اشاره: روز گذشته بخش نخست گفتگو با مرحوم آیتالله هاشمی رفسنجانی ـ جانشین فرماندهی کل قوا در زمان جنگ تحمیلی ـ از نظر خوانندگان گرامی گذشت. اینک بخش دوم و پایانی:
در سال ۶۴ خبری مبنی بر حضور مکفارلین و وقوع یک معامله تسلیحاتی میان ایران و آمریکا منتشر شد. این جریان از مدتی پیش آغاز شده بود؛ یعنی تعدادی از نیروهای غربی گروگان گرفته شده بودند. در همانموقع یک هواپیمای TW غربیها هم ربوده شده و در لبنان نشسته بود. بهطور کلی مشکلات زیادی برای غربیها درست کرده بودند.
در آن زمان من در سوریه بودم و حافظ اسد از من درخواست کرد تا برای آزادی هواپیما کمک کنم. چون سوریه در لبنان مسئول بود و نمیخواست این مسأله برای آنان مشکلساز شود. من به حافظ اسد پیشنهاد یک معامله دادم. گفتم: «شما هم باید به ما موشکهای سام بدهید؛ چون برای زدن هواپیماهای بلندپرواز لازم داشتیم.» سوریه این موشکها را به ما نمیداد، ولی لیبی به ما موشک سام میداد. بعد از مدتی لیبی گفت که شما سوریه را هم مجبور به دادن موشک سام کنید، چون روسیه ما را بهخاطر تحویل دادن موشک سام به شما مؤاخذه میکند. اگر سوریه هم به شما موشک بدهد، ما میتوانیم بگوییم تحویل موشکها کار ما نبوده و کار سوریه بوده و سوریه هم میتواند بگوید تحویل موشک کار لیبی بود و خلاصه شریک جرم پیدا میکنیم و میتوانیم کار تحویل موشکها را ادامه دهیم.
من هم به همین دلیل از لیبی به سوریه آمدم. سه روزی که در سوریه ماندم، مسأله هواپیما را از طریق حزبالله حل کردم. البته ربایش هواپیما کار حزبالله نبود؛ ولی حزبالله میدانست کار چه کسانی است. بهواسطه حزبالله مسأله حل شد و غربیها فهمیدند که ما هم در لبنان نفوذ داریم و هم در سوریه. حافظ اسد ابتدا قول داد موشکها را بدهد و حتی عبدالحلیم خدّام هم ما را در فرودگاه بدرقه کرد و در راه گفت: «رئیسجمهوری پذیرفته که موشکها را به شما بدهیم»، ولی حافظ اسد به قولش عمل نکرد و موشکها را نفرستادند!
موشک «تاو» برای زدن تانک خیلی بهدرد میخورد. از چهار کیلومتری تانکها را دقیق میزد. وقتی تانکهای عراقی به ما حمله میکردند، رزمندگان اسلام یا از روی زمین تانکها را میزدند یا هلیکوپترها از هوا تانکهای عراقی را منهدم میکردند. موشکهای تاو ما درحال تمام شدن بود و این مشکلی بسیار جدی بود. مشکل دوم این بود که موشکهای ضدهوایی «هاگ» هم داشت تمام میشد. علاوه بر آن رادار سیستم ضدهوایی هاگ، لامپی داشت که باید تعویض میشد و ما از این لامپ دو عدد بیشتر نداشتیم و مجبور بودیم لامپها را هر بار به جایی ببریم؛ مثلا گاهی به خارک میبردیم، چون آنجا را زیاد میزدند و گاهی به تهران میآوردیم. مشکل دیگر این بود که موشکهای «هارپون» ما هم تمام شده بود، البته دو سه فروندی باقی مانده بود که خراب بودند. هارپون یک موشک دریایی با بُرد ۹۰کیلومتر است که ۱۰۰درصد به هدف اصابت میکند. غربیها فهمیده بودند که ما این تجهیزات را نداریم. چون از بازار سیاه با قیمت زیاد میخریدیم. قطعات را برای تعمیر هم نباید به آنها میدادیم. چون میفهمیدند در ایران چه خبر است.
برای حل این مشکل چهکار کردید؟
شخصی به نام قربانیفر بود که به علت کودتا از ایران فرار کرده بود و با آمریکاییها سابقه دوستی داشت. این شخص گاهی برای ما از بازار سیاه سلاح تهیه میکرد و سود زیادی هم از این کار میبرد. آقای موسوی مشاوری به نام کنگرلو داشت که آدم سالمی بود. این شخص در جریان خریدهای قبلی اسلحه از بازار سیاه، با قربانیفر آشنا شده بود. قربانیفر به او پیشنهاد داده بود که به جای خرید اسلحه به چندبرابر قیمت از بازار سیاه، با خود آمریکاییها وارد مذاکره بشویم. این ماجرا بعد از جریان تصرف فاو بود که ما قدرت خود را نشان داده بودیم و این باعث نگرانی آمریکا و همسایههای جنوبیمان شده بود. چون وقتی ما اینجوری از اروند عبور کرده بودیم، هر جای دیگری هم میتوانستیم برویم. تصرف فاو واقعا ارزشمند بود و قدرت بالای نیروهای ایرانی را نشان میداد. طی این عملیات نیروهای ما شناکنان از عرض هزار متری اروند وحشی عبور و فاو را تصرف کرده بودند.
بعد از آن هم با ساختن یک پل شناور روی اروند که در دنیا سابقه نداشت، توان صنعتی بالایمان را نشان دادیم و به پشتیبانی از نیروهایمان در فاو پرداختیم و همچنین زیر بمباران و موشکباران عراقیها مقاومت کردیم. به این ترتیب بر جزیره بوبیان هم مشرف شده بودیم. جزیره بوبیان بین عراق و کویت قرار دارد و در طول جنگ، صدام از این جزیره که متعلق به کویت بود، استفاده میکرد.
با این شرایط آمریکاییها به این نتیجه رسیده بودند که آینده جنگ متعلق به ایران است. آمریکاییها پیشنهاد داده بودند که به ما اسلحه بفروشند و در برابرش ایران گروگانها را آزاد کند. آقای قربانیفر هم نامهای بر این مبنا نوشته و برای ما فرستاده بود. این نامه در کتاب ما در مورد مک فارلین، منتشر شده است. مدتی این ماجرا در کش و قوس بود تا اینکه بالاخره محمولههای کوچک آمریکایی شامل حدود ۱۰۰ موشک تاو و ده تا بیست عدد موشک هاگ و قطعات یدکی آن رسید. البته ما برای مدتی نمیپذیرفتیم، مدتی این کار را تعطیل میکردیم تا آنها شک نکنند که ما هیچ جنگافزاری نداریم. البته آنها اسلحهها را مقداری گرانتر میفروختند!
بعد از مدتی قربانیفر به آقای کنگرلو گفته بود که آمریکاییها قصد دارند همه مسائل را با فرستادن هیأتی به ایران حل و فصل کنند و بعد از آنهم هر مقدار سلاح که خواستید، برای شما میفروشند. ما با آمدن هیأت آمریکایی به ایران موافقت کردیم. البته آنها به ما نگفته بودند که مکفارلین هم در میان هیأت هست. ابتدا تصور میکردیم که یک هیأت تجاری ـ نظامی به ایران میآید. ما با این حد از مذاکره موافقت کرده بودیم. مکفارلین هم گذرنامه تقلبی به عنوان شهروند ایرلندی گرفته بود و به ایران آمد. وقتی آنها به ایران آمدند، فقط مقدار کمی از قطعات یدکی برایمان آورده بودند و نه بیشتر. در این مدت البته چند محموله به ما فروختند. یک بار موشکهای هاگی به ما فروختند که مارک اسرائیل داشت. ما دست نزدیم و در فرودگاه مهرآباد ماند و به آنها گفتیم که اینها را عوض کنند تا بالأخره آنها را با نمونه اصلی عوض کردند. مدتی به همین منوال گذشته بود و ما مقداری تجهیزات گرفته و چند نفر از گروگانها را آزاد کرده بودیم.
به هر حال وقتی هیأت آمریکایی از هواپیما پیاده شد و مکفارلین خودش را معرفی کرد و گفت: «من رئیس سازمان امنیت ملی آمریکا هستم»، ما با این مسأله مواجه شدیم. هدایایی هم برای ما آورده بودند؛ از جمله کلیدی آورده بودند که به اصطلاح درِ بستة روابط میان ما و آمریکا را باز کنند. یک کیک آورده بودند که جزو رسومشان بود و یک انجیل که پشت جلدش را رئیسجمهوری آمریکا امضا کرده بود.
موضع امام چگونه بود؟
مکفارلین میخواست با سران کشور، از جمله رئیسجمهوری یا نخستوزیر یا بنده مذاکره کند. امام دستور داد که او را در فرودگاه معطل کنند. بعد از دو ساعت که معطل شده بود، عصبانی شده و گفته بود: «من اگر برای خرید چرم به روسیه میرفتم، جلوی پای من فرش قرمز پهن میکردند، ولی شما مرا معطل میکنید و خیلی ناراحت شده بود.» بعد که او را به هتل بردیم، گفته بود که میخواهد با سران کشوری مذاکره کند؛ اما امام اجازه ندادند و گفتند تعدادی کارشناس بفرستید تا با او مذاکره کنند. بدینترتیب آقای روحانی، دکتر هادی نجفآبادی و آقای مهدینژاد را برای مذاکره فرستادیم. بعد از چند جلسه مذاکره، به نتیجهای نرسیدند.
یکی از اعتراضات ما به آمریکاییها این بود که شما قول داده بودید یک کشتی و یک هواپیمای پر از تجهیزات بیاورید؛ ولی الان فقط چند پاکت تجهیزات آوردهاید و خلاف وعده عمل کردهاید. نکته دوم هم این بود که تجهیزات را گران میفروختند. آنها ۱۴میلیون دلار تجهیزات برای ما آورده بودند و میخواستند ۲۱میلیون دلار بگیرند. البته ما ۶ میلیون دلارش را نداده بودیم و آنها هنوز هم مدعی هستند که از ما طلبکارند. ما دفترچه تجهیزات را داشتیم و قیمتها را میدانستیم.
به هر حال مکفارلین پس از دو روز حضور در تهران به نتیجهای نرسید و از ایران رفت. ما ابتدا قضیه را مسکوت گذاشتیم. نمیخواستیم قضیه را مخفی نگه داریم، بلکه میخواستیم بعد از پایان مذاکرات این مسأله را اعلام کنیم؛ اما بعد از اینکه ماجرا فاش شد، امام گفت بروید مسأله را همانطور که بود، توضیح دهید. حقیقت کل ماجرا همین بود. البته فاش شدن این مسأله کار بیت آقای منتظری بود. بعداً معلوم شد قربانیفر اطلاعات این قضیه را به بیت آقای منتظری داده بود. او شش میلیون دلارش را از ما میخواست و ما نمیدادیم. او طی نامهای به آقای منتظری شکایت کرده و همه ماجرا را برای او نوشته بود. بعد هم گزارش آن توسط نشریه «الشراع» لبنان افشا شد. آقای منتظری هم ابتدا از این که اطلاعات را از او پنهان کرده بودیم، دلخور شده بود؛ ولی ما به او گفتیم که نظر امام این بود که این ماجرا به کسی گفته نشود… به هر حال چون دیگر مسأله افشا شده بود، ما هم همه ماجرا را صریح به مردم اعلام کردیم و بعد از آن مصاحبهای کردم و به همه سؤالات در این زمینه پاسخ دادم.
هر کسی که درباره جنگ تحقیق میکند، ناگزیر است سری به قطعنامه بزند. لطفا مختصری درباره دلایل پذیرش قطعنامه توضیح دهید.
جنگ به جایی رسیده بود که دیگر مصلحت نبود ادامه پیدا کند. البته اینکه میگویند ما میجنگیدیم، عاشورایی هم میجنگیدیم و جنگ جنگ تا آخرین نفس و… اینجور شعارها بود؛ اما واقعیت این بود که چند بار شکست خورده بودیم. فاو را پس گرفته بودند، شلمچه و جزیره را گرفته بودند.
ما برای این مناطق هم هزینه کرده و هم شهید داده بودیم، ولی خیلی آسان این مناطق را از ما گرفتند و این برای ما خیلی سنگین بود. این مسأله نشانگر روحیه بد رزمندگان بود. بعد از این هم غربیها، عراق را مجهز به سلاحهای پیشرفتهای کردند که در خارج از ناتو وجود نداشت.
سلاحهای شیمیایی به کار برده شده توسط عراق در بمباران حلبچه، از سلاحهای پیشرفتهای بود که حتی آلمانیها هم در جنگ جهانی دوم به آن دست نیافته بودند، فرانسه هواپیماهای «سوپر اتاندارد» خودش را که مخصوص ناتو بود، به عراق اجاره داده بود و همچنین عراقیها را مجهز به بمبهای لیزری خیلی دقیق کردند که اگر از هواپیما یک صندلی را روی زمین نشانه میگرفتند، میتوانستند آن را بزنند و پایههای پلهای ما را با این موشکها میزدند. عراق به کمک غربیها موشکهای میانبرد خود را به موشک دوربرد تبدیل کرده بود که به تهران و اصفهان هم میرسید. در آن شرایط عراق میتوانست تبریز، اصفهان و حتی تهران را هدف بمباران شیمیایی قرار دهد که در این صورت، مانند فاجعه شیمیایی حلبچه، همه مردم میمردند. ما حتی برای مقابله به مثل توپخانهای با عراق از ۲۴ یا ۴۸ ساعت قبل اطلاع میدادیم تا مردم، شهر را خالی کنند.
از طرف دیگر سیاست غربیها در خلیجفارس این بود که ما را از نفت محروم کنند. اگر ما از نفت محروم میشدیم، دیگر پول نان مردم را هم نداشتیم. همین یک میلیون بشکه نفتی که میفروختیم، همهاش را خرج میکردیم. آمریکا هم کشتیهای نفتکش کشورهای حاشیه خلیجفارس را اسکورت میکرد و روی آنها پرچم آمریکا نصب میکرد تا ما جرأت نکنیم به این کشتیها حمله کنیم. اگر هم به یک کشتی حمله میکردیم، آمریکا فوراً انتقام میگرفت؛ مثلا یک بار که ما یک نفتکش را زدیم، آنها یک سکوی نفتی ما را منهدم کردند. ولی ما هم دستبردار نبودیم و انتقام میگرفتیم.
بالأخره آمریکا هواپیمای مسافربری ما را با موشک مورد اصابت قرار داد و آن فاجعه را به بار آورد. اینها خطر آمریکاییها برای ما بود. از سوی عراقیها هم که با خطر بمباران شیمیایی روبرو بودیم و در بین نیروهای خودی مشکل ما روحیه پایین رزمندگان بود.
آقای رضایی میگفت که «ما میجنگیم، ولی باید امکانات ما را تهیه کنید». ما هم گفتیم: امکانات مورد نیازتان را بنویسید تا اگر توانستیم، تهیه کنیم. ایشان هم یک لیست خیلی بزرگ از تجهیزات جنگی شامل ۳۰۰ فروند هواپیما و هلیکوپتر، ۳۰۰ قبضه توپ، تعدادی کشتی جنگی و تجهیزات دیگر درخواست داده بود. ضمن اینکه میگفت: آمریکاییها هم باید از خلیجفارس خارج شوند. با این شرایط ما تا پنج سال دیگر موقعیت را حفظ میکنیم و بعد از پنج سال، اولین عملیات موفق را انجام میدهیم.
این تجهیزات را نه کسی به ما میفروخت و نه ما پول خرید آن را داشتیم. البته این شرایط پیش امام بهانهجویی تلقی شد و امام هم آن نامه را همانطور که میدانید، منتشر کردند و بعد از قبول قطعنامه هم عراق که فکر میکرد ما از سر ضعف قطعنامه را قبول کردهایم، دوباره حمله کرد و یکروزه تا نزدیکیهای اهواز پیش آمد.
این اتفاق باعث شد که رزمندهها دوباره بهسوی جبهه سرازیر شوند، من و آقای خامنهای هم رفتیم و رزمندگان نیروهای عراقی را مجبور به عقبنشینی کردند. این اتفاق باعث شد دنیا بفهمد که ما هنوز قدرت بالایی داریم و این مسأله به نفع ما تمام شد. چون کار جنگ به سلاحهای خطرناک رسیده بود و دنیا نگران این بود که ما هم سلاح شیمیایی داشته باشیم و استفاده کنیم. تلاش کردند تا آتشبس را بپذیریم. البته سیاست ما این بود که حدود هفت هشت ماه، قطعنامه را نه رد کنیم و نه بپذیریم. به این ترتیب آنقدر چانه زدیم تا بالأخره خواستههای ما تأمین شد. وقتی هم که خواستههای ما تأمین شد، رفتیم و با امام صحبت کردیم و امام هم با قبول قطعنامه موافقت کردند. بدین صورت بود که ما قطعنامه را پذیرفتیم.
بحث بند هفتم قطعنامه که مربوط به دریافت غرامت بود، به کجا رسید؟
در مورد مسأله غرامت باید گفت که صدام پس از جنگ با ما، بلافاصله درگیر جنگ با کویت شد و خیلی زود هم شکست خورد. همچنین چندصد میلیارد دلار به دنیا بدهکار بود و زمینهای برای طرح مسأله غرامت وجود نداشت.
بعد از سقوط صدام هم ما با برادران خودمان در عراق روبرو شدیم که دچار بحران بودند؛ ولی طلب ما همچنان باقی است. البته آنها الان به اندازه ما نفت صادر میکنند و لابد تا دو سه سال دیگر غرامت ما را پرداخت میکنند.
*هفتهنامه پنجره
نظر شما