صاحبخبر - محمد جوان: باور بفرمایید درتمام این چند صباحی که پس از محمد باقر نوبخت به مقام شامخ سخنگویی دولت رسیدهام، همواره سعی کردهام تا به بهترین وجه ممکن انجام وظیفه کنم و از زیر بار این مسئولیت خطیر فرار نکنم. اما برخوردهایی نظیر عصبانیت بیدلیل علی آقای لاریجانی و جا گذاشتن فضاحتبار حقیر در «حلیم فروشی رستم شاهی پامنار» از آن دست اتفاقاتی ست که هضمش برایم سخت و دشوار است و یقینا ادامه این روند و ناخشنودی حضرات سران قوا از صراحت کلام حقیر، تحمل ادامه این راه پرخطر را برایم سختتر میکند و وامیداردم تا شال و کلاه کنم، به دارقوزآباد سفلی بازگردم و به شغل «کلهپزی» آباء و اجدادیام بپردازم. تازه بعد از این دیدار بود که پی بردم در دیدار با بزرگان و فرادستان هیچگاه نباید صریح و بیپروا حرف زد.بلکه باید جانب احتیاط پیشه کرد و به تملق گویی و جانم به فدایتهای الکی روی آورد.به خودم قول دادم منبعد - تا پیش از اینکه به دارقوزآباد بازگردم - در رفتارم با مقامات بالا به طور کلی تجدیدنظر کنم. تلفنهایشان را جواب بدهم اما دعوت به وعدههای غذایی را بالکل و محترمانه رد کنم. در فاصله قهر جناب لاریجانی و اندوهی که برای لحظاتی کوتاه بر من مستولی شد تلفن همراهم زنگ خورد و در یک اتفاق نادر «محمد باقر قالیباف» پشت خط تلفن آمد و احوالپرسی گرمیبا من کرد. ماشاالله بزنم به تخته این بچههای نازنین از زبان کم نمیآورند. هرچه باشند همشهری ایل و تبار پدری راوی هستند و این خون خواه ناخواه خودش را در این جور مواقع به خوبی نشان میدهد. «محمد باقر» پس از یک چاق سلامتی داغ و صمیمانه، انگار کسی گرای من و لاریجانی را به او داده باشد، از پاسخی که به پرسش علی لاریجانی دادهام تشکر کرد و گفت: همشهری جان. من شک ندارم شما ازآن 4 درصدیهایی هستی که به اشتباه قاطی 96 درصدیها شدهای! انشاالله تعالی به همین زودی زود، مسئولیت فلان نهاد را به دست خواهم گرفت و یک پست بسیار خوبی را برایت در نظر خواهم گرفت.
بعد برای آن که صمیمیتش را نشان بدهد، از
خاطرات خودش در جبهه و جنگ تعریف کرد... در همین اثنایی که محمد باقر به مرور خاطراتش ازجبهه وحماسهها پرداخت. من هم به ناگاه هوش و حواسم به استرالیا رفت و منزل لاکچری یکی از آقازادهها را با چشم بصیرت دیدم و برای لختی کوتاه آرزو کردم کاش مرحومهاشم بالاخزاده همینی بود که سردار قالیباف از آن سخن میگفت. زیرا در این صورت فدوی به جای اصغر بالاخزاده «اصغر آقازاده» بودم و در سواحل مدیترانه، پس از صرف «کشک بادمجان و ترشی لیته» تنی به آب میزدم وکبکم حسابی خروس میخواند.
تلفن قالیباف که تمام شد عرض ادب و احترام کردم و گفتم: عزیز دل برادر! چه نیکوست کاندیداهای سال 1400 در این روزهای اندوهباربه جای آنکه دم سخنگوی دولت را ببینند و از او بخواهند تا در سال 1400 حامیآنها باشد. برای چند لحظه کوتاه به اقتصاد بیمار و حال و روز مردم بیندیشند و به فکر تدبیر باشند تا بیش از این امید مردم بر باد نرود. قالیباف که همواره نشان داده است شنونده خوبی هست، اما پاسخدهنده خوبی نیست با دقت به حرفهایم گوش داد و سپس با آن چشمان سبز دلربایش گفت: بالاخ جان! میخواهی به ستاد علی اکبر ولایتی بروی برو. اما به خاطر بسپار تدبیر و امید
شعار رئیس دولت شماست. ما تو کار نفت و لوله و گاز انبر
هستیم. در این موارد اگر امری بود بنده در خدمت
شما هستم. بعد هم یک کنایه ناجور زد و گوشی را قطع کرد. من یک لحظه یاد آن جمله معروف ژان والژان در کتاب بینوایان افتادم که میگفت:«...»نیست که «...» خانه است!∎
نظر شما