به گزارش ایکنا از استان مرکزی، خاکریز، سنگر، تفنگ، گلوله، صدای یا زهرا(س) و سربند یا حسین(ع) و یا زینب(س) و چفیه و پلاک چه چیز را برایمان تداعی میکند. آری صدای جنگ، صدای اللهاکبر شهیدان، پشت سنگر به گوش میرسد تاریخ از توصیف و بیان شهامت، استقامت، بردباری وهزاران واژه در وصف قهرمانان و شیردلان هشت سال دفاع مقدس عاجز است و تنها یک واژه مظلومیت شهدا و تمام کسانی که دل در گرو عشق نهادند باقی میماند. خوشا به حال یارانی که غریبانه عزم سفر کردند و به قافله عشق پیوستند، هشت سال دفاع جانانه از کیان اسلامی توسط نثار خون پیر و جوان نسلی است که یا شهید شد و مفقودالاثر یا جانباز و ایثارگر.
دفاعی مقدس، دفاعی از سر عشق، آری اینان بودند جوانان بیادعا که به فرمایش امام راحل لبیک گفتند و عاشقانه دعوت حق را پذیرفتند.
نزدیک به 38 سال از آن دوران میگذرد و همه ساله این روزها را گرامی میداریم تا اندکی فداکاری آن روزهای مردان خدا را ارج نهیم. با وجود زندگی ماشینی چه زود فراموش میکنیم یاد افرادی که باید هر لحظه زندگی بیادشان باشیم. با اینکه جمله معروف و تکراری «شهدا شرمندهایم» را بر زبان جاری میکنیم و جز این هم نیست که همیشه شرمساریم حسرت بدل که چرا از غافله عشق باز ماندیم. حال باید قدر نسلی که در بین ما از آن دوران هستند، را بدانیم تا شاید بتوانیم به خود آییم.
برای مرور خاطرات و حال و هوای دفاع مقدس با مرتضی پیرایش یکی از رزمندگان دفاع مقدس اراکی به گفتوگو پرداختهایم که در ادامه میخوانید.
ایکنا: آقای پیرایش در ابتدا خود را معرفی نمایید.
پیرایش: بنده مرتضی پیرایش متولد 1346 اهل شهراراک هستم.
ایکنا: از نحوه فعالیت خودتان در پیش و پس از جنگ تحمیلی بفرمایید.
پیرایش: از سن 10 سالگی به کارهای قرآنی و فرهنگی علاقه پیدا کردم زیرا هنگامی که برای پدر مرحومم قرآن تلاوت میکردم مرا تشویق میکرد و تشویقهای پدرم به عنوان مشوق بنده در این مسیر باعث شد، سیر مطالعاتی نسبت به کتب دینی پیدا کنم. کتابخانهای در مسجد کربلایی ابوالحسن در خیابان محسنی وجود داشت و شامل کتابهای مذهبی و زندگی اهلبیت (ع) و پیامبران بود که آنها را در همان سن کم مطالعه میکردم و بسیار خوب بود.
بنده در مسابقات قرآنی بسیاری شرکت میکردم بویژه در زمانی که دوره راهنمایی در مدرسه طالقانی بودم. چون صدایم خوب بود و بیشتر به سبک عبدالباسط قرآن میخواندم و رتبه هم کسب میکردم و پس از آن هم در مسابقات بنیاد جانبازان شرکت میکردم. نزدیک به 20 لوح امتیازی به واسطه قرآن دریافت کردم که به جرات میتوانم بگویم 10 عدد آن به عنوان رتبه مقام اول مربوط میشود.
در سن 14 سالگی وارد جبهه شدم و در سن 17 سالگی به عضویت سپاه درآمدم و هنگامی که در جبهه حضور پیدا کردم به عنوان مسئول تبلیغات گردان علی بن ابیطالب (ع) بودم و کلاسهای احکام، اخلاق، عقاید، تاریخ، قرآن را برای بچههای جبهه و جنگ برپا میکردم. سه بار مجروح غیرسطحی شدم به طوری که سال 61 در عمیات فتحالمبین تیر به پای راستم اصابت کرد، اواخر سال 61 در منطقه غرب بدلیل انفجار نارنجک بخشی از بدنم آسیب دید و سال 64 از ناحیه گردن مجروح شدم و اینها توفیقات الهی بود که شامل بنده شد. پس از جنگ نیز در سپاه مشغول انجام کارهای عقیدتی، فرهنگی بودم.
ایکنا: نحوه ورود شما به جبهه چگونه بود؟
پیرایش: سن من در هنگام ورود به جبهه کم بود و 14 سال بیشتر نداشتم، سپاه و خانواده قبول نمیکردند و با اصرار زیاد میگفتند که باید رضایتنامه خانواده را بیاورید. من خودم یک دست نوشته از طرف مادرم نوشتم. بعد دست مادرم را با خودکار جوهری کردم وپای نامه را مهر کردم. آنها چون قدیمی بودند نمیدانستند که این برای چه کاری است اما، وقتی متوجه شدند هیچگاه یادم نمیرود من داخل اتوبوس نشسته بودم که حرکت کنیم یکدفعه مادرم آمد و گفت بیا از اتوبوس پایین. من به مادر اصرار کردم که خوب نیست و رفقای من مرا میبینند و... شروع به گریه کردن نمودم، پدرم راضی شد که به جبهه بروم. در سپاه هم به من سخت میگرفتند. روی پنجه پا راه میرفتم تا قدم را بلندتر نشان بدهم. بالاخره سختی خودش را داشت اما شیرین بود.
ایکنا: علت اصرار و انگیزه اولیه شما برای ورود به جبهه چه بود؟
پیرایش: من 12 ساله بودم که به سپاه ورود پیدا کردم. در آن برهه بزرگانی همانند شهید زراستوند، شهید ثامنی مشوق من بودند و هوای امثال ما که کم سن بودیم را داشتند. شهید زراسوند به من میگفت که شما حوزه بروی موفقتر هستی تا اینکه بخواهی در سپاه بمانی اما من مشاهده می کردم بچههای سپاه، بسیج با یک ذوق و شوقی به جبهه میروند خب انسان دلش تنگ میشد و با خود میگفت امکانش هست منم یک روز جبهه برم.
یادم میآید شهید محمد هاشمی منزلمان آمد نزد پدرم واسطه شد و پدر رضایت داد و این عشق و علاقه و خداوند هم توفیق را عنایت کرد که در جبهه حضور پیدا کنم.
ایکنا: آیا حضور در جبهه خللی را در تحصیل شما وارد نمیساخت؟
پیرایش: بطور قطع خلل وارد میشد، هنگامی که جبهه میرفیتم سه الی چهار ماه طول میکشد حتی هنگامی که مجروح میشدیم بخشی از سال را حضور نداشتیم. البته در آن زمان یک مطلبی شایع شده بود مبنی بر اینکه امثال ما برای فرار از درس به جبهه رفتیم، درصورتی که اینطور نبود و سعی میکردیم با انرژی درسهایمان را بخوانیم و تلاشمان این بود که درسمان را به افرادی که از ما جلوتر بودند، برسانیم. در انجمن اسلامی مدرسه نیز فعالیت داشتیم. روحیه ی ما یک روحیه فرهنگی بود.
ایکنا: آقای پیرایش از اولین لحظه حضور در جبهه و نام گردانی که در آن حضور پیدا کردید، برایمان بگویید.
پیرایش: سال 1360 هنگامی که با گروه شهید سیاوش امیری به جبهه رفتم در آن زمان صحبت لشکر 17 علی بن ابیطالب(ع) و گردان و اینها نبود بطور مثال با ارتش تیپ ذوالفقار سپاه بودیم. شهید سیاوش امیری به بنده میگفت که در برنامه صبحگاه برای بچههای بسیج و ارتش سخنرانی کنید با اینکه سنم کم بود برای آنها صحبت میکردم، کم کم باب اینکه صحبت کنم و قرآن بخوانم باز شد و سپس در زمینه مداحی ورود پیدا کردم، در آن زمان حاج صادق آهنگران مداح معروف کشور بود و به سبک ایشان بنده نوحه میخواندم اما، پیش از عملیات خیبر سال 62 ما دوکوهه بودیم گردان علی بن ابیطالب(ع) با فرماندهی شهید اصغر فتاحی تشکیل شد و بنده را به عنوان مسئول تبلیغات گردان معرفی کرد و به نحوی توفیق داشتم و حال و هوای بچهها را مشاهده میکردم.
در حالحاضر در ماه محرم قرار داریم، وقتی که عاشورا فرا میرسد بیاد شهادت و مظلومیت حضرت سیدالشهداء(ع) و اهلبیتشان میافتیم. با اینکه در آن زمان حضور نداشتیم و آن واقعه را درک نکردیم اما خیلیها در هشت سال دفاع مقدس بودند و آن را لمس کردند. بنده در جبهه صحنههایی را دیدم مانند صحنه عاشورا بوده و هیچ تفاوتی نمیکند وقتی که دیدم شهید سیاوش امیری یک جوان برومند، رشید و شجاع و نترس به تنهایی بسیاری از عراقیها را از پا در آورد انسان ناخوداگاه بیاد حضرت ابوالفضل العباس(ع) میافتد. این فرمانده گردان اینچنین در مقابل دشمن میایستد و روز اربعین با اصابت تیر به شهادت میرسد. بنابراین جنگ ، شهدا و عملیاتهای ما بسیار شبیه به جنگهای صدر اسلام است. به ویژه عاشورا و شهدای ما نیز به حضرت سیدالشهدا(ع) اقتدا و جانانه جان خود را فدای اسلام و ولایت کردند.
ایکنا: آیا واقعیت جنگ به درستی به نسل جوان منتقل میشود؟
پیرایش: من همیشه پیش خود میگویم جنگ به منزله وجود پیامبر اکرم (ص) است، افراد بسیاری در کنار پیامبر بودند اما مشاهده میکنیم که بسیاری از آنها پای کار نماندند. در این میان فردی مانند اویس قرنی پیامبر را ندید و عاشق ایشان شد، جنگ هم همین است. روزی که امام راحل با نفس مسیحایی خالصانه برای خدا انقلاب کردند به جدشان امام حسین (ع) اقتدا نمودند و هنگامی که به ایران بازگشت و آن خبرنگار از ایشان پرسید چه حسی دارید فرمودند هیچی. امام (ره) کار را برای خدا انجام داده بود و کسی که این کار را انجام میدهد با کسی دیگر معامله کرده است. دفاع مقدس، امام و شهدای ما خالص هستند نسل حاضر برای اینکه متوجه شود که هشت سال دفاع مقدس، امام و شهدا چه بودهاند باید خالصانه در این مسیر قدم بردارند و دنبال کسانی باشند که حقیقتا راه امام، شهدا و دفاع مقدس را ادامه میدهند.
هنوز بوی جهاد، شهادت، ایثار، اخلاص و ایمان وجود دارد و اگر پایش بیافتد یک عدهای در این مسیر ورود پیدا میکنند. به طور قطع بدانیم همین جوانانی که به دید من و شما تیپ میزنند و ... آدمهای مغرضی نیستند. اگر با این افراد درست برخورد شود و راهنمای خوبی داشته باشند، اگر پایش بیافتد همینها میروند و شهید میشوند. چه بسا بسیاری از جوانان مذهبی و هیئتی هستند و از بنده بسیار جلوترند. من که ادعا میکنم در جبهه و با شهدا بودم و میبینم که آن جوان با شنیدن نام شهید و خاطرهاش گریه میکند با اینکه آن زمان را ندیده است. پس خدا به فردی که بخواهد در این مسیر قرار بگیرد کمک میکند. قلبها باید آماده آن اخلاص و ایمان باشد.
ایکنا: خاطرهای از آن دوران به ویژه از صحنههای رشادت شهدا و رزمندگان برایمان نقل کنید.
پیرایش: تمامی شهدا خالصانه و مظلومانه رفتند، یک رفیقی بنده داشتم و بسیار به من نزدیک بودیم، شهید محمد جواد کریمی از شهدای اراک بود. در یک تاریخ با هم عضو سپاه شدیم، در یک تاریخ در یک گردان قرار گرفتیم. یکبار به ایشان عرض کردم اگر شهید شدی دوست داری کجا شما را دفن کنند آن شهید گفت من دوست دارم بین شهدای گمنام و شهدایی که مفقودالاثر هستند، باشم. یک عملیاتی به نام عملیات رمضان بود که از شهر اراک در این عملیات 70 تن به مقام رفیع شهادت نائل آمدند که جنازههای این عزیزان مدتی ماند. شهید کریمی دوست داشت در بین شهدای رمضان در آن منطقه به خاک سپرده شود. ایشان بسیار جوان کمحرف، محجوب و دوست داشتنی و در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید.
شهید اصغر فتاحی فرمانده گردان ما در عملیات خیبر بود، ایشان بسیار جوان شجاع، صبور، با بصیرت بود. شهید کاوه نبیری آنقدر جسور، شجاع، با ایمان قوی، با استقامت و رشادت بود که به سمت هواپیما در حال حرکت آرپیجی شلیک میکرد. شهدا انسانهای نمونهای بودند که از سوی خدا انتخاب شدند. هنگامی که پیامبر(ص) میفرماید: خوبان مرا در آخرالزمان گلچین میکنند مصداق این است که خداوند شهیدان را گلچین میکند و به چنین مقامی میرساند.
ایکنا: آیا پس از گذشت چندین سال از دفاع مقدس، از رفتن به جبهه پشیمان نشدهاید؟
پیرایش: آن کسانی که ادعا میکنند پشیمان شدند، در آن زمان هم هدفشان خدایی نبود. بطور مثال در حالحاضر در تحریم و تورم و رکود اقتصادی هستیم. اگر قرار باشد بر ما فشار وارد شود طاقت نیاوریم و همه چیز را زیر سوال ببریم درست نیست. اولا دفاع مقدس یک زمان خاصی بوده و شهریور 1359 شروع شد و 8 سال به طول انجامید حالا بنده توفیق داشتم و در این دفاع جانباز شدم. اگر پادرد و ترکشهایی در پای من وجود نداشت من اینقدر سختی نمیکشیدم. حال نباید آن را به پای کسی بزنم. در آن موقع دین و کشور احتیاج داشته و به فرمایش امام(ره) و ولی فقیه لبیک گفتیم.
ایکنا: آیا اینکه تنها در طول هفته دفاع مقدس بیاد شهدا، رزمندگان، جانبازان و ایثارگران باشیم کفایت میکند؟
پیرایش: میتوان گفت اجحاف است و باید مسئولین به این موضوع توجه کنند. آن هم کلام مقام معظم رهبری که همان کلام امام راحل که میفرمایند هوای بچههای جبهه و جنگ را داشته باشید، هوای انقلاب را بگیرید اگر انقلاب زمین بخورد این همه زحمات خون دلها ریخته شده به هدر میرود. من یک وظیفه و تکلیفی داشتم و در آن زمان حضرت امام(ره) به بنده امر فرمودند و من اطاعت کردم و اجر آن محفوظ است. امروز این نیست که من چون جانباز شدم بگویم بخاطر کسی رفتم و این نادرست است. در آن زمان فضا آماده بود، کشور احتیاج داشت مانند دیگر نیروها رفتم یا سالم، آزاده، جانباز و شهید میشدم. بنیاد شهید و دیگر سازمانها وظیفه دارند از خانوادههای شهدا حمایت کنند.
پس من یک وظیفه دارم و کسی که مسئول است نیز وظیفه دارد خدمات شهیدان، رزمندگان و... را قدر بداند، من منتی ندارم و امروز هم وظیفه دارم آن ارزشها را حفظ کنم نه اینکه از دست بدهم وقتی بدین صورت باشد کار درست انجام میشود.
انتهای پیام
نظر شما