شناسهٔ خبر: 28282568 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه اطلاعات | لینک خبر

فراز و فرود جنگ

در گفتگو با مرحوم آیت‌الله هاشمی رفسنجانی - بخش دوم و پایانی

صاحب‌خبر -
 

اشاره: روز گذشته بخش نخست گفتگو با مرحوم آیت‎الله هاشمی رفسنجانی ـ جانشین فرماندهی کل قوا در زمان جنگ تحمیلی ـ از نظر خوانندگان گرامی گذشت. اینک بخش دوم و پایانی:

در سال ۶۴ خبری مبنی بر حضور مک‎فارلین و وقوع یک معامله تسلیحاتی میان ایران و آمریکا منتشر شد. این جریان از مدتی پیش آغاز شده بود؛ یعنی تعدادی از نیرو‎های غربی گروگان گرفته شده بودند. در همان‎موقع یک هواپیمای TW غربی‎‎ها هم ربوده شده و در لبنان نشسته بود. به‎طور کلی مشکلات زیادی برای غربی‎‎ها درست کرده بودند.

در آن زمان من در سوریه بودم و حافظ اسد از من درخواست کرد تا برای آزادی هواپیما کمک کنم. چون سوریه در لبنان مسئول بود و نمی‎خواست این مسأله برای آنان مشکل‎ساز شود. من به حافظ اسد پیشنهاد یک معامله دادم. گفتم: «شما هم باید به ما موشک‎‎های سام بدهید؛ چون برای زدن هواپیما‎های بلندپرواز لازم داشتیم.» سوریه این موشک‎‎ها را به ما نمی‎داد، ولی لیبی به ما موشک سام می‎داد. بعد از مدتی لیبی گفت که شما سوریه را هم مجبور به دادن موشک سام کنید، چون روسیه ما را به‎خاطر تحویل دادن موشک سام به شما مؤاخذه می‎کند. اگر سوریه هم به شما موشک بدهد، ما می‎توانیم بگوییم تحویل موشک‎‎ها کار ما نبوده و کار سوریه بوده و سوریه هم می‎تواند بگوید تحویل موشک کار لیبی بود و خلاصه شریک جرم پیدا می‎کنیم و می‎توانیم کار تحویل موشک‎‎ها را ادامه دهیم.

من هم به همین دلیل از لیبی به سوریه آمدم. سه روزی که در سوریه ماندم، مسأله هواپیما را از طریق حزب‎الله حل کردم. البته ربایش هواپیما کار حزب‎الله نبود؛ ولی حزب‎الله می‎دانست کار چه‎ کسانی است. به‎واسطه حزب‎الله مسأله حل شد و غربی‎‎ها فهمیدند که ما هم در لبنان نفوذ داریم و هم در سوریه. حافظ اسد ابتدا قول داد موشک‎‎ها را بدهد و حتی عبدالحلیم خدّام هم ما را در فرودگاه بدرقه کرد و در راه گفت: «رئیس‎جمهوری پذیرفته که موشک‎‎ها را به شما بدهیم»، ولی حافظ اسد به قولش عمل نکرد و موشک‎‎ها را نفرستادند!

موشک «تاو» برای زدن تانک خیلی به‎درد می‎خورد. از چهار کیلومتری تانک‎‎ها را دقیق می‎زد. وقتی تانک‎‎های عراقی به‎ ما حمله می‎کردند، رزمندگان اسلام یا از روی زمین تانک‎‎ها را می‎زدند یا هلیکوپتر‎‎ها از هوا تانک‎‎های عراقی را منهدم می‎کردند. موشک‎‎های تاو ما درحال تمام شدن بود و این مشکلی بسیار جدی بود. مشکل دوم این بود که موشک‎‎های ضدهوایی «هاگ» هم داشت تمام می‎شد. علاوه بر آن رادار سیستم ضدهوایی هاگ، لامپی داشت که باید تعویض می‎شد و ما از این لامپ دو عدد بیشتر نداشتیم و مجبور بودیم لامپ‎‎ها را هر بار به ‎جایی ببریم؛ مثلا گاهی به خارک می‎بردیم، چون آنجا را زیاد می‎زدند و گاهی به تهران می‎آوردیم. مشکل دیگر این بود که موشک‎‎های «هارپون» ما هم تمام شده بود، البته دو سه فروندی باقی مانده بود که خراب بودند. هارپون یک موشک دریایی با بُرد ۹۰کیلومتر است که ۱۰۰درصد به هدف اصابت می‎کند. غربی‎‎ها فهمیده بودند که ما این تجهیزات را نداریم. چون از بازار سیاه با قیمت زیاد می‎خریدیم. قطعات را برای تعمیر هم نباید به آنها می‎دادیم. چون می‎فهمیدند در ایران چه خبر است.

برای حل این مشکل چه‎کار کردید؟

شخصی به نام قربانی‎فر بود که به ‎علت کودتا از ایران فرار کرده بود و با آمریکایی‎‎ها سابقه دوستی داشت. این شخص گاهی برای ما از بازار سیاه سلاح تهیه می‎کرد و سود زیادی هم از این کار می‎برد. آقای موسوی مشاوری به‎ نام کنگرلو داشت که آدم سالمی بود. این شخص در جریان خرید‎های قبلی اسلحه از بازار سیاه، با قربانی‎فر آشنا شده بود. قربانی‎فر به او پیشنهاد داده بود که به‎ جای خرید اسلحه به چندبرابر قیمت از بازار سیاه، با خود آمریکایی‎‎ها وارد مذاکره بشویم. این ماجرا بعد از جریان تصرف فاو بود که ما قدرت خود را نشان داده بودیم و این باعث نگرانی آمریکا و همسایه‎‎های جنوبی‎مان شده بود. چون وقتی ما این‎جوری از اروند عبور کرده بودیم، هر جای دیگری هم می‎توانستیم برویم. تصرف فاو واقعا ارزشمند بود و قدرت بالای نیرو‎های ایرانی را نشان می‎داد. طی این عملیات نیرو‎های ما شناکنان از عرض هزار متری اروند وحشی عبور و فاو را تصرف کرده بودند.

بعد از آن هم با ساختن یک پل شناور روی اروند که در دنیا سابقه نداشت، توان صنعتی بالای‎مان را نشان دادیم و به پشتیبانی از نیروهای‎مان در فاو پرداختیم و همچنین زیر بمباران و موشکباران عراقی‎‎ها مقاومت کردیم. به این ترتیب بر جزیره بوبیان هم مشرف شده بودیم. جزیره بوبیان بین عراق و کویت قرار دارد و در طول جنگ، صدام از این جزیره که متعلق به کویت بود، استفاده می‎کرد.

با این شرایط آمریکایی‎‎ها به این نتیجه رسیده بودند که آینده جنگ متعلق به ایران است. آمریکایی‎‎ها پیشنهاد داده بودند که به ما اسلحه بفروشند و در برابرش ایران گروگان‎‎ها را آزاد کند. آقای قربانی‎فر هم نامه‎ای بر این مبنا نوشته و برای ما فرستاده بود. این نامه در کتاب ما در مورد مک ‎فارلین، منتشر شده است. مدتی این ماجرا در کش و قوس بود تا اینکه بالاخره محموله‎‎های کوچک آمریکایی شامل حدود ۱۰۰ موشک تاو و ده تا بیست عدد موشک هاگ و قطعات یدکی آن رسید. البته ما برای مدتی نمی‎پذیرفتیم، مدتی این کار را تعطیل می‎کردیم تا آنها شک نکنند که ما هیچ جنگ‎افزاری نداریم. البته آنها اسلحه‎‎ها را مقداری گران‎تر می‎فروختند!

بعد از مدتی قربانی‎فر به آقای کنگرلو گفته بود که آمریکایی‎‎ها قصد دارند همه مسائل را با فرستادن هیأتی به ایران حل و فصل کنند و بعد از آن‎هم هر مقدار سلاح که خواستید، برای شما می‎فروشند. ما با آمدن هیأت آمریکایی به ایران موافقت کردیم. البته آنها به ما نگفته بودند که مک‎فارلین هم در میان هیأت هست. ابتدا تصور می‎کردیم که یک هیأت تجاری ـ نظامی به ایران می‎آید. ما با این حد از مذاکره موافقت کرده بودیم. مک‎فارلین هم گذرنامه تقلبی به‎ عنوان شهروند ایرلندی گرفته بود و به ایران آمد. وقتی آنها به ایران آمدند، فقط مقدار کمی از قطعات یدکی برایمان آورده بودند و نه بیشتر. در این مدت البته چند محموله به ما فروختند. یک ‎بار موشک‎‎های هاگی به ما فروختند که مارک اسرائیل داشت. ما دست نزدیم و در فرودگاه مهرآباد ماند و به آنها گفتیم که اینها را عوض کنند تا بالأخره آنها را با نمونه اصلی عوض کردند. مدتی به همین منوال گذشته بود و ما مقداری تجهیزات گرفته و چند نفر از گروگان‎‎ها را آزاد کرده بودیم.

به هر حال وقتی هیأت آمریکایی از هواپیما پیاده شد و مک‎فارلین خودش را معرفی کرد و گفت: «من رئیس سازمان امنیت ملی آمریکا هستم»، ما با این مسأله مواجه شدیم. هدایایی هم برای ما آورده بودند؛ از جمله کلیدی آورده بودند که به اصطلاح درِ بستة روابط میان ما و آمریکا را باز کنند. یک کیک آورده بودند که جزو رسومشان بود و یک انجیل که پشت جلدش را رئیس‎جمهوری آمریکا امضا کرده بود.

موضع امام چگونه بود؟

مک‎فارلین می‎خواست با سران کشور، از جمله رئیس‎جمهوری یا نخست‎وزیر یا بنده مذاکره کند. امام دستور داد که او را در فرودگاه معطل کنند. بعد از دو ساعت که معطل شده بود، عصبانی شده و گفته بود: «من اگر برای خرید چرم به روسیه می‎رفتم، جلوی پای من فرش قرمز پهن می‎کردند، ولی شما مرا معطل می‎کنید و خیلی ناراحت شده بود.» بعد که او را به هتل بردیم، گفته بود که می‎خواهد با سران کشوری مذاکره کند؛ اما امام اجازه ندادند و گفتند تعدادی کارشناس بفرستید تا با او مذاکره کنند. بدین‎ترتیب آقای روحانی، دکتر هادی نجف‎آبادی و آقای مهدی‎نژاد را برای مذاکره فرستادیم. بعد از چند جلسه مذاکره، به نتیجه‎ای نرسیدند.

یکی از اعتراضات ما به آمریکایی‎‎ها این بود که شما قول داده بودید یک کشتی و یک هواپیمای پر از تجهیزات بیاورید؛ ولی الان فقط چند پاکت تجهیزات آورده‎اید و خلاف وعده عمل کرده‎اید. نکته دوم هم این بود که تجهیزات را گران می‎فروختند. آنها ۱۴میلیون دلار تجهیزات برای ما آورده بودند و می‎خواستند ۲۱میلیون دلار بگیرند. البته ما ۶ میلیون دلارش را نداده بودیم و آنها هنوز هم مدعی هستند که از ما طلبکارند. ما دفترچه تجهیزات را داشتیم و قیمت‎‎ها را می‎دانستیم.

به هر حال مک‎فارلین پس از دو روز حضور در تهران به نتیجه‎ای نرسید و از ایران رفت. ما ابتدا قضیه را مسکوت گذاشتیم. نمی‎خواستیم قضیه را مخفی نگه داریم، بلکه می‎خواستیم بعد از پایان مذاکرات این مسأله را اعلام کنیم؛ اما بعد از اینکه ماجرا فاش شد، امام گفت بروید مسأله را همان‎طور که بود، توضیح دهید. حقیقت کل ماجرا همین بود. البته فاش شدن این مسأله کار بیت آقای منتظری بود. بعداً معلوم شد قربانی‎فر اطلاعات این قضیه را به بیت آقای منتظری داده بود. او شش میلیون دلارش را از ما می‎خواست و ما نمی‎دادیم. او طی نامه‎ای به آقای منتظری شکایت کرده و همه ماجرا را برای او نوشته بود. بعد هم گزارش آن توسط نشریه «الشراع» لبنان افشا شد. آقای منتظری هم ابتدا از این ‎که اطلاعات را از او پنهان کرده بودیم، دلخور شده بود؛ ولی ما به او گفتیم که نظر امام این بود که این ماجرا به کسی گفته نشود… به‎ هر حال چون دیگر مسأله افشا شده بود، ما هم همه ماجرا را صریح به مردم اعلام کردیم و بعد از آن مصاحبه‎ای کردم و به همه سؤالات در‎ این زمینه پاسخ دادم.

هر کسی که درباره جنگ تحقیق می‎کند، ناگزیر است سری به قطعنامه بزند. لطفا مختصری درباره دلایل پذیرش قطعنامه توضیح دهید.

جنگ به‎ جایی رسیده بود که دیگر مصلحت نبود ادامه پیدا کند. البته این‎که می‎گویند ما می‎جنگیدیم، عاشورایی هم می‎جنگیدیم و جنگ جنگ تا آخرین نفس و… این‎جور شعارها بود؛ اما واقعیت این بود که چند بار شکست خورده بودیم. فاو را پس گرفته بودند، شلمچه و جزیره را گرفته بودند.

ما برای این مناطق هم هزینه کرده و هم شهید داده بودیم، ولی خیلی آسان این مناطق را از ما گرفتند و این برای ما خیلی سنگین بود. این مسأله نشانگر روحیه بد رزمندگان بود. بعد از این هم غربی‎ها، عراق را مجهز به سلاح‎‎های پیشرفته‎ای کردند که در خارج از ناتو وجود نداشت.

سلاح‎‎های شیمیایی به ‎کار برده شده توسط عراق در بمباران حلبچه، از سلاح‎‎های پیشرفته‎ای بود که حتی آلمانی‎‎ها هم در جنگ جهانی دوم به آن دست نیافته بودند، فرانسه هواپیما‎های «سوپر اتاندارد» خودش را که مخصوص ناتو بود، به عراق اجاره داده بود و همچنین عراقی‎‎ها را مجهز به بمبهای لیزری خیلی دقیق کردند که اگر از هواپیما یک صندلی را روی زمین نشانه می‎گرفتند، می‎توانستند آن را بزنند و پایه‎‎های پلهای ما را با این موشک‎‎ها می‎زدند. عراق به کمک غربی‎‎ها موشک‎‎های میان‎برد خود را به موشک دوربرد تبدیل کرده بود که به تهران و اصفهان هم می‎رسید. در آن شرایط عراق می‎توانست تبریز، اصفهان و حتی تهران را هدف بمباران شیمیایی قرار دهد که در این صورت، مانند فاجعه شیمیایی حلبچه، همه مردم می‎مردند. ما حتی برای مقابله به مثل توپخانه‎ای با عراق از ۲۴ یا ۴۸ ساعت قبل اطلاع می‎دادیم تا مردم، شهر را خالی کنند.

از طرف دیگر سیاست غربی‎‎ها در خلیج‎فارس این بود که ما را از نفت محروم کنند. اگر ما از نفت محروم می‎شدیم، دیگر پول نان مردم را هم نداشتیم. همین یک میلیون بشکه نفتی که می‎فروختیم، همه‎اش را خرج می‎کردیم. آمریکا هم کشتی‎‎های نفتکش کشور‎های حاشیه خلیج‎فارس را اسکورت می‎کرد و روی آنها پرچم آمریکا نصب می‎کرد تا ما جرأت نکنیم به این کشتی‎‎ها حمله کنیم. اگر هم به یک کشتی حمله می‎کردیم، آمریکا فوراً انتقام می‎گرفت؛ مثلا یک ‎بار که ما یک نفتکش را زدیم، آنها یک سکوی نفتی ما را منهدم کردند. ولی ما هم دست‎بردار نبودیم و انتقام می‎گرفتیم.

بالأخره آمریکا هواپیمای مسافربری ما را با موشک مورد اصابت قرار داد و آن فاجعه را به بار آورد. اینها خطر آمریکایی‎‎ها برای ما بود. از سوی عراقی‎‎ها هم که با خطر بمباران شیمیایی روبرو بودیم و در بین نیرو‎های خودی مشکل ما روحیه پایین رزمندگان بود.

آقای رضایی می‎گفت که «ما می‎جنگیم، ولی باید امکانات ما را تهیه کنید». ما هم گفتیم: امکانات مورد نیازتان را بنویسید تا اگر توانستیم، تهیه کنیم. ایشان هم یک لیست خیلی بزرگ از تجهیزات جنگی شامل ۳۰۰ فروند هواپیما و هلی‎کوپتر، ۳۰۰ قبضه توپ، تعدادی کشتی جنگی و تجهیزات دیگر درخواست داده بود. ضمن اینکه می‎گفت: آمریکایی‎‎ها هم باید از خلیج‎فارس خارج شوند. با این شرایط ما تا پنج سال دیگر موقعیت را حفظ می‎کنیم و بعد از پنج سال، اولین عملیات موفق را انجام می‎دهیم.

این تجهیزات را نه کسی به ما می‎فروخت و نه ما پول خرید آن را داشتیم. البته این شرایط پیش امام بهانه‎جویی تلقی شد و امام هم آن نامه را همان‎طور که می‎دانید، منتشر کردند و بعد از قبول قطعنامه هم عراق که فکر می‎کرد ما از سر ضعف قطعنامه را قبول کرده‎ایم، دوباره حمله کرد و یک‌روزه تا نزدیکی‎‎های اهواز پیش آمد.

این اتفاق باعث شد که رزمنده‎‎ها دوباره به‎سوی جبهه سرازیر شوند، من و آقای خامنه‎ای هم رفتیم و رزمندگان نیرو‎های عراقی را مجبور به عقب‎نشینی کردند. این اتفاق باعث شد دنیا بفهمد که ما هنوز قدرت بالایی داریم و این مسأله به ‎نفع ما تمام شد. چون کار جنگ به سلاح‎‎های خطرناک رسیده بود و دنیا نگران این بود که ما هم سلاح شیمیایی داشته باشیم و استفاده کنیم. تلاش کردند تا آتش‎بس را بپذیریم. البته سیاست ما این بود که حدود هفت هشت ماه، قطعنامه را نه رد کنیم و نه بپذیریم. به این ترتیب آنقدر چانه زدیم تا بالأخره خواسته‎‎های ما تأمین شد. وقتی هم که خواسته‎‎های ما تأمین شد، رفتیم و با امام صحبت کردیم و امام هم با قبول قطعنامه موافقت کردند. بدین صورت بود که ما قطعنامه را پذیرفتیم.

بحث بند هفتم قطعنامه که مربوط به دریافت غرامت بود، به کجا رسید؟

در مورد مسأله غرامت باید گفت که صدام پس از جنگ با ما، بلافاصله درگیر جنگ با کویت شد و خیلی زود هم شکست خورد. همچنین چندصد میلیارد دلار به دنیا بدهکار بود و زمینه‎ای برای طرح مسأله غرامت وجود نداشت.

بعد از سقوط صدام هم ما با برادران خودمان در عراق روبرو شدیم که دچار بحران بودند؛ ولی طلب ما همچنان باقی است. البته آنها الان به اندازه ما نفت صادر می‎کنند و لابد تا دو سه سال دیگر غرامت ما را پرداخت می‎کنند.

*هفته‌نامه پنجره

نظر شما