شناسهٔ خبر: 28861141 - سرویس اجتماعی
نسخه قابل چاپ منبع: مهر | لینک خبر

رادیومهر اربعین (۲)؛

پادکست: گفت باید سبک بروی!

«روح‌الله رجایی» روزنامه‌نگار و فعال فرهنگی، روایت اولین سفر اربعین خود را در قالب داستانی دنباله‌دار منتشر کرده است. قسمت دوم پادکست رادیومهر اربعین را با صدای او می‌شنوید.

صاحب‌خبر -

مجله مهر - روح‌الله رجایی: هم‌صحبتی با «ابو خالد» مرد عربی که در صحن حرم امام‌حسین (ع) با هم رفیق شدیم، سفر اربعین را مهم‌ترین آرزویم کرد.

برای من که بسیاری از آرزوی‌های محالم، هنگام دعا زیر قبه‌اش برآورده شده بود، عجیب نبود که خیلی زود باز مسافر کربلا شوم؛ این بار به وقت اربعین. نخستین سفر اربعین را با مرتضی رفتم که نخستین سفر کربلا را با هم رفته بودیم. هر چند تا آن سال خیلی از ایرانی‌ها به پیاده‌روی اربعین رفته بودند، اما هنوز به اندازه حالا متداول نشده بود. نخستین کار این بود که با سفررفته‌ها حرف بزنیم. محصول شنیدن خاطرات آنها یک جور خوف و رجا بود. امید به اینکه سفری خوب را تجربه خواهم کرد و البته ترس از اینکه آیا می‌شود و می‌توانم؟ برای کسی که پیاده رفتن تا نانوایی سر کوچه هم یک جور عذاب بود، ۸۰کیلومتر پیاده‌روی حتماً نشدنی بود.

به این فکر کردم که می‌شود میانه‌های راه را با ماشین رفت. همین ایده با ماشین رفتن باعث شد توصیه باتجربه‌ها را ندیده بگیرم و به جای یک کوله‌پشتی، مثل همه سفرهای قبل با چمدان بروم. چند دست لباس، وسایل شخصی و البته غذا- شامل انواع تن و خوراک‌های آماده- که همیشه برای من خیلی مهم بوده، بار سفرم شد. با اتوبوس به مهران رسیدم. خیلی زود فهمیدیم چقدر بین آن جماعت غریبه‌ام. چمدان بزرگ «اربعین اولی» بودنم را نشان می‌داد. بعضی‌ها حتی همان کوله‌پشتی ساده را هم نداشتند و چند نفری با هم یک ساک کوچک داشتند. خواستم وسایل را همان‌جا بگذارم اما دل کندن از چمدانی که آن‌قدر حرفه‌ای تجهیزش کرده بودم، کار آسانی نبود. توی اتوبوسی که ما را به مهران می‌برد، با داوود رفیق شدیم که یک جور خوبی بود.

از این آدم‌هایی که مهرش زود به دل آدم می‌نشیند. داوود هم با ما رفاقت کرد. لب مرز داشتم با مرتضی در مورد چمدان مشورت می‌کردیم. داوود جلو آمد و گفت: «ببین، باید سبک بروی» و این را جوری گفت که پیچیده‌تر از یک نصیحت معمولی در مورد چمدان به‌نظر آمد. یک جمله ۲ پهلو بود که کمک کرد من قید چمدان را بزنم. وسایل ضروری‌تر را ریختیم توی یک کیسه و چمدان را گذاشتم همان‌جا به امید خدا…

نظر شما