به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، دو سال قبل در روزهای پایانی مهرماه خبر بستری شدن محمدرضا رستمی روزنامه نگار باسابقه حوزه فرهنگ و هنر منتشر شد و به فاصلهای نزدیک به یک هفته او از میان دوستدارانش رفت. ماجرای رفتن او غدهای بازمیگشت که در سر او جای گرفته بود؛ تشخیص وجود تومور و عمل و کما و ... پایان...
وقتی توموری در سر پایان زندگی را پیش روی محمدرضا رستمی قرار داد، بسیاری از دوستدارانش، آنانی که پای صحبت هایش نشسته بودند و با کلام و فکرذ او آشنایی داشتند، گاه به تمثیل این تومور را کلاف به هم گره خورده افکار ئ دغدغه های بسیار او تعبیر می کردند. نگرانی هایی که گاه اگر کارهای روزمره فرصت می داد به قلم این روزنامه نگار نوشته می شد.
در سومین گزارش از یاد و خاطره محمدرضا رستمی نگاهی به برخی از نوشته های او صورت میگیرد:
تعزیه
تعزیه و به طور کلی هنرهای اصیل از دغدغه های این روزنامه نگار بودند. او این موضوع را در گزارش گفت و گویی با هاشم فیاض بیان کرد. بخش ابتدایی آن گزارش گفت و گو به این شرح است: «زمستان سال 1381،جاده قدیم کرج، یک ساختمان ساده و یک کرسی. برای ما که این طرف نشسته بودیم «تکیه دولت» فقط یک نام بود که تصویر سیاه و سفیدش را در کتاب «نمایش در ایران» بهرام بیضایی دیده بودیم، برای هاشم فیاض که روبروی ما نشسته بود، اما ماجرا شکل دیگری داشت. او آخرین بازمانده «تکیه دولت» بود. کسی که تعزیه خوانی را از کودکی در «تکیه دولت» و زیر نظر معین البکاء آموخته و با این هنر خیلی ها را به تعجب واداشته بود، از پیتر بروک کارگردان شهیر تئاتر جهان گرفته تا مردم ساده ای که در گوشه و کنار ایران شاهد هنرنمایی اش در نقش های مختلف بوده اند.
از آن سال تا امروز نزدیک یک دهه گذشته است و در این مدت اتفاقات زیادی افتاده است، از ثبت تعزیه به عنوان میراثی جهانی در یونسکو گرفته تا مرگ هاشم فیاض، اما روایت ها او از تعزیه و تعزیه خوانی هنوز زنده و پر طراوت است.
آغاز ماجرا
داستان هاشم فیاض و تعزیه، از یک نذرآغاز می شود، آن هم پیش از تولدش؛«مادرم نذر کرده بود که اگر فرزند پسری به دنیا بیاورد، او رابه تعزیه بفرستد تا تعزیه خوان شود.» فیاض در محله سنگلج تهران به دنیا می آید و مادرش 5 سال بعد نذرش را ادا می کند؛«از سن 5سالگی در تکیه دولت تعزیه خوانی را آغاز کردم ، اوائل فقط به جای بچه ها بازی می کردم، همین طور بین اهل بیت(ع) می گشتیم، اما رفته رفته نقش سکینه ، طفلان مسلم و... را بازی کردم. من تا 17سالگی در تکیه دولت تعزیه خواندم ، اما پس از آن رضاشاه تعزیه خوانی را ممنوع کرد و بعد هم که تکیه دولت خراب شد.»...»
نگرانی از توقیف آثار
وقتی «آشغال های دوست داشتنی» محسن امیریوسفی و «قصه ها» رخشان بنی اعتماد مجوز اکران نمی گرفتند بار دیگر محمدرضا رستمی دست به قلم شد. او در بخشی از نوشته خود درباره فیلم بنی اعتماد نوشت: «رخشان بنیاعتماد از تعریف میگریزد، هم خودش و هم سینمایش. شاید این گزاره منطقی به نظر نرسد اما واقعیت دارد، دلیل این مساله بیش از آن که به نا کارآمدی سیستم های طبقه بندی محصولات فرهنگی ربط داشته باشد، ناشی از سفر رخشان بنی اعتماد به فراسوی خیر و شر است؛ جایی که انسان با تمامی ضعفها و قوتهایش ایستاده است و در موقعیتهای مختلف می تواند کنشهایی را نشان دهد که فاصله بعیدی با دوقطبی خیر و شر دارد.
سکانس درخشان فیلم «قصهها» را به یاد بیاورید (اگر شانس دیدن آن را داشتهاید) جایی که مرد (پیمان معادی) از زن (باران کوثری) میخواهد که با او ازدواج کند و زن میگوید که نمیشود، میگوید که ایدز دارد و فکر میکند که لابد مرد نمیدانسته که چنین پیشنهادی را به او داده است، اما مرد با علم به این مسئله عاشق او شده و میخواهد با او زندگی کند، این کنش در موقعیتی ساده (داخل یک ون) به تصویر کشیده میشود، جایی محصور در بین شیشه و آهن.
آینه با تمام بار معنایی که در ادبیات تغزلی ما یافته، اینجا هم پیغامبر نگاههاست، زن مکث میکند، مرد حرف میزند، مرد مکث میکند، زن حرف میزند، و در این دیالکتیک کلمه و نگاه دنیایی شکل میگیرد، سرشار از امید، دنیایی که دوقطبی خوب و بد، یا خیر و شر را بیرون ون جا میگذارد تا تماشاگری که در معبد سینما * به محاکات با جهانی غیرواقعی رسیده، با گوشت و پوست و خونش انسان و عشق را ستایش کند.
این موقعیت البته فقط خاص این فیلم نیست، رد این نگاه را در جهان سینمایی بنیاعتماد، بهوفور میتوان یافت، جایی که مرزها در هم میریزد و انسان با تمام توان در مقابل جبر، در مقابل طبقه، در مقابل تقسیم شدن به خوب و بد میایستد، عصیان میکند و جهانی را شکل میدهد که با هیچ برچسبی نمیشود آن را تفسیر کرد، این جهان از تفسیر سرباز میزند تا با مخاطبی که با آن مواجه شده، گفتوگویی تازه را پی بگیرد، گفتوگویی که از دل آن تأویلهای مختلفی برمیخیزد، و تأویل همانطور که پل ریکور میگوید نقطه مقابل تفسیر است، نقطه مقابل به بند کشید اثر هنری با تحمیل یک قرائت ناچیز...» متن کامل این نوشته را اینجا بخوانید.
او همچنین از از زجر مرتضی احمدی هم نوشت: اینجا
اهمیت رسانه
او همیشه برای رسانه و کار در رسانه اهمیت قائل بود و بخشی از این دغدغه را در یادداشتی با عنوان مک کارتیسم در رسانه به نمایش گذاشت. بخشی از نوشته او به این شرح است: یک روز پس از آن که سینماگران ایرانی کمپینی به راه انداختند تا از مذاکرات هسته ای حمایت کنند، و خطاب به طرفهای غربی بگویند «هر توافقی با ایران بهتر از عدم توافق» است. سید رضا میرکریمی، یکی از 6 کارگردان حاضر در کمپین، سخنانی را بر زبان آورد که قابل تامل بود؛« متاسفانه این روزها بساط اقرارگیری و تفتیش عقاید راه افتاده که شایسته جامعه ما نیست.»
صحبتهای میرکریمی اگرچه واکنشی بود به فضاسازی ایجاد شده حول و حوش شکل گیری چنین کمپینی، اما واقعیتی را در دل خود پنهان داشت که نشان میداد، شیوه های معمول درامر اطلاع رسانی حوزه فرهنگ و هنر، جای خود را به روشهایی داده که از اساس هیچ سنخیتی با حوزه فرهنگ و هنر ندارند.
در واقع جریانی که در دولت دهم به دنبال امنیتی کردن حوزه فرهنگ و هنر بود، اگرچه در انتخابات یازدهم ریاست جمهوری و با روی کار آمدن حسن روحانی شکست خورد، اما عقبه رسانهای آن از فردای انتخابات کوشید تا با استفاده از تمام ظرفیت های موجود مانع تحقق وعدههایی شود که روحانی و تیم فرهنگی او نویدش را داده بودند.»
متن کامل این نوشته را اینجا بخوانید.
عکسهای بهیاد ماندنی
یکی دیگر از دغدغه های او عکاسی بود و با عشق و علاقه ای بسیار با گوشی آیفون خود این علاقه مندی را دنبال می کرد.یکی از تصاویری که این روزنامه نگار را به ذوق آورد و آن را ثبت کرد می توانید اینجا ببینید.
5858
نظر شما