شناسهٔ خبر: 28314494 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایرنا | لینک خبر

جنگ شهرها / زندگی با طعم بمب و اوارگی

ایلام - ایرنا - پای صحبت هایش که می نشستم و از خاطرات آن روزها که می گفت می شد غم نهفته در کلامش و خاطراتش را به روشنی می شد حس کرد و آن دوران را یکی از وحشتناک ترین مقاطع و خاطرات آن زمان را دردناک ترین لحظه های عمرش و زندگیش می دانست.

صاحب‌خبر -

به گزارش ایرنا، جنگ عراق علیه ایران را می گویم و خاطرات مادرم از جنگ را، هر بحث زمان جنگ پیش می آمد خاطرات تلخ و شیرین آن زمان در احساس مادر تلخ و‌ گزنده بود و همیشه یادآوری هایش به حوادث غمناک ختم می شد.
مادر همیشه بعد اتمام خاطراتش زیر لب و زمزمه وار آهسته فریاد می زد و از عمق وجودش آرزو می کرد کاش جنگ برود و دیگر نیاید ( بچووگ دی نایه گاوو) و پایان خاطراتش را با این آرزوی قشنگ صلح آمیز پایان می داد.
هرچند سالیان دراز از پایان جنگ تحمیل شده بر ایران می گذرد اما آثار سوء این حادثه دهشتناک و ترسناک همچنان سوهان روح و روان مردم استان ایلام شده و از حافظه مردمان این دیار آنچه که بر سرشان آمد، فراموش نمی شود.
یادشان نمی رود شب هایی را که با دلهره و هراس از بمب ها و هواپیماهای جنگنده عراقی به صبح می رسانند، فراموششان نمی شود وقت حمله هوایی دژخیمان زن و مرد، پیر و جوان، خردسال و بزرگسال همچون محشر کبرا به سویی می دویدند و به دنبال جان پناهی برای خود و عزیزانشان بودند.
اما افسوس که بسیاری از این افراد را بمب های دشمن مهلت یافتن جان پناه نمی داد و در مقابل دیدگان دیگران بدنشان تکه تکه می شد و کوچه و خیابان رنگین از خون سرخ شان.
مردم بیشتر نقاط استان ایلام به فراست دریافته بودند که ماندن در شهر با وجود حمله های هوایی گاه و بیگاه هواپیماهای عراقی جایز نیست چرا که یا طعمه بمب و ترکش می شدند یا در زیر تلی از آوار خانه های ویران شده از بمباران مدفون می شدند.
آنها برای زنده ماندن از تیررس هواپیماهای رژیم بعث خاضعانه به دل طبیعت پناه آوردند و هشت سال همنشین کوه و جنگل شدند و صبورانه سرما و گرمای کوهستان و جنگل را بدون بهره مندی از امکانات تحمل کردند و نه استانشان را ترک کردند و نه دل از عزیزانشان در جبهه ها کندند و تا آخرین روز جنگ با وجود ناملایمات زندگی در ایلام جنگ زده ادامه داشت.
هشت سال زندگی اجباری بدون امکانات در سرما و گرما در دل جنگل و کوهستان هنری بود که تنها از عهده مردم استان ایلام برآمد و در دل طبیعت مدرسه ها و آموزشگاه ها شکل گرفت، ادارات و مغازه ها ایجاد شدند و حتی مردم در دل جنگل پای صندوق های رای رفتند اما متین و با وقار همه چیز را تحمل کردند و دمی از اعتراض و نارضایتی بر نیاوردند.
زندگی مردم استان ایلام در هشت سال جنگ تحمیلی با هیچ استان درگیر جنگ قابل قیاس نیست چرا که همه استان یکپارچه درگیر جنگ بود مردم عامی و عادی در پشت جبهه ها و سربازان و رزمندگانشان در خطوط مقدم جبهه.
با اینکه مردم در دل طبیعت و زیر چادر پناه گرفته بودند اما باز هم از شکار هواپیماهای عراقی در امان نبودند و پرندگان شکاری عراق کلونی و اجتماعات مردمی پناه گرفته در خارج شهرها به ویژه مناطق هموار و پست را آماج تیرهای سرکش خود می کردند و مردم مثل گل های از شاخه پرپر شده روی زمین می افتادند و مظلومانه و غریبانه بدور از هر هیاهو و انعکاس خبری در سکوت محض کشته می شدند.
به گواه شاهدان عینی هواپیماهای عراقی اقدام به بمباران مردم آواره و چادرنشین منطقه ماربره و قوچعلی کردند و در یک روز جمع کثیری از مردم و خانواده های بی دفاع و بی پناه را به تلی از جنازه های به خون خفته و سوخته و از هم متلاشی شده تبدیل کردند و این تنها یک نمونه کوچک از ده ها مورد بمباران مردم مظلوم ایلام در زمان جنگ بود.
زمستان را در کوهستان سر می کردند با تندبادهای شدید و زمستانه و برف هایی که از زانوی یک فرد بالغ هم عبور می کرد و رودخانه هایی که محض شوخی هم که شده تندآب خود را به جان چادرهای مردم آواره و بی پناه می انداختند و اندک اساس و وسایل زندگیشان را با خود به یغما می برد یا چادرهایی که به علت بی احتیاطی خانوارها طعمه حریق می شد و حتی گاه افراد نیز به علت آتش سوزی دچارحادثه می شدند.
تنها وسایل گرمابخش چادر آوارگان را اجاق های خوارک پزی، اجاق های موسوم به علاءالدین و چاله های ( کووانگ ) کنده شده زغالی و هیزمی بود و با پیت های نفت سهمیه ای که هرچند وقت یک بار از طریق کالابرگ در بین چادرنشینان توزیع می شد و مردم برای کسب نفت سهم خود باید صف های عریض طویل را تحمل می کردند.
تابستان ها هم هر چند گرمای هوا با خنکای برگ ها در هم می آویخت و دمای هوا تا حدودی تعدیل می شد اما صف های عریض و طویل نفت جای خود را به دبه های آب می داد و تانکرهایی که با مشقت پر از آب می شدند.
وحوش و به ویژه حشرات و خزندگان به علت هوای مساعد کوهستان از لانه های خود خارج می شدند و هر آن امکان این بود که یکی از ساکنان طبیعت به خصوص بچه ها طعم گس نیش گزندگان را بچشند.
بزرگترها داغدار عزیزان کشته شده در جنگ یا حوادث مرتبط با جنگ بودند و استرس تامین مایحتاج خانواده را داشتند و دلنگران سربازان و رزمندگان جبهه ها و سردرگم سرنوشت جنگ بودند و شایعات جنگ هر از گاه پشت شان را می لرزاند یا برای انجام کارهای اداری مجبور بودند جای جای کوهستان وسیع را برای یافتن آن اداره مورد نظر خود بگردند.
اما در این میان بچه ها به فراخور دنیای کودکی گویی که به یک سفر و اردوی دور و دراز و تمام نشدنی آمده اند بی خیال و ناآگاه از حوادث و رویدادهای در حال جریان مشغول بازی های کودکانه خود در دل جنگل ها بودند و یا در پاره ای از ایام در زیر چادرهایی که حکم مدرسه داشتند بدون میز و نیمکت یادی از کتاب و مشق و یار دبستانی خود می کردند.
مادران به عنوان مظلومترین نقش آفرینان کارزار جنگ در پشت جبهه ها دغدغه مند بازماندن فرزندانشان از تحصیل، نگران سلامت خانواده از حمله وحوش و گزش حشرات و خزندگان، خوردن و نوشیدن آب و غذای آلوده بودند و هزاران و فکر و خیال دیگر ذهن مادران دیارم را مشوش کرده بود.
روزگاری که برخی از استان های درگیر جنگ شهر و دیار خود را رها کردند آواره دیگر استان های امن کشور شدند اما کوهستان های ایلام مامن و ماوای مردم ایلام و مهاجران و جنگ زدگانی از سایر استان های درگیر جنگ بود و مردم سخاوتمند ایلام درختان و کوهستان دیارشان را بی منت در اختیار آنها قرار دادند.
هنوز هم خاطرات سهمیه آرد، مراسم فاتحه و عزای شهدا و درگذشتگان که در زیرچادرها برگزار می شد، کودکانی که در زیرچادرها به دنیا امدند و دخترکانی که در همین پناه گاه های ناایمن عروس شدند و بچه هایی که اسباب بازیشان به نخ کردن میوه های درخت بلوط و پوکه های خالی یا پر فشنگ بود از اذهان مردم ایلام پاک نشده است و سنگرهای کوچکی که در کنار هر چادر در دل زمین حفر شده بود تا هنگام حمله هوایی پناه گاه آوارگان بی دفاع باشد.
با اینکه از لحاظ بعد مسافت از جبهه های جنگ تا حدودی فاصله داشتند اما شدت جنگ و نبرد در خطوط مقدم جبهه های میانی از دوردست ها به گوش آوارگان چادرنشین می رسید و این صداهای مهیب در سکوت شبانه بیشتر و رساتر بود.
نکته جالب اینکه خانواده های چادرنشین هنگام عملیات و آتش سنگین دشمن نگران عزیزانشان در جبهه ها بودند و رزمندگان حاضر در جبهه ها نیز زمان حمله هوایی و بمباران مناطق مسکونی نگران خانواده های خود در پشت جبهه ها بودند و این دلنگرانی ها هشت سال و تاپایان جنگ ادامه داشت و این دل آشوبی های دو سویه تنها در جنگ تحمیلی در جبهه میانی استان ایلام بود.
هنوز هم اگر گوش فرا دهی می توانی صدای قال و قیل زندگی آوارگان را در کوهستان های دالاب ( دالاو) سنگ شکن و لاشکن، چوار، ششدار، ماربره، کمرصاف، دره ارغوان، قوچعلی، رنوکوه، و... بشنوی و کودکانی را ببینی بدون توجه به دلنگرانی مادر از کوه کمر بالا می روند و یا با انداختن طناب کلفت از شاخه درختان تاب بازی می کنند و یا نشسته در زمینی به نام مدرسه مشغول کسب تحصیل علم هستند.
کمی دقت کنی زندگی در شرایط سخت را که تحملش فقط ازعهده مردم ایلام برآمد را می توانی ببینی و سر تعظیم فرود بیاوری در برابر این همه شکوه نستوه شان، ایامی که مردمش شب را در تاریکی به سر می بردند و روشنای چادرشان فانوس های کوچک نفتی و چراغ قوه بود و تنها وسایل ارتباطیشان با دنیا هم رادیوهای کوچک جیبی بود که با باطری تغذیه می شدند.
جنگ علاوه بر خسارت های جانی، مالی، عمرانی که برای استان ایلام به همراه داشت ( به علت نزدیکی به جبهه و عدم ترک استان و سختی های زندگی چادرنشینی ) صدمات روحی و روانی زیادی را به مردم این استان تحمیل کرد و حتی اکنون که 30 سال از پایان جنگ می گذرد تبعات جبران ناپذیر و التیام ناپذیر جنگ هنوز هم همراه مردم این دیار است.
هرچند سالیانی است که مادرم مسافر بهشت و سرای باقی شده و تمام رنج ها، سختی و شیرینی ها و خاطرات زمان جنگ را با خود به سینه سرد گورستان برد اما هنوز هم بعد گذشت ها پژواک صدای آرام و مظلومش در ذهنم طنین انداز است که دردمندانه می گفت جنگ برود و دیگر نیاید ( بچووگ دی نایه گاوو).
7172/6034

نظر شما