او سالهاست براي هنر اين مملکت زحمت کشيده است. با وجود اينکه در دوران کهنسالي به سر ميبرد و تا به امروز 86 بهار و پاييز را پشت سر گذاشته، اما سن براي او فقط يک عدد است، به همين دليل در اين سن و سال نهتنها خودش را بازنشسته نکرده و خانهنشين نشده، بلکه همچنان تلاش ميکند با علاقه کارش را انجام بدهد.
او هنوز خاک صحنه را با جان و دل ميخورد و با همراهي سوسن پرور در اين سن و سال نمايش «داري داري داري داري يا نداري» را در صحنه تئاتر دارد و بتازگي هم در يک سريال تلويزيوني بازي کرده است. او هرازگاهي هم به ميدان ارگ سري ميزند و در نمايشهاي راديويي بازي ميکند تا به مخاطب بگويد تا زماني که نفس ميکشد، دوست دارد با هنرش دل مردم را شاد کند و به آنها بگويد هرگز نبايد تسليم سن و سال شد، ولي با وجود اينکه او دلش زنده است، اما گلايه دارد که چرا کارگردانان کمتر براي بازي سراغ او ميآيند. همه ويژگيهاي صديقه کيانفر باعث شد تا در يکي از روزهاي پاييزي مهمان خانه او واقع در غرب تهران شويم، خانهاي کوچک اما به بزرگي اقيانوس. وقتي همراه عکاس وارد منزل اين هنرمند شديم، متوجه ميشويم که او سخت سرما خورده و تب دارد. کيانفر به اندازهاي مهربان است که با وجود تب، اما دست رد به سينه ما نميزند و شروع به صحبت ميکند و تنها نگرانياش تا لحظه آخر مصاحبه، اين بود که خداي ناکرده ما مريض نشويم، حتي با وجود بيماري از ما ميپرسد که خنکي ميخوريم يا گرمي تا از آشپزخانه بياورد. با هم از قديم تا به امروز گپ زديم، او به حدي شيرين حرف ميزند که تصميم گرفتيم صحبتهاي او را در قالب سوال و جواب تنظيم نکنيم، بلکه از اول تا انتها، خواننده روايت زندگي اين هنرمند مهربان از زبان خودش باشيد.
پيشنهاد غيرمنتظره!
سال 1311 در آبادان به دنيا آمدم، آن هم شهري که به نفت، برزيلته، فلافل و... معروف است و مردمي دارد با دلهاي بزرگ، مهربان و خونگرم. همراه مادرم در اين شهر زندگي ميکرديم. دوران کودکي و نوجوانيام مثل بقيه به خوشي گذشت. تا اينکه در دوران جواني شدم کارمند شرکت نفت. مادرم علاقه زيادي به سرودن شعر داشت و من هم عاشق هنر! پيگيريهايم باعث شد در 25 سالگي وارد عالم هنر شوم. به ياد دارم سال 1336 بود و رفتم پيش استادي به نام کسروي تا تئاتر را از او ياد بگيرم. خيلي به تئاتر علاقهمند بودم و دوست داشتم هر چه زودتر روي صحنه بروم. استاد در کلاسهاي تمرين هميشه خطاب به من ميگفت صداي خوبي دارم. شنيدن چنين جملهاي از طرف يک استاد بزرگ برايم خيلي لذتبخش بود. تا اينکه بعد از مدتي استاد به من پيشنهاد داد به خاطر صدايم بهتر است کارم را در راديو شروع کنم. وقتي استاد چنين پيشنهادي داد، راستش اولش خيلي هول شدم! فکر نميکردم خدا اينقدر زود به نداي دلم گوش داده و يک فرصت طلايي جلوي پايم گذاشته است. بعد از شنيدن اين پيشنهاد به استاد گفتم من که بلد نيستم براي راديو نمايش بازي کنم و او هم خطاب به من گفت حتما ميتوانم از پس اين کار بر بيايم.
اولين اجراي زنده
اولين اجرايم در راديو نفت بود. در آن مقطع، زمان زيادي از تاسيس راديو نفت نگذشته بود، به همين دليل اين راديو خيلي برنامههاي متنوعي نداشت. يادش بخير استاد کسروي مجموعه داستاني سه قطره خون صادق هدايت را انتخاب کرد و به من داد. يک دور خواندم و زنده رفتم پشت ميکروفن، در حالي که هيچ چيز از کار راديو نميدانستم. از آنجا فعاليت هنريام را شروع کردم و من و استادم با هم اين مجموعه داستاني را خوانديم. راستش بعد از اجرا باورم نميشد به اين راحتي ميتوانم نمايش را زنده و بدون تمرين اجرا کنم. از همان زمان علاقهمند و پيگير شدم.
خوشبختانه خانوادهام هم مخالف نبودند و مادرم اهل هنر بود و شعر ميگفت. بعد از پخش، برنامه مورد توجه و استقبال زياد از سوي مردم واقع شد و همه مشتاق شنيدن چنين برنامههايي شدند، زيرا تا به آن روز چنين برنامهاي از راديو نفت پخش نشده بود.
نمايشهاي کمدي در تلويزيون
همزمان با فعاليت هنريام، کارمند شرکت نفت بودم. بعد از دو سال همکاري با راديو نفت راهي تهران شدم و مسؤولان راديو ارتش با توجه به شناختي که نسبت به کار من داشتند، پيشنهاد همکاري دادند. مدتي هم با اين راديو کار کردم، اما راستش وقتي به تهران آمدم جوياي تئاتر شدم و به دنبال اين بودم که کجا تئاتر کار کنم. تا اينکه به باشگاه جوانان رفتم. بهروز عبدي خاقاني مسؤول تئاتر آنجا بود. من هم رزومه خودم را به او دادم و کارم را در تئاتر شروع کردم. همزمان در تلويزيون ثابت پاسال هم حضور داشتم. در آن زمان تلويزيون ملي نبود و سرمايهگذار تلويزيون فردي بهنام ثابت پاسال بود. بعد از راهاندازي تلويزيون ملي همراه با بهزاد اشتياقي، شبها نمايشهاي کوتاه کار ميکرديم، آن هم نمايشهاي شاد و خندهدار. به خاطر دارم نام نمايشها «آقاي مربوطه» بود و من هم در اين نمايش نقش زنان مختلف را بازي ميکردم. گاهي مادر بودم و بعضي مواقع دختر و... ولي تم بيشتر نمايشها کميک بود. خيلي هم مردم دوست داشتند. رفته رفته کارم گرفت و کارگردانان، نمايشنامههايشان را سر کار ميآوردند و من هم قبل از اينکه کاري را قبول کنم، اول متن را به مادرم نشان ميدادم. او هميشه نمايشنامه را ميخواند که مشکلي نداشته باشد يا به قول معروف بوي سياست ندهد! يکي از نمايشهايي که کار کردم به نام صليب گچي بود. البته بايد اشاره کنم که سال 1350 خودم را قبل از موعد از شرکت نفت بازنشسته کردم، چون دلم ميخواست دربست در اختيار هنر باشم، چون در آن مقطع شبها در دانشکده هنرهاي زيبا نمايش کار ميکردم و برايم سخت بود صبحها زود بيدار شوم و به شرکت نفت بروم.
غيرت سوسن پرور من را به تئاتر کشاند!
بعد از کار در تلويزيون ديگر به راديو ارتش نميرفتم و فقط در تلويزيون و تئاتر کار ميکردم. يادم ميآيد نمايشي را همراه با آقاي عبدي خاقاني روي صحنه برده بوديم و من در آن نمايش نقش يک زن خدمتکار را بازي ميکردم که با زبان ترکي صحبت ميکرد. موقعيتهايي که بين او و صاحبخانه پيش ميآمد، واقعا خندهدار بود. حيف که ديگر اين مرد کار نميکند. البته همزمان با تئاتر گاهي هم در مناسبتها در مدارس نمايش اجرا ميکردم. در واقع همراهي مادرم باعث ميشد من بدون دغدغه کار کنم. جالب است برايتان تعريف کنم که من ديپلم ادبي دارم، اما آنقدر به هنر تئاتر، تلويزيون و راديو علاقه مند بودم که برخلاف مادرم هرگز به سمت شعر و شاعري نرفتم. از آن زمان تا به امروز هم نقشهاي زيادي بازي کردهام، اما علاقهام به نقشهاي جدي بيشتر از نقشهاي طنز است. خدا عمر با عزت بدهد به سوسن پرور که با مهرباني و غيرتي که دارد من را دوباره به تئاتر کشاند و از من دعوت کرد در نمايش هايلايت بازي کنم. حيفش ميآمد که من از تئاتر دور شوم. دلش نميخواست صحنه مرا دور بيندازد و در اين تئاتر هم نقش زني را به من داده بود که به سلماني ميرود و در آنجا با اتفاقات مختلف روبهرو ميشود.
برخي هنرمندان احوالپرس من هستند
گاهي هنرمنداني مثل زهرا سعيدي، فلور نظري هواي من را دارند و هرازگاهي سري به من ميزنند. ديدن همکارانم حس خيلي خوبي به من ميدهد و برايم لذتبخش است. اميدوارم هميشه به هنرمندان توجه شود، بويژه هنرمندان قديمي که واقعا عمرشان را براي هنر گذاشتهاند.
کارگردانان خانم پيشنهاد بازي ندادند
تا امروز با کارگردانان مختلفي کار کردهام که هرکدام يک تجربه خاص برايم بود. من، خسرو شکيبايي و خيلي از بازيگران ديگر با بازي در فيلم سينمايي هامون بيشتر به مردم معرفي شديم و بازي در اين فيلم برايم خيلي خاطرهانگيز است. در مجموع هيچ نقشي به دلم نمانده، چون با کارگردانان مختلف کار کردهام، اما جالب است بدانيد هرگز کارگردانان خانم به من پيشنهاد بازي ندادند. البته از اين مساله هم ناراحت نيستم، چون هر کس عقيدهاي دارد و من هم خودم را هرگز به کسي تحميل نکردهام، چون بعد از اين همه سال براي خودم اعتباري دارم.
روي پول هنر حساب نکردم
زندگي من از هنر نميگذرد و با حقوق پايين بازنشستگي از شرکت نفت زندگيام را ميچرخانم. البته قبل از انقلاب هم چون حقوق شرکت نفت را داشتم براي بازي پول نميگرفتم و ترجيح ميدادم همکارانم بگيرند که زندگيشان از اين راه ميچرخد.
در طول فعاليت هنريام هم چند بار تقدير شدم. سازمان تبليغات اسلامي بعد از بازي در چند فيلم که به سفارش اين سازمان توليد شده بود از من تقدير کرد.
همچنين در تئاتري با مضمون دفاع مقدس کار سيروس همتي جايزه اول بازيگري را به من دادند. در مجموع هرگز روي پول هنر حساب باز نکردم و به خاطر علاقهام ادامه دادم.
سينماي قبل انقلاب، ممنوع!
من قبل از انقلاب در تئاتر، تلويزيون و راديو فعال بودم، اما هرگز در سينما بازي نکردم. آن هم به دو دليل؛ اول اينکه دکتر اقبال، مدير عامل شرکت ملي نفت در آن زمان به بچههاي شرکت نفت که همزمان با کارشان در هنر هم دستي بر آتش داشتند، اجازه بازي در سينما نميداد، چون هم متعصب بود و هم مذهبي. از سوي ديگر نقش زنان در آن مقطع زماني در سينما خيلي خوب نبود و خيلي باز بازي ميکردند. من هم اين شرايط را بههيچوجه دوست نداشتم.
به همين دليل قبل از انقلاب به سينما نرفتم. بعد از انقلاب آقاي پژواک مرا ديد و به من پيشنهاد بازي داد. اولين فيلم سينماييام بعد از انقلاب را با نام هراس به کارگرداني شهريار بحراني براي سازمان تبليغات اسلامي کار کردم. بعد از اين فيلم در سه فيلم سينمايي ديگر هم بازي کردم. خوشبختانه همه نقشهايم را دوست دارم. هر گوشه از کارهايم خاطره است. واقعيت اين است که نميتوان خاطرات را قسمت کرد، چون همه آنها خوب هستند.
من را به درخت بستند
الان بعد از اين همه سال زحمت کشيدن در عالم هنر پشيمان هستم، چون من هميشه عاشقانه کار کردهام، ولي متاسفانه به هنر و هنرمند خيلي توجه نميشود، حتي به خاطر هنر زودتر از موعد خودم را بازنشسته کردم و همين باعث شد با حقوق پايينتر بازنشسته شوم. اين در حالي است که من سلامتم را در کار از دست دادم. دو کتفم کار نميکند، چون براي بازي در سريال امير و غول چراغ جادو به کارگرداني اميرحسين قهرايي يک ساعت من را به درخت بستند. در اين سريال بايد مرتب يک چراغ جادوي سنگين را از اين طرف به آن طرف ميبردم و يک ساعت هم به درخت بسته ميشدم. همين لطمه زيادي به کتفم زد. در صحنه تئاتر هم زمين خوردم و مهرههاي چهار و پنج کمر فرو رفت و منجر به سياتيک شد و به اجبار چند ماه در خانه خوابيدم که خيلي هم اذيت شدم.
بازي در سريال هديه پر ماجرا
هيچ وقت نقش اول و دوم برايم مهم نبوده، بلکه ماندگار شدن نقش برايم اهميت دارد. در سالهاي اخير به دليل مشکلات جسمي کمتر بازي کردهام و گلايه هم دارم که چرا کارگردانان از ما هنرمنداني که جوانيمان را در اين راه گذاشتهايم، کمتر دعوت ميکنند. البته مردم هم وقتي در خيابان من را ميبينند اين گلايه را ميکنند که چرا کمتر بازي ميکنم و تاکيد ميکنند با کارهاي من بزرگ شدهاند. خوشحالم که مردم چنين واکنشهايي دارند و اين نشان ميدهد همه کارهايم ديده شده است. همچنين سوسن پرور براي بازي در نمايش داري داري داري داري يا نداري از من دوباره دعوت کرده تا به صحنه تئاتر بيايم و وقتي اين پيشنهاد را داد خيلي خوشحال شدم و دعايش کردم. چندي پيش هم کارگرداني با نام محمد جواد صالحي با من تماس گرفت و دعوت کرد تا در سريال او با نام هديه پرماجرا که براي نوروز تهيه ميشود نقش کوتاهي بازي کنم. با اينکه به او گفتم توانم کم است، اما او پذيرفت و صحنه را به گونهاي طراحي کرد تا بتوانم بازي کنم. وقتي کارگرداني براي من هنرمند تا اين حد ارزش قائل ميشود خيلي خوشحال ميشوم، اما خيلي از کارگردانان اين کار را نميکنند.
خيلي قاطي بازيگران جوان نميشوم
وقتي سر هر کاري ميروم خودم را با بازيگران قاطي نميکنم، چون ميگويم آنها جوان هستند و ميخواهند با هم خوش باشند. من بيشتر با سريالهاي پهلوانان نميميرند و ميوه ممنوعه، کارهاي حسن فتحي ميان مردم شناخته شدم. مخاطبان هم اين سريالها را خيلي دوست داشتند. يادم ميآيد سريال پهلوانان نميميرند را در نائين کار ميکرديم. خيلي کار سختي بود و هشت ماه طول کشيد. براي اين سريال بايد در بيابان کار ميکرديم و آن بيابان پر بود از هزارپا. من هم خيلي ميترسيدم. آقاي فتحي به دستيارانش گفته بود زير من تشک کوچکي پهن کنند و بعد دور آن را استتار کنند، اما با اين حال من خيلي با ترس و لرز اين صحنهها را بازي ميکردم. واقعا ترسناک بود!
فاطمه عودباشي
نظر شما