنی [که] یک به 200 [است]. این حد از نابرابری را جامعه بهمرور زمان نمیتواند تحمل کند. بعضیها تحقیق کرده بودند که حداکثر یک به 20 را جامعه میتواند تحمل کند و بپذیرد ولی یک به 200 تا 300 و 400 -که دارد بیشتر میشود- را نه. یک مساله اینجا جالب است که بعضی از متفکران و دانشمندان گفتند ما از سیاستمداران مأیوس شدیم چراکه بهخاطر توقعی که دارند -اینکه دوباره انتخاب بشوند- میگویند ما نمیتوانیم. [از سیاستمداران ناامید شدند و نظرشان این بود که] تنها نهادی که میتواند واقعا یک تغییر ایجاد کند ـنهاد اجتماعی و نه نهاد اقتصادیـ موسسات دینی است. یعنی کلیسا، یعنی حوزه، یعنی مدارس[علوم دینی]. ما برویم با آنها صحبت کنیم و اگر میتوانند به این مساله توجه کنند و بیشتر به این مساله کلان و حیوی -الان مساله جامعه زندگی یامرگ است- بپردازند و خیلی در متفرعات نمانند ولی متاسفانه تابهحال نتیجه ندیدهاند؛ نه از طرف کلیسا، نه از طرف نهادهای بودیست یا مسلمان و... اگر علمای دینی از ادیان مختلف چون روی جامعه تاثیر دارند؛ مخصوصا دولتها از نظر ارسطویی باید عالم عدالت باشند، یعنی جبرانکننده نابرابریها و ناعدالتیها که بهاصطلاح در نتیجه تاملهای انسانها که هرکسی برای سود خودش کار میکرد این وظیفه اصلی دولت برای ارسطو برگرداندن عدالت [است] ولی الان نوعا دولتها تقریبا در همهجای دنیا نهفقط درجهان سرمایهداری به اصطلاح خودشان اسیر بانکها و شرکتهای بزرگ چندملیتی و... هستند. صحبت کردن از عدالت و فلسفه عدالت درواقع یک شعار توخالی، یک خانهساختن روی آب نیست؟ ما بشریت را امیدوار کنیم و فیلسوفان و عالمان صحبت از عدالت بکنند یا حکومتها ادعای این را کنند که ما میتوانیم عدالت را محقق کنیم؛ با این روند شتابان، آیا امروز نباید بگوییم که دیگر فلسفه عدالت به بنبست رسیده و مرگ عدالت را اعلام کنیم؟ مرگ عدالت یعنی مرگ امید. تنها چیزی که به نظرم میرسد مربوط به همان آخرین وصیت امیرالمومنین(ع) است که میفرمود امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که آنوقت بدترین شما بر شما تسلط پیدا میکنند و دعا میکنید و مستجاب نمیشود. آنوقت ملزوماتی هم دارد. این یک چیز منطقی است که امیرالمومنین میگوید. اگر شما کاری [عقلانی] نکنید و بهاصطلاح خودتان را در چاه میاندازید، بر خدا واجب نیست که شما را از چاه بیرون بیاورد. ما امر به معروف و نهی از منکر را ترک کردیم و در یک چاه افتادهایم. دعا کنیم یعنی چه؟ یعنی هنوز انتظار داریم که خدایا بیا و من را نجات بده. آنجا هم یک مساله فلسفی یا مذهبی یا حداقل انسانی هست که بدون امید انسان نمیتواند یک زندگی مثبت داشته باشد. ممکن است زنده بماند -چون فقط نمیخواهد بمیرد- ولی زندگیاش مثبت و مفید نخواهد بود. این انتظار که میگویند انتظار منجی، انتظار صاحبالزمان، انتظار حضرت مهدی(عج)، [این انتظار] را اگر از دست بدهیم، یعنی دیگر [خدا] هیچ امیدی به بشریت ندارد. اگر کسی اعتقاد به خالقی برای جهان دارد، [اعتقاد به] یک مبدأ و این مبدأ واجد همه کمالات باشد، پس [معتقد است این مبدأ] عادل و داناست یعنی عادل و حکیم؛ بالاخره این شروع نکرده این جهان را بدون اینکه تمام مراحلش را در نظر بگیرد [خلق کند و بگوید] هرکار میخواهید بکنید و هرچه پیش میآید بیاید. نه. یک طرحی دارد و یک راهنماییای هم کرده و بالاخره یک وقتی ممکن است شرایط سختی هم باشد ولی یک امیدی هم دارد و این امید مربوط به اعتقاد به حکیم بودن و عادل بودن است. قصور فیلسوفان و تقصیر فلسفه در بهوجود آمدن این وضعیت چیست؟ ما میدانیم حکومتهای شرقی و غربی اشکالات و قصور زیادی داشتهاند و بارها در رسانهها راجع به اینها صحبت شده ولی کمتر به قصور متفکران پرداخته شده است. در این شوک ناگهانی که مردم به این دلایلی که فرمودید -مثل پایان منابع یا مثل ضایعات و... دچار شدهاند، سهم فیلسوفان و نظریهپردازان و متفکران را باید کجا دید؟ آنها هم سهم دارند. واقعا [این وضعیت] پیشبینیاش سخت بود ولی [بحرانهای کنونی] یکدفعه بهوجود نیامده است. از بین رفتن اکثر موجودات زنده یکدفعه بهوجود نیامده. بعضی پدیدهها به ما کمک میکند که تصور کنیم واقعا دارد [بحران پیدا] میشود. این محیطزیست را ازبین بردیم. پیشبینی شده بود، کلوب رم پیشبینی کرده بوده ولی هشدارها شنیده نمیشدند. تقصیر دانشمندان و فلاسفه نیست. اینها هم انسان هستند و علیالاقل با همین صدق و علم که میتوانند داشته باشند قاصرند و چهبسا ممکن است مقصر هم بوده باشند. اینکه فلسفه و فیلسوفان حداقل در آن دید ارسطویی و بعد به اصطلاح نوافلاطونی و فیلسوفان اسلام از فارابی به بعد، فلسفه فقط علم نظری -که نتیجه عملی نداشته باشد- است، نداشتند. اینچنین نظری نداشتند. بالاخره فیلسوفان هم حتی در فلسفه غربی -چون فلسفه غربی یک فلسفه نیست و رشتههای فلسفی هستند- روی این مسائل فکر میکنند و میان دانشمندان هم همینطور. دانشمندان قرن بیست و یکم و نیمه دوم قرن بیستم مثل دانشمندان قرن نوزدهم و اوایل بیستم نیستند که فکر میکردند ما هم یک چیز اکتشاف کردیم و فقط چندتا رقم بعد از ممیز است که باز اکتشاف کنیم. الان میگویند نه؛ هرچه ما میدانیم و آنقدر زیاد هم هست، باز هم نسبت به چیزی که نمیدانیم، هیچچیز نیست. یعنی واقعا عمده جهان را هم هنوز نمیشناسیم. یعنی دانشمندان امروزی خودشان هم اذعان دارند. فیزیکدانان میگویند این ماده که ما میشناسیم همان ماده اتمی، بخش کوچکی از کیهان است -یعنی شاید پنج درصد- ولی باز هم ماده غیرمرئی -نوعی ماده که ما نمیدانیم چیست و چطور است و انرژی تاریک و ماده تاریک میگویند؛ تاریک به این معنا که نور را منعکس نمیکند و انرژی تاریک یعنی خلاف جاذبه- هم درکار است که آن را نمیشناسیم. بالاخره عمده -یعنی 85 تا 90 درصد جهان- را این تشکیل میدهد و ما در این زمینه هنوز هیچ اطلاعی نداریم. باید چیزهایی نهفقط اضافه شود، و نهفقط اصلاح شود بلکه... سه ویژگی مهم هست و اگر میخواهیم یک فلسفه بهدردبخور داشته باشیم -اسلامی یا انسانی، هرچه بگوییم- این سه ویژگی را باید داشته باشد این است که یکی عقلگرا باشد یعنی ما نمیتوانیم با احساسات و شور و... فلسفهبافی کنیم و یک استدلال عقلی و عقلگرایی یک محوراساسی و اولی است. دوم واقعگرا. چون اگر ما فلسفه ببافیم و هیچ ربطی با واقعیت نداشته باشد، به چه دردی میخورد. این باید با واقعیت ربطی داشته باشد. حالا چهجور و چهطورش [را میشود بحث کرد] ولی باید این هدف و محور باشد. سوم باید همراه و همدوش با علوم روز هم باشد. یعنی همان نقصی که از دورهای شروع شد و فلسفه و فیلسوفان ما از علوم روز جدا شدند. همین است. یعنی یکدفعه. یعنی هم فیلسوفان از دانشهای دیگر و هم دانشمندان از فلسفه دور شدهاند. بالاخره اصلا سرمنشأ فلسفه ارسطویی همراه علوم روز بوده. مادامی که همراه با علوم بوده، سرزنده میماند و هروقت فاصله گرفته، مشکل پیدا شده. نه اینکه بگوییم فلسفه همانطور که یکوقت خادم کلام بوده باید امروز خادم علوم باشد، نه؛ بلکه باید همیشه یک گفتوگویی میان این دو داشته باشیم. ظاهرا خیلی باید به عقلانیت بها بدهیم. شما میفرمایید که حتی عقل بر دین تقدم دارد. این نظر مخالفان شدیدی دارد و معتقد هستند که اگر کسی دین نداشته باشد نمیتواند به عقل سلیم برسد و برعکس شما معتقدید اگر عقل بر دین مقدم نباشد دین امکان دارد که مثل خاورمیانه امروز، به وحشیگری ختم شود و از دلش جریانهای... اول از لحاظ عقلی و بعد از لحاظ دینی میگویم. از لحاظ عقلی که اگر عقل نباشد فرستادن یک هادی، یک پیغمبر با پیام آیا اصلا معنی دارد؟ یعنی مگر خدا پیامبر میفرستند به فیلها و گاوها و حیوانات غیرناطق؟ بالاخره اول باید عقل باشد که مخاطب باشد و [به مخاطب] بگوید [که] هدایت نیاز داری. برای چه؟ برای این مشکل. [فرستنده وحی] یک پروژه دارد، پروژه تربیتی. ممکن است افراد مستشرق و اسلامشناسان یک پیشفرض حق بودن یا باطل بودن [داشته باشند] ولی نمیتوانند ابراز کنند چون اگر [ابراز کنند] میگویند شما دارید بحث کلامی میکنید نه اسلامشناسی یا شرقشناسی. بنابراین در اصل میگویند باید بررسی کنیم حالا یک پدیده تاریخی یا یک پدیده ادبی -قرآن مثلا- یا... را بررسی کنیم، بدون پیشداوری. حتی از یک لحاظ بدون داوری و آن معرفی این رشته [است، ] نه معرفی هر فردی که وارد این رشته شود (که ممکن است مغرض یا صادق باشد؛ دانا باشد یا جاهل باشد). وقتی که ما از اسلامشناسی صحبت میکنیم، یعنی تقریبا بحث کلامی است یعنی ما میخواهیم اثبات کنیم که این گزارههای ما برحق هستند. ولی در تبلیغ دین معتقد هستید که اگر فقط بر کلام و پیشفرض برحق بودن مبتنی باشد، نمیتواند در دنیای امروز کارآمد باشد. به نظرم کلام نمیتواند برای تبلیغ در جهان مدرن موفق باشد. ممکن است در بین سنیها کسی بخواهد بحث کلامی مطرح کند؛ ممکن است نتیجه بگیرد؛ ولی کسی که میخواهد افرادی که در یک جستوجوی معنوی هستند -چون بحث با کسی که دین دارد و از آن راضی است، تقریبا بیفایده است- را مخاطب قرار دهد، [نمیتواند از علم کلام بهره ببرد]. یعنی شما اگر میخواهی بگویی که من یک دارویی بهتر از داروی تو دارم، [این برای گفتوگو با] آن کسی که از دارویش راضی است و میگوید داروی من جواب میدهد، خیلی فایده ندارد. بیشتر کسی در جستوجوی ادیان دیگر و ادیان مختلف میرود که از محیط دینی که در اصل در آن بوده بالاخره ناراضی بوده. اگر راضی بوده و همهچیز داشته و پیدا کرده، برای چه برود دنبال چیزهای دیگر؟ پس کسی که اینجوری در جستوجو است باید اول ببینیم تا کجا رسیده. شاید اصلا به جایی رسیده که برایش وجود خدا هم مسلم نیست پس [در این صورت] چه بحث کلامیای میخواهی کنی؟ اینجا باید بحث عقلی کنی. یا ایها الناس، فکروا. یعنی آن قرآن میگوید ای مردم! فکر کنید در خلق شما در مبدأ و در معاد و... تمام سورههایی که آخر قرآن آمدهاند و اولین سورههای نازل شده هستند، همهاش این است. بعد اگر کسی ایمان آورد، میگوید یا ایها الذین ءامنوا افعلوا. آنوقت دیگر این کار را انجام بدهید. ولی اول باید فکر کرد و بحث عقلی داشت. یکی از بزرگان مکتب تفکیک به من گفتند که چرا آمدی اینجا بهجای علوم محمد و آلمحمد(ع)، فلسفه بخوانی؟ آیتالله سیدان. بلی. آنوقت من گفتم که اگر اجازه بدهید، من دوتا جواب اینجا دارم؛ اجازه میدهید من بگویم؟ گفتند بفرمایید. گفتم اولا من از خود شما و امثال شما (یعنی علمای دین) شنیدهام که در فروع، تقلید مجزی است و من هم مقلد شما هستم ولی در اصول دین تقلید حرام است و آمدهام تحقیق کنم در مسائل اصول دین. مسائل اصول دین یعنی مسائل عقلی. اصول فقه نه، اصول دین؛ یعنی مبانی عقلانی دیانت باید [مورد تحقیق عقلی] باشد. چیزی که باید با اجتهاد عقلی خودمان برسیم. من وقتی دوره رسالت پیغمبر اکرم (صلوات الله علیه و آله) را ملاحظه میکنم، میبینم یک دوره [در] مکه و یک دوره [در] مدینه دارد. این دوره مکه هدفش ایجاد جامعه مومن است و هنوز جامعه مومن نیست. فقط بحث توحید و معاد و... است و دستور عملی به معنی فقهی نیامده و فقط بحث است که ای مردم، فکر کنید در خلق خودتان و در خلق این جهان و فکر کنید که هدفش چیست که یک روز حساب و کتاب هم دارد. یعنی بحث مبدأ و معاد. وقتی جامعه مومن ایجاد شد و به مدینه منتقل شد، آنوقت خود مردم به پیغمبر مراجعه میکنند: یسألونک عن الأهله، یسألونک عن الشهر الحرام، یسألونک... [یعنی] سوال میکنند از تو [یعنی از پیغمبر(ص)]. ولی در یک برنامه تربیتی بالاخره خدا مربی این بشر است و پیامبر هم فرستاده خداست. در یک برنامه تربیتی هم اولین چیزی که باید لحاظ کنید این است که افراد را متوجه کنید این تربیت برای چیست و هدف آن چیست؟ شما کی هستید و به کجا میخواهید برسید؟ اگر شما به یک انسان بگویید که شما برو و ورزش کن، خواهد پرسید برای چه؟ اگر کسی بگوید که من میخواهم فوتبالیست شوم مربی میگوید فقط توپ زدن نیست و باید تمرینات انجام داد. برای هر حرفهای همینطور است. این هم همینطور. اگر شما میخواهید به هدف انسان حقیقی بودن و نهفقط یک انسان دوپا بودن [برسید] برنامه آن این است و باید این اعمال را انجام دهید و اینطور زندگی کنید، در یک مراحل تربیتی. این درواقع پاسخ شما به رهبران مکتب تفکیک بود که چرا به دنبال فلسفه رفتید. . . بهجای اینکه فقه و اصول یاد بگیرید. پاسخ من بخش دومی هم داشت. آن هم این بود که الان اگر بخواهید 10 مرجع تقلید جامعالشرایط به پاریس و شانزلیزه بفرستید که «یا ایهاالناس اجتمعوا» کسی جمع نخواهد شد. اگر هم بیایند و شنونده این احکام فقهی باشند خواهند گفت اینها به من چه ربطی دارد؟ اول باید یک جامعه مومن به وجود بیاید. در این بحثها [مبنایی که ما چه هستیم و از کجا آمدهایم و به کجا خواهیم رفت کار کنیم]، آنوقت خودشان خواهند آمد و سوال خواهند کرد که حالا چطور باید این برنامه را انجام بدهیم؟ یعنی مطالبه اجتماعی حول آن شکل بگیرد تا مساله ایجاد شود. در همین بحث شما قبلا نکتهای را مطرح کرده بودید که کسی را نمیتوان با فقه مسلمان کرد و از رهگذر بحثهای فقهی کسی مسلمان نشده و کسی هم با فلسفه کافر نشده است. پس چرا در برخی از روحانیون ما هراسی از فلسفه هست و حتی به دلیل اینکه در دهه 30 و 40، امام خمینی(ره) فلسفه تدریس میکرد، کوزهای که از آن آب نوشیده بود را آب کشیدند. اگر میخواهیم ببینیم که مشکل اصلی چیست باید بگوییم بیشتر مشکل اینها با نظریه «وحدت وجود» ملاصدراست. اگر بگویید فلسفه ابنسینا، خیلی مشکلی وجود ندارد اما فلسفه ملاصدرا یا عرفان ابن عربی چون در آن مساله وحدت وجود مطرح میشود، [بحث برانگیز میشود.] مخالفان به دلیل سوءتفاهمی که دارند، میگویند از نظر شما خر و خدا هیچ فرقی ندارد. درحالی که اصلا اینطور نیست. ولی خب چهکار کنیم؟ درحقیقت اگر دقت کنیم، زمانی که میگوییم لاالهالاالله، همه یک جمله میگویند، اما فهم همه از این جمله میتواند از زمین تا آسمان فرق کند. آیا این خدا یک موجود در میان بقیه موجودات است؟ با این تفاوت که او سوپرموجود است و مابقی موجودات دونتری هستند؟ این یک نظر است که نظر متکلمین است. یا نه؛ خدا یک موجود در میان موجودات نیست، او عین حقیقت وجود و متفاوت است. حالا اگر [فلاسفه] بگویند خداوند حقیقت وجود و وجود هم یکی است و قائل به وحدت وجود هستند؛ اینها [متکلمین] میگویند این کفر است. قائلان به وحدت وجود هم به کسانی که خدا را یک موجود در بین سایر موجودات میدانند میگویند این یک نوع شرک خفی است، چون بالاخره خداوند محدود میشود. و این سوءتفاهم هم هیچوقت برایشان قابل حل نیست. شدیدترین وجه اینجاست و احیانا به مشکلات دیگری هم میرسد که کلا علوم عقلی را زیر سوال میبرند. برخی حتی میگویند که نمیشود با عقل به توحید رسید و فقط با نقل و وحی میتوان به توحید رسید. اینطوری دور و تسلسل به وجود میآید. اگر توحید خدا را نتوانیم از راه عقل اثبات کنیم و فقط به این دلیل بپذیریم چون قرآن گفته است، خب این قرآن را چرا باید بپذیریم؟ چون از خداست؟ خدا را از کجا بپذیریم؟ چون در قرآن گفته شده است؟ خب این دور است و باطل. بحث شما با آقای سیدان به کجا کشید؟ آیا این مباحثات ادامه پیدا کرد؟ نه ادامه نداشت. میدانم که سالها پیش دیداری با علامه [محمدرضا] حکیمی داشتید. با ایشان هم این بحث مطرح شد؟ در این زمینه صحبت خاصی نکردیم. صحبتهایی شد اما به این حد نرسید. چون ایشان هم احترام زیادی برای آقای آشتیانی قائل بود و نمیخواست خیلی... به نزاع منتهی شود. بلی. مسلمانان در دورهای دچار نوعی تنبلی ذهنی شدند که نتوانستند از دینشان دفاع درستی کنند. آیا اینطور هست؟ تنبلی در دفاع از دین یا چیزهای مهمتر است. آن مرحله اول در عصر ترجمه از عربی به لاتین در قرن 12 و 13 به واسطه مسلمانان انجام نشده است. قبل از توماس آکوئیناس در ظرف یک قرن همه ترجمه شد. همانطور که مسلمانان هنگامی که بهدنبال ترجمه رفتند، خودشان انتخاب کردند که چه چیز ترجمه کنند و دنبال ترجمه کتاب مقدس یا عرفان مسیحی نرفتند، [مسیحیان هم] سراغ ترجمه کتب فلسفه و برخی علوم دیگر رفتند و نهفقط کتاب مسلمانان بلکه هیچ چیزی از تصوف را هم ترجمه نکردند. [فرض این بوده است که] دین آنها باطل و دین ما درست است ولی عقل مشترک است بین بشر. ما میتوانیم مسائل عقلی را از مسلمانان و غیرمسلمانان بگیریم و این نظر درستی است. بعضی الان ایراد میگیرند که چرا ما مسائل فلسفی را از یونان و دیگران گرفتهایم. [در پاسخ باید گفت] مساله عقلی را از هرکسی که به آن رسیده باشد، میتوان گرفت اما مساله دوم پدیده مهمتری است و جای تامل دارد. در سال 1453 گوتنبرگ چاپ را اختراع کرد و با اینکه خودش کاتولیک بود اما چیزی که ترجمه کرد، ترجمه کتاب مقدس به زبان آلمانی توسط مارتین لوتر بود. ولی 100سال باید منتظر باشیم تا اولین چاپخانه را یهودیها در استانبول تاسیس کنند و بعد 100سال دیگر طول میکشد تا مسیحیان در لبنان چاپخانهای تاسیس کنند و 300سال طول میکشد تا مسلمانان در مصر اولین چاپخانه را دایر کنند. درحالی که حروفچینی عربی در آمستردام هلند و ونیز ایتالیا وجود داشته و کتابهای ابنسینا چاپ و منتشر میشد و علمایی مثل نیوتن اینها را در دسترس داشتند. برخی ترجمه لاتین و بعضی هم عربی را ترجمه کردند و خواندند. خب چرا باید این اتفاق بیفتد؟ ظاهرا این جلوگیری از پذیرفتن چاپخانه هم از سمت علمای سنی و شیعه برآمده بوده است. و اروپا با همین صنعت چاپ دنیا را گرفت. بله. آن وقت در قرن نوزدهم دیگر مسلمانان هم صنعت چاپ داشتند. حتی شیعیان جنوب هند، که تحتسیطره انگلیسیها بودند، دیدند که چاپ مزایایی دارد و میشود کتابهای خودمان را هم با آن چاپ کرد. تقریبا چند دهه طول کشید تا توانستند علمای نجف را قانع کنند نسبت به این موضوع که چاپ مفید است. ما چرا میهراسیم از یک پدیده علمی؟ الان برای علوم دیجیتال کامپیوتری هم همین است. خدا نکند چنین اشتباهی کنیم و غیرمسلمانان بیشتر از مسلمانان تسلط بیشتری بر این علوم پیدا کنند. یعنی اسلامی که در قرون اولیه محل تقاطع فرهنگها و علوم مختلف بود چه میشود که در عرض چند قرن مسلمانان تکنولوژی و پدیدههای جدید را پس میزنند؟ همان اصل سیطره اروپا بر جهان را اگر بخواهیم ریشهیابی کنیم، خیلی مسائل مطرح میشود. مثلا میگویند طلا را از آمریکای لاتین گرفتند [و کشورها را مورد استعمار قرار دادند.] این درست است. اما چطور توانستند به آمریکای لاتین بروند؟ چرا درحالی که در یک زمان اسلحه و ارتشی که ناپلئون یا عثمانیها یا صفویها و چینیها داشتند، چینیها از دریای چین و صفویها از خلیجفارس و دریای عمان دورتر نمیرفتند؟ مساله همان مساله چاپخانه است. یعنی در ارتش ناپلئون سرباز ساده عادت به خواندن روزنامه داشته و افسر میتوانسته نقشهها را بخواند و گزارش بنویسد. سواد خواندن و نوشتن به واسطه چاپخانه عمومیت پیدا کرده است. درحالی که یادم هست آقای حسنزادهآملی به من میگفت هنوز در جوانی از روی کتاب استاد استنساخ میکرده است. قرن بیستم است دیگر، اما هنوز از بعضی کتابها فقط نسخه چاپی وجود داشته است. ترویج سواد خواندن و نوشتن به ارتشهای اروپایی و کشتیرانیشان برتری داده است. محصول استقبالی بود که اروپا از صنعت داشت. چاپخانه بود دیگر. به جای اینکه چند نفر در مکتبخانه درس بگیرند، روزنامه میخواندند. فرمودید هنوز هم این روحیه را در جامعه اسلامی میبینید که با تکنولوژی و... متاسفانه بله. اینترنت! احتیاطاتی که کلیسا و علما داشتند نمیگویم بیجا بوده، درست است میشود با چاپخانه افکار باطل را هم ترویج داد. بله خب ابزار است دیگر. ابزار. هیچ وسیلهای خود به خود نه خوب است و نه بد. اگر نه باید چاقو را ممنوع کرد چراکه یک روز یک نفر با آن سر امام حسین را میبرد. باید با تربیت و تعلیم با افکار مبارزه کرد نه با ممنوع کردن وسیلهها. ما در دورهای در کلیسا هم میبینیم که در قرون وسطی با علم جدید موضع دارد اما امروز برعکس است و تبدیل به بزرگترین مرکز علمی جهان شده است. یعنی یک هیات و مرکز پژوهش که متعلق به کلیسای کاتولیک است، هرکس را که برنده جایزه نوبل است، بدون توجه به دین و اعتقادش برای همکاری جذب کردهاند. کلیسا توانسته روندی که در آن دچار اضمحلال شده بود را تصحیح کند. یک جملهای از امام خمینی(ره) هست که «اگر انقلاب نمیشد وضع حوزههای علمیه ما بدتر از کلیساهای قرون وسطی بود» این انقلاب سبب شد یک نوع بیداری و آگاهی در حوزههای علمیه و میان برخی علمای ما که از روندهای تکنولوژیک عقب بودند، پدید بیاید. آیا میشود با استعانت از این تعبیری که امام کرده است... ولی نهادینه نشده است. یعنی تک و توک هستند. اینکه هیاتی از حوزه دانشمندان در علوم مختلف را بدون توجه به عقیده آنها جمع کند و در مسائل مختلف ازجمله مسائل زیستمحیطی و پزشکی و... [از آنها نظر بپرسند] نداریم. در دورهای به سر میبریم که تقابل شدیدی بین ایران و غرب شکل گرفته و وقتی به نظریات و دیدگاههای سیاستمداران نگاه میکنیم میبینیم این تقابل هر روز شدیدتر میشود. ولی شما قائل به این هستید که تقابلی میان فلسفه اسلامی و غربی نیست. در جایی فرمودید که دیگر معنا ندارد بین فلسفه غرب و اسلامی تقابل داشته باشیم. این ممکن است در بحث سیاسی معنا داشته باشد اما در بحث فلسفی خیر. فلسفه اسلامی مثل فلسفه اسکولاستیک است و فلسفه مشایی داشتیم و فلسفه متعالی و اشراق. حتی مثال میزنید که لایبنیتس با ملاصدرا اشتراکات زیادی داشته که میشود در مورد آن بحث کرد. آیا سیاست مانع گفتوگوی فلسفی میان ایران و غرب نخواهد شد؟ نه برعکس. اینطوری که یک کیسه فلسفه اسلامی و یک کیسه فلسفه غرب نداریم. در غرب فلسفهها داشتیم. فلسفه یونانی، فلسفه اسکولاستیک و... حتی در خود فلسفه اسکولاستیک جریانهای مختلف داریم که در خیلی مسائل مهم اختلاف دارند. در فلسفه جدید هم همینطور. در فلسفه کدام؟ فارابی، ابنسینا، سهروردی یا همه؟ ابنسینا و توماس آکوئیناس که خیلی شبیه همند. این بیشتر شبیه شعار است تا برخورد فکری و عقلانی. چقدر شنیدهام که «اثبات کردن برتری فلسفه اسلامی بر فلسفه غرب»! اصلا این گزاره معنا ندارد. کدام فلسفه اسلامی؟ اگر ملاصدرا را میگویید که او چیزهای مختلفی از فلاسفه مختلف میگوید. مثلا جسمانیت حدوث نفس چه ربطی با روحانیت حدوث نفس دارد که فلاسفه دیگر به آن قائل بودند. یا مثلا فارابی یک فیلسوف مسلمان است اما کجا ادعا کرده که فلسفه من اسلامی است؟ ادعا نکرده است. اصلا دین در رده فلسفه [وارد نمیشود] که فلسفه بخواهد دینی باشد یا نباشد. برای فارابی فلسفه حق، و دین مثال حق است. فلسفه در سطح عقلی است و دین در سطح تصورات مثالی و خیالی است. مثلا وقتی میگوییم خدا خشنود است یا خشمناک، اینها همه مثالها هستند وگرنه مگر خدا متغیر میشود که یک بخشی از آن راضی یا بخشی ناراضی باشد. بنابراین اینها را باید تاویل کرد. یعنی قائل به این هستید که عنوان «فلسفه اسلامی» را اصلا نمیشود به کار برد چون اصلا معلوم نیست که چه فلسفهای میتواند آیینه تمامنمای این واژه و مفهوم و معنا باشد؟ میشود اصطلاحا و بین گیومه به کار برد. مثلا اگر بخواهیم تمام فیلسوفانی که در تمدن اسلام [بودهاند] اما آنوقت هم شامل زکریای رازی هم خواهد شد که اصلا نبوت را قبول نداشته است. به این معنا پس نمیتوان یک جنگ فلسفی میان اسلام یا ایران و غرب متصور شد؟ بله. ممکن است بین دو فکر یا دو فیلسوف یا دو جریان نزاع باشد اما یک جریان یکسان که بهعنوان فلسفه اسلامی باشد، چنین چیزی نداریم. اتفاقا در فلسفه اسکولاستیک قرون وسطی از فلسفه مسیحی و از فلسفه اسلامی صحبت نکردهاند. فلسفه عربی [گفتهاند] که نه به معنای اینکه عربها این فلسفه را گفته باشند، بلکه به این معنا که به زبان عربی نوشته شده است. یا مثلا فلسفه لاتین [به این معنا نیست که] لاتینیها آن را نوشته باشند، دانساسکوتوس اسکاتلندی است اما به لاتین مینوشته است. نگفتهاند فلسفه یهودی یا فلسفه اسلامی یا فلسفه مسیحی. این درستتر است. مثلا فلسفه آلمانی فلسفهای است که به آلمانی نوشته شده است، ولی این شامل رمانتیکها و کانت و هگل هم میشود که یک فکر فلسفی واحد نیستند. بنابراین از نظر شما برخی از این گزارهها که بهعنوان تقابل فلسفه اسلامی با غربی گفته میشود، شعاری است؟ بله. فلسفه یک روش استدلال و تحقیق عقلی است. ممکن است دو جریان یا دو نفر به نتیجههای مختلف و متناقض هم برسند اما نمیتوان مثلا فقط به خاطر زادگاه یک نفر بگوییم او جزء فیلسوفان مسیحی یا فیلسوفان اسلامی است. بهعنوان سوال آخر اگر بنا باشد روزی به خاطر عقاید و دیدگاههای خودتان جام شوکران را سر بکشید، چنانکه سقراط این کار را کرد، آیا این کار را خواهید کرد؟ بستگی دارد به خاطر کدام دیدگاههایم باشد. مساله دادگاه سقراط باید خوب بررسی شود. بهعنوان استعارهای از جسارت و شجاعت فلسفیدن و فیلسوفان. نمیدانم. فکر میکنم شاید از نظر شما دوران شوکران خوردن گذشته است. یا شاید هم نرسیده است. به خاطر کوتاهی در عبارات یا احیانا نارسایی کلامم هم از بینندگان عذرخواهی میکنم. بسیار لذت بردیم جناب پروفسور بونو. از اینکه دعوت ما را پذیرفتید بسیار سپاسگزارم. به رسم برنامه شوکران میخواهم خواهش کنم که کتاب ترجمه و تفسیر قرآن به زبان فرانسوی را که یکی از آثار ارزشمند شما و از معدود کارهایی است که مورد اقبال اندیشمندان بسیاری هم قرار گرفته است را به برنامه تقدیم کنید. به بینندگان هم توصیه میکنم کتاب «امام خمینی عارف ناشناخته قرن» را که تز دکتری شما بود هم مطالعه کنند. خواهش میکنم این کتاب را به کتابخانه برنامه شوکران اهدا و یادداشتی را هم مرقوم بفرمایید.∎
نظر شما